اسم پسر فارسی با حرف ا - صفحه 4
ترکیب دو اسم امیر و رادین ( فرمانروا و آزاده )، امیر و پادشاه آزاده
پسر
فارسی، عربی امیررسا
ترکیب دو اسم امیر و رسا ( فرمانروا و بلیغ )، از نام های مرکب، ی امیر و رسا
پسر
فارسی، عربی امیرسعدی
ترکیب دو اسم امیر و سعدی ( فرمانروا و فرخندگی )
پسر
فارسی، عربی امیرسیاوش
ترکیب دو اسم امیر و سیاوش ( فرمانروا و دارنده اسب نر سیاه )، از نام های مرکب، ی امیر و سیاوش
پسر
فارسی، عربی امیرفرامرز
ترکیب دو اسم امیر و فرامرز ( فرمانروا و آمرزنده دشمن )، از نام های مرکب، امیر و فرامرز
پسر
فارسی، عربی امیرفرداد
ترکیب دو اسم امیر و فرداد ( فرمانروا و مولود با شکوه )، امیر دارای شأن و شکوه، پادشاه با شوکت
پسر
فارسی، عربی امیرفرزام
ترکیب دو اسم امیر و فرزام ( فرمانروا و شایسته )، از نام های مرکب، امیر و فرزام
پسر
فارسی، عربی امیرفرزین
ترکیب دو اسم امیر و فرزین ( فرمانروا و فروزان )، از نام های مرکب، امیر و فرزین
پسر
فارسی، عربی امیرفرشید
ترکیب دو اسم امیر و فرشید ( فرمانروا و شکوه درخشان )، از نام های مرکب، ← امیروفرشید
پسر
فارسی، عربی امیرفرنام
ترکیب دو اسم امیر و فرنام ( فرمانروا و بالاترین نام )، از نام های مرکب، امیر و فرنام
پسر
فارسی، عربی امیرمهدیار
ترکیب دو اسم امیر و مهدیار ( فرمانروا و محافظ )
پسر
فارسی، عربی امیرمهرداد
ترکیب دو اسم امیر و مهرداد ( فرمانروا و داده ی مهر )، از نام های مرکب، امیر و مهرداد
پسر
فارسی، عربی امیرمهرگان
ترکیب دو اسم امیر و مهرگان ( فرمانروا و مهربانی )
پسر
فارسی، عربی امیرنیما
ترکیب دو اسم امیر و نیما ( فرمانروا و نامور )، از نام های مرکب، امیر و نیما
پسر
فارسی، عربی امیرهوشیار
ترکیب دو اسم امیر و هوشیار ( فرمانروا و باهوش )، از نام های مرکب، امیر و هوشیار
پسر
فارسی، عربی امیرهومان
ترکیب دو اسم امیر و هومان ( فرمانروا و نیک اندیش )، از نام های مرکب، ک امیر و هومان
پسر
فارسی، عربی امیرکارن
ترکیب دو اسم امیر و کارن ( فرمانروا و جنگجو )
پسر
فارسی، عربی امیرکامیار
ترکیب دو اسم امیر و کامیار ( فرمانروا و کامیاب )
پسر
فارسی، عربی امیرکاوه
ترکیب دو اسم امیر و کاوه ( فرمانروا و از شخصیت های شاهنامه )
پسر
فارسی، عربی امیرکسری
مرکب از امیر ( عربی ) به معنای حاکم و فرمانروا + کسری ( فارسی ) به معنای خسرو و پادشاه است
پسر
فارسی، عربی امیرکوشا
ترکیب دو اسم امیر و کوشا ( فرمانروا و تلاشگر )، از نام های مرکب، ه امیر و کوشا
پسر
فارسی، عربی امیرکوشان
ترکیب دو اسم امیر و کوشان ( فرمانروا و کوشا )، از نام های مرکب، امیر و کوشان
پسر
فارسی، عربی امیرکیارش
ترکیب دو اسم امیر و کیارش ( فرمانروا و پادشاه دلیر )، امیر و پادشاه دلیر، حاکم شجاع
پسر
فارسی، عربی امیرکیانوش
ترکیب دو اسم امیر و کیانوش ( فرمانروا و بزرگ جاودان )، از نام های مرکب، امیر و کیانوش
پسر
فارسی، عربی امیرکیهان
ترکیب دو اسم امیر و کیهان ( فرمانروا و جهان )، امیر جهان، پادشاه عالم
پسر
فارسی، عربی امیریارا
ترکیب دو اسم امیر و یارا ( فرمانروا و قدرت )
پسر
فارسی، عربی امین پارسا
ترکیب دو اسم امین و پارسا ( امانتدار و پاکدامن )، زاهد و پرهیزگار، دیندار و درستکار و متدین
پسر
فارسی، عربی آناگ
نام یکی از احکام پارت در زمان اردشیر پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن اندمان
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن انوشتکین
پهلوان جاودانی، از نامهای تاریخی، انوش ( فارسی ) + تکین ( ترکی )
پسر
ترکی، فارسی، عربی
تاریخی و کهن اهوراداد
خداداد یا آفریده خدا
پسر
فارسی اوراش
یاری شده
پسر
فارسی اورمزدیار
خدایار
پسر
فارسی آوگان
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی و پیشرو سپاه فریدون پادشاه پیشدادی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آویشار
مانند آب زلال
پسر
فارسی آیراد
ماه جوانمرد
پسر
ترکی، فارسی
کهکشانی ایرانیار
یار ایران
پسر
فارسی ایزدبخش
بخشیده شده از سوی خدا، کسی که ایزد او را بخشیده است
پسر
فارسی
تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی ایزدبد
نام یکی از سرداران زمان هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایزدداد
عطا و بخشش ایزد، بخشش و عطای خدا، داده خداوند، آفریده خداوند، نام دانشمندی در زمان اردشیر بابکان پا ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایزدراد
آن که صفات جوانمردی، آزادگی را از خدا گرفته است، آزادگی، بخشندگی و سخاوتمندی را از خدا گرفته است
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایزدمهر
دارای مهر و محبت ایزدی، دارای محبت و درستی خدایی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایزدوند
منسوب به ایزد، ایزدی، ( ایزد، وند ( پسوند نسبت ) )، منتسب به خدا، خدایی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ایلرای
اراده خداوند
پسر
فارسی ایلشاد
ایل و طایفه شاد، موجب شادی ایل و طایفه
پسر
ترکی، فارسی ایلگار
خداوندگار، قدرتمند، مرکب از ایل به معنای خداوند یا هر موجود صاحب قدرت + پسوندافاده فاعلیت ( گار )
پسر
فارسی، سریانی آیین، آئین
دین، طریقت، آذین، زینت، آرایش
دختر، پسر
فارسی آریارمنه
نیای داریوش بزرگ از شاهان هخامنشی است
پسر
فارسی امید بخش
امیدوار کننده، امید بخشنده، کسی یا چیزی که امیدواری کند، کنایه از حق سبحانه و تعالی
پسر
فارسی آباد
تندرست و مرفه، آراسته
پسر
فارسی آبان
نام ماه هشتم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان آب، آبها، ( در گاه شماری ) ماه هشتم از سال شمسی، ( در قد ...
دختر، پسر
پهلوی، فارسی
طبیعت آبرو
حیثیت، شرف، قدر
پسر
فارسی آبو
آبی، نیلوفرآبی، دایی
پسر
فارسی آبکار
سقا، می فروش، حکاک، نگین ساز، نام یکی از بزرگان ارمنی خاندان اشکانی
پسر
فارسی آبی
به رنگ آب، نیلی
پسر
فارسی آبیار
میراب، مامور تقسیم آب
پسر
فارسی آتش
حرارت توأم با نور، یکی از عناصر اربعه، ( به مجاز ) حرارت و گرما، ( به مجاز ) عواطف تند، شور و شوق، ...
دختر، پسر
فارسی
طبیعت آجیر
محتاط، کوشا، آژیر، در گویش خراسان به معنی محتاط
پسر
فارسی ادیان
کنایه از مرد درشت هیکل و قوی، مرکب تندرو و فربه
پسر
فارسی اذرخش
آذرخش، صاعقه، نام نهمین روز از ماه آذر
پسر
فارسی آذرین
آتشین، گرم و سوزان، منسوب به آذر، ( در گیاهی ) نوعی گل بابونه که نام عامیانه آن بابونه ی گاوچشم است ...
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن، گل ارمان
آرمان، آرزو، از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار خسروپرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی آذربد
نگهبان آتش، [ ( آذر= آتش، بد/، bod/ و/، bad/ ( پسوند محافظ یا مسئول ) ] نگهبان آتش
پسر
فارسی آراسپ
آراسب، نام یکی از سرداران کوروش، ( = آراسب )
پسر
فارسی اراسپ
دارنده ی اسب تندرو
پسر
فارسی ارتافرن
برادر صلبی داریوش بزرگ، ( اَعلام ) ) یکی از فرزندان مهرداد ششم پادشاه پنت، ) برادر صلبی داریوش بزرگ ...
پسر
فارسی آرتامن
اندیشه ی مقدس، ( اَرتا = مقدس، من = اندیشه )، ( اَعلام ) نام فرزند سمردیس
پسر
فارسی آرزم
جنگ، رزم، کارزار
پسر
فارسی آرسامن
بزرگ مرد
پسر
فارسی ارسامن
والی ایرانی که در جنگ داریوش با اسکندر فرماندهی یکی از جناح های سپاه را داشت، ( اَعلام ) والی بزرگ ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن ارغوا
نام جد ابراهیم خلیل ( ع )، ( اَعلام ) ابن شانخ بن فالخ بن عامر ( هود نبی ) وی جد ابراهیم خلیل ( ع ) ...
پسر
فارسی آرنگ
حاکم، مالک، آرنج، مرفق، رنگ
پسر
فارسی ارهام
باران نرم باریدن آسمان
پسر
فارسی آروز
هدف بزرگ
پسر
فارسی آزما
آزماینده، امتحان کننده، بیازما، آزمایش کن
پسر
فارسی استانس
پسر داریوش دوم، ( اَعلام ) پسر داریوش دوم و برادر اردشیر دوم هخامنشی، [داریوش سوم نبیره ی استانِس ب ...
پسر
فارسی آغنده
آکنده، انباشته
پسر
فارسی اورامن
نوعی از خوانندگی و گویندگی پارسیان، ( در قدیم ) ( در موسیقی ایرانی ) لحنی که معمولاً دو بیتی ها را ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن، هنری اولجایتو
از فرمانروایان سلسله ایلخانان ایران
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آزمون
امتحان، آزمایش، روش برای سنجش وجود، کیفیت یا اعتبار چیزی
پسر
فارسی آژنگ
چین و شکنی که بر پوست بدن و بخصوص پیشانی می افتد، خشم، موج کوتاهی که روی سطح آب ایجاد می شود
پسر
فارسی آستیاگ
آستیاژ، نام آخرین پادشاه ماد، ( = آستیاژ و آستیاگس )
پسر
فارسی
تاریخی و کهن اشنا
گوهر گران بها، گوهر گرانمایه، شنا، شناگری، آب ورزی، شنا کننده، آب ورز، شناگر
پسر
فارسی آگاه
بینا، دقیق، مطلع، باخبر، آن که در امری بینش و بصیرت دارد، دانا
پسر
فارسی اندرز
نصیحت، پند
پسر
فارسی اندیش
اندیشه، اندیشمند، اندیشیدن، استفاده کردنِ آگاهانه از ذهن برای شکل دادن به تصورات و مفاهیم مربوط به ...
پسر
فارسی اهورامزدا
اهورامزد، هرمزد، اورمزد، هرمز، معنی اصلی این کلمه سرور دانا است و در متون زردشتیان به معنی خدای بزر ...
پسر
فارسی اولاد
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی در مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آوند
حجت، دلیل، برهان، آونگ، ( در قدیم ) ظرف، ( در گیاهی ) لوله ی باریک ساقه گیاهان
پسر
فارسی
طبیعت اکو
انعکاس، بوم
پسر
فارسی ایراث
میراث
پسر
فارسی ایزدگشسب
خدا پرست، ( اَعلام ) ) یکی از دانشمندان دربار خسرو انوشیروان ) از سرداران بهرام چوبینه در جنگ با خس ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن آبادیس
نام یکی از پزشکان دوره هخامنشی
پسر
فارسی آبدست
چابک، تردست، تر و فرز
پسر
فارسی، بلوچی ابرش
اسب
پسر
فارسی آبرلی
دارای آبرو، آبرومند، آبر ( فارسی، آبرو ) + لی ( ترکی ) دارای آبرو
پسر
ترکی، فارسی آبگین
دارای طبیعت آب، آینه، آیینه، شیشه
دختر، پسر
فارسی آتش برزین
آتش باشکوه یا شکوه آتش مرکب از آتش + برزین ( با شکوه )
پسر
فارسی آتشزاد
زاده آتش
پسر
فارسی آخش
قیمت بها ارزش، نام موبدی در ایران قدیم
پسر
فارسی