کمال
/kamAl/
مترادف کمال: استغنا، بلوغ، پختگی، رسایی، رشد، بینش، حکمت، فضل، فضیلت، معرفت، آداب دانی، اعلی درجه، تام، تمام، تمامیت
برابر پارسی: فرهیختگی، والایی، فرازمندی، کهتری
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: آخرین حد چیزی، نهایت، بی عیب و نقص بودن، خردمندی و دانایی، ( عربی )، بسیاری، سرآمد بودن در داشتن صفت های خوب، کامل بودن، فرزانگی، درایت، کاملترین و بهترین صورت و حالت هر چیز، ( در تصوف ) رسیدنِ سالک به مقام محو، ( در فلسفه ) صورت و حد طبیعی هر چیز، ( اَعلام ) ) کمال اصفهانی: ( = کمال الدین اسماعیل )، ) کمال خجندی ( =کمال الدین خجندی )، خ کمال الدین، خردمندی، دانایی
برچسب ها: اسم، اسم با ک، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی
لغت نامه دهخدا
کمال. [ ک َ ] ( ع اِمص ) تمام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسم مصدر است ؛لک کماله ، ای کله. ( از اقرب الموارد ). تمام. تمامیت. ( فرهنگ فارسی معین ). تمامیت. مقابل نقص و تمامی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کامل بودن :
هم سخاوت را کمالی هم بزرگی را جمال
هم شجاعت را جلالی هم شریعت را شعار.
فرخی.
عالم فضل و یمین دولت و اصل هنرحجت یزدان ، امین ملت و عین کمال.
فرخی.
زیبد ار من به مدیح تو ملک فخر کنم خاطر اندرخور وصف تو رسانم به کمال.
فرخی.
این کمال ملک او جوید به سعد اختران این دوام خیر او خواهد به خیر از کردگار.
منوچهری.
و مرد بی عیب نباشد، الکمال عزوجل. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156 ).کمال دور کناد ایزد از جمال جهان
کمی رسد به جمالی کجا گرفت کمال.
قطران.
زو گشت بحاصل کمال عالم من بنده آن عالم کمالم.
ناصرخسرو.
میانه کار همی باش و بس کمال مجوی که مه تمام نشد جز ز بهرنقصان را.
ناصرخسرو.
شعرگویان را کمال معنی اندر لفظاوست تا نگویی مدح از معنی کجا گیرد کمال.
امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 456 ).
عالمی بیدل که او را نیست نسیان در کلام زنده ای بی چون که او را نیست نقصان در کمال.
امیر معزی ( ایضاً ص 446 )
برسانیدم این سخن بکمال می بترسم که راه یافت زوال.
سنائی.
تو هم به نفس بزرگی و هم به اصل شریف هَمَت کمال عصام است و هم جمال عصام .بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) تمام شدن . ۲ - ( اسم ) تمام تمامیت : ( محمود به ایلگ خان .. پیغام داد ... از کمال خرد و کار دانی ... شما عجب داشته میاید ... ) . ۳ - آراستگی صفات ۴ - معرفت . ۵ - ترقی . ۶ - آنچه تمامیت شئ بانست آنچه کمال نوع بدان بستگی دارد در ذات یا درصفات آنچه شیئیت شئ بدان است . توضیح کمال بر دو معنی اطلاق میشود : یکی آنچه حاصل بالفعل است اعم از آنکه مسبوق بقوت باشد و دیگر آنچه موجب تکمیل نوعیت شئ است . کمال از امور اضافی است زیرا موجودات در هر مرتبتی واجد فعلیتی میباشند که نسبت بمرتبتی نازلتر که فاقد آن فعلیت است کامل تراند و نسبت بمرتبت بالارتر بسبب آنچه که فاقد ند ناقصترند . کمال هر موجودی بفعلیت آنست و نحو. وجود هر موجودی در همان موجود کمال آنست و آن کمال اولست که شئ بدان شئ شود و صورت و حد طبیعی هر شئ کمال آن شئ است . کمال بر دو گونه است : کمال اول آنست که شئ در