[ویکی فقه] آیا ما بعد الطبیعه ممکن است؟طنین کانتی این سئوال سهمگینی بر کسی پوشیده نیست. کانت با طرح این پرسش حاصل قرن ها رنج فلاسفه را در شناخت هستی در هاله ای از استفهام قرار داد، و چون طوفانی سهمگین کاخ متافیریک را لرزاند.بخصوص که پاسخ کانت به این سئوال آشکارا منفی بود.
کانت سخت تحت تأثیر موقیت های شگرف فیزیک نیوتن بود، علمی که هم توانائی خود در تفسیر عالم بخوبی نشان می داد و هم در تسخیر اندیشه ها و کسب مقبولیت عام قرین توفیق بود.مقایسه درخشان فیزیک با وضع فلاکت بار متافیزیک که به نظر وی نه در تفسیر عالم گامی به جلو بر می داشت و نه در تسخیر عالمیان توفیق رفیقش بود کانت را بر آن داشت تا در سر آن کامیابی و این ناکامی تأمل کند.به نظر وی پیش از این که به اثبات و نفی دعاوی ما بعد الطبیعه بپردازیم باید به این سئوال پاسخ دهیم که آیا اساساً علمی بنام مابعد الطبیعه ممکن است؟قصد من آن است که همه کسانی را که به مابعد الطبیعه را در خور تحقیق و اعتنا می دانند به این حقیقت معتقد سازم که قطعاً واجب است کار خویش را موقتاً متوقف سازند و هر آنچه تاکنون شده ناشد ه انگارند و مقدم بر هر امری ببینند که آیا اصولاً ممکن است چیزی چون مابعد الطبیعه وجود داشته باشد؟ اگر ما بعد الطبیعه، خود علم است چرا مانند علوم دیگر قبول عام نیافته است و اگر علم نیست چه شده است که همواره به صورت علم متظاهر بوده وفا همه آدمی را با امیدهایی که نه هرگز قطع می گردد و نه برآورنده می شود معطل ساخته است؟......در حالی که همه علوم دیگر بی وقفه قدم در راه توسعه و پیشرفت دارند این به مسخره می ماند که ما، در علمی که خود را حکمت محض می هواند و همگان (نیز) آن را لسان الغیب می پندارند و حل معمای خویش از آن می طلبند بی آن که قدمی فرا پیش نهیم دائماً گرد یک نقطه می چرخیم.
فلسفه استعلائی
به نظر کانت برای یافتن پاسخ پرسش فوق نخست باید ببینیم که میزان توانائی انسان در شناخت چیست؟ لذا باید قوای شناسائی، مکانیسم شناخت و محدوده، آن را بشناسیم، پس از این بررسی است که اعتبار و عدم اعتبار هر دسته از علوم و نیز تکلیف مابعد الطبیعه روشن می شود.هلمی که عهده دار این بررسی است فلسفه استعلائی (transcendental philososphy) یا فلسفه انتقادی است.بنظر کانت این تنها فلسفه ای است که شایسته نام فلسفه است.وی کراراً از این نوع تعابیر در عظمت و جلالت شأن فلسفه خود استفاده می کند در جائی می گوید:«آن، علمی است بکلی جدید که سابقاً در فکر هیچ کس نیامده و حتی تصور آن نیز به ذهن احد خطور نکرده است.» گاهی از آن به «علم جدید کاملاً مسقلی که در نوع خود یگانه است» تعبیر می کند چنان که در جائی از آن به «علم کامل» و «کاملاً علم جدید» یاد می کند.در جائی که امکان قضه تألیفی ما دقدم را مورد سئوال قرار می دهد می گوید:«چنین سئوالی به ذهن کسی خطور نکرده است.»
