پا

/pA/

مترادف پا: خطوه، رجل، شلنگ، قدم، گام، لنگ، همبازی، پایین، ته، دامن، ذیل، زیر، تاب، توان، طاقت، قدرت، قوت، یارا، اساس، اصل، بن، بیخ، پایه

معنی انگلیسی:
foot, limb, pede _, pod _, leg, foundation, support, means, partner or playmate

لغت نامه دهخدا

پا. ( اِ ) رِجل. از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم. پای. و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است :
با جهل شما درخور نعلید بسر بر
نه درخور نعلی که بپوشیده به پائید.
ناصرخسرو.
در این میان بهتر بنگریست هر دو پای خود بر سر چهار مار دید. ( کلیله و دمنه ).
پا تهی گشتن به است از کفش تنگ
رنج غربت به که اندر خانه جنگ.
مولوی.
پای پیش و پای پس در راه دین
می نهد با صد تردد بی یقین.
مولوی.
|| گام. خِطوه. قَدم. || کنار. قسمت تحتانی چیزی چون بنا یا دیوار و درخت و هر چیز دیگر. بن. بنیاد. تحت. مقابل فوق. پائین. تَک. تَه. اَسفل. ( غیاث اللغات ) : برو بخانه شو چو او بیاید اینجا آی به پای خضرا. ( تاریخ سیستان ). بر خضراء کوشک یعقوب نشستی تنها تا هرکه را شغلی بودی به پای خضرا رفتی سخن خویش... با او بگفتی. ( تاریخ سیستان ). گفتا به پای مناره کهن بودی ؟ گفتا بودم. ( تاریخ سیستان ).چون بر رعیت زیادت و بیدادی باشد تدبیر خویش به پای مناره کهن کنند. ( تاریخ سیستان ).
در اوراق سعدی چنین پند نیست
که چون پای دیوار کندی بایست.
سعدی.
مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر سرمست.
حافظ.
در زیر شاخ و پای درختان میان باغ
دینار توده توده کند پیش باغبان.
؟
|| محل. جای ، چنانکه در پاتوغ. || تمکین و استقرار و تاب و طاقت. ( غیاث اللغات ).
- امثال :
از پا پس میزند با دست پیش می کشد ، نظیر: از بام خواندن و از در راندن و:
چه خوش نازیست ناز خوبرویان
ز دیده رانده را دزدیده جویان
بچشمی خیرگی کردن که برخیز
بدیگر چشم دل دادن که مگریز.
نظامی.
از پا راه بروی کفش پاره میشود از سر کلاه ؛ زیان هر دو طرف امر مساوی است.
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم ، نظیر:
پا به اندازه گلیم دراز باید کرد.
زین سرزنش که کرد ترا دوست حافظا
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده ای.
حافظ.
مکن ترک تازی بکن ترک آز
بقدر گلیمت بکن پا دراز.
؟
پا پای خر دست دست یاسه - به این کار عقلم نمی ماسه. مادرشوئی از کردان خمی دوشاب داشت ، روزی حاجتی را از خانه غیبت میکرد آبی فراوان بر زمین خانه پاشید تا اگر عروس بخوردن دوشاب رود آثار پای او برجای ماند. چون از خانه بشد عروس که نامش یاسه [ مخفف یاسمین ] بود بر خری نشسته بسر خم شد و کاسه ای چند از دوشاب برگرفت و اثر دست او بر خم بماند و چون مادرشوهر بخانه بازگشت و ردّ پای خر تا نزدیک خم بدید و نشان دست عروس بر خم مشاهده کرد متحیر ماند و گفت...بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جزئی از بدناز بیخ ران تا سر پنجه شامل : ران زانو ساق قدم پای رجل . اندام تحتانی در انسان و حیواناتی که روی دو پا حرکت میکنند و اندام خلفی در حیوانات ذی فقار . پاها در انسان و ذی فقاران دیگر یکزوجند که بوسیل. کمربند خاصره به تنه در محل مفصل رانی خاصره یی چسبیده اند و از سه قسمت : ران و ساق و کف پا که شامل انگشتان نیز میباشد تشکیل شده اند . پاها در تیره های مختلف حیوانات بر حسب شکل زندگی محیط و تغذیه و حرکت باشکال مختلف در میایند و در حیوانات آبزی باله های خلفی شنا را تشکیل میدهند . ۲ - قسمت زیرین پا که عرب آن را قدم گوید و آن از شتالنگ تا نوک ابهام پاست . ۳ - مقیاس طول برابر با یک قدم متوسط گام قدم خطوه . ۴ - قسمت سفلای چیزی پایین تک ته اسفل زیر زیرین مقابل بالا زبر زبرین : بپای تپه رفتم . ۵ - اساس و پای. چیزی چون بنایا دیوارو غیره بن بنیاد بیخ اصل . ۶ - تاب توان قوت قدرت طاقت ( مقاومت ) توضیح ۱ - ( پا ) به ( پاها ) فقط جمع بسته شود . ۲ - مصغر ( پا ) ( پایک ) است. ترکیبات فعلی از پا افتادن .۱ - خسته شدن بسبب راه رفتن بسیار. ۲ - فرسوده شدن ضعیف شدن از کار افتادن. یا از پا داشتن. بر پا داشتن : ( بیا بزم شادی بر او بریم بداریمش از پا و مامی خوریم . ) ( اسدی ) یا از پا در آمدن.۱ - باخر رسیدن بنهایت رسیدن . ۲ - ضعیف شدن . ۳ - مردن . یا از پا نشستن. بسبب بستوه آمدن از قیام نشستن نشستن و ساکت و بی حرکت شدن . یا از پا ننشستن . دست از فعالیت نکشیدن تا رسیدن بمقصود . یا این پا آن پا کردن . مردد بودن دودل بودن . یا پا از پا برنداشتن. یک جا ثابت ایستادن. یا پا از جایی کشیدن. بدانجا نرفتن . یا پا از سر نشناختن . با استیاق سوی مقصود رفتن . یا پا از گلیم خویش دراز تر کردن . از حد خویش درگذشتن . یا پابه پای کسی راه رفتن. قدم بقدم با او راه رفتن . یا پا بر زمین زدن . ۱ - پا بر زمین زدن.۱ - پا بر زمین کوفتن.۲ - بیصبری کردن ناشکیبایی کردن . یا پا بریدن از جایی . دیگر بدانجا نرفتن . یا پا بسن گذاشتن . مسن شدن بالا رفتن سن شخص .یا پا بسنگ آمدن کسی را. بدشواری و مانعی بر خوردن وی پیش آمدن مخاطره ای او را. یا پا پیش گذاشتن . اقدام کردن بامری . یا پا توی کفش کسی کردن.۱ - با او در افتادن بازار او برخاستن . ۲ - ازوی بد گفتن . یا پا در کفش کسی کردن . یا پا در هوا ماندن . بدون تکلیف ماندن . یا پا را توی کفش کردن . روی عقید. خود پا فشاری کردن لجاج ورزیدن اصرار کردن در امری و عقیده ای . یا پا را در یک کفش کردن . یا پا را کج گذاشتن . کار زشت و ناپسند کردن . یا پا روی پا بند نشدن . بسیار خوشحال بودن . یا پا روی حق گذاشتن . یا پا روی دم کسی گذاشتن . ویرا بر اثر آزار و ایذائ بکینه جویی بر انگیختن او را اذیت کردن . یا روی پای خود ایستادن. ۱ - مستقل بودن متکی بخود بودن . ۲ - باستقلال کارها را انجام دادن. یا پای خود را جای پای دیگری گذاشتن. از او تقلید کردن . یا پای خود را کنار کشیدن . دخالت نکردن . یا پای کسی باز شدن بجایی . بانجا آمد و رفت کردن وی . یا پای کسی را توی دو آوردن . او را وارد میدان نمودن . یا دو پا داشتن دو پا هم قرض کردن . بچابکی گریختن .
نام کرسی پادکاله

