اسم با حرف ب - صفحه 5
قیمتی، گران بها، پر ارزش، مرکب از بها ( ارزش ) + پسوند دارندگی
پسر، دختر
فارسی
تاریخی و کهن بهاوند
دارنده نیکی
پسر
فارسی بهپور
نام پهلوانی در گرشاسب نامه، مرکب از به ( بهتر، خوبتر ) + پور ( پسر )
پسر
فارسی بهتاب
زیبا و قشنگ، خوش سیما
دختر
فارسی بهترین
زیباترین، قشنگ ترین، دارای بیشترین ارزش، خوبترین، شایسته ترین
دختر
فارسی بهتیس
نام یکی از سرداران سپاه داریوش
پسر
فارسی بهتین
آتشین
پسر
کردی بهداور
آن که به درستی داوری می کند
پسر
فارسی بهدوست
یار نیکو و خوب، یار شفیق
پسر
فارسی بهدین
دیندار بهین، ( اَعلام ) عنوانی برای پارسایان ایران باستان ( زرتشتیان )، پیرو آیین زرتشتی
پسر
فارسی
مذهبی و قرآنی بهراز
شخص خوب و دارای اخلاق نیکو که چون راز پوشیده است، [به ( صفت ) = خوب، بهتر، خوبتر، زیباتر، ( اسم ) ش ...
پسر
فارسی بهرامعلی
ترکیب دو اسم بهرام و علی ( پیروزمند و بلندقدر )
پسر
فارسی، عربی بهرامن
بهرمان، نوعی از یاقوت سرخ، ( = بَهرَمان )
پسر
فارسی بهرامه
ابریشم، بیدمشک
دختر
فارسی
تاریخی و کهن بهرانه
مرکب از بهر ( سود، فایده )، انه ( پسوند نسبت )، فایده ) + انه ( پسوند نسبت )
دختر
فارسی بهرخسار
بهرخ، ( = بهرخ )
دختر
فارسی بهرمان
نوعی یاقوت سرخ، ( در قدیم )، نوعی پارچه ی ابریشمی رنگارنگ
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهره مند
آن که یا آنچه بهره می برد، برخوردار، کامیاب، ( بهره، مند ( پسوند دارندگی ) )، ( در پهلوی، bahrmand ...
پسر
فارسی بهره ور
بهره مند، کامیاب، ( بهره، ور ( پسوند دارندگی ) )
پسر
فارسی بهرو
خوبرو، نیک منظر، دختر زیبا، خوش چهره، خوبرو و نیک منظر، ( به مجاز ) زیبا
دختر
فارسی بهروان
روان شاد
پسر
فارسی بهرود
فرزند نیک
پسر
فارسی بهروزان
بهروز، سعادتمند، ان ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بهروز
پسر
فارسی باسکان
قلةهای چند کوه در یک سلسلةجبال ( نگارش کردی
پسر
کردی باشار
چاره، علاج، درمان، مقاومت، مقابله، درمان ( نگارش کردی
پسر
کردی بستام
گشوده و منتشر شده، این نام به معنی لفظی «گشوده و منتشر شده» معنا شده است، صورت دیگری از بسطام و گست ...
پسر
پهلوی بستانه
منسوب به بستان و باغ، ( = بوستانه )، ( بستان، ه ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیباروی، ( بوستانه
دختر
فارسی
طبیعت بستور
نام پسر زریر برادر گشتاسپ، این نام در اوستا «بَستَوَری» یا «بَستَوَئیری» به معنی «جوشن بسته» آمده ا ...
پسر
اوستایی، پهلوی
تاریخی و کهن بستک
رختخواب، نام یکی از بزرگان دورة سکایی ( نگارش کردی
پسر
کردی بستیر
نوعی فرش با نقشهای خیلی زیبا ( نگارش کردی
پسر
کردی بسطام
نام دایی خسرو پرویز پادشاه ساسانی
پسر
فارسی بسمه
نام دختر اسماعیل ( ع )
دختر
عبری
مذهبی و قرآنی بسنده
کافی، کامل، خشنود، شایسته
دختر
فارسی بسود
دارای فایده ( نگارش کردی
پسر
کردی بسوز
از ته دل ( نگارش کردی
پسر
کردی بسیم
خوشحال، شادمان و خندان، خندان چهر، گشاده روی، شادمان، مسرور، خرم و خوشحال
پسر
عربی بسیه
کافی ( نگارش کردی
پسر
کردی بشتار
آرزومند
پسر
لری بشتاسب
گشتاسپ
پسر
فارسی بشدار
سهیم، شریک، شریک ( نگارش کردی
دختر
کردی بشری
بشارت، مژده، مژدگانی، از واژه های قرآنی ( یونس : )
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی بشوتن
نام برادر اسفندیار است، ( = پشتوتن )
پسر
اوستایی بشکو
شرکت سهامی ( نگارش کردی
دختر
کردی بعثت
برانگیختن و به کاری واداشتن، زنده کردن، انتصاب پیامبر اسلام ( ص ) به مقام نبوت از سوی خداوند
دختر
عربی
مذهبی و قرآنی بغرا
نام پادشاهی از خوارزم که به بخارا لشکر کشید، نام پادشاهی از خوارزم که به بخارا لشکر کشید و پایتخت س ...
پسر
ترکی
تاریخی و کهن بفران
معصوم و پاک مانند برف، معصوم و روپاک مانند برف ( نگارش کردی
دختر
کردی بفرانبار
هنگام باریدن برف، نام اولین ماةزمستان، دی ماه ( نگارش کردی
دختر
کردی بفرین
برف و بوران
دختر
کردی بقا
باقی بودن، ماندگار بودن، پایداری، پایندگی، ( در عرفان ) عبارت است از بدایت سیر فی الله، چه سیر الی ...
پسر
عربی بگاش
نام یکی از سرداران هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بلار
آدم شوخ طبع، آدم شوخ طبع ( نگارش کردی
دختر
کردی بلاش
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند کوچک یزگرد دوم پادشاه ساسانی و نوزدهمین پادشاه ساسانی، نیز نام چند ت ...
پسر
پهلوی، اوستایی
تاریخی و کهن بلاشان
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، پلاشان، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بلالوک
آلوبالو ( نگارش کردی
دختر
کردی بلباس
به برخی عشایر کرد بلباس میگویند، بة برخی عشایر کرد بلباس میگویند ( نگارش کردی
پسر
کردی بلقیا
بلقیس
دختر
فارسی بلنجه
نوعی گل خوشبو وخوشرنگ، خرامان، صاحب خرام، نوعی گل خوشبو وخوشرنگ ( نگارش کردی
دختر
کردی
گل بلواژ
آبگینه ( نگارش کردی
دختر
کردی بلوران
منسوب به بلور، ( بلور، ان ( پسوند نسبت ) )
دختر
فارسی، عربی بلورین
شفاف و درخشان مانند بلور، بلوری، به شکل بلور، ساخته شده از بلور، ( به مجاز ) شفاف و درخشان، بلور ( ...
دختر
فارسی، عربی بلوط
گیاهی درختی و جنگلی که میوه آن خوراکی است، ( در گیاهی )، گیاهی درختی و جنگلی که چوب سخت دارد و میوه ...
دختر
فارسی
طبیعت بلویر
نیلبک ( نگارش کردی
پسر
کردی بلکا
دانا، دانشمند، عاقل، خردمند
دختر
ترکی بلیان
نام خضر پیغمبر ( ع ) که برادرزاده ی الیاس پیغمبر ( ع )، ( اعلام ) ) نام خضر پیغمبر ( ع ) که برادرزا ...
پسر
عربی
مذهبی و قرآنی بلیسه
لهیب، شراره ( نگارش کردی
دختر
کردی بلیمت
نابغه ( نگارش کردی
پسر
کردی بلین
عهد، قرار، قرار ( نگارش کردی
دختر
کردی بمان علی
بمان ( فارسی ) + علی ( عربی ) نامی که با آن طول عمر کودک را با توسل به اسم علی ( ع ) بخواهند
پسر
عربی، فارسی بمانی
نامی که با آن طول عمر کودک را بخواهند
دختر
فارسی بن هور
پسر خورشید
پسر
فارسی، عربی بنار
دامنةکوةکه رو به دشت است ( نگارش کردی
پسر
کردی بناز
نازنین، نازنین ( نگارش کردی
دختر
کردی بنان
سرانگشت، انگشت، ( اعلام ) غلامحسین بنان [، شمسی] خواننده ی ایرانی، فرزند کریم خان بنان الدوله بود، ...