← تفکیک تصورات از مقولات
در اینجا لازم است به تفاوتی که کانت بین دو نوع حکم قائل شده است اشاره کنیم.وی احکام را به تحلیلی و ترکیبی تقسیم می کند.در احکام تحلیلی موضوع متضمن محمول است لذا محمول چیزی بر موضوع نمی افزاید بلکه فقط آن را تحلیل می کند، بدین جهت علم ما بواقع را افزایش نمی دهد، مانند «هر جسمی ممتد است» که تصور جسم متضمن تصور امتداد است بگونه ای که سلب امتداد از جسمیت مستلزم تناقض است.احکام تحلیلی مبتنی بر اصل امتناع تناقض هم شرط لازم برای احکام تحلیلی است و هم شرط کافی، از اینرو احکام تحلیلی پیشین و مقدم بر تجربه (Apriori) اند، هر چند مفاهیم آن ها تجربی باشد.مثلاً در قضیه «طلا فلزی زرد رنگ است» با این که موضوع و محمول امور تجربی و محسوس اند، اما حکم ماتقدم و غیر تجربی است، زیرا فلز زرد رنگ، مفهوم طلا است.در احکام ترکیبی موضوع و محمول دو مفهوم متباین هستند و محمول واجد چیزی است که در موضوع نیست و به صرف تصور موضوع، محمول تصور نمی شود.کلیه احکام تجربی از این دسته اند، مانند بعضی از اجسام سنگین است.با این که اصل امتناع تناقض شرط لازم برای کلیه قضایای ترکیبی است اما شرط کافی آن نیست؛ بلکه در این نوع احکام امر دیگری علاوه بر اصل کافی نیست؛ بلکه در این نوع احکام امر دیگری علاوه بر اصل مزبور مورد احتیاج است.آن امر دیگر در قضایای ترکیبی ماتاخر (Aposteriori) تجربه است و در قضایای ترکیبی مقدم بر تجربه، عقل محض وفا همه است. پوزیتیویست ها قضایای ترکیب پیشین را انکار کردند، اما به نظر کانت بدون قضایای ترکیبی پیشین هیچ عملی ممکن نیست.به نظر وی علم عبارت است از معرفت کلی و ضروری و این فقط محمول قضایای ترکیبی پیشین است، زیرا قضایای تحلیلی معرفت جدیدی بار نمی آورند و قضایای ترکیبی بعدی نیز از آن جا که ناشی از تجربه حسی اند مفید کلیت و ضرورت نیستند و این نکته ای است که کانت از هیوم آموخته بود.اما قضایای تألیفی پیشیین، هم معرفت را هستند و هم واجد کلیت و ضرورت.بنابراین امکان هر علمی اعم از ریاضیات و طبیعیات و مابعدالطبیعه منوط به داشتن قضایای ترکیبی پیشین است و اعتبار و عدم اعتبار علوم را می توان با این محک سنجید.کانت بر این است که ریاضیات و طبیعیات بی شک به عنوان علم موجودند بنابراین سئوال از امکان آن ها مطرح نیست، تنها سئوالی که مطرح است این است که آن ها چگونه ممکنه؟ اما در ما بعد الطبیعه که چنین مقبولیت عاملی ندارد، بلکه عرضه مناقشات و مجادلات پایان ناپذیر است، سئوال این است که آیا اساساً ما بعد الطبیعه ممکن است؟ تمامی فلسفه کانت در جهت یافتن پاسخ این سه پرسش است.به نظر کانت ریاضیات و طبیعیات از آن جهت ممکن و معتبراند که واجد قضایای ترکیبی پیشین اند و از اینجا می توان شرط امکان احکام ترکیبی را پیشین را تحقیق نمود و با عرضه مابعد الطبیعه به آن، اعتبار یا عدم اعتبارش را بدست آورد.«مسأله خاصی که همه چیز منوط بدان است، این است که چگونه قضایای تألفی مقدم بر تجربه ممکن است؟....برجا ماندن مابعدالطبیعه یا فرو ریختن آن، و با لتنیجه موجودیت آن، یکسره در گرو حل مسأله است....به همان اندازه که پاسخ گفتن بدین پرسش اجتناب ناپذیر است دشوار نیز هست»
شناخت از دیدگاه کانت
...
