چو بنهاد آن تل سوسن ز پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ترید چرب و بهنانه.
حکاک ( از فرهنگ اسدی ).
درختی که تلخش بود گوهرااگر چرب و شیرین دهی مر ورا
همان میوه تلخت آرد پدید
از او چرب و شیرین نخواهی مزید.
بوشکور.
به پیشش همه خوان زرین نهیدخورشها همه چرب و شیرین نهید.
فردوسی.
کنون نامه من سراسر بخوان گر انگشت ها چرب داری به خوان.
فردوسی.
وزبهر خز و بز و خورشهای چرب ونرم گاهی ببحر رومی و گاهی بکوه غور.
ناصرخسرو.
مرسخن را گندمین و چرب کن گر نداری نان چرب گندمین.
ناصرخسرو.
چرب و شیرین خوانچه دنیابمگس راندنش نمی ارزد.
خاقانی.
- امثال :دست چربت را بسرِ ما هم بمال ؛ یعنی ازآنچه داری ما را هم نصیبی ده.
ما که نمی پذیریم ، چرب تر.
|| آلوده بروغن. چرب و چیلی. روغنی و کثیف : جامه چرب. دست چرب :
چون که نشوئی سلب ِ چرب خویش
گر تو چنین سخت سره گازری.
ناصرخسرو.
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش.
سعدی.
|| نرم. لطیف. ملایم. مطبوع. ملایم طبع. دلچسب : گفتار چرب. سخن چرب. زبان چرب : گرانمایه سیندخت را پیش خواند
بسی چرب گفتار با او براند.
فردوسی.
که بیداردل بود و پاکیزه مغززبان چرب و شایسته کار نغز.
فردوسی.
خردمند و هشیار و با رای و شرم سخن گفتن چرب و آواز نرم.
فردوسی.
ترا چند خواهی سخن چرب هست بدل نیستی پاک و یزدان پرست.
فردوسی.
هنرمندی و رای و پرهیز و دین زبان چرب و جوینده آفرین.
فردوسی.
من از فریب تو آگه نه و تو سنگین دل همی فریفته بودی مرا به چرب سخن.
فرخی.
از مار کینه ورتر، ناسازتر چه باشدگفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه.بیشتر بخوانید ...