اسم با حرف ب - صفحه 3
بادام کوچک، نوعی درخت بادام
دختر
فارسی بادان
آبادان، ( مخفف آبادان )، پاداش و جزای نیکی، ( در اعلام ) نام حکیمی از شاگردان جمشید جم، نام ایرانیِ ...
پسر
فارسی بخشا
بخشاینده و بخشش کننده، بخشش دهنده و عطا کننده، انعام دهنده
پسر
فارسی بخشان
منتشر کردن ( نگارش کردی
پسر
کردی بخشین
عفو کردن، عفو کردن ( نگارش کردی
دختر
کردی بخشینر
سخی، بخشنده، سخاوتمند ( نگارش کردی
پسر
کردی بدخشان
یعنی سرزمین منسوب به بدخش یا بلخش که معادن لعل در آن یافت می شود، ( اَعلام ) بدخشان سرزمینی است در ...
دختر
فارسی بدرالجمال
ماه رو، زیبارو، مه رو، ( به مجاز ) کسی که زیبایی آن چون ماه است
دختر
عربی بدرالدین
ماه دین
پسر
عربی بدرالملوک
ماه شاهان
دختر
فارسی
تاریخی و کهن بدرام
پدرام، آراسته، نیکو، ( = پدرام )
پسر
فارسی بدن گل
آن که بدنی لطیف و زیبا
دختر
فارسی بدیع الزمان
نادر روزگار، آن که در زمان خود یگانه است و نظیری ندارد، ( اعلام ) ) بَدیع الزمان فروزانفر [، شمسی] ...
پسر
عربی براخاس
دوست دانا و عاقل، دوست دانا و عاقل ( نگارش کردی
پسر
کردی براخاص
برادر خاص، برا ( کردی ) + خاص ( عربی ) برادر خاص
پسر
کردی، عربی برادر
اخوی، داداش، کنایه از رفیق ( نگارش کردی
پسر
کردی برادوست
دوست صمیمی، نام یکی از قبایل کرد، نام کوهی در کردستان، نام منطقةای در کردستان ( نگارش کردی
پسر
کردی براز
برازندگی، زیبایی، آراستگی
پسر
اوستایی برازا
برازنده، سزاوار، لایق، در خور، زیبنده، زیبا
دختر
اوستایی برازان
منسوب به براز، منسوب به برازندگی و آراستگی، ( براز، ان ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) برازنده، ( اَع ...
پسر
اوستایی برازمان
دارای فکر و اندیشه زیبا، ( بَراز، مان = فکر و اندیشه )، بلند اندیشه
پسر
اوستایی برازنده
شایسته، لایق، سزاوار، ( صفت فاعلی از برازیدن )، ویژگی آنچه مناسب یا زیبنده ی کسی یا چیزی است
پسر
فارسی برازک
منسوب به براز، برازندگی، ( براز، ک/ak، / ( پسوند نسبت ) )، منسوب شده به برازندگی، زیبایی و آراستگی، ...
دختر
اوستایی برآلین
نام گیاهی خوشبو است کة مصرف طبی دارد ( نگارش کردی
پسر
کردی برام
خوشبو، خوشبو ( نگارش کردی
پسر
کردی برانوش
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار رومی در زمان شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی، ( = بزانوش ) ( اَعلام ) ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن براهام
ابراهیم
پسر
عبری
مذهبی و قرآنی براهیم
ابراهیم
پسر
عبری براو
زمینی کة بوسیله چشمة یا رودخانه آبیاری شود ( نگارش کردی
پسر
کردی برایکا
بهترین
پسر
فارسی برپرس
مسئول رئیس ( نگارش کردی
پسر
کردی برتاو
جای آفتابگیر ( نگارش کردی
پسر
کردی برتن
مرد مغرور، بردیس، به فتح ب و ت
پسر
فارسی برته
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی از خاندان لواده، در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن برجاسپ
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران تورانی
پسر
فارسی برچاو
زیبا، منتظر، پدیده ( نگارش کردی
پسر
کردی بندن
بلندی روی کوه ( نگارش کردی
پسر
کردی بندوی
نام دو تن از شخصیتهای شاهنامه، نام دو تن از شخصیتهای شاهنامه در زمان ساسانیان
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بنرخ
قیمتی ( نگارش کردی
دختر
کردی بنسان
پسر برکت
پسر
عربی بنشاد
شاد بنیان
پسر
فارسی بنفش
نگا «وةنةوش» ( نگارش کردی
دختر
کردی بنگین
زندانی ابد ( نگارش کردی
دختر
کردی بنن
شاة کوة، جای سخت درکوة ( نگارش کردی
دختر
کردی بنوشه
بنفشه، ( در کردی و بعضی از گویشهای ایرانی )
دختر
کردی
طبیعت، گل بنیا
بنیاد، بنیه و توان، هنگامه، تو فرزند منی
دختر
کردی، عبری بنیام
بنیامین، ( مخفف بنیامین )
پسر
عربی بنیتا
دختر بی همتای من
دختر
فارسی بنین
نوعی گیاهی خوراکی که در بهار میروید، نوعی گیاهی خوراکی کة در بهار میروید ( نگارش کردی
دختر
کردی به آئین
بهترین آئین، نیک سیرت، نیک خصلت
پسر
فارسی به آذین
شخص خوب و دارای اخلاق و رفتار نیکو که آراسته به زیور و زینت است، [به ( صفت ) = خوب، بهتر، خوبتر، زی ...
