به نام خدا و با سلام🤲🏻تکتم کمانی هستم✍🏻📚 🙋🏻♀️دستیار مهندسی برق/ کارشناس املاک، متولد مشهد، ساکن هانور، سروده به سبک (نوگِل)و غزل به نوع (دورانی) می نویسم. پس از ختم ۶۵ قرآن کریم شروع به نوشتن کردم.
در این دنیا ملک هستم و در زندگی قبلی ام فاطمة الزهرا بودم.البته که همه یکسان و بنده خداوند متعال هستیم.[ درخت مسیح (ع)]
غزل ها به سبک دورانی می باشند:
فریم کز اندر قرآن گشاده کنان سخن،
ز اِقبال مشرق بيان آماده درب این بدن،
ز جامش گسترده آب بی مقدار درب همین دهان،
گشایش دهد همگان را اندکی ز عشق و جنان،
ز گوارا نوش تم اکنون دریا را جستجو،
ز پیمانه ی لال زبان مگو و ز تُركان چم را گُشو،
زَن که آزادی خواه درد مردش بود،
ستایش نهد تا که بر فرجام اين همین سدد،
مرد بینا سپس گشاید ماه را درب آخرت باز،
چو نورش را بیند گوید او ستایش مقام این همین راز،
فدا خدای را عز و جل چنان پناهش ز درد و جیر،
که دندان کند دوا اندر بیان این جامه های فرنوش و حقیر.
پیوند ستاره درب دریا گشاده ماه را،
آیین دلک ام گشته پروای نگاه را،
چم دورا عشق عاشق را بدیدم،
ورنی اندک نوش آخرت درب چشمان خود بچیدم،
پلکم گسترده زمان شایان عشق است،
ماه شب چای و نوش شیرین درب بهشت است،
من فدا جانم سرا درب این دریای محبت ز خدا،
عشق پرور را بدیدم درب تاج و آخرت خود ز وفا،
مه مکن دل اشک شب این همین فرجام خاک است،
ز آیین دین بخوان که این عشق پاک است،
مه که بودم کز خدا جان و روحم بدادش،
ز آدم قبله و ز زمین سودم بدادش،
شب ز مژگان و مادر را روزم بدادش،
انجمن گشته جفا کز او سخن را هم تار و پودم بدادش.
جام رطب شیرین و ترد و بی نظیر است،
شبح عالی را جباة یاسمن غیر غیر است،
دادگاه دهان را چو همانند یک تكه قند سیر است،
شب سرا شادی سرا دندان مستی را گشا،
آسمان شطب برگ ها را درب روی همان صوت صدا،
فرد لایق چو خرما را ز نخلی بر بچید،
دندان پیر هم جوان گشت و درب شِكَر دوید،
تلع مستی چو همانند یک دانه خرما بماند،
بدان کز آشنایی خرما دانه هم درب لانه خود بخواند،
سپس خرما را بگفتا ز اِرَم درب ستایش و فرمایش،
چم مکرد و بگشت سپس محتاج خدای آفرینش.
تو لایق چرا چون برافرازی مکن ای که جان،
مباش اندر افسون این دو سرمایه ی دهان،
منم من که تابان نمازم بخوانیده همین خان،
ز دندانم مخواه تو هرگز تباه این دو جهان،
گزین برتری کرده عشق اله ام تو را،
کز آن پس که سرور گیرد این جان مرا،
ز مایع درب قرص فلک تو هرگز پاره مجوی،
چرا چون برافرازی مکن و دیوانه مگوی،
در این دیرین سخن عشق هم عاشق است،
مکن تو جگر درب این نه تن که اکنون دشمن هم فارغ است.
این هم یک سروده به سبک نوگِل:
تویی تو رضای جان که مرا خوب نیه پرستش کنند، چراغت بی افکن که فقط با حرم مطهر تو راز و نیایش کنند، درازمدتی سلامت دهند و باز با دل ناز تو بر رازش کنند، چو جانت ببخشیدم من تو را، فقط با سودای مست تو بر آرامش کنند، همان مقبره دلکش تو را هم بازا بجویند و ز تن و جان و پس و پیش خود سرآغاز گفتار نیک را خواهش کنند، تو ای رضای شب مه آلود عشقم، بگذار من آهوی دشت شبت شوم و همانا مرا هم باز فراموش کنند.
ای اله ها آسمان مگر ماه شب شعبان نیست که تو جامش کنی، ز یزدان پاک مگر خواهان نیست که تو برق و نانش کنی، صبح است و درب درگاه پروردگارم همان امیرالمومنین را هم شاهش کنی، نمازی بر بالین و پا و همانا ماهش کنی، اشکی را هم ز جان خود بر بالش کنی، دریغا ز بهر جستجو پدید آید چراغی ز نو، چو خلقش بخوانیده برش ز دیار و آوای و کو، بدن را بر زمینش فکانیده و آن را ز خلق پاک، مطهر نموده او هر صبحگاه و خاک، ای اله ها تمنا که راست، که نور شام کرمت فریبنده ی دلبخواست، تو ای مه ستایش کن و عبورش بده جان را ز ره راست.
بر نام ایزد دانا قسم باز، که اشک مادرم گشته ز بهانه ها درب پرواز، تا که جان بامش را دگرباری بدارد، تا که مرگش نرسد و سر بر این جان بکارد، اشک جان گشته رها کنان بازا عشق، ز بدن ما درب دروازه ی مریم دمشق، برده این جان گشته عاشق، سیاه و سپیده مداند آن چشم لایق، آه مکشد دگر روی بر قرار، تویی تو گلنار کلامم ز راه این فرار، جام طلا گشته گرا عشق، مال شما باشد هم درب جفا عشق، درد است ز زمان بنشسته بر این مکانم، گمان مال تو باشد همه ی جهانم، کمین مکن هی درب چشمت، مالکت گشته عاشق این عشقت، ذات تو نور تقوا می باشد ای علی، جام طلا را بر این دهان ما می پاشد ای ولی، گمان من دیوانه لایق چنان عشقی مباشم، که هی ز دیوانگی درب دهان تو بپاشم.
تکتم (س)
www.die- reine.de
Info@die-reine.de