کانت سخت تحت تأثیر موقیت های شگرف فیزیک نیوتن بود، علمی که هم توانائی خود در تفسیر عالم بخوبی نشان می داد و هم در تسخیر اندیشه ها و کسب مقبولیت عام قرین توفیق بود.مقایسه درخشان فیزیک با وضع فلاکت بار متافیزیک که به نظر وی نه در تفسیر عالم گامی به جلو بر می داشت و نه در تسخیر عالمیان توفیق رفیقش بود کانت را بر آن داشت تا در سر آن کامیابی و این ناکامی تأمل کند.به نظر وی پیش از این که به اثبات و نفی دعاوی ما بعد الطبیعه بپردازیم باید به این سئوال پاسخ دهیم که آیا اساساً علمی بنام مابعد الطبیعه ممکن است؟قصد من آن است که همه کسانی را که به مابعد الطبیعه را در خور تحقیق و اعتنا می دانند به این حقیقت معتقد سازم که قطعاً واجب است کار خویش را موقتاً متوقف سازند و هر آنچه تاکنون شده ناشد ه انگارند و مقدم بر هر امری ببینند که آیا اصولاً ممکن است چیزی چون مابعد الطبیعه وجود داشته باشد؟ اگر ما بعد الطبیعه، خود علم است چرا مانند علوم دیگر قبول عام نیافته است و اگر علم نیست چه شده است که همواره به صورت علم متظاهر بوده وفا همه آدمی را با امیدهایی که نه هرگز قطع می گردد و نه برآورنده می شود معطل ساخته است؟......در حالی که همه علوم دیگر بی وقفه قدم در راه توسعه و پیشرفت دارند این به مسخره می ماند که ما، در علمی که خود را حکمت محض می هواند و همگان (نیز) آن را لسان الغیب می پندارند و حل معمای خویش از آن می طلبند بی آن که قدمی فرا پیش نهیم دائماً گرد یک نقطه می چرخیم.
فلسفه استعلائی
به نظر کانت برای یافتن پاسخ پرسش فوق نخست باید ببینیم که میزان توانائی انسان در شناخت چیست؟ لذا باید قوای شناسائی، مکانیسم شناخت و محدوده، آن را بشناسیم، پس از این بررسی است که اعتبار و عدم اعتبار هر دسته از علوم و نیز تکلیف مابعد الطبیعه روشن می شود.هلمی که عهده دار این بررسی است فلسفه استعلائی (transcendental philososphy) یا فلسفه انتقادی است.بنظر کانت این تنها فلسفه ای است که شایسته نام فلسفه است.وی کراراً از این نوع تعابیر در عظمت و جلالت شأن فلسفه خود استفاده می کند در جائی می گوید:«آن، علمی است بکلی جدید که سابقاً در فکر هیچ کس نیامده و حتی تصور آن نیز به ذهن احد خطور نکرده است.» گاهی از آن به «علم جدید کاملاً مسقلی که در نوع خود یگانه است» تعبیر می کند چنان که در جائی از آن به «علم کامل» و «کاملاً علم جدید» یاد می کند.در جائی که امکان قضه تألیفی ما دقدم را مورد سئوال قرار می دهد می گوید:«چنین سئوالی به ذهن کسی خطور نکرده است.»