حد ذات کامل میشود مثلا ناطق کمال اول است برای انسان زیرا اگر ناطق نباشد انسان محقق نمیشود . کمال ثانی آنست که شئ بدان در صفاتش کامل میشود مثل اینکه انسان مهندس است یا کاتب است چه انسان در حد ذاتش محتاج بانها نیست و ممکن است ذات انسان باشد و مهندس و کاتب نباشد . پس این صفت مهندس و کاتب کمال ثانی هستند برای انسان . ۷ - کامل شدن سالک است در ذات و صفات باین معنی که صوفی معتقد است که اساس عالم بر ترقی و کمال موجود ات گذاشته شده است و آنچه در زمین و آسمانها ست بطرف مقصد و غایتی معلوم که حد کمال اوست رهسپار است . انسان هم که دارای گوهری توانا و جانی والاست از این قاعد. کلی مستثنی نیست منتهی در میان صوفیان اختلافست که آیا انسان با مجاهده و کوشش می تواند بکمال مقصود رسد یا نمی تواند ... عطار و پیروان او طرفدار قول اول اند یعنی انسان را واجد آن مقام میدانند که میتواند بکمال مقصود برسد بعنی بمرحله ای که صفات الهی ملک. او شود و در دریای بی پایان حقیقت چون قطره ای غرق گردد بطوریکه قطره و دریا یکی شود . دستهای از صوفیان معتقدند چون انسان همیشه مکلف است و دراین تکلیف مقامات و حالات را دوامی نیست تا زنده است نمیتواند بکمال واقعی که نهایت مقصود است برسد . بعضی دیگر گویند صوفی چون بمرحل. جمع الجمع رسد و صفات الهی ملک. او شود تکالیف از او بر میخیزد و میتواند دست در دامن شاهد مقصود آرد جمع : کمالات . یا بر کمال . بکمال کامل تام : ( الله بر آن قادر بر کمالست ) . یا به کمال . یا به کمال رسیدن . کمال شدن . یا کمال مطلوب . غایت آرزو بزرگ امید ایده آل . یا نصاب کمال . حداکثر حد کامل : ( چون اعتنا و اهتمام صاحب قران سپهر احتشام بدریافتن فضیلت جهاد و بر انداختن اهل ضلال و فساد نصاب کمال داشت ... ) .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم مصدر ) برتر بودن در داشتن صفات نیک، کامل بودن، آراستگی صفات.
۳. درایت، دانایی، خردمندی.
۴. (اسم ) (فلسفه ) صورت نهایی و طبیعی هرچیز.
۵. (اسم مصدر ) (تصوف ) رسیدن به مرحلۀ محو و فنا.
* کمال یافتن: (مصدر لازم )
۱. به کمال رسیدن، کامل شدن.
۲. ترقی کردن.
دانشنامه آزاد فارسی
(در مقابل نقص) آنچه موجب تمامیت شیء می شود. کمال در تقسیم اول، یا ذاتیِ شیء است یا عَرَضی. کمال ذاتی بر گرفته از حقیقت شیء است و خود بر دو گونه است: ۱. کمال اول یا همان فعلیت و تحقق موجود، که در این صورت کمال هر موجود صورت نوعیه یا فصل اخیر آن است و در مجردات همان تحقق آن هاست؛ ۲. کمال ثانی، که کمالات عارض بر صورت نوعیه اند و بنابر حرکت جوهری فقط در موجودات مادی مفروض اند که در طی حرکت اشتدادی کمال آن ها حاصل می شود، مانند رسیده شدن سیب نارس یا ظهور نفس در بدن مادی. کمال عَرَضی، همان کمال صناعی در موجود است، مانند کمال جسم طبیعی یاقوت و زمرّد در تراشیده شدن آن جهت انگشتری. کمال عرضی را نیز فقط می توان در موجودات مادی اعتبار کرد. کمال در تقسیمی دیگر به کمال حقیقی و اضافی بخش می شود؛ کمال حقیقی همان کمال ذاتی و چگونگی تحقق آن است و کمال اضافی، کمال سنجشی بین موجودات است، مانند کمالمندتربودن انسان نسبت به حیوان یا موجود مجرّد نسبت به موجود مادی. بنابراین کمال اضافی برخلاف صناعی در موجودات غیرمادی نیز اعتبار می شود.
