سلام ، هرجایی که نظم و انتظام نداشته باشد یا باید باسواد بود یا با سر جای خود نشست و به کم و زیاد قانع بود چون ضرر وجود دارد . ( قاعده لاضرر ، عسر و حرج ، سلامتی و منافع )
سلام ، هرجایی که نظم و انتظام نداشته باشم یا باید باسواد بود یا با سر جای خود نشست چون ضرر وجود دارد .
لری بختیاری
پِرُپا:نظم
به زبان سنگسری
سامون samon
بابرنامه ba bermameh
کار درست kar dereset
سرو سامون ser o samoneh
ردیف redif
آراستگی araseteegy
جهان در نظم آراسته
شکوه و جلال یار را در نظم خواسته
... [مشاهده متن کامل]
از مور تا فیل چه نظمی در خلقت خواسته
ز هر چیز در هستی ز نظم به هم وابسته
خور و ماه و ارض در مدار خود به نظم آراسته
ز درون کوچکترین ذره قانون نظم به هم پیوسته
در طبیعت و جسم ما یار نظم تمام را خواسته
خالق همه چیز را در نظم هستی برای تو انسان آراسته
و تو انسان را در این نظم برای خود خواسته
در پرستش حق انسان در این نظم به یار دل بسته
ز دل بستن یار کمال وسعادت خود را آراسته
ز هدف از نظم جهان کمال روح انسان در آن پیوسته
ز هر چیز در این نظم هستی هیچ چیز بیهوده یار نه آراسته
پارسی بشر در این نظم یار را خواسته هست وارسته
نباشد کمال و سعادت و خیر به هر چیز غیر یار دلبست
🌹🌹🥀💐🪻🌷
چیزی که اگر نباشد، مغز میخواهد زمین و زمان را به هم بدوزد!
بِدرود!
پاسخ: نظم در لغت به معنای ترتیب، آراستگی، انضباط، قاعده و قانون است.
ما در زبان پارسی بن واژه های "آراستن، آراییدن، پیراستن، پیراییدن" را داریم که همگی از بن واژه "راستن" با بن کنونی "رای" می آیند. "راییدن" نیز از همین "راستن" می آید، چرا که این بن واژه برگرفته از بن کنونی "راستن" ( رای ) و پسوند بن واژه ( ی دن ) ساخته شده است.
... [مشاهده متن کامل]
این بن واژه در زبان پهلوی برابر "مرتب کردن، نظم دادن، ترتیب دادن، منظم کردن" بوده است.
"رای"، بن کنونی آن برابر "نظم، ترتیب، هماهنگی، سامان" است. با افزودن پسوند "ه" می توانیم واژه ای زیباتر بسازیم ولی برابر همین واژه ( پسوند ه خیلی کارها می تواند بکند )
پس "رای" و "رایه" برابر "نظم، ترتیب، هماهنگی، سامان" است که می توانیم به جای "نظم، ترتیب" از این ها بهره ببریم.
به جای "منظم، مرتب" می توان واژه های "رایدار، رایوَر، رایی، راییگ" را بکار برد که از نگاه من "رایی، راییگ" برای گویش روزانه بهتر و آسان تر و توانای پخش شدن بیشتر میان مردم هستند.
به جای "ناظم، مرتب کننده" بگوییم "رایا، رایدِه".
بدرود دوستان، بدرود!
برابر این واژه، واژه پارسی "رای" می باشد. این واژه بن کنونی بن واژه ( =مصدر ) "رایینیدن" یا "راییدن" است.
این دو بن واژه برابر "نظم دادن، ترتیب دادن" می باشند و در فرجام ( =نتیجه ) بن کنونی آن یا همان "رای" یا "را" برابر "نظم، ترتیب" می شوند.
... [مشاهده متن کامل]
بن واژه "آراییدن" نیز از همین بن واژه "راییدن" گرفته شده است و دارای پیشوند "آ" می باشد.
این پیشوند در بن واژه هایی همچون "آشفتن، آراستن، آسودن، آرامیدن" نیز می باشد.
آراستن از راستن می آید که ریخت دیگری از همین بن واژه "راییدن" است.
ویژگی پیشوند بن واژه ها این است که به بن کنونی نیز می چسبند.
برای نمونه، بن کنونی "سودن" برابر "سا" می باشد و بن کنونی "آسودن" برابر "آسا" می باشد و می بینید که به بن کنونی "آسودن" نیز همین پیشوند "آ" چسبیده است.
ولی من چم ( =معنا ) این پیشوند را نمی دانم، برای نمونه، آراییدن و راییدن کم و بیش برابر هستند ولی دو بن واژه "آسودن" و "سودن" پیوند خیلی کمی با هم دارند! ( سودن برابر "لمس، تماس" است و با آسودن چه پیوندی دارد؟ )
اگر کسی در این زمینه دانشی دارد، خواهشمندم به من هم بگوید!
