وجه

/vajh/

مترادف وجه: چهره، رخ، رخسار، روی، صورت، جور، روش، شکل، طریق، طریقه، طور، منوال، نمط، وضع، بودجه، پول، دینار، سرمایه، مبلغ، نقدینه، جانب، سمت، سو، طرف، حالت، دلیل، سبب، علت

برابر پارسی: روی، رویه، زمینه، پول، سویه

معنی انگلیسی:
disbursement, money, remittance, fund, payment, fee, cause, figure, mode, side, way, means, (sum of) money, phase, manner, justification, [gram.] mood, surface, [o.s.] face, hedron _, sum, form, voice

لغت نامه دهخدا

وجه. [ وَج ْه ْ ] ( ع اِ ) رو و چهره. ( غیاث اللغات ). روی و چهره. روی و صورت و هیأت و پیکر و سیما و دیدار و شکل و نمایش. ( ناظم الاطباء ). روی مردم و هرچیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، اَوجُه ْ، وجوه ، اُجوه با قلب واو به همزه. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- وجه ارض ؛ روی زمین.
|| کیفیت. چگونگی. || طریق. راه : یارگی را بشکافد یا بوجهی دیگر دفع کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || عین چیزی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). عین چیزی و خود چیزی. ( ناظم الاطباء ): هذا وجه الرأی ؛ یعنی هو الرأی نفسه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ذات و حقیقت چیزی. ( غیاث اللغات ): و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام. ( قرآن 27/55 ). || آنچه انسان بدان توجه کند از عمل و غیر آن. ( از اقرب الموارد ). هر چیزی که انسان بدان روی آورد از کار و عمل و جز آن. ( ناظم الاطباء ). و به همین معنی است : وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض و گویند وجه در اینجا به معنی عمل است. ( منتهی الارب ). || مستقبل هرچیزی. گویند: هذا وجه الثوب. ( از اقرب الموارد ). || حال. هو احسن القوم وجهاً؛ ای حالاً. ( ناظم الاطباء ). || اول روزگار. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
- وجه دهر ؛ اول آن. ( اقرب الموارد ).
- وجه نهار ؛ اول روز. ( ترجمان علامه جرجانی ).
|| آنقدر از سیاره که پیدا و ظاهر گردد ترا. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ): وجه نجم ؛ آن مقدار از ستاره که پیدا شود برای تو. ( از اقرب الموارد ). || مقصود سخن. ( منتهی الارب ).
- وجه کلام ؛ طریق مقصود از آن. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
|| رضاو خوشنودی. ( منتهی الارب ) : انما نطعمکم لوجه اﷲ. ( قرآن 9/76 )؛ ای لرضاه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) :
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظرشوی.
حافظ.
|| مهتر قوم. ( منتهی الارب ). سید قوم. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). شریف قوم و شریف شهر. ( ناظم الاطباء ). ج ، وجوه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || بزرگی. ( منتهی الارب ). جاه. ( از اقرب الموارد ). بزرگی و منزلت. || وَجَه ؛ آب اندک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سوی و کرانه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). جهت. ( اقرب الموارد ). || قبله. ( مهذب الاسماء ) : فثم وجه اﷲ. ( قرآن 115/2 )؛ ای قبلته. ( مهذب الاسماء ). || قصد و نیت : وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض.( قرآن 79/6 )؛ ای قصدی و نیتی. ( اقرب الموارد ). || پول نقد. مال. زر. ( ناظم الاطباء ). دینار و درهم. تنخواه : مبلغ یکصدتومان وجه رایج مملکتی : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