wikijoo: کمال
جدول کلمات
مترادف ها
زبده، کمال، اغاز، بهار جوانی، بهترین قسمت
فراوانی، کمال، انباشتگی، درشتی، فراخی، دامنه، نوسان، میدان نوسان، بزرگی، میدان، استعداد، فاصلهء زیاد، فضا داری
انجام، اجرا، اتمام، کمال، هنر
کمال
کمال، درستی، تمامیت، امانت، راستی، بی عیبی
کمال، بلوغ، سر رسید
کمال، تمامیت
کمال، اغوا، تحریف، سفسطه، دلفریبی
کمال، دقت، صحت، درستی
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی
کمال، متمم، تکمیل، متممی، اصل متممیت
فراوانی، وفور، کمال، سرشاری
فراوانی، وفور، کمال
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
کمال: داشتن همه ی ویژگی های ایده آل و پایدار در یک یا چند زمینه ی معین.
( le Petit Robert 1 )
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آسکت āsket ( اوستایی: āsketi )
آپن āpan ( اوستایی: āpana )
اسپور espur ( پهلوی: spur )
اسپاتیاک espātyāk ( سغدی: espatyāk )
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آسکت āsket ( اوستایی: āsketi )
آپن āpan ( اوستایی: āpana )
اسپور espur ( پهلوی: spur )
اسپاتیاک espātyāk ( سغدی: espatyāk )
پیشنهاد استاد میرجلال الدین کزازی در نامه ی باستان:
بَوَنده: کامل.
بَوَندگی: کمال.
پیشنهاد استاد میرشمس الدین ادیب سلطانی در ترجمانی منطق ارسطو:
فرساخته: کامل.
فرساختگی: کمال.
... [مشاهده متن کامل]
پیشنهاد استاد حلیل دوست خواه در گزارش اوستا:
رسا: کامل.
رسایی: کمال.
هر سه پیشنهاد درست است و روان و سازگار با جان زبان پارسی است.
پارسی را پاس بداریم: )
بَوَنده: کامل.
بَوَندگی: کمال.
پیشنهاد استاد میرشمس الدین ادیب سلطانی در ترجمانی منطق ارسطو:
فرساخته: کامل.
فرساختگی: کمال.
... [مشاهده متن کامل]
پیشنهاد استاد حلیل دوست خواه در گزارش اوستا:
رسا: کامل.
رسایی: کمال.
هر سه پیشنهاد درست است و روان و سازگار با جان زبان پارسی است.
پارسی را پاس بداریم: )
در گذشته واژه "خوب" به ریختِ "هو" بوده است. ( دَر پارسی )
از این واژه، میتوانیم واژگان دیگر را بِسازیم:
هویار/هویه ( پسوند های "ار" و "ه" که کنشگیر/مفعولی هستند ) :کَمال
هوگِرایی=کَمال گرایی
... [مشاهده متن کامل]
هوگِرا=کَمال گِرا
هویان=مکمل
بِدرود! ( شاید در آینده دیدگاهی پَس از این بنویسم، چون شاید این پیشنهاد ها بِهترین نباشند و کاستی هایی دارند )
از این واژه، میتوانیم واژگان دیگر را بِسازیم:
هویار/هویه ( پسوند های "ار" و "ه" که کنشگیر/مفعولی هستند ) :کَمال
هوگِرایی=کَمال گرایی
... [مشاهده متن کامل]
هوگِرا=کَمال گِرا
هویان=مکمل
بِدرود! ( شاید در آینده دیدگاهی پَس از این بنویسم، چون شاید این پیشنهاد ها بِهترین نباشند و کاستی هایی دارند )
سلیم
کمال: برتری یافتن
کمال: برتری یافتن
دل سوی کمال که به ملکه صفات انسانی اعمال شود
نه ز پستی و بی ارزشی ملکه صفات منفی آمال شود
مال دنیا چو آب شور ز نوشیدن بیشتر نیاز بیشتر اتصال شود
نیستان هدف اگر از نیستان دور کمالت پایمال شود
... [مشاهده متن کامل]
کمال انسان کسب صفات مثبت انسانی که باعث جلال شود
ورنه هر موجودی در صفات و توانائی خود بهتر از بشر اکمال شود
گر از رنگها جدا از کسب صفات مثبت انسانی اعتدال شود
ز تک رنگی و اخلاص و دوری از ریا رو به سوی کمال ایده آل شود
پارسی دنیا گردونه آزمایش که غلبه بر آن خوش اقبال شود
زین منها گذشتن در وصل یار با اخلاص اعمال شود
کمال به زبان سنگسری
به قوله برسین be gholeh beresin
اّرزشمند بوییند arzeshemend beviyend
بِزورگ بوییند bezoreg beviyenef
عاقِل بوییند aaghel beviyened
نه ز پستی و بی ارزشی ملکه صفات منفی آمال شود
مال دنیا چو آب شور ز نوشیدن بیشتر نیاز بیشتر اتصال شود
نیستان هدف اگر از نیستان دور کمالت پایمال شود
... [مشاهده متن کامل]
کمال انسان کسب صفات مثبت انسانی که باعث جلال شود
ورنه هر موجودی در صفات و توانائی خود بهتر از بشر اکمال شود
گر از رنگها جدا از کسب صفات مثبت انسانی اعتدال شود
ز تک رنگی و اخلاص و دوری از ریا رو به سوی کمال ایده آل شود
پارسی دنیا گردونه آزمایش که غلبه بر آن خوش اقبال شود
زین منها گذشتن در وصل یار با اخلاص اعمال شود
کمال به زبان سنگسری
به قوله برسین be gholeh beresin
اّرزشمند بوییند arzeshemend beviyend
بِزورگ بوییند bezoreg beviyenef
عاقِل بوییند aaghel beviyened
کمال: داشتن همه ی ویژگی های ایده آل و پایدار در یک یا چند زمینه ی معین.
( https://www. cnrtl. fr/definition/perfection )
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آسکِت āsket ( اوستایی: آسکتی āsketi )
... [مشاهده متن کامل]
اسپاتیاک espātyāk ( سغدی: اسپتیاک espatyāk )
آپن āpan ( اوستایی: آپنه āpana )
سپور sepur ( پهلوی ) .
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
آسکِت āsket ( اوستایی: آسکتی āsketi )
... [مشاهده متن کامل]
اسپاتیاک espātyāk ( سغدی: اسپتیاک espatyāk )
آپن āpan ( اوستایی: آپنه āpana )
سپور sepur ( پهلوی ) .
سلیم
کمال: در مواردی هم می توان برتری معنی کرد
کمال: در مواردی هم می توان برتری معنی کرد
سلیم
کمال: پربود، در برابر کمبود
کمال: پربود، در برابر کمبود
🇮🇷 واژه ی برنهاده: سرآمد 🇮🇷
در کادر اول ( برابر پارسی کهتری ثبت شده که غلط است کهتری به معنی کوچکی وخردی و دست پایین است ) آنرا اصلاح بفرمایید.
اسم پدر من کمال است
کمال یعنی ارزشمندی . تمام . تمامیت . نهایت
کمال یعنی ارزشمندی . تمام . تمامیت . نهایت
بالندگی
واژه ( کمال ) عربی نیست ! در دینِ مزدیسنا در ایرانِ باستان شش دیوِ سردسته یعنی توانمندترینِ دیو ها ( جن ها ) را میگویند : ( دیو های کماله ) .
معنای اصلیِ این واژه : ( چه سِرّی ! چه سِرِّ نفرت انگیزی ! )
معنای اصلیِ این واژه : ( چه سِرّی ! چه سِرِّ نفرت انگیزی ! )
رسایی
میشه نهایت هم گفت
ولی باز کمی جور در نمی یاد
ولی باز کمی جور در نمی یاد
کمال عقل:آگاهی عقل
در این کلمه آگاهی معنی میشه
در این کلمه آگاهی معنی میشه
دکتر کزازی در نوشته های خود واژه " بَوَنْدگی" را به جای واژه ی " کمال " به کار برده است.
کمال بروزن فعال اسم مبالغه است.
معنی: کامل ترین.
معنی: کامل ترین.
تمام هم می شود . مثال :با کمال تعجب گفت: . . . . . . . .
انتها ، آخر ، تمام
رسیدن به حد نهایی
استعداد
《 پارسی را پاس بِداریم》
کَمال
بَرابَر نَهاد این واژه یِ پارسیِ اَرَبیده شُده " خَمال" اَست.
دَر گُزَشته ها واژه سازی نِگاره ای بوده اَست اینکه مَنو یان ( اِنسان ها ) اَز روی نِگاره ها واژه می ساختَند ، چِهرِ خَمِشیِ ماه / مانگ وَ پُر شَوی آن به ماهِ شَبِ چَهاردَه پِیمیده/ فَهمیده یِ پُرکامی یا پُرگامی را می رِسانده اَست .
... [مشاهده متن کامل]
هَمین گونه : کَمان / خَمان که چِهرِ زِهِ کَمان / خَمان نیم گِرد ( قوسی شِکل ) اَست.
اَز سویی پَس وَندِ آل/ اَل دَر پارسی ، اَرَبی وَ تورَکی با مینه هایی نَزدیک به هَم به کار می رَفته که دَر پارسی فَراموشیده / فَراموزیده شُده اَست :
پارسی : آله ( اوگاب/ عُقاب ) ، آل ( پَری دَر هِنگامِ زایمان ) ، اَلبُرز ( اَل - بُرز ) ، اَلوَند ( اَل - وَند )
اَرَبی : نامِ خُدا که دَر هَر واژه ای بازگویی می شَوَد، هَمین گونه اللّه : اَل - لاه ، عالَم ( آلَم : آل - اَم )
تورَکی ( تُرکی ) : ایل : نامِ سال ، نامِ تیره یا ویس ( قوم وَ طایِفه )
واژه هایِ پیش نَهادیِ دیگَر :
پُرکامی ، پُرگامی ، پُره ای ، آزگاری
بِسَنجید با :
اِنگِلیسی / لاتینی : perfect : per - fect
per = پُر ، fect = کَردَن ، داختَن
مَتَل آوَرد ( ضَربُ المَثَل ) : کار نیکو کَردَن اَز پُر کَردَن اَست.
آلمانی : Vollkommen : voll - komm - en
voll = پُر ، komm = کام ، گام ، en = پَس وَند
All = دَر آلمانی : عالَم ( آلَم ) ، جَهان ( گَهان، گِیهان ، کِیهان )
all ( اِنگِلیسی ) ، alle ( آلمانی ) = هَمه ( پُری )
کَمال
بَرابَر نَهاد این واژه یِ پارسیِ اَرَبیده شُده " خَمال" اَست.
دَر گُزَشته ها واژه سازی نِگاره ای بوده اَست اینکه مَنو یان ( اِنسان ها ) اَز روی نِگاره ها واژه می ساختَند ، چِهرِ خَمِشیِ ماه / مانگ وَ پُر شَوی آن به ماهِ شَبِ چَهاردَه پِیمیده/ فَهمیده یِ پُرکامی یا پُرگامی را می رِسانده اَست .
... [مشاهده متن کامل]
هَمین گونه : کَمان / خَمان که چِهرِ زِهِ کَمان / خَمان نیم گِرد ( قوسی شِکل ) اَست.
اَز سویی پَس وَندِ آل/ اَل دَر پارسی ، اَرَبی وَ تورَکی با مینه هایی نَزدیک به هَم به کار می رَفته که دَر پارسی فَراموشیده / فَراموزیده شُده اَست :
پارسی : آله ( اوگاب/ عُقاب ) ، آل ( پَری دَر هِنگامِ زایمان ) ، اَلبُرز ( اَل - بُرز ) ، اَلوَند ( اَل - وَند )
اَرَبی : نامِ خُدا که دَر هَر واژه ای بازگویی می شَوَد، هَمین گونه اللّه : اَل - لاه ، عالَم ( آلَم : آل - اَم )
تورَکی ( تُرکی ) : ایل : نامِ سال ، نامِ تیره یا ویس ( قوم وَ طایِفه )
واژه هایِ پیش نَهادیِ دیگَر :
پُرکامی ، پُرگامی ، پُره ای ، آزگاری
بِسَنجید با :
اِنگِلیسی / لاتینی : perfect : per - fect
per = پُر ، fect = کَردَن ، داختَن
مَتَل آوَرد ( ضَربُ المَثَل ) : کار نیکو کَردَن اَز پُر کَردَن اَست.
آلمانی : Vollkommen : voll - komm - en
voll = پُر ، komm = کام ، گام ، en = پَس وَند
All = دَر آلمانی : عالَم ( آلَم ) ، جَهان ( گَهان، گِیهان ، کِیهان )
all ( اِنگِلیسی ) ، alle ( آلمانی ) = هَمه ( پُری )
رابطه کمال و کامل
مثل رابطه
فعال و فاعل است
فاعل به معنی انجام دهنده کار است
فعال به معنی کسی است که خیلی کار میکند
کامل و کمال هم از این رابطه پیروی میکنند
مثل رابطه
فعال و فاعل است
فاعل به معنی انجام دهنده کار است
فعال به معنی کسی است که خیلی کار میکند
کامل و کمال هم از این رابطه پیروی میکنند
معنی کمال:
تمام
تمامیت
نهایت
تمام
تمامیت
نهایت
کمال واژه ای کامل ایرانی است
کمال=کم ( کم، کمیاب ) ال ( پسوند نامساز )
در کل به چم کمیاب بوده ولی چون هرچیز کمیابی ارزشمند است چم ارزشمندی نیز یافته است.
از نمونه های دیگر پسوند ال :
نهال سفال شغال سوال شمال جمال هلال خلال گودال گردال دنبال بندال و. . . است
ایرانی بخودت بیا
کمال=کم ( کم، کمیاب ) ال ( پسوند نامساز )
در کل به چم کمیاب بوده ولی چون هرچیز کمیابی ارزشمند است چم ارزشمندی نیز یافته است.
از نمونه های دیگر پسوند ال :
نهال سفال شغال سوال شمال جمال هلال خلال گودال گردال دنبال بندال و. . . است
ایرانی بخودت بیا
ارزشمندی
کَمال
واژه ای پارسی - اَربی ست :
فهمیده یا مفهوم رِسایی و پُختگی را انسان ایری و اَری یا اَرَبی از ماه یا ماج یا خَمَر یا قَمَر یا کَمَر یا کَمَل اَخزیده ( اَخذ کرده ) است ، چرایی و علت آن هم این بود که شکل قوسی و کمانی و خَمانی هلال ماه یا مَهداس به سوی پُر شدن نگاره و تصویری به انسان می داده که آن را پُرکامی یا کَمال می دانسته است ، تمام واژه های بالا چهره های گوناگون : خَم هستند با پسوند - اَر که کُننده به شمار می آید: کَمَل ، خَمَر ، قَمَر ، جَمَل.
... [مشاهده متن کامل]
kamel به انگلیسی از اربی وام گرفته و جَمَل هم برای دیس خم مانند کوهان شتر نامیده شده است.
از سویی زیبایی به اربی جمال است که آن هم از جمل و خَم سرچشمه گرفته ینی زیبایی در پیچ و خم و قوس است
قَمر هم از خَم می آید چون شکل ماه از هلال تا بدر کمانی و قوسی است.
برای بازسازی :
کَمالیدن ، جَمالیدن ، قَماریدن .
واژه ای پارسی - اَربی ست :
فهمیده یا مفهوم رِسایی و پُختگی را انسان ایری و اَری یا اَرَبی از ماه یا ماج یا خَمَر یا قَمَر یا کَمَر یا کَمَل اَخزیده ( اَخذ کرده ) است ، چرایی و علت آن هم این بود که شکل قوسی و کمانی و خَمانی هلال ماه یا مَهداس به سوی پُر شدن نگاره و تصویری به انسان می داده که آن را پُرکامی یا کَمال می دانسته است ، تمام واژه های بالا چهره های گوناگون : خَم هستند با پسوند - اَر که کُننده به شمار می آید: کَمَل ، خَمَر ، قَمَر ، جَمَل.
... [مشاهده متن کامل]
kamel به انگلیسی از اربی وام گرفته و جَمَل هم برای دیس خم مانند کوهان شتر نامیده شده است.
از سویی زیبایی به اربی جمال است که آن هم از جمل و خَم سرچشمه گرفته ینی زیبایی در پیچ و خم و قوس است
قَمر هم از خَم می آید چون شکل ماه از هلال تا بدر کمانی و قوسی است.
برای بازسازی :
کَمالیدن ، جَمالیدن ، قَماریدن .
کهتر ومهتر ترکی هستند. کمال مهتری است ( در اول صفحه اشتباها کمال= کهتری نوشته اید ) لطفا اصلاح کنید.
سردسته، سر، سردسته دیوان ( فارسی پهلوی )
برابر های پارسی: فرمندی، فرازمندی، فرهیختگی
برابر های پارسی: فرمندی، فرازمندی، فرهیختگی
این واژه در پارسی پهلوی به شکل kam�l , کمال و به مانای سر ، کله آمده است. . .
در پهلوی " هماک " برابر نسک اردویراف نامه از رشید یاسمی.
نهایت
سرآمدی
این واژه تازى ( اربى ) ست و برابرهاى پارسى آن چنینند: این واژه تازى ( اربى ) است و برابر پارسى آن اینهاست: اُسپورى Ospuri ( پهلوى: کمال ، تمامیت ، غایتمندى - در پهلوى اُسپوردن Ospurdan : کامل - تکمیل - تمام - مرتب کردن ، به کمال رساندن ) ، اُسپوریکى Ospuriki :پهلوى:تمامیت،
... [مشاهده متن کامل]
کاملیت، جامعیت ) ، در پهلوى اَکایى ( اَکاییهْ ) Akayi : کاملیت ، کمال ، تمامیت - اَکایش Akayesh ( پهلوى: اَکاییشْنْ : تکمیل ، تتمیم - اَکایشنیک Akayeshnik : پهلوى : مکمل ، متمم ) ، بَوِندى/ بَوَندَکى Bavendi/Bavandaki ( پهلوى: تمامیت، کمال، کاملیت - در پهلوى: بَوِندیدنBavendidan
: تکمیل - تمام - کامل کردن ) ، بوندگى Bundegi ( پهلوى: کاملیت ، تمامیت ، کمال ) ، پادیساریکى Padisariki ( پهلوى: مکملیّت ، کمال ، مُتمّمیت ) ، پرداچى Pardachi ( پهلوى: تمامیت ، کمال، و . . . ) ، پَساختى Pasaxti ( پهلوى: کمال ، تمامیت - ٢: موافقت، مطابقت - ٣: اختلاط ، تلفیق