پسر، دختر
عربی، کردی
مذهبی و قرآنی بناو
نوعی درخت محکم و سخت کة بة خاطر سنگینی به زیر آب فرو میرود ( نگارش کردی
دختر
کردی بناوان
کدبانو، خانه دار، خانةدار ( نگارش کردی
دختر
کردی بنت الحسنی
دختر زنِ نیکو، دختری که از زن نیکو متولد شده است
دختر
عربی بنتا
نو نهال
دختر
کردی بنجامین
بنیامین، فرزند پسر دست راست، نام فرزند حضرت یعقوب و برادر حضرت یوسف
پسر
عبری بهروزه
خوشبخت، سعادتمند، ( بهروز، ه ( پسوند نسبت ) )، منسوب به بهروز، م بهروز، بلور کبود و شفاف، ( بهروز + ...
دختر
فارسی بهزادان
نام اصلی ابومسلم خراسانی فرزند شیدوش
پسر
فارسی بهسام
بهترین نور و روشنایی
دختر
فارسی بهستان
نیک بنیاد، نام پسر اردشیر سوم پادشاه هخامنشی، ( به، ستان ( پسوند مکان ) )، جای خوبان و نیکان، ( اَع ...
دختر، پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهستون
نام پسر وشمگیر و یکی از فرمانروایان آل زیار در طبرستان، ( اَعلام ) پسر بزرگ وشمگیرِ زیاری از حکام ط ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهسود
خوش آسودن، از نامهای زمان ساسانیان
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهسودان
نام فرمانروای دیلمان در سده سوم یزدگردی
پسر
فارسی بهفام
بهرنگ، رنگ بهتر، ( به = بهتر، فام= جزء پسین بعضی از کلمه های مرکّب به معنی «رنگ» ) بهرنگ، مرکب از ب ...
پسر
فارسی بهمن داد
نکوداد، آفریده ی نیک اندیش، آفریده ی نیک اندش، داده بهمن
پسر
فارسی بهمن دخت
دختری که در بهمن به دنطا آمده، دختر بهمن
دختر
فارسی بهمن زاد
نکو زاد، زاده ی نیک اندیش، زاده شده در بهمن ماه
پسر
فارسی بهمنش
دارای منش نیک، نیکو کردار، نیک منش، وهمنش، کسی که دارای راه و روش نیکویی است
پسر
فارسی بهنواز
مهربان ترین فرد، دختر مهربان، مرکب از به و نواز که بترتیب به معنی بهترین و اسم فاعلی مرخم نوازنده ب ...
دختر
فارسی بهنورا
بهترین نور
دختر
فارسی، عربی بهوران
آنکه دارای روح و روان نیکوست، وه وران
پسر
فارسی بهوند
دارنده خوبی و نیکی، ( مجاز ) خوب و نیک، ( به، وند ( پسوند دارندگی و نسبت ) )، منسوب به خوبی و نیکی
پسر
فارسی بهک
نام موبد موبدان در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بهکامه
مرکب از به ( بهتر، خوبتر )، کامه ( آرزو )، خوبتر ) + کامه ( آرزو )
دختر
فارسی بهیان
نیکو و تندرست، ( بهی= نیکویی، خوبی صحت، تندرستی، ان ( پسوند نسبت ) )، روی هم به معنی نیکو و تندرست
پسر
فارسی بهیدخت
دختر نیک و خوب، ( بهی، دخت = دختر )
دختر
فارسی بهیره
شریف، زیبا، زن سنگین کفل، بزرگ سرین
دختر
عربی بهیز
نیرومند، قوی، نیرومند ( نگارش کردی
پسر
کردی