بدرود!
"سُرایش"
واژه ی سرایش به جای نظم در ادبیات.
سرودن= به نظم درآوردن
نظم برابر هماهنگی و یا آراییده بودن ( آرایش ) است.
نظم
گویش:nazm
ریشه از:عربی
برابر پارسی:آرایش، هماهنگی
حکومت نظم را إبداع مهندسی وحمایت کند؛ مردم وظیفه دارند؛ نظم وامضباط را رعایت کامل انجام دهند، بدون مُستثنیات وامتیازات خاص.
انوقت همه مشکلات جامعه را رفع ودفع میشن.
أقیموا الوزن بالقسط.
🇮🇷 همتای پارسی: سامان 🇮🇷
[ ریشه: ن ظ م ] [ ریشه پارسی: سامان ]
نظم: سامان
ناظم: ساماننده
منظوم: سامانیده
تنظیم: ساماندهی
انتظام: سامانداد
منتظم: بسامان ( سامانیافته )
منظم: سامانیافته ( بسامان )
نظام: سامانه
آراستگی، هماهنگی، سامان، ساماندهی، سازماندهی، دهناد، آرایش، آراستن
واژه نظم
معادل ابجد 990
تعداد حروف 3
تلفظ nazm
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( نَ ) [ ع . ]
آواشناسی nazm
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
درود بر ایرزاد
برای اینکه کلمات کوتاهتر بشن از وند های ریشه ای زبانمون - هندواروپایی - استفاده کنیم بهتره
ناظم = نزمیر = به جای نَزمنده ، نَزماننده
منظوم ، منظومه = نزمیسته = به جای نَزمیده
تنظیم = نزمی = به جای نَزمِش ، نَزمانِش
مُنَظَم = نَزمان = به جای نَزمِشمَند
نظم به سنگسری
رّدیف - - خاریه - - جابه جایه - - - خارو دوچیننده - - - چور
ز نظم جهان خردمندان و روشن دلان در حیران
ز هر گوشه هستی نظم در بی نهایت نمایان
ز میلیونها کهکشان ز دانش و خرد رصد عیان
... [مشاهده متن کامل]
ز هر کهکشان میلیارد سیاره و ستاره مدار خود فرمان
در مدار خود وقفه ای نیست ثانیه ای سانتی در این راستان
گر در مدار خود وقفه ای درهمی اید به میان
ز اعجاز ارگانهای بدن انسانها و جانوران عاقلان انگشت به دهان
ز نظم در کار چشم وزبان وقلب ومغز سلسله اعصاب هزاران قصیده بیان
ز چشم۱۰۷ میلیون سلول در کار نور به امواج الکترونیکی در مغز عیان
ز هر سلول در چشم یک رشته عصب به مغز جهت فرمان
ز هر ارگان در بدن یک کارخانه در جریان
کلیه یک کارخانه در وسعت زیاد تصفیه اید روان
ز هر ارگان بر هر خردمند در نظم نغمه سرائی در داستان
هر پدیده در بر وبحر نظم آید چه تابان
ز امپراطوری مور و مورچه و زنبورها قصیده در چنددفتر آید به میان
این نظم جهان خردمندان و روشن دلان درس عبرتی بر کسان
در این نظم عظیم انسان دارد چه داستان
این سمفونی جهانی انسان چه نوازد به این و آن
انسان ز خصلت مثبت با فطرت وقوانین طبیعت هم پیمان
در لواح شخصیت با صفات مثبت مهر بر جمع و محیط با راستان
ز جهان بینی الهی و قانون الهی در این نظم جاری چون آب روان
ز مهر ومحبت به هم نوع ومحیط می توان غزل آید به میان
ز خدا محوری انسان در نظم آید چون سلطان
ز جهان بینی مادی و خود محوری مصیبت وبلا آید به میان
قلدوران جهانبر تخریب محیط وتمدن روند آن سان
زآنکه خود محور وخود سر است بر منافع و قدرت شر در دامان
ز هر نظم در هستی درس عبرت بر همه روشن دلان
پارسی ز خصلت مثبت با نطم جهان شوی هم پیمان
ز خصلت منفی ز تخریب محیط و احساس و عاطفه هم دامان
علت و معلول ، دارای ترتیب ، چیزی که دارای قبل و بعد باشد.
آراستگی، هماهنگی، سامان، سازماندهی، دهناد، آرایش، آراستن
انجام=اندام - به اندام یودن - به نظم بودن -
تراز
سازمان دادن
آرایه
بعد یکهفته لشگری آراست - - سیصد و سی هزار موشانا
این واژه پهلوی است. . . از نزومان و نزومانش به معنی وردست و دقیق گرفته شده
نظم
این واژه اربیدهء : نَزم پارسی است :
نَزم : نَ - زَم
نَ یا نِ : پیش وندی که نمار و اشاره به پایین ، پُشت و عَقَب دارد.
