reza-amiri
فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده
pink elephant١٨:٥٣ - ١٤٠١/٠١/٠٩( اصطلاح ) توهم زدن، وقتی کسی چیزایی میگه که غیرقابل باوره میگن: . He sees pink elephant توهم زده_خیالاتی شدهگزارش
0 | 0
subjective pronoun٢١:٠٦ - ١٤٠٠/١٢/٠٣ضمیرفاعلی، به ضمیری که بتواند بجای فاعل بکار رود ضمیرفاعلی یاsubjective pronoun گویند، . مثلا : درجمله زیر: جان و پل به خانه رفتند. . John and Paul ... گزارش
0 | 0
objective pronoun٢٠:٥٤ - ١٤٠٠/١٢/٠٣ضمیر مفعولی، ضمیری که بتواند بجای مفعول بکار رود، مثلا : I saw the cat. که دراین جمله the catمفعول میباشد ومیتوان آنرا برداشت وبجایش ضمیرمفعولی بکار ... گزارش
0 | 0
idol١٤:٠٤ - ١٤٠٠/١٠/٢٥آخه اگراصطلاحی رو مدتی باب کردن وبه یک گروه گفتن که نمیشه اونو وارد فرهنگ لغت و دیکشنری که به حوزه زبان مربوطه، کرد. واقعا چهارتا نوجوون که اطلاعات ن ... گزارش
30 | 2
idle١٣:٠٤ - ١٤٠٠/١٠/٢٥بیکار، بلاتکلیف، اضافه، بی مسئولیت در مورد ماشین آلات و دستگاههاهم حالت idle mode به وضعیتی اطلاق میشود که دستگاه درحالت بی بار _هرز گرد و درجا کارکن ... گزارش
2 | 0
thunderbird٢٠:٥١ - ١٤٠٠/٠٨/٢٨تقریبا میشه مرغ طوفان ترجمه کرد درافسانه های بومیان آمریکای شمالی به پرنده بزرگ افسانه ای گفته شده که معتقدبودند رعدوبرق وطوفانها را ایجاد میکندگزارش
5 | 0
نیکیتا٢٣:٠٧ - ١٤٠٠/٠٧/٢٥متشکل از دوجزء نیکی تا=تا پسوند مانند سازی ونیکی هم معلومه، بمعنی خوبی، خیر، ضد بدی. . . درکل میشه مثال خوبی وحسن معنیش کرد ازاسامی دخترانه هست مشابه ... گزارش
2 | 0
attache٢٠:٢٢ - ١٤٠٠/٠٤/١٩آتاشه ( لفظ فرانسه ) وابسته نظامی، دیپلمات یا وابسته رسمی سفارتخانهگزارش
5 | 0
archive٠٢:٢١ - ١٤٠٠/٠٤/١٩آرشیو ( لفظ فرانسه ) _ بایگانی؛ مجموعه ای از فایلها و اطلاعات و داده ها که طبق نظمی خاص وهدفمند درمحل مخصوص ومشخص نگهداری میشوندگزارش
9 | 0
friesian٠٤:٠٥ - ١٤٠٠/٠٤/٠٣صفت_متعلق به منطقه frieslandدرشمال هلند، معمولا به نژاد اسب یا گاو آن منطقه که بسیارمشهوراست اطلاق میشودگزارش
2 | 0
foal٠٣:٥٨ - ١٤٠٠/٠٤/٠٣این کلمه هم اسم وهم فعل است. اسم_کره ( بچه اسب یا الاغ ) فعل_کره زاییدنگزارش
0 | 0
buttocks٠١:٣٩ - ١٤٠٠/٠٣/٣٠کون، لمبر، سرین، باسن، نشیمنگاه، قسمت گرد وبیرون زده میانی بدن که آدم روی إن مینشیندگزارش
5 | 0
buttocks٠١:٢٩ - ١٤٠٠/٠٣/٢٠کون، لمبر، کپل، سرین، باسن، نشیمنگاه، قسمت گرد وبیرون زده میانی بدن که آدم روی آن مینشیندگزارش
12 | 0
تمیز٠٤:٢٠ - ١٤٠٠/٠٢/٢١باسلام، کاش دراین برنامه فوق العاده ترتیبی اتخاذ کنید تامثل کتابهای دیکشنری، وقتی کلمه ای معنا میشود، اولا ازلحاظ گرامی، بلافاصله درجلو کلمه، نوع گرا ... گزارش
21 | 0
upbringing١٣:٤٣ - ١٤٠٠/٠٢/٢٠Up bringing =تحت تعلیم قرار دادن، آموزش دادن ( با، تربیت کردن =upbringing که معنای کلی تری دارد متفاوت است )گزارش
7 | 1
