نسبت اسطوره و فلسفه و موسیقی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] این مقاله در ابتدا نسبت اسطوره با موسیقی و سپس نسبت فلسفه با موسیقی و تاثیر آن در ایجاد زمینه برای پرورش بزرگانی چون ارموی را مورد بحث و بررسی قرار می دهد.
نسبت میان اسطوره، فلسفه و موسیقی در تاریخ بس پرفراز و نشیب موسیقی دو نکته بسیار قابل تامل وجود دارد:اول: نسبت موسیقی با اسطوره و به ویژه اسطوره های یونانی، از یک سو کلمه موسیقی (که معرب Music است) متخذ از (Muses) یونانی است و اینان ۹ الهه شعر و هنر و موسیقی بودند که نامشان بر یکی از برجسته ترین هنرهای انسانی به یادگار ماند. به ویژه اگر نام مادر آنان یعنی منموزین (Menmosyne) یا مرکوری رومی و (memory) انگلیسی را مورد توجه قرار دهیم که خود به معنای حافظه، تذکر و یاد است و بنابراین موسیقی و هنر را نوعی ذکر و یاد قرار می دهد. شاید مولانای رومی متاثر از همین معنا بوده که موسیقی را یادگار خوش بهشتی دانسته و سروده است: ما همه اجزای آدم بوده ایم در بهشت این لحن ها بشنوده ایم •••••• گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی یادمان آید از آنها اندکیو از دیگر سو تاثیرپذیری فیثاغورث و پیروانش از «اورفیسم» یوانای و اسطوره های سومری و نیز تامل جدی فلاسفه دو قرن اخیر به حضور اسطوره در هنر، به عنوان مثال کسانی چون «شلینگ» با جملاتی چنین: «اسطوره شرط لازم و نخستین تمامی هنر است» و یا تقسیم دیونیسوسی و آپلونی «نیچه» از هنر.دوم: موسیقی در جهان اسلام، روشنترین و مدونترین تاریخ را در میان تمامی هنرها دارد و این بدان دلیل است که این هنر همراه با فلسفه و ریاضیات وارد جهان اسلام شد. فلذا اگر می بینیم، اولین فیلسوف جهان اسلام (کندی) ۹ رساله در موسیقی دارد و بزرگ ترین فیلسوف جهان اسلام (فارابی) «موسیقی الکبیر» را و فلاسفه دیگر نیز هر کدام رساله های مهم دیگری، دقیقاً به همین نسبت فلسفه و موسیقی در تمدن اسلامی باز می گردد. عاملی که سبب گردید از یک سو روشنترین تاریخ هنر را در موسیقی داشته باشیم و از دیگر سو چنان پشتوانه نظری عمیقی و عظیمی پدید آید که خود بنیان ساز عمیق ترین مبادی نظری در موسیقی، ابداعات و ابتکارات بی نظیر موسیقایی و پرورش اعجوبه هایی چون صفی الدین ارموی گردد.این مقاله در ابتدا نسبت اسطوره با موسیقی و سپس نسبت فلسفه با موسیقی و تاثیر آن در ایجاد زمینه برای پرورش بزرگانی چون ارموی را مورد بحث و بررسی قرار می دهد.
اسطوره و مدرنیته
مدرنیته با نفی اسطوره آغاز شد و نیز با جهان اسطوره محوری که پیش از آن، تاریخی سه هزار ساله را با خود یدک می کشید. شک دکارتی و نقد خرد کانتی به محو و نفی اندیشه ها و گزاره هایی انجامید که در چارچوب عقلانیت مدرن، قابلیت نقد و بررسی نداشت. قرن شانزده، هفده و هجده قرون عقل محوری است. قرونی که با مبنا قرار دادن سوبژه به دنبال ادراک مطلق ابژه یا عین است. در این میان اندیشه فلسفی جولانگاه تفوق ذهن بر عین و یا ایده بر پدیده شد و نوعی ایده آلیسم در باب رئالیسم شکل گرفت که مبنا و بستر مناقشات و مباحثات فلسفی دوره طولانی مدرنیته گشت. عقل نقاد اینک همه چیز را به چالش می کشید و این خاص قلمرو نظری مدرنیته نبود در عرصه هنر و به ویژه مکاتب هنری نیز مکاتب به صورت پی در پی مقابل هم عرض اندام می کردند. سمبولیزم در برابر کلاسیزم، رومانتیزم در برابر رئالیسم و هکذا.اما در مسیر این جهان پرآشوب نظری که به تعبیر «برتراندراسل» با تاکید شدید بر فردیت و ذهنیت، تا مرز هرج و مرج پیش رفت، کسانی نیز ظاهر گشتند که بینشی اسطوره ای را در قالب فلسفه ترویج دادند.
← نظریه شلینگ
سخن ما در این مختصر، شرح حضور اسطوره و احیای مجدد آن در فلسفه جدید غرب و حتی باز تولید قدرتمند آن در اندیشه بزرگان و اسطوره شناسانی چون «لوی اشتراوس»، «میرچا الیاده» و «ژوزف کمبل» نیست بلکه تنها تامل بر این نکته است که حضور و تاثیر اسطوره در ذهن و زبان انسان چنان جدی و گریز ناپذیراست که به هیچ وجه نمی توان آن را نادیده گرفت. گاهی شناخت یک اسطوره، شناخت یک آئین و نوع جهان بینی یک تمدن است.
موسیقی و اسطوره
...

پیشنهاد کاربران

بپرس