گشنسب

لغت نامه دهخدا

گشنسب.[ گ ُ ن َ ] ( اِ ) مرکب از دو کلمه است ، گشن در پهلوی و پارسی که در زبان اوستا ورشنه آمده بمعنی نر و نرینه ( ورشنه یی بمعنی قوچ است ). در پارسی نیز گشن به همین معنی است و در کتابهای فرهنگ مذکور است و نیز در لهجه های محلی ایران این واژه هنوز مستعمل است . گشنسب اغلب به اسقاط نون استعمال شده و بدیهی است که تلفظ صحیح آن به ضم گاف است نه کسر آن بنابر آنچه گفته شد معنی تحت اللفظ آذرگشسب ( آتش اسب نر ) میباشد و بنابراین توجیه لغوی فرهنگها در اینکه «معنی ترکیبی آن آتش جهنده باشد چه آذر بمعنی آتش و گشسب بمعنی جهنده و خیره کننده آمده است و این معنی مناسبت تمام به برق دارد» ... درست نیست.( مزدیسنا تألیف محمد معین ص 197، 198، 201، 215 ).

گشنسب. [ گ ُ ن َ ] ( اِ ) گشنسب و گشسب در جزو نام بسیاری از ایرانیان باستان آمده از آنجمله در افسانه های ملی «بانوگشسب » نام دختر رستم پور زال بشمار رفته ، آئین گشسب نام یکی از بزرگان ایرانی دربار هرمز و بقول طبری آذین گشسب سردار هرمز بود که به جنگ بهرام چوبینه رفت . مزداگشسب نام سردار دیگر هرمز بود . گوگشنسب از مفسرین اوستا در زمان ساسانیان بوده است . رجوع به مزدیسنا تألیف محمد معین ص 199، 201، 215 و مجمل التواریخ و القصص ص 386 و آذرگشسب و بانوگشسب و گوگشنسب شود.

فرهنگ فارسی

جزو نام بسیاری از ایرانیان باستان آمده مانند : آیین گشنسب ( یکی از بزرگان ایرانی دربار هرمز و بقول طبری آذین گشنسب سردار هرمز بود که بجنگ بهرام چو بینه رفت ) گو گشنسب ( مفسر اوستا در زمان ساسانیان ).
بمعنی نر و نرینه

دانشنامه عمومی

گُشنسپ که با نام ها گشتاسپ، ویشتاسپ، گشنسب، گشنسپداد گرشاه، جُشنسف و ماجشنس در منابع مختلف نامیده شده، [ ۱] گشنسب شاهان پادشاه طبرستان، پَذَشْخوارْگَرْ، گیلان، دیلمان، رویان و دماوند در اواخر دوران اشکانیان بود. نامهٔ تنسر به او که به واسطهٔ کتاب تاریخ طبرستان اثر ابن اسفندیار، باقی مانده، یکی از مهم ترین مکتوبات ادبیات پارسی میانه است. [ ۲]
اردشیر برزگر در کتاب خود آغاز پادشاهی خاندان او را پس از مرگ اسکندر مقدونی در قرن سوم پیش از میلاد می داند ولی مشخص نیست که آیا او از نسل فرادات، حاکم طبرستان در زمان هخامنشیان و اسکندر، است یا خیر. [ ۳]
تنسر، موبد زرتشتی، در نامه نگاری با گشنسپ، او را قانع به پذیرفتن حاکمیت اردشیر بابکان کرد و گشنسپ پس از آن تحت لوای ساسانیان درآمد. پس از این تا قرن ششم میلادی که آغاز حکومت قباد یکم، پدر کیوس و انوشیروان، است، خبری نداریم. تنها اشاره به طبرستان در این بازه ی زمانی مربوط به نبرد ادسا است که در آن «گرشاه» چند هزار سپاهی سواره و پیاده و پیشکش هایی به سرداری بلینوس برای شاهپور یکم فرستاد تا مقابل والرین رومی به او مدد کنند. [ ۴]
عکس گشنسب
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

گشن اسب یا ویشنو اسب همان مرکب خدای برهمایی ویشنو است که گارودا نام دارد و به شکل پرنده ای افسانه ای با منقار عقاب مانند است که در باورهای ایران باستان نیز وجود داشته تا جایی که نام گشنسب یا گشسب را بر فرزندان خود مینهادند و گفته میشود تزیین سرستون های تخت جمشید با بشقوش یا همای ریشه در این باور دارد
...
[مشاهده متن کامل]

گو گیو گئو کیو در باورهای باستانی ایران ایزدی است که یاور قدرتمند زمین و گیاهان ( خود واژه گیاه ریشه در گیو دارد ) بوده است و روز چهاردهم هر ماه به نام او ( گوش ) خوانده میشود. نماد و تجسد او گاو است که در فرهنگ هند و ایرانی در حد پرستش گرامی بوده است و ایرانیان این نام را بر فرزندان خود مینهادند همچون گیومرد یا کیومرث یا گئوبروه و گودرز و گُشنسب و خود گیو که از پهلوانان شاهنامه و یاور کیخسرو است. بر همین اساس گاهی به معنی برادر و پشتیبان نیز بکار میرود. واژه قوه به معنی قوت و قدرت در عربی و geo به معنی زمین ریشه در همین واژه پارسی دارند.
این باور در هندوستان و مذهب برهمایی نیز وجود دارد که در آن ویشنو یکی از خدایان سه گانه است که نقش محافظ و پشتیبان دارد. نام او از ریشه ویش به معنی نافذ می آید.
از طرف دیگر اشکال مختلف واژه ویش ویج ویژ بیج بیز در پارسی به چم ویژه و خاص و برگزیده و گلچین و سواشده میباشد لذا به مرور زمان در برخی واژه های فارسی برای جلوگیری از اختلاط معنایی وی به گو تبدیل شده است همچون
ویستردن_گستردن ( پهن کردن بشکل ویژه )
ویداختن_گداختن ( پرداختن بشکل ویژه )
ویماشتن_گماشتن ( بافتن و منصوب کردن و اختصاص دادن به چیز یا کاری ویژه )
ویچاردن - گزاردن ( فشار دادن یا فشردن یا افشره گرفتن یا گزیده و گزارش مطلبی را گفتن یا کاری را به روشی ویژه برگزار کردن مثل نماز یا مراسمی خاص )
ویمان_گمان ( فکر و ذهنیتی ویژه و متمایز )

بپرس