تیزی شمشیر دارد و روش مار
کالبد عاشقان و گونه غمگین.
رودکی ( از انجمن آرا ).
وز آن پس به روی سپه بنگریدسپه را همه گونه پژمرده دید.
فردوسی.
زمانی به پاسخ نیامد فرودهمه گونه پهلوان شد کبود.
فردوسی.
گفتم که مرا نفس ضعیف است و نژند است منگر به درستی تن و این گونه احمر.
ناصرخسرو.
قصر ملک بلرزید و گونه او زرد شد. ( مجمل التواریخ ).یک جرعه از او بریز در جیحون
تا گونه گل دهیم جیحون را.
ادیب صابر.
نهاده بر کف تو گوهری که از عکسش شود دو گونه چو گلزار و بزم چون گلشن.
امیر معزی ( از فرهنگ نظام ).
دعوی مشتاق را شرع نخواهد بیان گونه زردش دلیل ناله زارش گواست.
سعدی.
بیا و گونه زردم ببین و نقش بخوان که گر حدیث کنم قصه ای دراز آید.
سعدی.
جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کردتا زعفران گونه من لاله گون شود.
سعدی.
|| جنس. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( السامی فی الاسامی ). نوع. ( منتهی الارب ).قسم. صنف. جور. طور. چنان : چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.
رودکی.
بهشت آئین سرائی را بپرداخت ز هرگونه در او تمثالها ساخت.
رودکی.
مردمان بخرد اندر هر زمان راه دانش را به هر گونه زبان...
رودکی.
زده گونه ریچال و ده گونه واگلوبندگی مر یکی [ را ] سزا.
ابوشکور ( از لغت فرس ).
و ده گونه آن بوده که پوست و مزغ ( مغز ) آن بتوان خورد. ( ترجمه تفسیر طبری ).فغان من همه زان زلف بی تکلف اوست
فکنده طبع بر او بر هزار گونه عقد.
منجیک.
ز هرگونه نیرنگها ساختندو آن درد را چاره نشناختند.
فردوسی.
فرستاد بایدْش تا سرکشان نیابند از او هیچ گونه نشان.بیشتر بخوانید ...