پیشنهادهای درویش علی ادریساوی فیه (١٨)
تحقیق و اکتشاف در موضوع و یا روندی. در گلشن راز شیخ محمود شبستری در بیت یکصدو شصد و پنج این مفهوم را نشان می دهد. آنجا که ایشان گفته اند، نشد آن وحدت ...
در ابتدا عرض می نُمایم که تنها با فلسفه می شود وحدت وجود و یا شهود را درک نکرد. چون فلسفه با دَریدن هر چیز و چیزکی به دنبال قانون است. که البته اگر ف ...
اندیشه های متفاوتی در باب تقدیر موجود است. عده ای آنرا در اختیار آدمی می دانند و گروهی نیز آنرا در اختیار اوی می دانند. و بعضی نیز اساسا به آن باوری ...
روح نه جسم است و نه جان. روح انگیزه است. میل و حس است. روح دانستن چیستی هاست. روح بن حیات است. روح را نمی شود از تن و یا از جان شناخت. روح همان است ک ...
صوفی یک نام نیست. صوفی یک احوال است که آدمی را در بند خویش می سازد. آنچنان که آنْ فردِ دربند، در هیچی گرفتار می شود. صوفی مَرامی ست که شروعش دیدارِ ب ...
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو. ماه بر حسب تخیلِ آدمی، مرد است. ماه مرموز است. دایم است لیکن آنگاه که می خواهی اَش معمولا نیست. رنگِ ماه، بوی مرگ می ده ...
طریقت چکیده متصوفه است. آنجا که درویش، تماشاگری بی احساس شد در حقیقت درین چرخه گرفتار شده است. این راه پایانی از برای آدمی ندارد. ابتدایش اوی و اوسطش ...
در طریقت آن کَس که درد و درمان را می داند و غم و شادی را در تملک خود دارد و فقر و غنا را رمز گشایی کردستی، سالک است. او در چرخه خود جایگاهش والاست. ل ...
مراد مفهومش بیش از آرزو ست. حتی فرای آرمان و هدف است. حجت است. سبب زیستن آدمی مراد است. در واقع ابتدا الهامی، آمال می شود. حال، برای تصاحبشْ آرمان سا ...
در ابتدا باید بدانیم که در عالم عرفان، هر آنکه به دنبال حقیقت است درویش خوانده می شود. چون درویش همان درب گشا ست. این نام از نامهای اوی است. حال صوفی ...
خواهانِ آرمانی مشترک.
در طریقت همان تکامل است. رزق آن چیزی ست که روح در پی آنست. و همین سبب زیستن می باشد. چون رزق طعم اوی را می دهد. و روح اساساً اوی در همه حالات می خواه ...
کلیت آنچه سببِ شناختِ هر چیزی شود را صفات گویند. چون آدمی تنها از طریق صفات می تواند نسبت به چیزی فهیم شود. البته آنهم به شرط آنکه این صفات ثابت باشن ...
در طریقت آنجا که دل در آتش افتد، پختگی حاصل می شود. لیکن کار تمام نمی شود. بلکه جان از صبرِ دل، به آتش می افتد. حاصل این آتش فرای پختگی ست. آنجا اوی ...
اگر این واژه را از شهوت خارج سازیم، ترجمانش بی اثر می شود. آنکه همچو آدمی در تقدیر ش بی تاثیر و مخنث باشد.
عهدْ در طریقت، همان پیمان روز ازل است، که جان و روح و تن، آنرا نسیان کرده اند.
آلوده کردن احساسی با احساس یا احوالاتی دیگر. همانند آنکه در مستی با اندوه و یا شادی، غم و طرب را به حس و حال بن مستی بیفزاید.
رهی را در خطاب، مسافر یا غلام می گویند. لیکن این واژه فعل است. نوعی پیروزی معنوی می باشد. جهیدن روح، از برزخی.