مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی، فرزند محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد، مشهور به جلال الدین محمد بلخی، مولوی، مولانا، جلال الدین رومی و ملای روم، از عرفای صاحب نام و از مشهورترین شاعران فارسی زبان ایرانی است.
نام او به اتفاق تذکره نویسان محمد و لقب او جلال الدین است و همه مورخان او را بدین نام و لقب شناخته اند و او را جز جلال الدین به لقب خداوندگار نیز می خوانده اند (این عبارت از مناقب شمس الدین احمد افلاکی نقل شده و در این تالیف هرجا عبارتی بین الهلالین مذکور افتد هرگاه نام اصل منقول عنه برده نشود از همین کتاب خواهد بود.) «و خطاب لفظ خداوندگار گفته بهاء ولد است» و در بعضی از شروح (مقصود کتاب المنهج القوی لطلاب المثنوی تالیف یوسف بن احمد مولوی می باشد که دفاتر ششگانه مثنوی را به عربی شرح کرده و بسیاری از حقائق تصوف را به مناسبت در ذیل ابیات مثنوی آورده و آن شرحی لطیف و مستوفی است که در فواصل سنه ۱۲۲۲- ۱۲۳۰ تالیف شده و به سال (۱۲۸۹) در شش مجلد در مصر به طبع رسیده است.) مثنوی هم از وی به مولانا خداوندگار تعبیر می شود و احمد افلاکی در روایتی از بهاء ولد نقل می کند «که خداوندگار من از نسل بزرگ است» و اطلاق خداوندگار با عقیده الوهیت بشر که این دسته از صوفیه معتقدند و سلطنت و حکومت ظاهری و باطنی اقطاب نسبت به مریدان خود در اعتقاد همه صوفیان تناسب تمام دارد چنانکه نظر به همین عقیده بعضی اقطاب (بعد از عهد مغول) به آخر و اول اسم خود لفظ شاه (مانند شاه نعمت اللّه و شاه داعی یا نورعلی شاه و کوثر علی شاه و کلمه شاه بعد از قرن هفتم جانشین کلمه شیخ در عهدهای نخستین شده و ظاهرا اولین بار کلمه شاه در اول نام شاه نعمت اللّه ولیّ سرسلسله درویشان نعمت اللهیه به کار رفته باشد.) اضافه کرده اند.
← لقب مولوی
مولد مولانا شهر بلخ است و ولادتش در ششم ربیع الاول سنه ۶۰۴ هجری قمری اتفاق افتاد و علت شهرت او به رومی و مولانای روم همان طول اقامت وی در شهر قونیه که اقامتگاه اکثر عمر و مدفن اوست بوده چنانکه خود وی نیز همواره خویش را از مردم (افلاکی نقل می کند که مولانا فرمود که حق تعالی در حق اهل روم عنایت عظیم داشت. اما مردم این ملک از عالم عشق مالک الملک و ذوق درون قوی بی خبر بودند، مسبب الاسباب عز شانه سببی ساخت تا ما را از ملک خراسان به ولایت روم کشیده و اعقاب ما را درین خاک پاک ماوی داد تا از اکسیر لدنی خود بر وجود ایشان نثارها کنیم تا بکلی کیمیا شوند.از خراسانم کشیدی تا بر یونانیان تا برآمیزم بدیشان تا کنم خوش مذهبی و در فیه ما فیه که تقریرات مولاناست آمده که (در ولایت و قوم ما از شاعری ننگ تر کاری نبود اما اگر در آن ولایت می ماندیم موافق طبع ایشان می زیستیم و آن می ورزیدیم که ایشان خواستندی).) (نیز افلاکی روایت می کند (امیر تاج الدین الخراسانی از خواص مریدان حضرت بود و امیر معتبر و مردی صاحب خیرات چه در ممالک روم مدارس و خانقاه و دارالشفا و رباط ها بنیاد کرده است و مولانا او را از جمیع امرا دوست تر می داشتی و بدو همشهری خطاب می کردی)) خراسان شمرده و اهل شهر خود را دوست می داشته و از یاد آنان فارغ دل نبوده است،نسبتش به گفته بعضی (جامی در نفحات الانس و نیز سلطان ولد در مثنوی گوید:لقبش بُد بهاء دین ولدعاشقانش گذشته از حد و عداصل او در نسب ابو بکری زان چو صدیق داشت او صدری و نسب او را مؤلف الجواهر المضیئه بدین طریق به ابو بکر می رساند. محمد (یعنی مولانا) ابن محمد (سلطان العلماء بهاء ولد) بن محمد بن احمد بن قاسم بن مسیب بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن ابی بکر الصدیق بن ابی قحافه و در مجموعه مقالاتی که آقای کاظم زاده جمع کرده اند نسب پدر او چنین است: سلطان العلماء محمد بهاء الدین ولد بن شیخ حسین الخطیبی بن احمد الخطیبی بن محمود بن مودود بن ثابت بن مسیب بن مطهر بن حماد بن عبد الرحمن بن ابی بکر الصدیق.) از جانب پدر به ابوبکر صدیق می پیوندد و اینکه مولانا در حق فرزند معنوی خود حسام الدین چلپی گوید (این قسمت در دیباچه دفتر اول مثنوی است.) «صدّیق ابن الصدّیق رضی اللّه عنه و عنهم الارموی الاصل المنتسب الی الشیخ المکرم بما قال امسیت کردیّا و اصبحت عربیا» دلیل این عقیده توان گرفت چه مسلم است که صدیق در اصطلاح اهل اسلام لقب ابوبکر است و ذیل آن به صراحت می رساند که نسبت حسام الدین به ابوبکر بالاصاله نیست بلکه از جهت انحلال وجود اوست در شخصیت و وجود مولوی که مربی و مرشد او و زاده ابوبکر صدیق است و صرف نظر از این معنی هیچ فائده بر ذکر انتساب اصلی حسام الدین به ارمیه و نسبت او از طریق انحلال و قلب عنصر به شیخ مکرم یعنی ابوبکر مترتب نمی گردد.
پدر مولانا
پدر مولانا محمد بن (این قسمت در همه تذکره ها و روایات همچنین مذکور است الا در تذکره دولتشاه که در نام و نسب مولانا گوید «و هو محمد بن الحسن البلخی البکری» و آن نیز بی هیچ شبهتی از روی مسامحه در ذکر نام جد بجای نام پدر که در کتب قدما بسیار است و تحریف حسین به حسن در کتابت یا طبع بدین صورت درآمده است.) حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده و او را سلطان العلماء (بنا به روایت ولدنامه و مناقب افلاکی عده ای از مفتیان و علماء آن عهد (در روایت افلاکی ۳۰۰ تن) در خواب دیدند که پیغمبر صبهاء ولد را بدین لقب تشریف داد.) لقب داده اند و پدر او حسین بن احمد (مادر احمد خطیبی فردوس خاتون دختر شمس الائمه ابو بکر محمد بن احمد بن ابی سهل یا سهل سرخسی است که از اکابر علماء حنفیه و ائمه فقهاء قرن پنجم بود و تصانیف او مانند اصول الامام و شرح جامع صغیر (تالیف محمد بن الحسن الشیبانی المتوفی سنه ۱۸۷) و مبسوط که در اوزجند وقتی که به حبس افتاده بود تالیف کرد، در میانه فقها معروف و مشهور است و مادر شمس الائمه خالصه خاتون نام داشت و دختر عبد اللّه سرخسی است که نسب او را به امام محمدتقی (علیه السّلام) می رسانند و همین است معنی سخن افلاکی که از بهاء ولد نقل می کند «خداوندگار من از نسل بزرگ است و پادشاه اصل است و ولایت او به اصالت است چه جده اش دختر شمس الائمه سرخسی است و گویند شمس الائمه مردی شریف بود و از قبل مادر به امیرالمؤمنین علی مرتضی می رسید» و از روایات افلاکی چنین برمی آید که شمس الائمه از طبقه عرفا و صوفیان بوده چه در روایتی گوید «و همچنان شمس الائمه چند کتب نفیس در هر فن تصنیف کرد که هیچ عالمی مثل او در خواب ندیده بود، بزرگان آن عصر مصلحت چنان دیدند که آن کتب ها را آشکار نکنند تا بدست قتله انبیا و دجاجله اولیا نیفتد و فتنه واقع نشود» لیکن نسبت تصوف به شمس الائمه خالی از غرابت نیست، به ویژه که کتب او معروف و متقدمان فقها را بر آن اعتماد بسیار است. برای اطلاع از احوال شمس الائمه رجوع شود به ) خطیبی به روایت افلاکی از افاضل روزگار و علامه زمان بود چنانکه رضی الدین (رضی الدین نیشابوری از اجله فقها و علماء قرن ششم به شمار است و او علاوه بر مراتب علم و دانش دارای ذوقی سرشار و طبعی لطیف بود و اشعار نیک می سرود و بیشتر مهارت او در قصیده و قطعه می باشد، قرب دو هزار بیت از اشعار او دیده ام، اکثر قصائد او در مدح آل برهان است، وفاتش در سنه ۵۹۸ واقع گردید. برای شرح حالش رجوع شود به جلد اول لباب الالباب و حواشی آقای قزوینی بر همان کتاب و جلد اول از مجمع الفصحاء و کتاب شاهد صادق و مولانا جلال الدین این بیت رضی الدین را:گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی نمی دانم از این آشفته بیدل چه می خواهی نمی دانم در دفتر ششم مثنوی موضوع حکایتی لطیف قرار داده که آغازش اینست:اعجمی ترکی سحر آگاه شدوز خمار خمر مطرب خواه شد و حکایت تلمذ رضی الدین در محضر حسین خطیبی تنها در مناقب افلاکی ذکر شده است.) نیشابوری در محضروی تلمذ می کرد و مشهور چنانست که مادر بهاء الدین از خاندان خوارزمشاهیان بود ولی معلوم نیست که بکدام یک از سلاطین آن خاندان انتساب داشت و احمد افلاکی او را دخت علاء الدین محمد خوارزمشاه عمّ جلال الدین خوارزمشاه و جامی دختر علاء الدین محمد بن خوارزمشاه و امین احمد رازی وی را دخت علاء الدین محمد عمّ سلطان محمد خوارزمشاه می پندارد و این اقوال مورد اشکال است چه آنکه علاء الدین محمد خوارزمشاه پدر جلال الدین است نه عمّ او و سلطان تکش جز علاء الدین محمد پادشاه معروف (متوفی ۶۱۷) فرزند دیگر بدین نام و لقب نداشته و نیز جزو فرزندان ایل ارسلان بن اتسز هیچ کس به لقب و نام علاء الدین محمد شناخته نگردیده و مسلم است که بهاء الدین ولد هنگام وفات ۸۵ ساله بود و وفات او به روایت امین احمد رازی در سنه ۶۲۸ واقع گردیده و بنابراین ولادت او مصادف بوده است با سال ۵۴۳ و در این (چه تکش خوارزمشاه به سال ۵۹۶ درگذشته و در آن تاریخ به نقل مؤلف حبیب السیر ۵۲ ساله بوده و بدین جهت باید ولادت او در سنه ۵۴۴ یعنی یک سال پس از تولد بهاء ولد اتفاق افتاده باشد.) تاریخ علاء الدین محمد خوارزمشاه بوجود نیامده و پدر او تکش خوارزمشاه نیز قدم در عالم هستی ننهاده بود.قطع نظر از آنکه وصلت محمد خوارزمشاه با حسین خطیبی که در تاریخ صوفیان و سایر طبقات نام و نشانی ندارد به هیچ روی درست نمی آید و چون جامی و امین احمد رازی در شرح حال مولانا به روایات کرامت آمیز دور از حقیقت افلاکی اتکاء کرده اند پس در حقیقت به نظر منبع جدید اقوال آنان را شاهد گفته افلاکی نتوان گرفت ولی دولتشاه و مؤلف آتشکده که با منابع دیگر سروکار داشته اند از نسبت بهاء ولد به خوارزمشاهیان به هیچ وجه سخن نرانده و این قضیه را به سکوت گذرانیده اند.پس مقرر گردید که انتساب بهاء ولد به علاء الدین محمد خوارزمشاه به صحت مقرون نیست و اگر اصل قضیه یعنی پیوند حسین خطیبی با خوارزمشاهیان ثابت و مسلم باشد و به قدر امکان در روایات افلاکی و دیگران جانب حسن ظن مراعات شود باید گفت که حسین خطیبی با قطب الدین محمد بن نوشتکین پدر اتسز (المتوفی سنه ۵۲۱) پیوند کرده و جامی و افلاکی به جهت توافق لقب و نام او با لقب و نام علاء الدین محمد بن تکش که در زندگی پدر قطب الدین لقب داشته به اشتباه افتاده اند و بر این فرض اشکال مهم مادر تقدیم ولادت بهاء ولد بر ولادت جد و پدر مادر خود مرتفع خواهد گردید.
← از اکابر صوفیان
...

پیشنهاد کاربران

نماد شمع و شعله ی آن در اندیشه ی مولانا
سالک، برای رسیدن به مقامات معنوی، موظف است همچون شمع، از شیره ی جانش مایه بگذارد و در راه محبوب بسوزد و فنا شود:
بر امید راهِ بالا کن قیام
همچو شمعی، پیش محراب ای غلام
...
[مشاهده متن کامل]

اشک می بار و همی سوز از طلب
همچو شمع سربریده، جمله شب
( مثنوی، دفتر ششم، بیت های ۱۷۲۸ و ۱۷۲۹ )
وحدتِ عاشق فانی در معشوق، نزد مولانا، به شمع و شعله تشبیه شده است. شمع، سالکی است که به مرتبه ی فنا نایل نشده است و شعله، عشق الهی است که هستی موهوم سالک را محو می سازد و خداوند، شمع ساز است:
چون فناش از فقر پیرایه شود
او محمدوار، بی سایه شود. . .
شمع چون در نار شد کلی فنا
نه اثر بینی ز شمع و نه ضیا
( مثنوی، دفتر پنجم، بیت های ۶۷۲ و ۶۷۷ )
فرهنگ نمادها و نشانه ها در اندیشه ی مولانا، علی تاجدینی، ذیل شمع و شعله ی آن.
#مولانا

بپرس