دختر، پسر
فارسی به آفرید
نیکو آفریده، آفریده ی خوب، زیبا، خوش سیما، ( اَعلام ) نام خواهر اسفندیار در روایات ملی، به ( بهتر، ...
دختر
فارسی
تاریخی و کهن به امد
پیشامد خوب، بهترین بهار، بهترین پیشامد
پسر
فارسی به آیین
دارای آیین بهتر
دختر
فارسی به تام
ویژگی شخصِ خوب و دارای اخلاق نیکو که به کمال رسیده است، [ به = خوب، بهتر، خوبتر، شخص خوب و دارای اخ ...
پسر، دختر
فارسی، عربی به ثنا
بهترین ستایش
دختر
فارسی به خاتون
بهترین بانو، به ( فارسی ) + خاتون ( سغدی ) بهترین بانو
دختر
فارسی به روش
آن که شیوه و روشی بهتر از دیگران دارد
پسر
فارسی به سان
چون خوب، به مانند نیک، ( به، سان ( پسوند شباهت ) )
دختر
فارسی به ستا
بهترین ستایش کننده
دختر
فارسی به گوی
خوش سخن، دارای گفتار نیک، نام شخصیتی در منظومه ویس و رامین
پسر
فارسی به یزداد
آفریده نیک خداوند
پسر
فارسی بها
درخشندگی، روشنی، قیمت، ارزش، ( در عربی ) درخشندگی و روشنی، ( به مجاز ) فر و شکوه، ( اَعلام ) بهاء ز ...
پسر
فارسی، عربی بهار زهرا
ترکیب دو اسم بهار و زهرا ( فصل اول سال خورشیدی و روشن تر )، از نام های مرکب، ه بهار و زهرا
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی بهار فاطمه
ترکیب دو اسم بهار و فاطمه ( فصل اول سال خورشیدی و رانده شده از آتش )، از نام های مرکب، ه بهار و فاط ...
دختر
فارسی، عربی
مذهبی و قرآنی بهارآفرین
آفریننده بهار
دختر
فارسی بهارام
آرام بهتر، آرامش بهتر، ( بِه = بهتر، آرام )، ( به مجاز ) ویژگی دختری که وجودش موجب آرامش است
دختر
فارسی بهاردخت
دختر زیبا رو، دختر بهار، ( بهار، دخت = دختر )، اسم مرکب ( بهار + دخت ) ( به مجاز ) دختر زیبا رو
دختر
فارسی بهاررخ
آن که چهره ای زیبا و شاداب چون بهار دارد
دختر
فارسی بهارسا
مانند بهار، شبیه به بهار، ( بهار، سا ( پسوند شباهت ) )، ( به مجاز ) زیبا و لطیف
دختر
فارسی بهارگل
گلی که در بهار می روید
دختر
فارسی بهارناز
موجب فخر و نازش بهار
دختر
فارسی بهارین
منسوب به بهار، بهاری، ( بهار، ین ( پسوند نسبت ) )، ( به مجاز ) زیبا و با طراوت
دختر
فارسی بهان
منسوب به خوبی و نیکی، خوبان، جمع به
دختر، پسر
فارسی بهان دخت
دختر خوب و نیک، ( بهان، دخت = دختر )
دختر
فارسی بهانه
دلیل، علت
دختر
فارسی بهاور
قیمتی، گران بها، پر ارزش، مرکب از بها ( ارزش ) + پسوند دارندگی
پسر، دختر
فارسی
تاریخی و کهن بهاوند
دارنده نیکی
پسر
فارسی باشن
خوب است عالی است، خوب است عالی است ( نگارش کردی
دختر
کردی باشو
در گویش خوزستان بچه ای که تقاضای ماندنش را از خداوند دارند
پسر
فارسی باشوان
نام کوهی در بانة، آشیانه ( نگارش کردی
پسر
کردی باشور
جنوب ( نگارش کردی
پسر
کردی باشوک
نوعی پرنده شکاری، نوعی پرنده شکاری ( نگارش کردی
پسر
کردی
پرنده باشیلا
خانه به دوش ( نگارش کردی
دختر
کردی باغان
چند باغ میوة که در کنار یکدیگر قرار دارند، نام روستایی در کردستان ( نگارش کردی
دختر
کردی باغبان
باغبان ( نگارش کردی
پسر
کردی بافرین
بآفرین لایق تحسین، درخور آفرین
دختر
فارسی باگرو
تند باد
پسر
کردی باگه
نام یکی از سرداران هخامنشی
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بال بان
نوعی پرنده شکاری ( نگارش کردی
پسر
کردی بالا
قیافه ( نگارش کردی
پسر
کردی بالاچ
از سرداران بلوچ
پسر
بلوچی بالان
بالنده، رشد کننده، نمو کننده
دختر
فارسی
تاریخی و کهن برداش
نتیجه ( نگارش کردی
پسر
کردی بردان
نام یکی از پادشاهان اشکانی، ( اعلام ) ( = وردان، وارتان ) شاه اشکانی یا اشک نوزدهم پسر اردوان [، می ...
پسر
فارسی
تاریخی و کهن بردبار
شکیبا، صبور، دارای بردباری
پسر
فارسی بردل
صبحانه ( نگارش کردی
پسر
کردی بردیس
مرد مغرور
پسر
فارسی بردین
همچون سنگ رویین تن
پسر
لری برز
قد و قامت، نام یکی از دو برادری که به یاری اردشیر بابکان پادشاه ساسانی برخاستند و او را به خانه خود ...
پسر
فارسی