روی، چهره، روی چیزی، طریقه، جهت، قصد، نیت، بزرگ
( اسم ) ۱ - روی چهره صورت . ۲ - راه طریق . ۳ - طریقه روشن طور . ۴- جهت جانب سوی . ۵- ذات شخص . ۶- قصد نیت آهنگ .۷- صحیفه صفحه (( جزروی تو دروجهدلم می نشود جز قد توراست نیست بر کادلم . ) ) ( المعجم ) ۸ - آنچه بدان معاش کرده شود مانند زمین و مشاهره. ۹ - وجه ثلث از هر برج سه بهر( شامل ده درجه ) . توضیح خداوند وجه نخستین از حمل مریخ است و خداوند وجه دوم شمس است و سوم زهره و نخستین از ثور عطارد و همجنس همی رود بترتیب فلکها برسو تا آخر حوت . ۱٠ - بمعنی پول که حالیه معمول است قطعا منشاش تعبیر ( وجوهالاموال ) بوده . ۱۱ - درافعال فارسی پنج وجه است . یا وجهاخباری . آنست که وقوع کاری را بطریق خبر بیان کند: رفتم زدم خواهم رفتن تو رفتهیی . او آمده بود. یاوجه التزامی . آنست که کار را بطریق شک و دودلی و آرزو و خواهش و مانند آن بیان کند و چون پیرو جمله و کلمه دیگراست آنرا وجه مطیعی نیز گویند : میخواهم بروم شاید بیایم گمان میکنم محمود آمدهباشد: (( خرم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم و ز پی جانان بروم ) ). (حافظ ) یا وجه شرطی . آنست که کار را بطور شرط بیان نماید: اگر رفتی بردی و اگر خفتی مردی اگرنیایی من خواهم رفت . توضیح از برای وجه شرطی در زبان فارسی اکنون صیغه مخصوصی نیست بلکه بیشتر بصورت فعل التزامی گفته شود : اگر خواهی که بمقصود برسی کوشا و ساعی باش . قدیم صیغه های شرطی را با یائ می آورده اند : (( اگر مملکت را زبان باشدی ثناگوی شاه جهان باشدی . ) ) توضیح ۲ - گاهی در نظم و نثر علامت جمله شرطی مانند اگر هر گاه و غیره را حذف کنند : ((نباشد خرد جان نباشد رواست خرد جان جانست ویزدان گواست . ) ) ( یعنی .اگر نباشد ) بدو بگروی کام دلی یافتی رسیدی بجایی که بشتافتی (یعنی اگر بدو بگروی ) . یاوجه مصدری . فعلی است که بصورت اسم ( یعنی مصدر ) در آمده باید رفتن نشاید گفتن نیارم شیندن . توضیح در قدیم وجه مصدری را با ((ن ) ) علامت مصدراستعمال می کردند ولی بمرور زمان مصدر را مخف کردند و گویند خواهم گفت نشاید رفت : (( اشک حافظ خرد و صبربدریاانداخت چه کند سزغم عشق نیارست نهفت . ) ) ( حافظ ) یا وجه وصفی . آنست که فعل بصورت صفت و در معنی فعل باشد. فعل وصفی بافاعلی مطابقه نمی کند و همیشه مفرداست یوسف برخاسته بمنزل رفت . جمشیدوفریدون بشکار رفته آهویی صیدکردند. توضیح پس از فعل وصف آوردن ((و ) ) عطف - که امروزه بسیار متداول است - خطاست . توضیح در کتابهای دستور وجوهافعال راشش دانستهاند و ((وجه امری ) ) راهم جزو آنها آورده اند اما همچنانکه در زبانهای اروپایی معمول است بهتر است امر را جزو سه قسم فعل (ماضی مضارع امر ) محسوب داریم نه وجهی در ردیف اخباری التزامی و غیره . ۱۲ - دلیل سبب علت . ۱۳ - پول مبلغ :(( نظام الملک وجهاجرت ... برانطاکیه نوشت . ) ) ((ملتزم شد وجه بخزانه عامره رساند. ) ) جمع : وجوه جج . وجوهات .یا از آن پ زان ) وجه از آنرو بدان دلیل : (( گویی که بوی یارمن است این بوقت صبح زان وجه میشود دل دیانه بی قرار. ) ) (سمک عیار. ۵۴ : ۱ ) یا ازین (زین ) وجه . ازاین رو بدین سبب . یا از وجهی . بطریقی بوجهی : (( و طیارات دیوان و توفیرات خزانه الابرخصتی شرعی ازوجهی مرضی بخود راه نمیدهد. ) ) یا بر وجهی که. بطریقی که : (( ... بر وجهی که همهامت را بر آن اجماع باشد بیان فرموده است . ) ) یا بوجهی . بطریقی بطرزی : ((هرکسی با شمع رخسارت بوجهی عشق باخت زان میان پروانه را در اضطراب انداختی . ) ) (حافظ ) یا وجه تسمه . علت نام گذاری . یا وجه تشبیه . علت تشبیه سبب مانند کردن : (( و وجه تشبیه این رکن به وتد آنست که میخ هر کجا فرو کوبند ثابت و استوار ماند. ) ) یا وجه جامع . امر مشترک میان دو چیز را که موجب می شود حکم یکی از آن دو بر دیگر بقیاس تمثیلی بار شود وجه جامع گویند . این نوع قیاس بیشتر درفقه بکار می رود و آنرا قیاس مستنبط العله گویند و از چهار امر : مشبه مشبه به وجه اشتراک و حکم تشکیل می یابد . و همان وجه اشتراک را علت و سبب حکم و وجه جامع و امر مشترک گویند. یا وجه جمیل (نیکو ) . بطریقی نیک بطرزی نیکو: (( پس آنچه گفته بودی بوجهی جمیل پیش وی بگفتم ... ) ) یا وجه خلاص . طریق رهایی و نجات : (( ... چه بهیچ حال از آن شدت و محنت وجه خلاصی و از آن شدت و محنت وجه خلاصی و از آن اذیت و بلیت مفر ومحیصی نمیدانست . ) ) یا وجه صواب . راه درست :(( ادیب عروضب بثوت مفرفت اوزان و دانستن اصول اجزائ بحور وجه صواب آن باز تواند یافت . ) ) یا وجه معاش . پولی که با آن زندگی گذرانند: (( لهذا این چند عزیز که اسم آنها نوشته میشود از کاسبی وجه معاش حاصل می نمودند. ) )
جانب و ناحیه

