دیکشنری

امتیاز
امتیاز در دیکشنری
٤,٥١٤
رتبه
رتبه در دیکشنری
٩٢٥
لایک
لایک
٤٧٦
دیس‌لایک
دیس‌لایک
١١٥

بپرس

امتیاز
امتیاز در بپرس
٤٥
رتبه
رتبه در بپرس
٢,٢٧٨
لایک
لایک
٣
دیس‌لایک
دیس‌لایک
٠

جدیدترین پیشنهادها

تاریخ
٤ روز پیش
دیدگاه
٠

مهندس اسماعیلزاده: Obnoxious: ( مجازا" ) تهوع آور، دل بهم زننده؛ پلید، نکبت بار. مثال: an obnoxious person: یک شخص تهوع آور، یک فرد پلید

تاریخ
٢ هفته پیش
دیدگاه
٠

مهندس اسماعیلزاده. دسترخوان ( در گویش دری ) : سفره. مثال: دسترخوان چیدن. قدر نمک و دسترخوان کسی را دانستن.

تاریخ
١ ماه پیش
دیدگاه
٠

مهندس اسماعیلزاده عاق کردن ( با تلفظ عامیانه" آق کردن" ) : فرزند خود را به طور عرفی یا رسمی از فرزندی طرد کردن و او را از کلیه حقوق خانوادگی محروم کر ...

تاریخ
٣ ماه پیش
دیدگاه
١

مهندس اسماعیلزاده: خفه ( در گویش دری ) : آزرده، رنجیده؛ دل آزرده. مثال: از حرف شما خفه شدم. از من خفه نشوی منظوری نداشتم.

تاریخ
٣ ماه پیش
دیدگاه
٠

مهندس اسماعیلزاده بروت ( دری ) : سبیل آگاهی: این واژه به همین معنی در متون کهن فارسی آمده است؛ بدبختانه در ایران بکار برده نمی شود. شعر حضرت سعدی: ...

جدیدترین ترجمه‌ها

تاریخ
٣ سال پیش
متن
A woman had fallen off and broken her pelvis.
دیدگاه
٠

یک زنی افتاده بود و لگنش شکسته بود.

جدیدترین پرسش‌ها

پرسشی موجود نیست.

جدیدترین پاسخ‌ها

٢ رأی
٤ پاسخ
١٧٦ بازدید

معنیش  یعنی چی می‌تونه باشه؟

١ سال پیش
٠ رأی

درود به گمانم اشتباه نوشته اید درست آن -hyper نوشته می شود. لطفاً به خط پیوند نیز  توجه داشته باشید. -hyper حرف پیشوند است؛ بهترین ترجمه ی آن "فرط" می باشد. secretory  به معنای افراز یا ترشح ...

١ سال پیش
١ رأی
تیک ٢ پاسخ
٣١١ بازدید

معنی پند واندرز و هنگام نصحیتچی میشه؟

١ سال پیش
١ رأی

درود پند به معنای عبرت است و اندرز به معنای نصیحت و توصیه. امیدوارم این مثال ها روشنگر  ادعایم باشد:   به سارا پول قرض دادم ولی قرضم را به موقع نداد. این برایم پند شد که دیگر هرگز بهش قرض ندهم. از من به شما اندرز که هیچگاه با مشتری های خود بحث سیاسی یا عقیدتی نکنیدچونکه اگر حرف شما به مزاجش موافق نباشد دیگر به شما مراجعه نمی کند. مهندس اسماعیلزاده

١ سال پیش
١ رأی
تیک ٩ پاسخ
٦٢٨ بازدید

معنی to avoid the grass چی میشه

١ سال پیش
٢ رأی

To avoid: اجتناب ورزیدن، خود داری کردن، احترازورزیدن؛ دوری جستن، فاصله گرفتن  

١ سال پیش