era٢٣:٠٦ - ١٤٠٠/٠٢/١٨یک دوره یابرهه زمانی که با اتفاق یاویژگی خاصی متمایزشده، مثل عصر تکنولوژی یا دورانی که ازیک اتفاق خاص محاسبه میشود، مثلا تاریخ میلادی که میلاد عیسی م ... گزارش
30 | 0
era٢٢:٣٥ - ١٤٠٠/٠٢/١٨مقطعی خاص اززمان مثل: ، دوران، عصر، عهد، تاریخ ( مثل تاریخ یک روز_یا تاریخ بمعنی قسمتی ازگذشته ) آغاز یامبداء تاریخگزارش
21 | 0
bionic٢٠:٢٥ - ١٤٠٠/٠٢/١٨Bionic متشکل از دو جزء Bio بمعنی زیستی_ وابسته به زیست _دارای عملکرد حیاتی و جزءnic که از الکترونیک گرفته شده وبه اندام های مصنوعی که با فرمان های ال ... گزارش
23 | 1
viral١٧:٣٠ - ١٤٠٠/٠١/٢٢( ویروسی شدن، انتشار ویروس درمحیط ) مجازا بمعنای شایع وپخش شدن یک موضوع بخصوص درفضای مجازی، دست بدست گشتن ودیده شدن درفضای مجازیگزارش
12 | 0
فهرست جمله های ترجمه شده
insert٠٢:١٤ - ١٤٠١/٠١/٠٨
• The advertising insert fell out of the magazine.
درج آگهی تبلیغاتی درمجله ازقلم افتاد0 | 0
bring up٢١:٢٩ - ١٤٠١/٠١/٠٤
• Bring up a raven and he'll pick out your eyes.
زاغ ( نوعی کلاغ بزرگ وسیاه ) رو بزرگ کن و ( ولی آخرش ) او چشم هایت را در میآورد. ( ضرب المثل است، مثل اینکه مامیگیم:اصل بد نیکونگردد چونکه بنیادش بد است. )2 | 0
couture١٠:٤٣ - ١٤٠٠/١١/٢٣
• As the most prestigious Paris couture house, Dior attracted the most talented assistants.
دیور، بعنوان معتبرترین خیاطخانه پاریس، بااستعدادترین دستیاران راجذب خودکرده است0 | 0
redefine١٢:٣٥ - ١٤٠٠/١٠/١٩
• We need to redefine what we mean by democracy.
نیازداریم که تعریف مجددی ازدموکراسی داشته باشیم0 | 0
donate٠١:١٢ - ١٤٠٠/٠٩/١٣
• The appeal for people to donate blood was very successful.
درخواست ازمردم برای اهدای خون، بسیارموفقیت آمیز بود2 | 0
kinda٠٠:٠٣ - ١٤٠٠/٠٩/٠١
• Guess we kinda know now where he stands on the issue.
حدس می زنم ( بنظرم ) حالا مایه جورایی میدونیم موضع اودرمورد این مسئله چیه5 | 0
attache٢٣:٣٤ - ١٤٠٠/٠٨/٣٠
• The recently arrived cultural attache, Ian Sloane, was among the diplomats to be sent home.
یان اسلوان، وابسته فرهنگی که اخیرا آمده بود هم درمیان دیپلماتهایی بود که به کشورشان بازگردانده شدند2 | 0
attache٢٣:٢٥ - ١٤٠٠/٠٨/٣٠
• His attache case was under the bed, along with some other luggage.
کیف مدارک او در زیرتختخواب کنار چمدانی دیگر بود0 | 0
attache٢٣:٢٣ - ١٤٠٠/٠٨/٣٠
• Werner placed the attache case beside the chair then poured himself a stiff Scotch from the crystal decanter on the sideboard.
وارنر کیف مدارک راکنارصندلی گذاشت سپس برای خودش از تنگ بلوری روی بوفه، ویسکی ( اسکاچ ) غلیظی ریخت0 | 0
masculine٠٣:٢٥ - ١٤٠٠/٠٨/٠٤
• The French word for 'sun' is masculine - 'le soleil', but the German word is feminine - 'die Sonne'.
کلمه خورشید درزبان فرانسه مذکر اما درزبان آلمانی مؤنث است0 | 0
masculine٠٣:٢٣ - ١٤٠٠/٠٨/٠٤
• Is it sensible to think of masculine/feminine as polar opposites ?