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - روی ، چهره . ۲ - طریقه ، جهت . ۳ - پول . ج . وجوه . ۴ - ذات ، شخص . ۵ - قصد، نیت . ۶ - دلیل ، سبب . ، ~ ضمان پول (یا مالی ) که برای ضمانت می سپارند. ،~ ِ مصالحه آن چه برای برقراری صلح میان دو طرف مورد معامله قرار می گیرد.

فرهنگ عمید

۱. طریقه، روش.
۲. پول.
۳. علت، سبب.
۴. [قدیمی] روی، چهره.
۵. [قدیمی] امکان، توان.
۶. [قدیمی] صفحه.
۷. [قدیمی] وجود، ذات.
* وجه معاش: پولی که با آن زندگانی را می گذرانند.

فرهنگستان زبان و ادب

{mood} [زبان شناسی] تمایز دستوری در صورت افعال که دیدگاه و نظر گوینده یا نویسنده را نسبت به وضعیت توصیف شده در پاره گفتار نشان می دهد

گویش مازنی

/veje/ وجب & گنجایش

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وَجْهِ: رو- صورت - خودِ (ﭐبْتِغَاءَ وَجْهِ یعنی طلب خشنودی از آن جهت که رضایت از کسی به منزله ی رو کردن به او و عدم رضایت مانند پشت کردن به اوست .وجه هر چیزی به معنای ناحیهای از آن چیز است که با آن با غیر روبرو میشود و ارتباطی با آن دارد ، همچنان که وجه هر ج...
معنی لَا تَکُونَنَّ: حتماً نباش - به هیچ وجه نباش
معنی جَنَّةِ: باغ (وجه تسمیه اش این است که پوشش درختان مانع از دیدن زمین می شود)-بهشت
معنی وُجُوهِ: چهره ها (وجه هر چیزی به معنای ناحیهای از آن چیز است که با آن با غیر روبرو میشود و ارتباطی با آن دارد ، همچنان که وجه هر جسمی سطح بیرون آن است ، و وجه انسان نیم پیشین سر و صورتش میباشد ، یعنی آن طرفی که با آن با مردم روبرو میشود ، و وجه خدا چیزی است ک...
معنی وُجُوهَکُمْ: چهره هایتان -رویتان (وجه هر چیزی به معنای ناحیهای از آن چیز است که با آن با غیر روبرو میشود و ارتباطی با آن دارد ، همچنان که وجه هر جسمی سطح بیرون آن است ، و وجه انسان نیم پیشین سر و صورتش میباشد ، یعنی آن طرفی که با آن با مردم روبرو میشود ، و وجه خد...
معنی وَجْهَکَ: چهره ات -رویت (وجه هر چیزی به معنای ناحیهای از آن چیز است که با آن با غیر روبرو میشود و ارتباطی با آن دارد ، همچنان که وجه هر جسمی سطح بیرون آن است ، و وجه انسان نیم پیشین سر و صورتش میباشد ، یعنی آن طرفی که با آن با مردم روبرو میشود ، و وجه خدا چیزی...
معنی وَجْهِیَ: چهره ام -رویم - صورتم (وجه هر چیزی به معنای ناحیهای از آن چیز است که با آن با غیر روبرو میشود و ارتباطی با آن دارد ، همچنان که وجه هر جسمی سطح بیرون آن است ، و وجه انسان نیم پیشین سر و صورتش میباشد ، یعنی آن طرفی که با آن با مردم روبرو میشود ، و وجه ...
معنی مُسْوَدّاً: سیاه شده (مقصود از اسوداد وجه در عبارت" وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِـﭑلْأُنثَیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً "سیاه شدن روی ، بطور کنایه خشمناک شدن است و در عبارت "وَیَوْمَ ﭐلْقِیَامَةِ تَرَی ﭐلَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَی ﭐللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ "س...
معنی مُّسْوَدَّةٌ: سیاه شده (مقصود از اسوداد وجه در عبارت" وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِـﭑلْأُنثَیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً "سیاه شدن روی ، بطور کنایه خشمناک شدن است و در عبارت "وَیَوْمَ ﭐلْقِیَامَةِ تَرَی ﭐلَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَی ﭐللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ "س...
معنی وُجُوهَهُمْ: چهره هایشان -روهایشان (وجه هر چیزی به معنای ناحیهای از آن چیز است که با آن با غیر روبرو میشود و ارتباطی با آن دارد ، همچنان که وجه هر جسمی سطح بیرون آن است ، و وجه انسان نیم پیشین سر و صورتش میباشد ، یعنی آن طرفی که با آن با مردم روبرو میشود ، و وجه ...
معنی وُجُوهَهُمُ: چهره هایشان -روهایشان (حرف میم به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد حرکت گرفته است .وجه هر چیزی به معنای ناحیهای از آن چیز است که با آن با غیر روبرو میشود و ارتباطی با آن دارد ، همچنان که وجه هر جسمی سطح بیرون آن است ، و وجه انسان نیم پیشی...
معنی وَجْهَهُ: چهره اش -رویش (وجه هر چیزی به معنای ناحیهای از آن چیز است که با آن با غیر روبرو میشود و ارتباطی با آن دارد ، همچنان که وجه هر جسمی سطح بیرون آن است ، و وجه انسان نیم پیشین سر و صورتش میباشد ، یعنی آن طرفی که با آن با مردم روبرو میشود ، و وجه خدا چیزی...
ریشه کلمه:
وجه (۷۸ بار)

«وَجْه» در لغت به معنای «صورت» است و گاهی به معنای «ذات» به کار برده می شود. بنابراین «وجه اللّه» یعنی ذات خدا. یعنی از آنجا که صورت آئینه روح و دل آدمی است، و حواسی که انسان را با خارج مربوط می کند، تقریباً همه در آن قرار دارد، گاهی به معنای روح، یا به معنای ذات نیز آمده است.
و در سوره «روم» منظور صورت باطنی و روی دل می باشد، بنابراین، منظور تنها توجّه با صورت نیست، بلکه توجّه با تمام وجود است، زیرا وجه و صورت، مهمترین عضو بدن و سنبل آن است.
درست است که «وَجْه» از نظر لغت، به معنای صورت است که، به هنگام مقابله با کسی با آن مواجه و روبرو می شویم، ولی هنگامی که در مورد خداوند به کار می رود، منظور ذات پاک او است. بعضی نیز «وَجْهُ رَبِّک» را در سوره «رحمان» به معنای صفات پروردگار دانسته اند که از طریق آن، برکات و نعمت ها بر انسان ها نازل می شود، همچون علم و قدرت و رحمت و مغفرت.
این احتمال نیز داده شده: منظور اعمالی است که به خاطر خدا انجام داده می شود، بنابراین، همه فانی می شوند، تنها چیزی که باقی می ماند اعمالی است که از روی خلوص نیت و برای رضای او انجام گرفته است. ولی معنای اول از همه مناسب تر به نظر می رسد.
«وجه» در سوره «لیل» به معنای «ذات» است، و منظور رضایت و خشنودی ذات پاک او است.

دانشنامه عمومی

وجه (هلمند). وجه ( به لاتین: Wajah ) یک منطقهٔ مسکونی در افغانستان است که در ولایت هلمند واقع شده است. [ ۱]
عکس وجه (هلمند)

وجه (هندسه). در هندسه فضایی، یک وجه یا رویه ( به انگلیسی: face ) ، صفحه ای تخت و بیخمی است که بخشی از مرز یک شیء جامد را می سازد. [ ۱] یک جسم سه بعدی احاطه شده با تعدادی وجه را، چندوجهی نامند.
در حالت تخصصی تر هندسه چندوجهی ها و چندبرهای با ابعاد بالاتر، وجه، برای نامیدن یک جزء با هر تعداد بُعد از یک چندبر عمومی تر ( با هر تعداد بُعد ) به کار می رود. [ ۲]
در هندسهٔ مقدماتی، یک وجه یک چندضلعی دوبعدی است که بر روی مرز یک چندوجهی قرار گرفته است. [ ۲] [ ۳]
به عنوان مثال، هر یک از شش مربعی که یک مکعب را احاطه می کنند، یک وجه مکعب هستند. همچنین گاهی اوقات، وجه برای نامیدن مشخصهٔ دوبعدی یک ۴ - چندبر به کار می رود. در این کاربرد، فرامکعب ۴ - بعدی، ۲۴ وجه مربعی دارد، که هر یک در دو مکعب از ۸ سلول مکعبی فرامکعب به کار رفته اند.
در هندسه ابعاد بالاتر، وجه های یک چندبر، مشخصه هایی با ابعاد مختلف هستند. [ ۲] [ ۴] [ ۵] یک وجه با ابعاد k یک k - وجه نامیده می شود. برای مثال، وجه های یک چندوجهی معمولی ( ۳بعدی ) ، ۲ - وجه هستند. در نظریه مجموعه ها، مجموعه وجه های یک چندبر، شامل خود چندبر و مجموعه تهی هم می شود که به مجموعه تهی، برای سازگاری، بعد ۱ - داده می شود. بنابراین برای هر n - چندبر ( چندبر n - بعدی ) ، k می تواند بین ۱ - تا n یا خود این اعداد باشد.
برای مثال، با این تعریف، وجه های یک مکعب، شامل مجموعه تهی، رأس های آن ( ۰ - وجه ) ، اضلاع آن ( ۱ - وجه ) ، سطوح مربعی ( ۲ - وجه ) و خود مکعب ( ۳ - وجه ) هستند.
عکس وجه (هندسه)عکس وجه (هندسه)عکس وجه (هندسه)عکس وجه (هندسه)عکس وجه (هندسه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

وَجْه (face)
در هندسه، هر یک از سطوح چندوجهی، محصور در یال ها. مکعب شش وجه مربع شکل، مکعب مستطیل شش وجه مستطیل شکل، و چهاروجهی چهار وجه مثلث شکل دارد.

جدول کلمات

روی, صورت, گونه,قصد, نیت

مترادف ها

face (اسم)
نما، منظر، سطح، صورت، رخ، لقاء، قیافه، چهره، رو، وجه، قبال، رخسار

mode (اسم)
طرز عمل، فن، مقام، سبک، رسم، وجه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، طور

form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

mood (اسم)
حالت، مزاج، حال، مشرب، وجه، خاطر، حوصله، قلق

payment (اسم)
پرداخت، پول، وجه، قسط، تادیه، کارسازی

فارسی به عربی

دفعة , شکل , مزاج , نمط

پیشنهاد کاربران

وَجه:
وَجه به چهره ( ظاهری ) انسان گفته می شود که از ابرو و چشم و. . . تشکیل شده است و همگان آن را می بینند: فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ
وَجه:
وجه در قرآن به دو معنای صورت ظاهری، یعنی صورت یا روی اشیاء مانند فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ، و یا به معنای صورت باطنی، به معنای جهت گیری اطلاق می شود؛ زیرا آدمی رو به جلوی صورتش حرکت می کند: ( إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ) از آنجا که برحسب ظاهر، وجه به جهتی گفته می شود که "رو به غیر" دارد و دیگران آن را می بینند؛ لذا تمامی صفات افعالی خداوند متعال و آیات الله، "وجه الله" هستند: کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ
...
[مشاهده متن کامل]

وجیه: به کسی گفته می شود که نزد دیگرانی که با او مواجه هستند، وجهه و اعتبار و آبرو دارد، وَجِیهًا�فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ�

توجیه از وجه آمده و توضیح آنرا دوستان دادند اما برابر وجه ؛ روی می شود که از روییدن آمده ( یعنی صورت ؛ سمت ) که بعد ها از روییدن ؛ رویش ( صورت یافته = رشد ) رویا ( روی آ = بسیار صورت یافته = هر آنچه که چند وجه باشد = خیالی ) و . . . ساخته شد پس وجه دقیقا برابر روی است از اینرو
...
[مشاهده متن کامل]

وجه = روی مثال = وجه مشترک این دو = روی مشترک این دو
موجه / توجیه = رویین ( چیزی که روی و وجه و صورت دارد ) و چون همانند رویین تن = چیزی ک تن را صورت میبخشد و میپوشاند و سمت و سو به آن میدهد حالت دفاعی ایجاد میکند میتواند برای توجیه که اثر دفاعی در کلام دارد بهره برداری شود
رویسار / رخسار / روییزه = روی ایزه ( برابر is لاتین به چم شدن و هست بکار میرود همچون پاکیزه / دوشیزه و . . . ) = صورت شده ( توجیه و موجه )
اقدام موجه انجام داد = کار رویین انجام داد ( کاری ک اثر دفاعی و قابل قبول در برابر آسیب دارد )
رویش = چند وجهی شدن ک نشان از رشد دارد.

�وجه یا وجه مالی� برابر با �دارایی�
نگاه، رو، پهلو و چهره برابر های این واژه عربی هستند که خیلی به گویش مردم آمده اند.
روی
صورت
واژه برگرفته از زبان های هند و ایرانی یا هند و اروپایی است و با face همخانواده است و در لاتین facie است که تلفظش بسیار با تلفظ وجه همانند است
وجه : وجه در لغت به معنی صورت است و گاهی به معنی ذات به کار برده می شود .
بنابر این وجه الله یعنی ذات خدا .
�کلّ شیء هالک إلا وجهه� ( قصص، 88 )
در این آیه خداوند می فرماید: بعد از اینکه برای دومین بار در صور اسرافیل دمده می شود همه می میرند غیر از وجه ( چهره ) خداوند. کسی از امام صادق ( ع ) پرسید این وجه الله یعنی چه؟ امام فرمودند: چهره ی خداوند ما هستیم مردم به وسیله ی ما خدا را می بینند و می شناسند. وجه خدا همان چهارده معصوم هستند با حروف ابجد اگه حساب کنی می شود14
...
[مشاهده متن کامل]

و=۶
ج=۳
ه=۵

قصد
شیوه
طُرُق
شوند ( وجه ، سبب )
طلعت
وجه ناقابلی جوف پاکت
چهره، رخ، رخسار، روی، صورت، جور، روش، شکل، طریق، طریقه، طور، منوال، نمط، وضع، بودجه، پول، دینار، سرمایه، مبلغ، نقدینه، جانب، سمت، سو، طرف، حالت، دلیل، سبب، علت
هوالعلیم
وجه : چهره ؛ رو ؛ صورت ؛ سمت وسو ؛ جور ؛ جهت ؛ روش ؛ شیوه ؛ شکل ؛ مبلغ ؛ پول. . .
وجه اللّه: ذات خداوند ؛ خشنودی و رضایت باری تعالی. . . .
ذات _ وجود
نیت
در ریاضی ، پهلو . ( وجه های جانبی = پهلوهای کناری )
وجه:
بمعنی ارزش و بها، . . .
خطی ز مشک سوده در اثبات دلبری
وجهی نوشته بر ورق روی چون خورش
. . . . . .
بمعنی دلیل، نحوه
خواجو گوید:
ای بصد ( وجه ) رخ خوب تو وجهی ز بهشت
وی بصد باب سرکوی تو بابی زارم
...
[مشاهده متن کامل]

و
گنج قارون چو درین ره به پشیزی نخرند
رخ زردم بچه ( وجه ) اینهمه زر گرد آورد
. . . . .
بمعنی دست آورد :
سیمی که مرا باید از دیده شود حاصل
وجهم به از این چبود کز چهره برانگیزد . . خواجو
. . . . .
تناسب و دلیل
مرا ماهیت رویش چو شد روشن بدانستم
که بی ( وجهست ) تشبیهش به ماه آسمان کردن
. . . .
بمعنی راه طریق و روش، نحوه
سعدی:
بگفت از اینچه تو بینی حلال ملک منست
نیامدست به دستم به وجه آزاری
بمعنی جایگزین ، تعویض
حافظ:
غبوس زهد بوجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس