تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

چند معنی متفاوت داره، اما یکی از معانیش میشه: یه پشت کار کردن. Example : I had to work through most of the weekend.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معتاد جنسی، بیش فعال جنسی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

تصادفِ شاخ به شاخ

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آکنده از حس گناه

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

. . . که حتی احمق ها هم قادر به فهمیدن/انجام دادنش هستند

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یه چیزی تو همین مایه ها

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

exercise / use discretion درایت به خرج دادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سبک سنگین کردن | بالا و پایین کردن یک مسئله/تصمیم/طرح/نقشه/موقعیت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

انقدر جا کمه نمیشه تکون بخوری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

دَرَندشت a rambling building a rambling mansion

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

بیگارخانه به کارگاهی گفته می شود که شرایط کاری آن دشوار یا خطرناک است و در عین حال مزد آن نیز پایین تر از حد نرمال است. کارگران ممکن است ساعت های طو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

فناوری نوآورد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

plug - in به عنوان صفت یعنی وصل شونده به پریز برق a plug - in microphone

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

میدان رقابت برابر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

معلومات عمومی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نشریات زرد

پیشنهاد
٢

در میان جمع درخشیدن This tie makes you stand out in the crowd

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

Give the economy a lift به اقتصاد شوک / تکانی دادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

give the economy a lift به اقتصاد شُکی /تکانی دادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

به ارمغان آوردن دقیقترین معادل

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

به مرحله اجرا درآمدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

the done thing رفتار / کار یا قابل و پسندیده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سر عقل اومدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از عهد بوق

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یه عمریه که. . .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

یعنی کسی واسه خودش قوانین خودشو داره

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آمرانه قانون وضع کردن

پیشنهاد
٠

با دستهای خود قانون رو اجرا کردن

پیشنهاد
٠

منحرف کردن مسیر عدالت منحرف کردن روند دادگاه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مقابله کردن با یک بیماری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

ناخوش احوالی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

درست نیست که این صفت رو در فارسی "جشنی" ترجمه کنیم. باید به شکل اسم ترجمه بشه. به عنوان مثال در ترکیب زیر: celebratory mood حس و حال جشن Example: Ev ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

از ویکی پدیا: خودخوانده ( انگلیسی: Self - proclaimed ) که به آن خوداظهاری نیز گفته می شود داشتن یک عنوان حقوقی را توصیف می کند که توسط خود شخص اعلام ...

پیشنهاد
٢

به چیزی به دیده ی شک نگاه کردن

پیشنهاد
٤

فرض رو بر صحت صحبتهای کسی گذاشتن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قسمت کنترل چمدان ها در فرودگاه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

نگارش

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

بهترین معادل : عطش

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خط پشتیبانی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثلا : a withering look رو میشه ترجمه کرد: نگاه بدجور . She gave me a withering look

١