فرهنگ معین

( اِ. ) ۱ - حریف در قمار و کارهای دیگر. ۲ - عهده ، ذمه .
پی بودن (پِ. دَ ) (مص ل . ) مراقب بودن ، کاری را دنبال کردن .
[ په . ] ( اِ. ) = پای : ۱ - یکی از اندام های بدن از بیخ ران تا سرپنجه . ۲ - واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط ، گام . ۳ - بخش پایین هر چیزی . ۴ - اساس ، پایه . ۵ - (کن . ) تاب و توان ، نیرو. ، این ~ آن ~ کردن (کن . ) مردد بودن ، دو دل بودن . ، سر

فرهنگ عمید

۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه می رود.
۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹ ).
۳. [مجاز] قسمت زیرین و پایین چیزی: پای خم، پای دار، پای درخت، پای دیوار، پای کوه، پای منبر.
۴. پایه.
۵. [مجاز] کنار: مده جام می و پای گُل از دست / ولی غافل مباش از دهر بدمست (حافظ: ۱۰۴۶ ).
۶. = فوت۲
* پا افشردن: (مصدر لازم ) = * پا فشردن
* پا به دامن کشیدن: [مجاز]
۱. در گوشه ای نشستن.
۲. گوشه گیری کردن.
۳. صبر کردن.
۴. قناعت کردن.
* پا پس کشیدن: [مجاز] از اقدام به کاری خودداری کردن و خود را کنار کشیدن.
* پا خوردن: (مصدر لازم )
۱. ساییده شدن، لگدمال شدن.
۲. [مجاز] فریب خوردن و دچار حساب سازی شدن.
* پا دادن: [مجاز]
۱. [عامیانه] فرصت مناسب دست دادن، موقع مناسب برای کسی پیدا شدن که از آن بهره گیری کند.
۲. (مصدر متعدی ) کسی را نیرو دادن و پشتیبانی کردن.
* پا زدن: (مصدر لازم )
۱. کوبیدن پا بر زمین.
۲. بسیار راه رفتن در جستجوی چیزی.
۳. (ورزش ) در شنا و دوچرخه سواری، پاها را حرکت دادن برای پیش رفتن.
۴. (ورزش ) در میان گود زورخانه، پا کوفتن هماهنگ ورزشکاران.
۵. [مجاز] در حساب به کسی حقه زدن و دغلی کردن و مبلغی از طلب او کم کردن، در صورت حساب تقلب کردن و مبلغی اضافه از طرف گرفتن، حساب سازی و سوءاستفاده کردن.
* پا شدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] از جا برخاستن و برپا ایستادن، برخاستن.
* پا فشردن: (مصدر لازم ) ‹پای فشردن›
۱. اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن.
۲. ایستادگی کردن، پایداری کردن.
* پا کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه]
۱. پوشیدن شلوار.
۲. پوشیدن کفش یا جوراب.
* پا کشیدن: پا بر زمین کشیدن و آهسته آهسته رفتن.
* پا کشیدن از جایی: [عامیانه، مجاز] ترک جایی کردن، از جایی دوری گزیدن و دیگر به آنجا نرفتن.
* پا گرفتن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. استوار شدن، پابرجا شدن، برقرار شدن.
۲. ثبات و دوام پیدا کردن.
۳. نیرو گرفتن.
* پا کوبیدن: (مصدر لازم ) = * پا کوفتن
* پا کوفتن: (مصدر لازم )
۱. پا به زمین زدن.
۲. [مجاز] رقص کردن، رقصیدن.
* از پا درآمدن: (مصدر لازم )
۱. خسته شدن و از رفتن بازماندن.
۲. شکست خوردن.
* از پا درآوردن: (مصدر متعدی )
۱. خسته کردن و از رفتن بازداشتن.
۲. شکست دادن و کشتن.
* برپا: ‹برپای، ورپا› سرپا، ایستاده.
* برپا خاستن: (مصدر لازم ) برخاستن، بلند شدن، روی پا ایستادن.
* برپا داشتن (کردن ): (مصدر متعدی ) [مجاز] به پا داشتن، دایر کردن.
* زیر پا کشیدن: [عامیانه، مجاز] از کسی دربارۀ اسرار یا مطالبی که باید پنهان بماند پرسش کردن و اطلاعاتی به دست آوردن، با حیله و تدبیر از کسی اقرار گرفتن، به اقرار آوردن.
۱. = پاییدن
۲. پاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دیرپا.