زَم = سورتی دیگر از واژه های : گام ( قَدَم ) ، گامَدَن ( آمَدَن ) ، زَمان ، زِمِستان ، زَمهَریر ، زَمین ، دَمان ، دَم ، دَما ، come ( انگلیسی ) ، kommen ( آلمانی ) است و روی هم رفته می خاهد بگوید پدیده هایی که از گذشته تا به هال آمدند و می آیند و برای همین دارای سامان و آراستمان هستند مانند شب و روز ، زمستان و تابستان. . .
... [مشاهده متن کامل]
میتوان از این ریشه ء پارسی و با دستور واژه سازی پارسی واژگان خوشه ای بسازیم :
نَزمیدن ، نَزماندن
نِظام = این واژه به درستی برابر است با : نِ - ظام که گام می باشد : نِزام ، نِگام
ناظم = نَزمنده ، نَزماننده
منظوم ، منظومه = نَزمیده
تنظیم = نَزمِش ، نَزمانِش
مُنَظَم = نَزمِشمَند ، نَزمان : باید یارآور شد که به این مینه در پارسی برابر با مُنَظِم فهمیده می شود.
اِنتِظام = نَزمیدگی ، نَزمَندِگی
و واژه های دیگر = نزمه، نزما ، نزمند ، نزمک ، نزماک ، نزمال ، نزمیل ، نزمگر ، نزمگار ، نزمجه ، نزمنگ ، نزمشگاه ، نزمگاه ، نزمکده. . .
هتا می توان از شکل : نزامیدن و نزاماندن هم بهره بُرد.
چیدمان، چینش، سازمان
در واژگان کهن ایرانی واژه غند کردن غنودن و همچنین سروش نیز ک از هم خانواده های سامان هست ب چم و مانای نظم میباشد
نظم معناهای زیادی دارد یکی از آنها بمعنای یکپارچگی است مانند:
نظم را رعایت کن= یکپارچگی را بهم نریز
نظم زندگی= یکپارچگی در زندگی
نظم/تنظیم/ منظم = پیارایی/ پی آرایی
ناظم = پی آرای/ پی آرا
این واژه آریایی است :
لغت شناسان واژه نجم به معنای ستاره، عقد ثریا - خوشه پروین را برگرفته از واژه ایرانی ni - gm* نگم نژم نزم ( ن=زیر ژم=آمدن ) همریشه با واژه زمان - ژمان میدانند. خوشه پروین همانند رشته ای از دانه های مروارید است که بدین سبب بدان عقد ثریا ( گردنبند ثریا ) میگویند. این چند ستاره با ترتیب بسیار کنار یکدیگر چیده شده و برای شاعران پارسی گوی الهام بخش معناهایی مانند زیبایی آراستگی باران اشک و بویژه سامان یافتگی و نظم بوده اند. بر این پایه واژگان نجم ( عقد ثریا ) و نظم ( به رشته کشیدن دانه های مروارید ) همریشه هستند همانطور که ابوالقاسم پرتو ( واژه یاب - فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه ) ثریا=پروین را در برابر نظم آورده است.
... [مشاهده متن کامل]
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه۞من نظم دُرّ چرا نکنم از که کمترم �حافظ�
در حالت دوم واژه نظم یک ریشه فرضی است که از لغت ایرانی ندام←نظام به دست آمده است. واژه عربیزه نظام گویش دیگر واژه ایرانی *ni - dām ندام ( نِ=زیر دام=آفرینش ) به معنای اندرسازمان ساخته شده از لغت دام که همریشه با واژه اندام ( هن=هم دام=آفرینش ) به معنای سازمان organ بسامان است. بدل شدن ندام به نظام همانند بدل شدن ظرف به درف در گویشهای ایرانیست. بدینسان روشن میشود که واژگان عربی ناظم منظوم تنظیم نظیم انتظام منظم منظومه مناظمه که هیچکدام در قرآن نیامده اند جعلی هستند.
*پیرس:
Irano - Arabica: Contamination and Popular Etymology. Notes on the Persian and Arabic Lexicons by D. D. Y. Shapira
در پارسی " راینش " از بن راینیدن به چم نظم دادن ، در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
آیین
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
یوژ ( اوستایی: یوز )
سارْگ ( سنسکریت: سارگَ )
بِهاپ ( سنسکریت: بْهاوَ )
سِغام ( کردی، لری )
ریکوپ ( کردی: ریکوپیکی )
پیوها pyuhã ( سنسکریت: ویوها )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)