چسباندن


مترادف چسباندن: متصل کردن، وصل کردن، پیوند زدن، چسبانیدن

معنی انگلیسی:
to stick, to cause to adhere, to sew on, affix, attach, attachment, fasten, glue, jam, plaster, post

لغت نامه دهخدا

چسباندن.[ چ َ دَ ] ( مص ) رجوع به چسب و چسپ و چسپاندن شود.

فرهنگ فارسی

چسبانیدن

فرهنگ عمید

۱. وصل کردن و پیوند کردن دو چیز به وسیلۀ ماده ای چسبناک.
۲. نسبت دادن اتهامی به کسی.
۳. خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن.

واژه نامه بختیاریکا

دیسنیدِن؛ درکِستِن؛ دیسِستِن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] چسباندن، الصاق و متصل کردن دو چیز به یکدیگر را می گویند. از احکام آن در باب صلات و حج سخن گفته اند.
چسباندن متصل کردن دو یا چند چیز به یکدیگر می باشد.
چسباندن در صلات
چسباندن انگشتان دست به یکدیگر، جز انگشت ابهام، در حال تکبیرة الإحرام، سجده، تشهد، قنوت و نیز همه انگشتان در حال قیام، مستحب است.به هم چسباندن پاها در حال قیام، رانها در حال تشهد و همه اعضای بدن در حال سجده بر زن مستحب است.چسباندن دستها به پهلو در حال رکوع مکروه و چسباندن سینه و شکم به زمین در سجده شکر مستحب است.
چسباندن در حج
در آغوش گرفتن مستجار و چسباندن شکم و گونه خود به آن و اقرار به گناه و خواندن دعای وارد شده در هفتمین دور طواف مستحب است. بنابر قول برخی، هنگام شروع سعی بر سعی کننده واجب است پاشنه پای خود را به صفا بچسباند و چون به مروه رسید، انگشتان پای خود را به آن بچسباند و در ابتدا از مروه، پاشنه پا را به مروه بچسباند و چون به صفا رسید، انگشتان پا را به آن بچسباند. برخی گفته اند: صدق عرفی سعی بین صفا و مروه کفایت می کند. بنابر قول گروهی، بر کسی که در حج به اقتضای ضرورت موهای خود را با مثل عسل یا صمغ به هم چسبانیده، حلق واجب است و تقصیر کفایت نمی کند.

مترادف ها

attach (فعل)
ضمیمه کردن، پیوستن، چسباندن، پیوست کردن، نسبت دادن، بستن، الصاق کردن، گذاشتن، ضبط کردن، دلبسته شدن

stick (فعل)
چسبیدن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن، تحمل کردن، سوراخ کردن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، چسبناک کردن، گیر افتادن

bind (فعل)
بهم پیوستن، چسباندن، بستن، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، مقید کردن، جلد کردن، مقید و محصور کردن، متعهد و ملزم ساختن، الزام اور و غیر قابل فسخ کردن

agglutinate (فعل)
چسباندن، ترکیب کردن، تبدیل به چسب کردن

paste (فعل)
چسبیدن، چسباندن، چسب زدن به

glue (فعل)
چسبیدن، چسباندن

fasten (فعل)
چسباندن، بستن، محکم کردن، سفت کردن، چفت کردن

gum (فعل)
چسباندن، گول زدن، وسیع کردن، با لثه جویدن، چسب زدن، صمغی شدن

cement (فعل)
پیوستن، چسباندن، سمنت کردن

sew on (فعل)
چسباندن

فارسی به عربی

اربط , اسمنة , صمغ , عصا , لثة , معجون

پیشنهاد کاربران

بپرس