گویش مازنی

/paa/ واحد نوبت در خرمن کوبی & تیرک چوبی پرچین & چیستان & بخشی از جنگل و یا مرتع که تمام اهالی به صورت مشترک از آن استفاده کنند - ملک یا مرتع مشاع

واژه نامه بختیاریکا

بان؛ مثل قُرق پا یعنی قرق بان
بی پا؛ کنایه از ، از پا افتاده
پیاده. مثلاً پا رَو یعنی پیاده رو
دَرِپا
دست پا زِیدِن
دست پا کِردِن
دَست و پا دار
دو پا زِ ( تو ) دو تی زِ ایما
زیر ( زِ ) پا کِردِن
قدم. مثلاً پا نُهادن یعنی قدم گذاشتن
واحدی در سطح معادل دوازده و نیم من؛ هر گا چهار پا می باشد.
پِی ( پِیک ) ؛ پِر و پِی؛ لِنگ؛ لیق
پیاده

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پا عضوی از بدن است که از بیخ ران تا سر پنجه ی پا- یعنی ران، زانو، ساق و قدم- را در بر می گیرد و گاه به قسمت زیرین یعنی قدم -که از مفصل ساق (مچ پا) تا سر پنجه ی انگشتان است- اطلاق می شود. از این عنوان در باب های طهارت، صلاة، حج، جهاد، کفارات، صید و ذباحه و... سخن رفته است.
مسح روی قدم از سر انگشتان تا کعب (برآمدگی روی قدم یا مفصل) از واجبات وضو است.
کیفیت رو به قبله نهادن پای محتضر
بنا بر قول منسوب به مشهور، واجب است محتضر مسلمان را رو به قبله بخوابانند، بدین حالت که او را بر پشت قرار داده و پاهایش را به سمت قبله دراز کنند.
ایستادن غسّال بین دو پای میّت
نهادن میت در میان دو پا هنگام غسل دادن او، کراهت دارد.
کیفیت خارج شدن از قبر میّت
...

[ویکی فقه] پا (قرآن). اندامی در بدن مهره داران که بدن هنگام ایستادن و حرکت بر آن تکیه دارد.
پا در انسان از بیخ ران تا سر پنجه و شامل ران ، زانو ، ساق و قدم است که به وسیله چندین استخوان ، ماهیچه و عصب ، به انسان، امکان حرکت می دهد. در چارپایان هر ۴ اندام زیرین آن ها پا نامیده می شود. پاها در برخی گونه ها متناسب با شرایط زیستی، در جهت پرواز، شنا ، حفر زمین، دویدن و پریدن دگرگون شده است.
← معادلهای عربی
یادکرد پا در دیگر آیات، در ارتباط با سه حوزه احکام فقهی ، ماجراهای داستانی و دستورهای اخلاقی است. گستره وسیعی از آیات هم به کارکردهای پیونداری قابلیتهای پا اشاره دارند. برخی استفاده ها نیز جنبه کنایی دارد و معنای حقیقی از آن اراده نشده است.
← در آیات احکام
قابلیتهایی چون راه رفتن، دویدن و ایستادن از تواناییهای پاست. گام برداشتن که در قرآن با عنوانهایی مانند «مشی» و «سیر» یاد شده است، کارکردهای پیونداری گوناگونی دارد. در آیات فراوانی، راه رفتن، رفتاری طبیعی و ابزاری برای کار و فعالیت روزانه جهت تأمین نیازها جلوه می کند همچنین راه رفتن و گذر از مکانها مقدمه ای برای شناخت است، از همین رو خداوند در آیات زیادی، انسانها را به سیر در زمین فرا می خواند تا در تمدنهای گذشته بیندیشند. در آیاتی نیز پیوندی میان گونه های راه رفتن و نهاد افراد، حالتهای روحی روانی آن ها و هدف و مقصودشان یافت می شود؛ نظیر راه رفتن با خودستایی و غرور ، با اعتدال ، با حیا و عفت ، با انحنا و بدون توجه به اطراف ، و...؛ همچنین در مواردی راه رفتن، آیینی مذهبی است؛ مانند طواف در حج و سعی بین صفا و مروه . طواف در معنای عام تری نیز درباره برخی ساکنان بهشت و جهنم به کار رفته است.
← دویدن
...

دانشنامه عمومی

پا یا لِنگ یا اندام تحتانی قسمتی از بدن جانوران است که بدن را بالاتر از زمین نگه می دارد و برای حرکت استفاده می شود. در کالبدشناسی، لِنگ عبارت است از مجموعه لگن خاصره، ران، زانو، ساق، قوزک، پیش پا، کف پا، و انگشتان پا. استخوان های لگن خاصره نیز جزو اندام تحتانی هستند. پای انسان یک شاهکار مهندسی بیومکانیک است که مانند بسیاری دیگر از دارایی های با ارزش ما قدر آن شناخته نیست. یک انسان به طور متوسط در طول عمرش مسافتی به اندازه دو بار دور کره زمین را با پاهای خود راه می رود و اگر به طور درستی از آن ها مراقبت شود می توانند کار خود را به خوبی تا آخر عمر انجام دهند.
منظور از پا قسمتی از اندام تحتانی است که پایینتر از ساق و مچ قرار گرفته است و شامل پاشنه، کف پا، پنجه و انگشتان است.
مردمان قدیم از پا به عنوان قلب دوم انسان یاد می کردند. آن ها نقاطی از پا را مرتبط با حواس پنجگانه می دانستند.
مثلاً محدوده بین انگشت سوم الی پنجم را با چشم یا پاشنه را با عصب سیاتیک مرتبط دانسته و امروزه نیز بسیاری از محققان بر این باور اند. در بدن، پاها یکی از حیاتی ترین اعضای بدن انسان است که معروف به قلب دوم است. زمانی همین پاها علایمی از خود بروز می دهد که نشانه سلامت کل بدن بوده و از روی این علایم می توان از وجود مشکلی پی برد. قسمت پایین پا که از بدن حیوان دورتر عضوی متصل شده که تمام وزن بدن بر روی آن قرار می گیرد و آن قسمت بر روی زمین قرار می گیرد. [ ۱]
معمولاً جانوران پاهای جفت با هم دارند ولی جانورانی وجود دارد که پاهای فرد داشته باشند. [ ۱]
در بعضی از تقسیم بندی ها، جانوران را بر اساس تعداد پاهایشان تقسیم بندی می کنند: تک پایی، دو پایی و ششپایی و غیره، تا جایی که بعضی از حیوانات بیش از ۱۰۰ پا دارند. [ ۲]
در زبان فارسی واژه های «لِنگ» و «پا» برای اشاره به اندام تحتانی به کار می روند هر چند «پا» برای بخش انتهایی اندام تحتانی یعنی قدم ( شامل مچ و کف پا و انگشتان پا ) نیز به کار می رود. چنان که دهخدا می گوید: «پا. ( اِ ) رِجل. از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجهٔ پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم. پای؛ و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است. »[ ۳]
پا از بن بیغوله ران تا نوک ابهام قدم. پا باشد از انگشتان تابیخ ران. ( جهانگیری )
عکس پاعکس پاعکس پا

پا (پا). پا شهری در شهرستان پا در استان باله در بورکینافاسوی جنوبی است و جمعیت آن ۸۶۴۹ نفر است.
عکس پا (پا)

پا (کالبدشناسی). پا ( در لاتین pes به معنی پا است ) ، یک اصطلاح جانورشناسی برای بخش انتهایی اندام عقبی جانوران چهاراندامان است. [ ۱] این بخشی از اندام اپنج انگشتی است که شامل استخوان کف پا و انگشتان ( بند انگشت ها ) می شود. در طول تکامل، شکل های مختلفی به خود گرفته و کارکردهای مختلفی را انجام داده است. می توان آن را با پای نخستی ها، اندام عقبی تحتانی جانوران سم دار، بخش پایینی پای دایناسورها از جمله پرندگان یا پنجه عقبی نشان داد. همچنین در «پنجه» عقب خزندگان دریایی منقرض شده مانند نزدیک سوسماران نشان داده شده است. کهن ترین انواع چهارپایان، هفت یا هشت انگشت داشتند. [ ۱]
عکس پا (کالبدشناسی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

پا (آناتومی). پا (زیست شناسی)
پا
پا
پا
از اعضای بدن. هنگام ایستادن تکیه گاه محکمی برای وزن بدن است و هنگام راه رفتن و دویدن مانند تختۀ پرش عمل می کند. عملکرد رانشی پا به علت قرارگرفتن استخوان ها به صورت دو قوس طولی است که مثل ضربه گیر عمل می کنند. زمانی که فشار وزن به این قوس ها وارد می شود، این دو کمی باز می شوند و با برداشته شدن فشار به حالت اولیه باز می گردند. در حالت ایستاده، وزن بدن عمدتاً به واسطۀ پاشنۀ پا و سراستخوان های کف پا، درست در عقب انگشتان پا، تحمل می شود. هنگام راه رفتن، ابتدا وزن به پاشنه منتقل می شود و سپس در طول لبۀ خارجی پا به جلو منتقل می شود. با بلندشدن پاشنه از روی زمین، محل تحمل وزن در کف پا از سر استخوان های خارجی کف پا، به سر استخوان های داخلی کف پا و در نهایت سر استخوان کف پا منتقل می شود که مقابل شست پا است. شست پا آخرین فشار را برای بلندشدن پا به زمین وارد می کند. هنگام دویدن، پاشنۀ پا با زمین تماس پیدا نمی کند و وزن فقط از راه انتهای دور قوس های طولی به زمین منتقل می شود. قوس های طولی در این حالت با جمع شدن فشار حاصل از انگشتان داخلی را تقویت می کنند. قوس های کف پا با درهم قفل شدن استخوان ها، انقباض عضلات، و رباط های قویحفظ می شوند. اگر رباط ها کش بیایند و شل شوند، بخشی از قوس ازبین می رود و این امر به صاف شدن کف پا می انجامد. در حالت ایستاده، پا به طور طبیعی عمود بر ساق است و می توان آن را با حرکت مفصل مچ پا به طرف بالا (خم به طرف پشت) یا پایین (خم به طرف کف پا) حرکت داد یا کف پا را به طرف داخل (چرخش به داخل) و خارج (چرخش به خارج) چرخاند. برای این حرکت ها همۀ استخوان های پا مثل یک واحد حول تالوس، بالاترین استخوان مچ پا، حرکت می کنند.

پا (مقیاس). رجوع شود به:فوت

مترادف ها

support (اسم)
پشت، تقویت، پا، کمک، طرفداری، تایید، پشت گرمی، تکیه گاه، پشتیبانی، متکا، پشت بند، ملاک، تکیه، نگاهداری، اتکاء، پشتیبان زیر برد، زیر بری

strength (اسم)
دوام، توانایی، قوت، پا، استحکام، نیرو، زور، قوه

partner (اسم)
هم دست، شریک، پا، یار، سهیم، همسر، انباز

accident (اسم)
تصادف، حادثه، پیش امد، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، پا، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، صفت، صرف، عارضه، شیی ء

chance (اسم)
تصادف، پا، فرصت، شانس، بخت، مجال

happening (اسم)
پیش امد، اتفاق، پا، روی داد

foot (اسم)
پا، دامنه، فوت، قدم، پاچه، هجای شعری

leg (اسم)
پا، قسمت، پایه، بخش، ساق پا، ساق، مرحله، پاچه، ران

paw (اسم)
پا، دست، پنجه، چنگال، چنگ

bottom (اسم)
پا، زیر، کف، کشتی، ته، بن، پایین، غور

ground (اسم)
پا، سبب، زمین، خاک، میدان، زمینه، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا

end (اسم)
حد، پا، اتمام، سر، عمد، خاتمه، منظور، مقصود، مراد، نوک، طره، راس، پایان، انتها، فرجام، ختم، سرانجام، ختام، عاقبت، آخر، غایت، انقضاء

account (اسم)
پا، حساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، حکایت، سبب، بیان علت، داستان

part (اسم)
پا، نقطه، جزء، قطعه، پاره، بخش، عضو، برخه، شقه، نصیب، جزء مرکب چیزی، جزء مساوی، اسباب یدکی اتومبیل، نقش بازگیر

power (اسم)
پا، حکومت، برتری، بازو، عظمت، قدرت، نیرو، برق، توان، زبر دستی، زور، سلطه، سلطنت، نیرومندی، بنیه، توش، اقتدار، قدرت دید ذره بین، سلطه نیروی برق

peg (اسم)
پا، درجه، دندانه، چنگک، میخ، میخ چوبی

foundation (اسم)
پا، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، شالوده، بنیان، بنگاه، تشکیل، تاسیس، پی، پی ریزی، موسسه خیریه

ped (اسم)
پا، سبد، زنبیل

pod (اسم)
پا، غوزه پنبه، غلاف، نیام، تخمدان، پوست برونی، پوسته محافظ

playmate (اسم)
پا، یار، مرد، همبازی

فارسی به عربی

خف , ساق , قدم , وتد

پیشنهاد کاربران

به پا در زبان لکی و لری ( قول ) گفته می شود. به ماهیچه ساق پا در لکی ( پویز ) یا ( پیز ) گفته می شود. به استخوان ساق نیز در لری مینجایی ( لیلاق ) گفته میشود
منبع. فرهنگ عمید
پا
پا:واحد اندازه گیری جرم
پا در ترکی خلجی هاداق می باشد که در ترکی آیاق و آداک تلفظ میشه در زبانهای قدیم ق وه قابل تبدیل به هم بودند لذا هاداق و پاد با هم همریشه اند. بوت قسمت چاقتر و گوشتی پا را می گفتند که ریشه آن هم همان پوت یا پود می باشد. فوت هم تغییر یافته بوت می باشد. واحد مسافت فوت و پا هم ارتباط معنایی با هم دارند.
پا به زبان سنگسری
لِنگ leneg
پا : leg , feet
🦶🦵
نام تعدادی از اعضای بدن به انگلیسی:
head = سر
neck = گردن
shoulder = شانه
arm = بازو
chest = قفسه سینه
armpit = زیر بغل
nipple = نوک سینه
elbow = آرنج
...
[مشاهده متن کامل]

forearm = ساعد
back = کمر
stomach = شکم، معده
navel / belly button / tummy button = ناف
waist = دور کمر
small of the/one's back = گودی کمر
hip = باسن، ناحیه کنار باسن
buttocks = باسن
❗️لطفا دو کلمه ی hip و buttocks را در گوگل سرچ کنید تا تفاوت بین این دو را با تصاویر بهتر متوجه شوید
leg = پا
groin = کشاله ران
thigh = ران
knee = زانو
shin = ساق پا
calf = نرمه ساق پا
heel = پاشنه پا
instep = روی پا
sole = کف پا
ankle = مچ پا، قوزک پا
arch of the foot = قوس پا، گودی کف پا

پا در رکاب کردن:همراه و یاور کسی بودن
feet

الف ) پا
پا در زبان پهلوی با لفظ pād آمده است به معنی انتها و قسمت پایین و متضاد آن اپد بوده به معنی بدون انتها اپد به عربی رفته و به ابد تبدیل شده است به معنی بی انتها و همیشگی . واژه ی پا به زبان هندی وارد شده و به شکل هندی pair در آمده این واژه به زبان یونانی نیز انتقال یافته و به Pod تغییر لفظ داده است که در زبان یونانی به معنی ( برآمده و باد کرده قوزه پیدا کرده ) تبدیل شده و امروزه به شکل Podiaبه معنی پا کاربرد دارد . واژه ی پا به زبان اویغوری وارد شده و به لفظ پوُت ، قرقیزی but، فریزی غربی Fuotten ، گیلی اسکاتلندی Feet به معنی پا در آمده . ریشه واژه پوتین از زبان اویغوری از " پوت " گرفته شده و احتمالا با جمع تثنیه ی عربی به پوتین تبدیل شده . و به معنی چکمه به زبان های دیگر رفته است .
...
[مشاهده متن کامل]