آیا هوشیارانه است که مرد و زن رامثل دوقطب مخالف ( مثبت ومنفی ) تصورکنیم؟0 | 1
masculine٠٣:١٩ - ١٤٠٠/٠٨/٠٤
• The French word for 'sun' is masculine.
کلمه خورشید درزبان فرانسه، مذکراست0 | 0
masculine٠٣:١٨ - ١٤٠٠/٠٨/٠٤
• The Duke's study was very masculine, with deep red wall-covering and dark oak shelving.
اتاق کار دوک، بسیارمردانه بود، پوشش دیوار برنگ قرمزتیره وقفسه های بلوط سیاه ( از چوب بلوط سیاه ) . ( تضاد رنگ در پوشش دیوارهاکه برنگ قرمزتیره _ارغوانی_و قفسه هایی که باچوب بلوط سیاه ساخته شده حال و هوایی مردانه ومرموز به اطاق آقای دوک داده بود )0 | 0
masculine٠٣:١٢ - ١٤٠٠/٠٨/٠٤
• The word for " book " is masculine in French.
کلمه ( کتاب ) درزبان فرانسه ، مذکراست سلام2 | 0
kinda٠١:٣٨ - ١٤٠٠/٠٧/٠٨
• I mean, listening to Duke Robillard was kinda the kiss of approval to what I was trying to do.
میگم ( منظورم اینه ) ، گوش دادن به دوک روبییارد، یه جورایی مهرتاییدی بود برچیزی که تلاش میکردم انجام بدم2 | 1
fart٢٢:٢٣ - ١٤٠٠/٠٧/٠٦
• Fart is the emissions of carbon dioxide, hydrogen, mostly with methane.
گوز، بیرون دادنِ دی اکسید کربن، هیدروژن، اغلب بهمراه متان است0 | 1
fart٢٢:١٠ - ١٤٠٠/٠٧/٠٦
• Some soldiers fart very easily and comfortably in the camp.
بعضی سربازان، خیلی آسون و براحتی دراردوگاه ( کمپ ) میگوزند0 | 0
fart٢٢:٠٧ - ١٤٠٠/٠٧/٠٦
• He wouldn't be allowed to fart or pick his nose or put his feet on the table.
به اواجازه داده نمیشد بگوزد یا دماغشو بالابکشه، یاپاهایش را روی میز بیندازد0 | 1
relevant٢٢:٣٥ - ١٤٠٠/٠٧/٠٣
• Saving the rare butterfly species is simply not relevant for the local people who are just barely surviving themselves.
حفظ گونه های کمیاب پروانه ها، بوضوح مربوط به مردم محلی که بسختی خودشون روزنده نگه میدارن، نیست.0 | 1
performance٢٢:٤٢ - ١٤٠٠/٠٦/٢٥
• Critics adored the ballet company's parodic performance of Swan Lake.
منتقدان نمایش طنز دریاچه قو ( یِ ) کمپانی باله را تحسین کردند18 | 1
transient١٨:٠٧ - ١٤٠٠/٠٦/١٩
• It is difficult to estimate the size of such a transient population.
تخمین چنین جمعیت ناپایداری سخته7 | 1
tomahawk١٨:٠٨ - ١٤٠٠/٠٥/٣٠
• At $ 1 million each, a Tomahawk is an expensive way to blast beach fortifications.
انفجاراستحکامات ساحلی با ( موشک ) تاماهاوک یک میلیون دلاری، کاری پرهزینه است0 | 0
hull٠٠:٥٤ - ١٤٠٠/٠٥/٢٧
• They climbed onto the upturned hull and waited to be rescued.
آنهاازروی بدنه واژگون شده بالارفتند ومنتظرماندندتانجات داده شوند0 | 0
hull٠٠:٥٢ - ١٤٠٠/٠٥/٢٧
• The company operates regular sailings between Hull and Zeebrugge.
این شرکت سفرهای دریایی منظمی رابین ( شهر ) هال و ( شهر ) زیبروج انجام میدهد0 | 0
hull٠٠:٤٨ - ١٤٠٠/٠٥/٢٧
• Fronted by Alan Hull, the band had a number of memorable hits.
درکنار آلن هال، گروه ( باندموسیقی ) چند اجرای بیادماندنی داشت0 | 0
hull٠٠:٤٥ - ١٤٠٠/٠٥/٢٧
• The Hull team had a bad reputation for playing rough.
تیم ( شهر ) هال برای بازی کردن خشن، آوازه بدی داشت0 | 0
hull٠٠:٤١ - ١٤٠٠/٠٥/٢٧
• You sense the stresses in the hull each time the keel meets the ground.
هربارکه کف ( قایق ) بازمین تماس پیدامیکند، تنش وفشار رادر بدنه احساس میکنید0 | 0
hull٠٠:٣١ - ١٤٠٠/٠٥/٢٧
• They careened the fishing boat to repaint the hull.
آنهاقایق ماهیگیری رابه پهلو خواباندندتابدنه را رنگ کنند2 | 0
hull٠٠:٢٩ - ١٤٠٠/٠٥/٢٧
• An elderly man from Hull has confounded doctors by recovering after he was officially declared dead.
یک مردمسن ازشهرهال، بابازگشت به زندگی، بعدازاینکه مرگ اورسمااعلام شد، دکترها رامبهوت کرد0 | 0
authentication٠١:٤٤ - ١٤٠٠/٠٥/٢٠
• The merchant can choose from several challenge-response authentication methods: smart cards or third-party authentication.
بازرگان میتواندیکی ازچند روش تایید هویت راانتخاب کند:کارتهای هوشمند یاتایید توسط شخص ثالث ( معرف )0 | 0
emulate٠٣:٣٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦
• She wished her son would emulate his hard-working father rather than these rock stars.
اوآرزومیکرد پسرش بجای هنرپیشگان راک، ازپدرسختکوشش تقلیدمیکرد2 | 0
sign in١٩:٥٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٣
• Mr. Perez has to sign in at work every day.
آقای پرز هرروز بایدورود خود به سرکار راتاییدکند ( ساعت زدن یاامضاء موقع ورود و خروج به محل کار )9 | 1
fee١٨:٢٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٣
• I expect you had to pay a fat fee to your divorce lawyers.
انتظاردارم مجبور به پرداخت حق الوکاله کلانی به وکیل برای جدایی شده باشی2 | 1
fee١٨:٢١ - ١٤٠٠/٠٤/٢٣
• The full fee is payable on enrollment.
تمام هزینه موقع ثبت نام قابل پرداخت است2 | 0
batch١٣:٥٠ - ١٤٠٠/٠٣/١٠
• He worked his way through the batch of letters on his desk.
اوبه روش خودش درمیان انبوه نامه های روی میزش کارمیکرد0 | 1
batch١٣:٤٧ - ١٤٠٠/٠٣/١٠
• a batch of bread dough
یک چونه خمیر ( گلوله خمیری که بعدازپهن شدن اندازه یک نان میشود )2 | 0
pseudo٠٤:٠٨ - ١٤٠٠/٠٣/١٠
• A pseudo pawn sacrifice seeking to deflect White's attention from the black king, but Kasparov is not to be deterred.
قربانی کردن ظاهری سرباز بخاطر انحراف توجه سفید ازشاه سیاه استاما کاسپاروف نباید جابزند0 | 0
pseudo٠٣:٥٤ - ١٤٠٠/٠٣/١٠
• Her care for the poor is completely pseudo.
توجه اوبه فقرا، کاملا ساختگی هست.0 | 0
pseudo٠٣:٤٩ - ١٤٠٠/٠٣/١٠
• They both had grown tired of their pseudo friendship, but neither wished to give up its advantages.
آنها هردوازدوستی دروغینشان خسته شده بودند، اماهیچکدامشان نمیخواستند از منافع آن صرف نظر کنند.2 | 0
even though١٥:٣٤ - ١٤٠٠/٠٢/٠٧
• always listen to your heart because even though it's on your left side, it's always right.
همیشه به ندای قلبت گوش کن زیرا باوجودیکه درطرف چپتان است اما همیشه ( حرفش ) راست است، ( الهام قلبی همیشه راست وصحیح است هرچند درسمت چپتان است )7 | 1
sonic boom١٦:١٧ - ١٤٠٠/٠٢/٠٦
• There is usually a sonic boom when an aircraft breaks the sound barrier.
معمولا وقتی صدای شکسته شدن دیوارصوتی ایجادمیشود که یک هواپیما دیوارصوتی رامیشکند2 | 0
sonic boom١٦:١١ - ١٤٠٠/٠٢/٠٦
• We heard the sonic boom of a jet overhead.
ماصدای شکستن دیواره صوتی یک جت رادربالای سرمان شنیدیم2 | 0
sonic boom١٦:٠٩ - ١٤٠٠/٠٢/٠٦
• The new aircraft creates a sonic boom.
هواپیمای جدید صدای شکستن دیواره صوتی راایجادمیکند2 | 0