← تفکیک تصورات از مقولات
در اینجا لازم است به تفاوتی که کانت بین دو نوع حکم قائل شده است اشاره کنیم.وی احکام را به تحلیلی و ترکیبی تقسیم می کند.در احکام تحلیلی موضوع متضمن محمول است لذا محمول چیزی بر موضوع نمی افزاید بلکه فقط آن را تحلیل می کند، بدین جهت علم ما بواقع را افزایش نمی دهد، مانند «هر جسمی ممتد است» که تصور جسم متضمن تصور امتداد است بگونه ای که سلب امتداد از جسمیت مستلزم تناقض است.احکام تحلیلی مبتنی بر اصل امتناع تناقض هم شرط لازم برای احکام تحلیلی است و هم شرط کافی، از اینرو احکام تحلیلی پیشین و مقدم بر تجربه (Apriori) اند، هر چند مفاهیم آن ها تجربی باشد.مثلاً در قضیه «طلا فلزی زرد رنگ است» با این که موضوع و محمول امور تجربی و محسوس اند، اما حکم ماتقدم و غیر تجربی است، زیرا فلز زرد رنگ، مفهوم طلا است.در احکام ترکیبی موضوع و محمول دو مفهوم متباین هستند و محمول واجد چیزی است که در موضوع نیست و به صرف تصور موضوع، محمول تصور نمی شود.کلیه احکام تجربی از این دسته اند، مانند بعضی از اجسام سنگین است.با این که اصل امتناع تناقض شرط لازم برای کلیه قضایای ترکیبی است اما شرط کافی آن نیست؛ بلکه در این نوع احکام امر دیگری علاوه بر اصل کافی نیست؛ بلکه در این نوع احکام امر دیگری علاوه بر اصل مزبور مورد احتیاج است.آن امر دیگر در قضایای ترکیبی ماتاخر (Aposteriori) تجربه است و در قضایای ترکیبی مقدم بر تجربه، عقل محض وفا همه است. پوزیتیویست ها قضایای ترکیب پیشین را انکار کردند، اما به نظر کانت بدون قضایای ترکیبی پیشین هیچ عملی ممکن نیست.به نظر وی علم عبارت است از معرفت کلی و ضروری و این فقط محمول قضایای ترکیبی پیشین است، زیرا قضایای تحلیلی معرفت جدیدی بار نمی آورند و قضایای ترکیبی بعدی نیز از آن جا که ناشی از تجربه حسی اند مفید کلیت و ضرورت نیستند و این نکته ای است که کانت از هیوم آموخته بود.اما قضایای تألیفی پیشیین، هم معرفت را هستند و هم واجد کلیت و ضرورت.بنابراین امکان هر علمی اعم از ریاضیات و طبیعیات و مابعدالطبیعه منوط به داشتن قضایای ترکیبی پیشین است و اعتبار و عدم اعتبار علوم را می توان با این محک سنجید.کانت بر این است که ریاضیات و طبیعیات بی شک به عنوان علم موجودند بنابراین سئوال از امکان آن ها مطرح نیست، تنها سئوالی که مطرح است این است که آن ها چگونه ممکنه؟ اما در ما بعد الطبیعه که چنین مقبولیت عاملی ندارد، بلکه عرضه مناقشات و مجادلات پایان ناپذیر است، سئوال این است که آیا اساساً ما بعد الطبیعه ممکن است؟ تمامی فلسفه کانت در جهت یافتن پاسخ این سه پرسش است.به نظر کانت ریاضیات و طبیعیات از آن جهت ممکن و معتبراند که واجد قضایای ترکیبی پیشین اند و از اینجا می توان شرط امکان احکام ترکیبی را پیشین را تحقیق نمود و با عرضه مابعد الطبیعه به آن، اعتبار یا عدم اعتبارش را بدست آورد.«مسأله خاصی که همه چیز منوط بدان است، این است که چگونه قضایای تألفی مقدم بر تجربه ممکن است؟....برجا ماندن مابعدالطبیعه یا فرو ریختن آن، و با لتنیجه موجودیت آن، یکسره در گرو حل مسأله است....به همان اندازه که پاسخ گفتن بدین پرسش اجتناب ناپذیر است دشوار نیز هست»
شناخت از دیدگاه کانت
...
wikifeqh: نظریه_کانت