نقل

/naql/

مترادف نقل: انتقال، جابجایی، حمل، حکایت، داستان، قصه، بازگویی، گزارش، ترجمان، ترجمه، تعبیر، تفسیر، بیان، روایت، بازگو، ذکر | شیرینی، گزک، مزه، چاشنی

برابر پارسی: گفته، بازگفت، بازگویی، ترابری، جابجاکردن، گزک، گَزک | ( نَقل ) ترابری، جابجاکردن | ( نُقل ) گَزک

معنی انگلیسی:
account, narration, relation, story, conveying, transport, transfer, transmission, sugar, comfit, dessert, quotation, sugar - plum

لغت نامه دهخدا

نقل. [ ن َ ] ( ع مص ) از جائی به جائی بردن. ( از غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( زوزنی ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).فاوابردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || وضع لغتی برای معنی تازه ای سپس آنکه برای معنی دیگری وضع شده است. ( از اقرب الموارد ). || از جای به جای رفتن. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). || یک باره و دو باره آب خورانیدن شتر را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || درپی کردن نعل و موزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || اصلاح نمودن خف شتر و موزه را. ( از اقرب الموارد ). اصلاح نمودن موزه را و درپی کردن آن را. ( از ناظم الاطباء ). پاره دوختن سپل شتر را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نهل و علل دادن ستور را. ( تاج المصادر بیهقی ). نَقَل َ الابل َ؛ سقاها نهلاً و عللاً. ( از اقرب الموارد ). || وژنگ در جامه دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). وصله کردن جامه. ( از اقرب الموارد ). || درپی کردن جامه را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || برداشتن حدیث را.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). روایت کردن سخنی از گوینده آن. ( از اقرب الموارد ) :
گوش را نزدیک کن کآن دور نیست
لیک نقل آن به تو دستور نیست.
مولوی.
|| نسخت کردن کتاب. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) موزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). موزه کهنه. ( از اقرب الموارد ). نعل کهنه درپی کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نعلین کهنه. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ). نِقْل. نَقَل. ( منتهی الارب ). || آنچه از پسته و سیب و غیر آن که تنقل کنند بدان با شراب. ( از اقرب الموارد ). نُقْل. ( اقرب الموارد ). ج ، نقول ، نقولات. رجوع به نُقْل شود. || طریق مختصر. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) جابه جائی. جابه جاشدگی. جابه جاکردگی. تغییر جا و مکان. انتقال. ( ناظم الاطباء ). || حمل. ارسال :
چون ملکان عزم شدآمد کنند
نقل بنه پیشتر از خود کنند.
نظامی.
و چون نقل علوفه ها از طرف ارمن تا یزد و از ولایت اکراد تا جرجان بود. ( جهانگشای جوینی ). || حرکت. عزیمت :
سبق برد رهرو که برخاست زود
پس از نقل بیدار بودن چه سود.
سعدی.
|| بیان. حکایت. روایت. خبر. ( ناظم الاطباء ). حکایت و روایت واقعه ای یا داستانی و بازگوئی سخنی از قول کسی.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - آنچه بعد از شراب از قسم ترش و نمکین و کباب و غیره خورند مزه : همه بودشان رامش و میگسار مل و نقل و بازی و بوس و کنار. ( گرشاسب نامه .۲۲۵ ) جمع : نقول.توضیح در غیاث اللغات آمده : در بحر الجواهر و منتخب نوشته که آنچه بعد شراب از قسم ترشی و نمکین و کباب و غیره خورند آنرا بضم اول گویند و در قاموس و مزیل نوشته که باین معنی بفتح نون صحیح است و بضم نون چنانکه مشهور شده غلط است . و در صحاح نوشته که نقل بالفتح از جایی بجایی بردن و بضم ما ینقل به علی الشراب . عین جمله صحاح چنین است:النقل هوما ینتقل به علی الشراب. ۲ - امروزه نوعی شیرینی را گویند که از شیره شکر و چیزهایی نظیر دانه های معطر ( هل تخم گشنیز ) یا خلال بادام و مانند آن سازند . یا نقل بادام . نقلی که در آن خلال بادام بکار برده باشند . یا نقل بیابان . ذرت بوداده . یا نقل خشخاشی . نوعی نقل ریز که برای تنقل کودکان سازند . یا نقل خواجه . میوه شاهدانه چینی را گویند که دارای خواص سکر آور و نشئه آور سایر محصولات شاهدانه میباشد حب الحنکلائ حب السمنه . یا نقل مجلس . مطلبی که قابل ذکر در محافل و مجالس باشد . توضیح بعضی این ترکیب را بفتح نون خوانند . یا نقل و نبات . تنقلات . یا با نقل و نبات پروردن . بچه ای را ناز پرورده و متنعم بار آوردن .
دهی است از بخش سمیرم بالا شهرستان شهرضا در ۴٠ هزار گزی جنوب سمیرم در جلگ. معتدل هوائی واقع است و آبش از قنات محصولش غلات و تنباکو و کشمش و بادام شغل اهالی زراعت است .

فرهنگ معین

(نُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مزة شراب ، آن چه به عنوان مزه همراه شراب می خورند. ۲ - نوعی شیرینی کمی کوچک تر از فندق که از شکر و دانه های معطر درست کنند. ، ~ و نبات تقسیم نکردن عبارتی دال بر این که مناقشه جدی است و نباید انتظار نرمی و مهربانی داشت .
(نَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) جابه جا کردن . ۲ - بیان کردن سخن و مطلبی . ۳ - قصه گفتن . ۴ - (اِ. ) داستان ، قصه .

فرهنگ عمید

۱. جابه جا کردن چیزی، از جایی به جای دیگر بردن.
۲. سخنی را که از کسی شنیده شده برای دیگری بیان کردن.
۳. (اسم ) سخن، حرف.
۴. ترجمه.
۱. نوعی از شیرینی به اندازۀ فندق یا بادام که از شکر درست می کنند.
۲. [قدیمی] آنچه مزۀ شراب کنند و با آن تغییر ذائقه بدهند مانندِ فندق، پسته، و بادام، مزه.

گویش مازنی

/naghl/ افسانه – داستان - روایت ۳داستان پردازی و منظومه خوانی از سوی شعر خوانان و خنیاگران بومی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نقل به معنای حالت حاصل از انتقال لفظ از معنای اصلی به معنای دیگر می باشد.
نقل، حالتی است که از انتقال لفظ از معنای اصلی خود به معنای دیگری پدید می آید، مانند:لفظ «صلاة» که معنای لغوی آن «دعا» است و در زمان شارع، در ارکان مخصوص (نماز) استعمال شده است؛ یعنی از معنای لغوی خود به معنای شرعی نقل شده است.

دانشنامه عمومی

نقل (ادبیات). نَقل ( به انگلیسی Diegesis ) ( /ˌdaɪəˈdʒiːsɪs/ ؛ از یونانی διήγησις از διηγεῖσθαι، "برای روایت کردن" ) یک سبک قصه گویی ادبیات داستانی که نمای داخلی از دنیایی را ارائه می دهد که در آن:
• جزئیات مربوط به خود جهان و تجربیات شخصیتهای آن به صراحت از طریق روایت آشکار می شود.
• این داستان بر خلاف نمایش یا وضع، گفته یا بازگو می شود. [ ۱]
• جدائی از داستان برای گوینده و مخاطب فرض شده است.
در نقل، راوی داستان را روایت می کند. راوی اقدامات ( و گاه افکار ) شخصیت ها را به خوانندگان یا مخاطب ارائه می دهد. عناصر نقلی بخشی از دنیای داستانی ( "بخشی از داستان" ) است، برخلاف عناصر غیر - نقلی که جزء سبک نحوه قصه گویی راوی داستان ( "بخشی از داستان گویی" ) هستند.
نقل ( διήγησις یونانی "روایت" ) و محاکات ( μίμησις یونانی «تقلید» ) از دوران افلاطون ' و ارسطو با یکدیگر در تقابل بوده اند. محاکات با استفاده از اقدامی که وضع شده است، به جای گفتن نشان می دهد. نقل گفتن یک روایت توسط یک راوی است. راوی ممکن است به عنوان یک شخصیت خاص صحبت کند، یا ممکن است نامرئی باشد یا حتی راوی داننده ای باشد که از «بیرون» به شکل اظهار نظر در مورد عمل یا شخصیت ها صحبت می کند.
عکس نقل (ادبیات)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

نَقل
(در لغت، به معنی انتقال) در اصطلاح منطق، آن است که لفظی را از معنی اصلی (لغوی) خود بگردانند و معنای دیگری به آن بدهند که با معنی لغوی نیز مرتبط و سازگار باشد. لفظی که از معنی خود به معنی دیگر انتقال یابد اصطلاحاً «منقول» نامیده می شود و از منقول به «اصطلاح» تعبیر می گردد. منقول بر دو قسم است: ۱. منقول شرعی، نقل لفظ است به معنی اصطلاحی در حوزۀ دانش های دینی، چنان که «نماز» را، که فروتنی و ادب و نیایش است، به حوزۀ دانش فقه منتقل می سازند و در معنای نیایش ویژه، که با آداب خاص صورت می گیرد، به کار می برند؛ ۲. منقول غیرشرعی، نقل لفظ است به معنی اصطلاحی در حوزۀ یکی از دانش های غیردینی، چنان که «حرکت» را، که به معنی جنبش است، به فیزیک و فلسفه منتقل می کنند و در معنای «سیر از نقص به کمال» به کار می برند.

مترادف ها

transfer (اسم)
واگذاری، انتقال، سند انتقال، تحویل، نقل

story (اسم)
گزارش، شرح، حکایت، داستان، روایت، موضوع، قصه، اشکوب، نقل

sweet (اسم)
نقل

transference (اسم)
حواله، تحویل، نقل

transportation (اسم)
تبعید، انتقال، حمل و نقل، بارکشی، ترابری، نقل، سرویس باربری

فارسی به عربی

قصة , قطرة , نقل

پیشنهاد کاربران

واژه نقل
معادل ابجد 180
تعداد حروف 3
تلفظ noql
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( نَ ) [ ع . ]
آواشناسی naql
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
واژگان مترادف و متضاد
نقل:گفتن.
نُقل:آجیلی.
دادن:انتقال.
کوشیدن به چم حرکت میباشد چراکه کوش و روش که یکی از کوشیدن و دیگری از روشیدن آمده یعنی حرکت مثال آن در کوشش = سعی و تلاش آمده که استعاره از حرکت است و دیگری فروشیدن و خروشیدن است که هر دو بمعنای حرکت و انتقال دادن می باشد از اینرو وقتی چیزی را میفروشیم یعنی منتقل کردیم و در خروشیدن یعنی آنرا روشیدیم و حرکت دادیم / در زبان مازندرانی همچنان به تکان دادن و حرکت دادن رِک و روش گفته میشود که رِک از رِکیدن آمده و در زبان فارسی اثری از آن نمانده اما روش ( roosh ) در فروشیدن / خروشیدن و . . . مانده پس
...
[مشاهده متن کامل]

کوش = حرکت / جنبش / تلاش
رِک = جابجایی ( امروزه به رِخ دادن یعنی دست به کاری زدن که باعث اتفاقی شود و حرکتی اتفاق افتد= دستکاری )
کوچ / روش ( roosh ) = انتقال ( سروش که از سروییدن آمده از شاخه های دیگر آن است = صدای جاری شده ) / حرکت
حرام = هِرِشت ( باز هم اثر روش و رِشت را میبینیم یعنی حرکت کرده و رشد یافته که با راست و درست هم ریشه میباشد و در افراشتن = اف راشتن میبینیم شاخه های دیگری از هم بوجود آمدند ) ( هرشت یادگار زبان پهلوی در مازندران میباشد یعنی حرام و حیف مال کردن )
فرست / فرستادن = ارسال ( بن مضارع فرستادن ) در ارسال ( فِرِست ) اطلاعات دچار . . .
انتقال = روش ( roosh ) یا راش ( حرکت و انتقال که در زبان لاتین هم به حرکت راش گفته میشود و از راست و رست و ریس آمده و در افراشته هم بدان پرداخته شده که چرا راش میشود حرکت کرده ) مثال: یکی از روش های موثر در تشخیص و درمان بیماری انتقال ( راش ) بموقع بیمار به درمانگاه است. اون را به داخل انتقال ( راش ) نده.

میمزه ( مزه می ) ، چاشنی
Transfer
برای حمل و نقل واژه رک و روش ( راش ) را داریم که به فراموشی رفت
رک در رکیدن = خاراندن = خ راندن = ( بنا به جستاری خ هایی که در ربان فارسی آمده به چم خویش و خود می باشد ) => چیزی را از خود راندن = خاراندن
...
[مشاهده متن کامل]

در رکیدن واژه رک ( پسوت کنده و پیدا ) / ریکا مازندرانی ( کسی که کارش حرکت دادن یا ناخنک زدن یا همان پوست کندن است که در فارسی پسر = پوست تر = پوست کننده گفته میشود ) / رخ و . . . را داریم که رکیدن هم به چم خاراندن است هم به چم نَقل یا رِخ دادن ( امروزه میگوییم فلان چیز را رِخ نده یا نرکون = حرکت نده )
=> رِک یا رِخ = حرکت
روش مازندرانی ریختی دیگر از راش فارسی که در تراش ( ته راش=چیزی را از ته حرکت دادن ) / راش سوم ( اشاره به جنگ جهانی سوم دارد ) همگی به چم حرکت است.
نقل= رِک
حمل=راش ( راش سوم = حمله سوم = حرکت سوم )

نُقل در قدیم: هر خوردنی لذیذ که بدان تنقل کنند از قبیل شیرینی و میوه و. . . / نُقل خاص آورده ام زآنجا و یاران بی خبر/ کاین چه میوه ست از کدامین بوستان آورده ام. ( خاقانی )
پیشنهاد من اینه که بهتر نیست هم خانواده را به مترادف و متضاد کلمات اضافه کنید؟ ممنون از اینکه توجه کردید. . . سایتتون خیلی عالیه ممنونم
نقل:[اصطلاح حقوق] سلب مالکیت یک مالک نسبت به مال معین و اعطاء آن به دیگری خواه به رضای مالک باشد و خواه به حکم قانون.
تعریف کردن
نقل=روانه
نقل دادن= روانه کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس