نفس ناطقه


برابر پارسی: جان گویا، جان گویا

لغت نامه دهخدا

نفس ناطقه. [ ن َ س ِ طِ ق َ / ق ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس را در مرتبت کمال نفس ناطقه گویند و عقل و صورت نوعیه انسان هم نامند. به قول ملاصدرا: ان النفس الناطقة عندالحکیم عبارة من جوهر عقلی وحدانی لیس فی عالم العنصری ولا فی عالم الاجسام لم یتصور ان یدرک وحدة الحق. ( از فرهنگ علوم عقلی ) ( از اسفار ج 4 ص 96 ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ص 397 ) ( رسائل ملاصدرا ص 266 ). در اصطلاح حکما، روح. جان. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). روحی که فهم و ادراک معانی کند. ( ناظم الاطباء ). روان. ( تقریرات فاضل تونی ) ( یادداشت مؤلف ) :
گفتم که نفس ناطقه را مستقر کجاست
گفتا ورا جهان لطیف است مستقر.
ناصرخسرو.
گفتم که نفس ناطقه را چیست آرزو
گفتا بقا و شادی و پیروزی و ظفر.
ناصرخسرو.
من میوه دار حکمتم از نفس ناطقه
و ایشان ز روح نامیه جز نارون نیند.
ناصرخسرو.
این یکی اکسیر نفس ناطقه
بر سر صدر جهان خواهم فشاند.
خاقانی.
دل از دریچه فکرت به نفس ناطقه داد
نشان حالت زارم که زارتر می گشت.
سعدی.

فرهنگ فارسی

نفس را در مرتبت کمال نفس ناطقه گویند و عقل و صورت نوعی. انسان هم نامند . در اصطلاح حکما : روح . جان . روحی که فهم و ادارک معانی کند .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نفس ناطقه نفسی است که هر کس بالوجدان به وجود آن پی می برد و با تعبیر «انا» از آن حکایت می کند، داستانی دراز و خواندنی دارد به طوری که برخی از طایفه فکر و نظر به جسم بودن آن فتوا دادند و گروهی حکم به جسم لطیف بودنش صادر کردند و دسته ای دیگر به مجرّد بودن آن قائل شدند.
نفس ناطقه که هر کس بالوجدان به وجود آن پی می برد و با تعبیر «انا» از آن حکایت می کند، داستانی دراز و خواندنی دارد به طوری که برخی از طایفه فکر و نظر به جسم بودن آن فتوا دادند و گروهی حکم به جسم لطیف بودنش صادر کردند و آن را همچون آب گل جاری در برگ دانستند و دسته ای دیگر به مجرّد بودن آن قائل شدند. علاوه بر اختلاف نظر مذکور در باب نحوه وجود نفس؛ در مورد نحوه پیدایش آن نیز نزاعِ دیرینه ای میان فیلسوفان و اهل نظر وجود دارد. برخی بر این باور بودند که نفس قبل از ورود به این جهان خاکی در عالمی برتر وجود داشته است و با حقایقی چون «مُثُل» زیست می کرده است؛ و بعضی دیگر معتقد بودند که نفس با حدوث بدن حادث می شود ولی حدوثش روحانی است. یعنی وقتی بدنی مناسب برای خدمت به نفس حادث شود در این هنگام به توسط مبادی عالیه، نفس، حادث می شود و در مملکت تن به پادشاهی می پردازد و بالاخره برخی از حکیمان جهان اسلام به این نتیجه رسیدند که نفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاست. حال در اینجا به بحث پیرامون نحوه پیدایش نفس می پردازیم و موضوع تجرد نفس را به کتب فلسفی مربوط به نفس ارجاع می دهیم و در این باب تنها به این نکته اشاره می کنیم که امروزه، حکیمان اسلام مسئله تجرّد نفس را اثبات شده و مسلّم می گیرند؛ لذا ما نیز در اینجا همین شیوه را بر می گزینیم.
حدوث و یا قدم نفس
به طور کلّی در میان فیلسوفانی که به تجرّد نفس ناطقه معتقدند در باب حدوث یا قدم نفس ناطقه دو نظر وجود دارد. افلاطون بر این عقیده بود که نفس، غیر مادی و مقدّم بر جسم است. مقصود او این بود که تن، خدمتگزار نفس می باشد و بدن در واقع مملکت نفس زمانی بوده که نفس با خدا در عالم مُثُل می زیسته ولی به خاطر تمایلش به عالم حس هبوط کرده و در بدن مادی محبوس گشته است. ارسطوئیان و حکمای مشّاء بر این باور بودند که نفس آدمی قدیم نمی باشد؛ بلکه با حدوث بدن حادث می شوند ولی نه به صورتی که صدرالمتالهین می گوید بلکه عقیده آنها این است که نفس حادث است نه قدیم، ولی حادث از ماده و منطبع در ماده نیست بلکه نفس موجود مجرّدی است که وقتی بدن حادث شد آن نیز به فرمان پروردگار خلق می شود و به بدن تعلّق می گیرد. عبارت شیخ الرئیس در این زمینه چنین است:«نفس وقتی حادث می شود که بدن مناسبی جهت خدمت به آن حادث گردد و این بدن، مملکت و وسیله آن باشد».
دلیل ابطال قول بقدم نفس ناطقه
مشهورترین دلیلی که این بزرگان بر ابطال قول به قدم نفس و تقدم آن بر بدن اقامه کرده اند و از این راه به اثبات نظر خود (قول به حدوث نفس) رسیده اند این است که نفوس آدمی در نوع متّفق هستند حال اگر این نفوس پیش از بدن موجود شوند یا متکثرالذات خواهند بود یا فقط با یک ذات؛ و چون هر دو شق محال است لذا ممکن نیست که نفس قبل از بدن موجود باشد. دلیل اینکه محال است نفس پیش از بدن متکثّر و متعدّد باشد این است که اگر نفس پیش از بدن و قبل از تعلّق به بدن، متعدد و متکثّر بوده باشد؛ به ناچار هر نفس از نفس دیگر متمایز خواهد بود. حال امتیاز هر نفس از دیگری یا به علت امتیاز در اصل ذات و ماهیّت آنهاست و یا به واسطه لوازم مختلف و یا به واسطه عوارض مختلف.امتیاز آنها به ذات و ماهیّت و همچنین به لوازم ذات و ماهیّت، محال است زیرا کلیّه افراد نفوس، در اصل ذات و ماهیّت متعددند و بنابراین، امتیاز در اصل ذات و ماهیّت و همچنین امتیاز در لوازم ذات و ماهیت ممکن نیست زیرا اتحّاد افراد در ماهیّت مستلزم اتّحاد افراد، در لوازم است.امتیاز به واسطه عوارض نیز ممکن نمی باشد. زیرا حدوث عوارض، به سبب وجود ماده و خصوصیات آن است و ماده نفس، از جهتی بدن است و قبل از بدن، ماده ای وجود ندارد، بنابراین امتیاز به واسطه عوارض ممکن نیست.از طرف دیگر محال بودن وحدت عددی نفس پیش از تعلّق به بدن، به این خاطر است که وقتی دو بدن به وجود آیند دو نفس در دو بدن حاصل می شود؛ حال یا این است که این دو نفس حاصل در بدن، دو قسم آن نفس واحد می باشند و در اینصورت شیء واحدی که وزن و استخوانی ندارد بالقوه منقسم می شود و این به واسطه اصول مطرح شده در طبیعیات، ظاهر البطلان است و یا اینکه نفسی که بالعدد واحد است در دو بدن باشد و این نیز بطلانش نیاز به تکلّف زیاد ندارد.
← قول خواجه نصیر
...

پیشنهاد کاربران

با پوزش از خدمت خوانندگان گرامی بابت یک اشتباه:
عبارت ؛ بعدا توسط مولانا. . . . . در کامنت بالا صحیح نمی باشد بلکه قبلا توسط مولانا. . . . . .
بینش و تصور و باور قالب بر قوای ادراکی فهم و عقل و احساسات و عواطف و افکار و خیالات و اوهامات انسان عام و خاص در طول تاریخ پیدایش انسان روی کره زمین و در طبیعت تاکنون این بوده و هست که هرفرد انسانی تنها دارای یک جسم یا کالبد یا تن و یا بدن و یک من یا خود و یا یک نفس مجرد به شکل مرد یا زن می باشد. همچنین هرکدام از افراد انسانی چه خاص و چه عام بر این بینش و تصور و باور اند که تنها دارای یک میل و یک سرنوشت جنسی مردانه یا زنانه می باشند. بر اساس این دو بینش و تصور و باور که در ارتباط و پیوند با همدیگر می باشند، هر فرد انسانی در مورد موجودیت خود و زندگی خویش به نتیجه گیری و قضاوت عام و مشترک رسیده است که تنها دارای یک حیات یا زندگی دنیوی می باشد که با تولد آغاز میگردد و با مرگ پایان می یابد. و قوای ادراکی فهم و عقل وی از اولین مراحل بیداری تاریخی تاکنون با عمل کرد روی دریافت های حواس پنجگانه، در این زمینه و پاسخ گویی به این سوال که بعد از مرگ چه اتفاقی برای کلیه ابعاد وجودیش خواهد افتاد، اندیشه های حسی و فکری و خیالی و اوهامی فراوانی را تولید کرده است. از قبیل گردش یا چرخه حلول روان یا تناسخ از دیدگاه هندوان و یا نزول روان از عالم ایده ها و ورود آن به عالم محسوسات بهنگام بسته شدن نطفه و پیوستن به آن و جدا شدن آن بهنگام مرگ از بدن و یا قفس تنگ و خاکی و مهاجرت و بازگشت آن به عالم ایده ها از دیدگاه حکیم به اصطلاح الهی یعنی افلاطون و باور به نوسانات ایاب و ذهاب و یا تکرار رفت و آمد یکی از روان های دوگانه مصریان با نام های کا و با ( ka و ba ) بین ستارگان و زمین از دیدگاه مصریان که بعدا توسط حکیمان و عارفان قوم یهود با افزودن پیشوند لا ( la ) نفی و رد گردیده و به تدریج به بازی با حروف و اعداد تحت عنوان ka ba la با تلفظ کابالا تحول یافته که در اصل و ریشه بازی نبوده بلکه نه گفتن یا نفی و رد باور مصریان بوده است . و قبض و جدایی موقت و دائمی روح از بدن مادی و به اصطلاح بد و شیطانی بهنگام خواب های شبانه و لحظه مرگ و مراجعت و معراج آن به آسمان و یا عالم برزخ از دیدگاه ادیان مسیحیت و اسلام و یا پدیده پریدن مرغ ملکوتی جان که در این خاک دان مِلک، طبیعت به امر حق تعالی چند روزی بطور موقتی از بدن یا تن برایش ساخته است و رهائی آن بهنگام فرا رسیدن لحظه مرگ و پرواز سبک بالانه آن از این جهان بد و فانی به جهان خوب و باقی و پیوستن دو باره آن در آنجا به نَی ستان و ورودش به باغ ملکوتی از دیدگاه ادیبان و شاعران و عارفان پارسی و فارسی زبان. و یا رهائی نفس مجرد یا من یا خود بهنگام مرگ از قعر چاه طبیعت و پرواز و معراج آن به آن سوی افق های دور دست طبیعت و رسیدنش به ماوراء طبیعت و دست یافتن آن به آرامش جاودانه در آنجا براساس دیدگاه بعضی حکیمان و عارفان نواندیش دینی. و جملگی قافل از چند و سه حقیقت ژرف و ماورائی زیر:
...
[مشاهده متن کامل]

الف - هرکدام از افراد انسانی برخلاف باور و بینش و تصور خاص و عام که در بالا بیان گشت، تنها دارای یک میل و یک سرنوشت جنسی نمی باشند بلکه پنج تا که چهارتا از آنها فرعی و در زیر پوسته صدف بسته و مسدود غریزه طبیعی جنسی نهفته و پنهان اند و با حواس پنجگانه غیر قابل دریافت و درک و یکی از آنها اصلی و روی پوسته قرار دارد و آشکار و ظاهر است به شکل میل و سرنوشت جنسی مردانه و زنانه.
ب - براساس امیال و سرنوشت های جنسی پنجگانه، هر فرد انسانی تنها دارای یک من یا خود و یا یک نفس مجرد نمی باشد بلکه ده تا، مشتمل بر پنج نفس مردانه و پنج نفس زنانه.
پ - لذا برخلاف باور و بینش ادیان توحیدی ابراهیمی بخصوص مسیحیت و اسلام، افراد انسانی تنها دارای یک حیات دنیوی نیستند بلکه زندگی های فراوان دنیوی با مراتب و درجات تکاملی فراوان بین دو سرحد یکی نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال ایده آل در طول راه و سفر مقطعیِ نزولی و صعودی محتوای کیهان یا جهان بین نظام های احسن آفرینش مبداء و معاد که هردو بدون هیچگونه اختلاف یکی خواهند بود. نظام احسن آفرینش مبدئی هم ازلی و هم ابدی یعنی جاودانه می باشد و در تصویر و الگو و سرمشق و مثال و ایده آن در ذهن و خاطره بیکران خداوند متعال و در چهارچوب طرح مطلق آفرینش، هرگز خللی در آن ایجاد نخواهد گردید.
ت - حیات ها یا زندگی های دنیوی انسان و موجودات از طریق نوسانات چرخه یا زنجیره و یا نوسانگر تولد و مرگ در چهارچوب زنجیره علت و معلول مادی یعنی در بطن و بستر و در طول تسلسل تولد و مرگ محتوای این کیهان و کیهان های موازی و مساوی و بی شمار در اطراف آن، بطور همسان از طریق چرخه یا گردش وقوع مه بانگ های هفتگانه و متوالی بر اثر نوسانات متوالی باز و بسته شدن یا انبساط و انقباض پشت سرهم به ظهور و پیدایش میرسند و تجربه میگردند و طی میگردند و پشت سر گذاشته می شوند. در این زمینه لازم به اشاره می دانم که شرح و توضیح و تبیین و توجیه پدیده انسانی و طبیعی و کیهانی زنجیره تولد و مرگ از طریق گردش حلول روان یا تناسخ باطل می باشد و حقیقت ندارد. سیر تدریجی نفس بسوی کمال یا استکمال و عبور آن از مراحل عناصری و مواد معدنی و نباتی و حیوانی و انسانی و رسیدن آن در طول راه و سفر صعودی و معراج معابانه به حالت تجرد ناکامل برزخی در عالم برزخ و ادامه راه کمال از آن حالت وصعود و رسیدن آن به تجرد کامل عقلی در عالم به اصطلاح عقول و انوار مجرده مجرده از دیدگاه حکیم ملاصدرا در حکمت متعالیه که بعدا توسط مولانا در قالب ابیات به نظم درآمده و از عالم عقل هم فراتر رفته و بجایی رسیده که در وهم نمی گنجد، یک شرح و توضیح تخیلی و توهمی بیش نمی باشد و حقیقت ندارد. نفوس نباتات و حیوانات مفید و تک تک افراد انسانی بطور کاملا مستقل از هم و هم زمان با هم و هرکدام در کالبد های خاص و ویژه خویش در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی در نظام احسن آفرینش مبداء آفریده شده و حیات و زندگی جاودانه برخوردار گردیده اند. از طرفی دیگر اشتباه بنیادی حسی و فکری و خیالی و توهمی انبیاء و اولیاء شریف و بزرگوار و فلاسفه باستان و متفکرین و اندیشمندان پیرو آنان این بوده است که نتوانسته اند بین برترین حالت و نظم آفرینش ملکوتی کیهانی یعنی نظام احسن آفرینش مبداء و حیات و زندگی بسیار طولانی درون در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی از یک طرف و از طرف دیگر سلسله طویل نظم و حیات های دنیوی با درجات و مراتب تکاملی فراوان بین دو سرحد اشاره شده در بالا، در طول راه و سفر بسیار دور و دراز و دوار و گردون محتوای کیهان از آن نظم و حالت و بازگشت آن در معاد به همان نظم و حالت آغازین و ازلی و ابدی فرق و تمیز قائل شوند. منهای چند حقیقتی که در بالا بیان گردید. تقسیم نفس مجرد یا من و یا خود توسط بعضی متکلمین و حکیمان و عارفان دینی به اماره و لوامه و ملامه و مطمئنه یکی دیگر از اشتباهات و نقص های حسی - فکری - خیالی حضرات می باشد و فرمولبندی یک عبارت یا جمله به شکل " جهاد کبرا یعنی مبارزه بی امان با نفس " یکی دیگر از پندها و سفارشات اوهامی و بریده از واقعیت عینی و گمراه کننده آن حضرات به آیندگان بوده است. از بررسی تفاسیر مختلف و اوهامی ارائه گردیده توسط آن بزرگواران در مورد سماوات و الارض ( هفت آسمان طبقه بر طبقه و یا محیط و محاط بر همدیگر و یک زمین در مرکز آنان ) براساس آسمان های هفتگانه ارسطویی و هیئت یا نجوم بطلمیوسی و سیارات منظومه شمسی و لایه های جّوی و عقول عشره یا ده گانه آنان ، در این کامنت یا پیامک کوتاه صرف نظر می کنیم.

ریشه عبارت " نفس ناطقه " در ادبیات دینی به عبارت ارسطو به شکل : انسان حیوان ناطق است، بر می گردد. متفکرین و اندیشمندان شرق و غرب در طول تاریخ تاکنون نتوانسته اند بین پدیده ها یا مفاهیمی از قبیل روان و روح و جان و نفس مجرد فرق و تمیز قائل شوند و تعاریف حقیقی از آنها ارائه دهند و وظائف آنها را بطور روشن تعیین نمایند. در سرزمین های هند و مصر و ایران و یونان و روم باستان، تصویر و ترکیب " تن - روان " در احساس و افکار و خیال و وهم خردمندان شکل گرفته است و با پیدایش ادیان توحیدی ابراهیمی بخصوص مسیحیت و اسلام این تصویر و ترکیب به شکل امروزی آن یعنی " بدن - روح - روان " در آمده است. واژه جان فقط در ادبیات فارسی و زبان های خویشاوند با آن یافت می شود. گرچه بعضی نام های غربی به شکل جان و جَون و جوهان و یا جانینه و ژانینه یافت می شوند. کلمه نفس به معنای من یا خود می باشد. جملات روز مره از قبیل ؛ من درس می خوانم ؛ من به سر کار می روم و یا جمله معروف دکارتی " من چون می اندیشم پس هستم " هیچ گونه ارتباطی با روح و روان و جان ندارند و نفس مجرد هم این کار ها را نمی کند بلکه فقط شاهد انجام آنهاست. پس چه چیزی در وجود افراد انسانی و موجودات زنده نباتی و حیوانی این کار ها را می کند، تصمیم می گیرد ؛ احساس می کند ؛ تفکر و تخیل و توهم می نماید ؛ در بیابان ها و صحرا ها و شن زار ها و یا وادی های بی آب و علف اگر راهش تصادفی یا سرنوشت وار به آنجا کشیده شده باشد، گرسنگی و تشنگی می کشد و از راه دور در قالب سر آب ، رودخانه زمزم و قنات کوثر را می بیند و در جهت دستیابی بسوی آن روان میگردد و هرچقدر نزدیکتر می شود، افق سر آب و رود زمزم و سرچشمه آب زلال کوثر دور تر و دور تر می شوند. بهر حال جناب دکتر حکیم الله آیت الغیب و شیخ العلم و لادین خودمان بر این باور است که مشاهدات نفس مجرد یا من و یا خود افراد انسانی بطور مستقیم از پشت دریچه های حواس پنجگانه صورت نمی گیرند بلکه بر اساس قضاوت ها و نتیجه گیری های حاصله از فعل و انفعالات و کار کرد و عمل قوای ادراکی فهم و عقل بر روی دریافت های حواس پنجگانه و محتوای خاطرات. و نتیجه گیری ها و قضاوت های این دو قوه هم می توانند منطقی و معقول و یا غیر منطقی و غیر معقول و یا طیف وسیعی از آمیزش این دو سرحد با درجات مختلف شدت و ضعف باشند. خمیر مایه ساختاری کلیه موجودات زنده و غیر زنده واحد و یگانه می باشد که چیز دیگری نیست غیر از بُعد هستی یا وجود بیکران خداوند متعال . این خمیر مایه واحد و یگانه از دیدگاه علم فیزیک دو جنبه ظهوری دارد ؛ یکی انرژی و دیگری جرم که هردو هم ارز اند و قابل تبدیل بهمدیگر. از دیدگاه دین و الهیات و کلام و حکمت و عرفان دینی و فلسفه، این خمیر مایه واحد و یگانه دارای ظهور تثلیثی یا سه جنبه ای به شکل : ماده - روان - روح، می باشد. لذا روح و روان بهمراه ماده فقط نقش خمیر مایه ساختاری را بازی می کنند و هیچ نقش دیگری ندارند. روان لایه درونی قطب مادی و قطب روحی است و ماده و روح بسان جرم و انرژی هم ارز بوده و قابل تبدیل بهمدیگر. این تبدیل خارج از توان علمی و تکنیکی انسان می باشد و فقط در میدان های بیکران علم و قدرت خداوند قابل اجرا ست . بُعد بیکران جان که امن و ساکن و آرام و پیوسته و فراگیر می باشد، وظیفه بخشیدن حیات و زندگی را در لحظه بسته شدن نطفه در رحم مادر و یا در لحظه مرطوب شدن بذر کاشته شده ( طبیعی یا مصنوعی ) در زیر خاک بهنگام بارندگی و یا آبیاری مصنوعی و در لحظات انتقال گرد گل توسط حشرات و توقف بخشش حیات در لحظه مرگ را به عهده دارد و هیچ نقش دیگری را بازی نمی کند. حرف زدن و نطق هم نه وظیفه روح است و نه روان و نه جان و نه نفس مجرد بلکه وظیفه قوای ادراکی فهم و عقل. البته در علم زیست شناسی و علم اینفورماتیک هنوز روند پیدایش شناخت و چگونگی شکل گیری آگاهی و تصمیم گیری، بطور کامل شرح و توضیح داده نشده اند. در پایان اشاره ای کوتاه و مختصر به معاد جسمانی و روحانی در ادیان مسیحیت و اسلام و برپایی قیامت قیامت کبرا و رستاخیز یا برانگیخته شدن مردگان از قبور: انسان با کلیه ابعاد وجودی خویش در بطن کیهان و بهمراه کلیه اجزای مفید محتوای کیهان ، نظام احسن آفرینش مبداء و زندگی طولانی مدت خودرا در آن نظام در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی و هنرمندی و دانایی و توانایی پشت سر گذاشته و سفر مقطعیِ نزولی و صعودی را آغاز نموده و وارد سلسله طویل نظم و حیات های دنیوی گردیده است و در پایان این سفر بسیار طولانی ( بطول ۱۹ ضربدر ۱۰ بتوان ۳۶ سال شمسی و نه قمری ) یعنی در معاد دوباره با کلیه ابعاد وجودی خویش و در بطن کیهان و بهمراه اجزاء محتوای کیهان به همان نظم و سامان و حالت مبدئی و ازلی و ابدی باز خواهد گشت و نه به مثابه تافته ای جدا بافته از کل. آن نظام پس از وقوع آخرین مه بانگ ( به زبان دینی : قیامت کبری ) در یک لحظه بسیار کوتاه و معجزه آسا از نو آفریده خواهد شد و هیچ فرد انسانی و هیچ موجود زنده دیگر از قبر برانگیخته نمی شوند. و آنانی که بر این باورند که در معاد همه انسان ها برانگیخته نمی شوند بلکه عده ای قلیل و انگشت شمار از قبیل انبیاء و اولیاء و متکلمین و حکیمان و عارفان الهی و پیروان آنان، سخت در اشتباه و بر روی گمراهه های کوچک و بزرگ پرسه می زنند و غرق در ظلمت ژرف و جهل علاج ناپذیر اند.
...
[مشاهده متن کامل]

ازهر چیز دیگری مهمتر : انسان از بیرون وارد این دنیا نشده است و هرگز این دنیا را ترک نخواهد کرد. این دنیا سرای جاودانه ما انسان ها بهمراه موجودات زنده و غیر زنده می باشد. ما در همین جا آفریده شده ایم و نوه و نتیجه و نبیره و نسل دو موجود خیالی - اوهامی - دینی از قبیل آدم و حوا نیستیم بلکه هرکدام از ما از پنج آدم و پنج حوای خودی در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی و هنرمندی و دانایی و توانایی آفریده شده و از حیات و زندگی جاودانه برخوردار گردیده ایم و آنهم نه تنها در این دنیا یا این کیهان و یا این جهان بلکه در کلیه جهان های موازی و مساوی و بیشمار بطور همسان و یکسان.

نفس ناطقه از نظر فلاسفۀ اسلام به معنی قلب ولی نه همین عضو صنوبری، بلکه همان جوهر نوری که در همین عضو صنوبری مدغم است، میباشد. مرتبه عالی نفس ناطقه را �قلب� می گویند که مرکز ادراکات و احساسات و عواطف انسان
...
[مشاهده متن کامل]
است. نفس ناطقه در حقیقت همان روح آدمیست که حکما آنرا من بشری نیز میگویند. ولی این اصطلاح گاهی با نفس که جوهر خاک است مشتبه میشود که خداوند متعال آنرا در قرآن به سه نوع تعریف نموده: نفس مطمئنه، نفس لوامه و نفس اماره. بهتر است اصطلاح نفس ناطقه را با اصطلاح روح یا قلب معنوی مبدل نمایند.

نفس ادمی

بپرس