و . . ) در پهلوى تونایى Tunayi ( توناییهْ ) : کاملیت ، کمال ، تمامیت - تونایش Tunayesh ( توناییشْنْ : تکمیل ، تتمیم ، کامل سازى ) ، دیرانایى Diranayi ( پهلوى: کاملیت، تمامیت ، وسعت ، کمال ) ، در پهلوى اُسپوریهیدن Ospurihidan ( سْپورّیهیتن ) : تکمیل - تتمیم کردن - کمال
بخشیدن - به کمال - غایت رساندن ، پارُنى Paroni ( پهلوى : کاملیت ، جامعیت ، اصلحیت، کمال ) ، ویسپورى Vispuri ( پهلوى: کاملیت ، تمامیت ، جامعیت، کمال ) ، آرَستگى Arastegi ( پارسى درى ، کاملى ، مقدوریا ، کمال ) ، پُروندى Porvandi ( پارسى - پهلوى: کمال ، تفصیل ، تبسیط ) ،
رساوندى Rasavandi ( پارسى: کاملیت ، رسندگى ، غایت رَسى ، کمال ) ، اَپیکاستى Apikasti ( پهلوى: بى کاستى بودن ، کاملیت ، تمام و کمال بودن ) ، بى آکى Bi - aki ( پارسى - پهلوى: بى عیبى ، کمال ، Perfectness )
... [مشاهده متن کامل]
کاملیت، جامعیت ) ، در پهلوى اَکایى ( اَکاییهْ ) Akayi : کاملیت ، کمال ، تمامیت - اَکایش Akayesh ( پهلوى: اَکاییشْنْ : تکمیل ، تتمیم - اَکایشنیک Akayeshnik : پهلوى : مکمل ، متمم ) ، بَوِندى/ بَوَندَکى Bavendi/Bavandaki ( پهلوى: تمامیت، کمال، کاملیت - در پهلوى: بَوِندیدنBavendidan
: تکمیل - تمام - کامل کردن ) ، بوندگى Bundegi ( پهلوى: کاملیت ، تمامیت ، کمال ) ، پادیساریکى Padisariki ( پهلوى: مکملیّت ، کمال ، مُتمّمیت ) ، پرداچى Pardachi ( پهلوى: تمامیت ، کمال، و . . . ) ، پَساختى Pasaxti ( پهلوى: کمال ، تمامیت - ٢: موافقت، مطابقت - ٣: اختلاط ، تلفیق
و . . ) در پهلوى تونایى Tunayi ( توناییهْ ) : کاملیت ، کمال ، تمامیت - تونایش Tunayesh ( توناییشْنْ : تکمیل ، تتمیم ، کامل سازى ) ، دیرانایى Diranayi ( پهلوى: کاملیت، تمامیت ، وسعت ، کمال ) ، در پهلوى اُسپوریهیدن Ospurihidan ( سْپورّیهیتن ) : تکمیل - تتمیم کردن - کمال
بخشیدن - به کمال - غایت رساندن ، پارُنى Paroni ( پهلوى : کاملیت ، جامعیت ، اصلحیت، کمال ) ، ویسپورى Vispuri ( پهلوى: کاملیت ، تمامیت ، جامعیت، کمال ) ، آرَستگى Arastegi ( پارسى درى ، کاملى ، مقدوریا ، کمال ) ، پُروندى Porvandi ( پارسى - پهلوى: کمال ، تفصیل ، تبسیط ) ،
رساوندى Rasavandi ( پارسى: کاملیت ، رسندگى ، غایت رَسى ، کمال ) ، اَپیکاستى Apikasti ( پهلوى: بى کاستى بودن ، کاملیت ، تمام و کمال بودن ) ، بى آکى Bi - aki ( پارسى - پهلوى: بى عیبى ، کمال ، Perfectness )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)