واژه ی پا در بیشتر زبان های دنیا امروزه کار برد دارد .
اردو: پاؤں ، اویغوری : پوُت ، قرقیزی but ، مراتی Pāya ، گجراتی Paga ، پنجابی Paira هلندی Voeten ، فریزی غربیFuotten ، آلمانی Fu�e ، سندی: فیٽ ، تاجیکی Pojgoh ،
ب ) Podia ( پا )
این واژه از Pod ساخته شده که در زبان یونانی به معنی برآمده و باد کرده قوزه پیدا کرده که در اصل با واژه ی پا هم ریشه می باشد .
این لفظ را در زبان های زیر می بینیم .
لتونیاییPedas ، لیتوانیایی Pedos ، گرجی pekhebi ، پرتغالی Pes ، گالیسیاییPes ، کاتالانPeus ، نپالی Phiṭa ،
رومانیاییpicior ، کورسیPiedi اسپرانتوPiedoj ، فرانسوی pieds ، اسپانیایی pies ، یونانیPodia
ج ) Leg
در زبان فارسی به هر طرف دروازه یک لینگه ی در گفته می شود . بعد ها این لفظ به چیزهای دیگر مثل لنگه ی پا و لنگه ی کفش نیز کاربرد پیدا کرد . واژه لنگ به معنی یک پا از این واژه گرفته شده . لگد هم با این واژه همریشه می باشد . این واژه به زبان های دیگر راه یافته و به معنی پا کار برد پیدا گرده است .
واژه ی Leg به معنی پا امروزه در زبان های زیر کاربرد دارد .
( انگلیسی ، باسکی ، تلوگویی ، دانمارکی ، سوئدی ، مالاگاسیایی ، نروژی Leg ) استونیاییJalg
ی ) قدم
در زبان عربی به پا قدم گفته می شود
عربی qadam ، ایتالیایی gamba
واژه قدم در معنی پا در زبان کردی Feqir و سپس در زبان های زیر وارد شده و امروزه با تغییراتی کار برد دارد .
کردی Feqir ، ایسلندی F�tur گیلی اسکاتلندی Feet ، لوگزامبورگیFeiss
درزبان های زیر واژه قدم به معنی پا دیده می شود.
اسلوونیایی Stopala ، بوسنیایی Stopala صربی Stopala ، لهستانی Stopy
د ) آیاق ، ائیاق ( Ayaq )
در زبان آذری ( ائیی ) به معنی پایین و زیر می باشد . و آیاق ائاق به قسمت پایین هر چیز ی گفته می شود . از این رو به پا در ترکی آیاق یا ائیاق گفته می شود .
ترکمنی Ayak ، ترکی آذربایجانی Ayaq ، قزاقی Ayaq ازبکی Oyoq ، تاتاری Аяк ( Ayak ) ،
در زبان ترکی به دست قول ( ghol یا khol ) می گویند در زبان مغولی به پا Khol گفته می شود .

گاهی اوقات foot نیز معنی پا میدهد
در گویش نیشابوری، به پا، لینگ می گویند.
در گویش شهر سیریز لِنگ گویند
در زبان لری بختیاری لنگ می گویند
به کوردی اصیل میشه لاق
بە زبان کردی
پێ قاچ
پا افتادن:
کنایه از فرصت مناسب، به موقعش، وقتش بشه! - اتفاق افتادن، رُخ دادن، وقوع یافتن، پیش آمدن، ناشی شدن -
انجام و امکان پذیر، شدنی، ممکن شدن، میسر شدن و. . .
مثال: پاش بیُفته همه رو حریفم: اگه بخوام همه رو شکست میدم

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس