گوش را نزدیک کن کآن دور نیست
لیک نقل آن به تو دستور نیست.
مولوی.
|| نسخت کردن کتاب. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) موزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). موزه کهنه. ( از اقرب الموارد ). نعل کهنه درپی کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نعلین کهنه. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ). نِقْل. نَقَل. ( منتهی الارب ). || آنچه از پسته و سیب و غیر آن که تنقل کنند بدان با شراب. ( از اقرب الموارد ). نُقْل. ( اقرب الموارد ). ج ، نقول ، نقولات. رجوع به نُقْل شود. || طریق مختصر. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) جابه جائی. جابه جاشدگی. جابه جاکردگی. تغییر جا و مکان. انتقال. ( ناظم الاطباء ). || حمل. ارسال : چون ملکان عزم شدآمد کنند
نقل بنه پیشتر از خود کنند.
نظامی.
و چون نقل علوفه ها از طرف ارمن تا یزد و از ولایت اکراد تا جرجان بود. ( جهانگشای جوینی ). || حرکت. عزیمت : سبق برد رهرو که برخاست زود
پس از نقل بیدار بودن چه سود.
سعدی.
|| بیان. حکایت. روایت. خبر. ( ناظم الاطباء ). حکایت و روایت واقعه ای یا داستانی و بازگوئی سخنی از قول کسی.بیشتر بخوانید ...