[ویکی فقه] نظریه موجبیت یا جبرگرایی اخلاقی در برابر آزادی اخلاقی قرار دارد. تشریح نظریه موجبیت اخلاقی از آن رو حائز اهمیت است که لوازم و نتایج آن در حوزه های مختلف اخلاقی از جمله: مسئولیت اخلاقی،تکلیف، نسبت اراده انسان با اراده خداوند در عمل اخلاقی و.... تاثیر خواهد گذاشت. اما قبل از بررسی نظریه موجبیت اخلاقی بطور خاص، باید معنا و مفهوم جبرگرایی و اختیارگرایی را بطور کلی توضیح داد.
نظریه جبرگرایی، نظریه ای است که آزادی انسان در انجام افعالش را نفی می کند. البته جبرگرایی به دو نوع شدید و خفیف (معتدل) تقسیم می شود که نوع معتدل آن در تلاش است تا آزادی اراده را با فرآیند جبری شکل گیری افعال آدمی آشتی دهد.
← جبرگرایی شدید
نظریه اختیار گرایی، جبرگرایی را رد می کند و بر این باور است که آدمی در مواجهه با اعمال زشت و اعمال نیکو، قدرت انتخاب داشته و می تواند یکی از آن دو را برگزیند. طرفداران این نظریه میان (شخصیت) و (خود اخلاقی) تفاوت قائل می شوند و معتقدند شخصیت مفهومی تجربی بوده و تحت حاکمیت قوانین علی می باشد، در نتیجه می توانیم آن را تبیین علمی یا پیش بینی کنیم. شخصیت هر فرد از طریق محیط و وراثت شکل می گیرد و انتخاب های او را محدود می کند، ولی شخص را مجبور به عملی خاص نمی کند. در مقابل شخصیت، خود اخلاقی قرار دارد که ممکن است اعمالی خلاف امیال و گرایش های شخصیت انجام دهد. موجبیت اخلاقی و آزادی اخلاقی را نیز می توان نوعی از جبرگرایی و اختیارگرایی بطور عام دانست. بدین معنا که اگر کسی در عالم اخلاق، اعمال اخلاقی فرد را اختیاری بداند قائل به آزادی اخلاقی می باشد. اما اگر شخصی اعمال اخلاقی آدمی را جبری و نتیجه فرآیندهای علی یا مادی بداند قائل به موجبیت اخلاقی است.
نسبت آزادی آدمی با اراده خداوند
در طول تاریخ از گذشته تا امروز در رابطه با نسبت میان خدا و آزادی نظریات گوناگون و بعضا متعارضی مطرح شده است. افرادی که اعتقاد به وجود خدا را با آزادی آدمی مانع الجمع می دانند دو دسته اند: گروهی از آنها در تقابل میان آزادی و خدا، خدا را بر می گزینند و آزادی را رها می کنند، گروه دیگر در این تقابل جانب آزادی را گرفته و منکر وجود خداوند می شوند. از میان طرفداران دسته اول در عالم اسلام ، می توان به اشاعره اشاره نمود. از نظر متکلمان اشعری و پیروان آنان هر موجودی غیر از خداوند متعال، هیچ گونه مدخلتی در انجام افعال خویش ندارد و هرچه در این عالم خاکی به عنوان فعل مطرح است، فعل خداوند بوده و تنها فاعل عالم او می باشد. نتیجه این سخن، این است که افعال آدمی همه جبری بوده و انسان در انجام دادن آنها هیچ گونه قدرت انتخابی ندارد. علت اصلی جبری لحاظ شدن افعال آدمی در نظر اشاعره این است که آنها معتقدند اگر افعال آدمی افعالی اختیاری بوده و منسوب به خود او باشند، این امر با اراده خداوند متعال در تعارض قرار می گیرد. در عالم مسیحیت نیز می توان به مالبرانش فیلسوف فرانسوی اشاره کرد. از میان نمایندگان دسته دوم و از مهمترین آنها نیچه و سارتر می باشند. برای نیچه انسان، زندگی او و خواستش در درجه اول اهمیت قرار دارد. از نظر او کمال غایی آدمی این است که خودش ارزش گذار باشد و از ارزش های وضع شده توسط دیگران پیروی نکند. او بر این باور است که اطاعت از خدا و فرامین او با آزادی و قدرتمندی انسان در تعارض قرار می گیرد و خدا بویژه خدای دین مسیحیت شور و شوق و امید به زندگی را در آدمی کشته و او را فردی ضعیف و بی مقدار بار می آورد. در نهایت نیچه اعتقاد به وجود خدا را دشمن حیات و زندگی اصیل انسانی می داند. ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستانیسالیست نیز چنان چه گذشت آزادی انسان را با فرض وجود خداوند قابل جمع نمی داند. از نظر او انسان ذات یا ماهیت از پیش تعیین شده ندارد و هستی او بر ماهیتش (چیستی اش) تقدم دارد. او بر این باور است که انسان آزاد است تا ماهیت خود را بسازد و محقق کند اما این آزادی با فرض وجود خدا سازگار نیست؛ زیرا انسان خداپرست ناچار است تا از ارزش ها فرمان داده شده از ناحیه خدا پیروی کند.
نقد نظریه ناسازگاری خداپرستی و آزادی
...
نظریه جبرگرایی، نظریه ای است که آزادی انسان در انجام افعالش را نفی می کند. البته جبرگرایی به دو نوع شدید و خفیف (معتدل) تقسیم می شود که نوع معتدل آن در تلاش است تا آزادی اراده را با فرآیند جبری شکل گیری افعال آدمی آشتی دهد.
← جبرگرایی شدید
نظریه اختیار گرایی، جبرگرایی را رد می کند و بر این باور است که آدمی در مواجهه با اعمال زشت و اعمال نیکو، قدرت انتخاب داشته و می تواند یکی از آن دو را برگزیند. طرفداران این نظریه میان (شخصیت) و (خود اخلاقی) تفاوت قائل می شوند و معتقدند شخصیت مفهومی تجربی بوده و تحت حاکمیت قوانین علی می باشد، در نتیجه می توانیم آن را تبیین علمی یا پیش بینی کنیم. شخصیت هر فرد از طریق محیط و وراثت شکل می گیرد و انتخاب های او را محدود می کند، ولی شخص را مجبور به عملی خاص نمی کند. در مقابل شخصیت، خود اخلاقی قرار دارد که ممکن است اعمالی خلاف امیال و گرایش های شخصیت انجام دهد. موجبیت اخلاقی و آزادی اخلاقی را نیز می توان نوعی از جبرگرایی و اختیارگرایی بطور عام دانست. بدین معنا که اگر کسی در عالم اخلاق، اعمال اخلاقی فرد را اختیاری بداند قائل به آزادی اخلاقی می باشد. اما اگر شخصی اعمال اخلاقی آدمی را جبری و نتیجه فرآیندهای علی یا مادی بداند قائل به موجبیت اخلاقی است.
نسبت آزادی آدمی با اراده خداوند
در طول تاریخ از گذشته تا امروز در رابطه با نسبت میان خدا و آزادی نظریات گوناگون و بعضا متعارضی مطرح شده است. افرادی که اعتقاد به وجود خدا را با آزادی آدمی مانع الجمع می دانند دو دسته اند: گروهی از آنها در تقابل میان آزادی و خدا، خدا را بر می گزینند و آزادی را رها می کنند، گروه دیگر در این تقابل جانب آزادی را گرفته و منکر وجود خداوند می شوند. از میان طرفداران دسته اول در عالم اسلام ، می توان به اشاعره اشاره نمود. از نظر متکلمان اشعری و پیروان آنان هر موجودی غیر از خداوند متعال، هیچ گونه مدخلتی در انجام افعال خویش ندارد و هرچه در این عالم خاکی به عنوان فعل مطرح است، فعل خداوند بوده و تنها فاعل عالم او می باشد. نتیجه این سخن، این است که افعال آدمی همه جبری بوده و انسان در انجام دادن آنها هیچ گونه قدرت انتخابی ندارد. علت اصلی جبری لحاظ شدن افعال آدمی در نظر اشاعره این است که آنها معتقدند اگر افعال آدمی افعالی اختیاری بوده و منسوب به خود او باشند، این امر با اراده خداوند متعال در تعارض قرار می گیرد. در عالم مسیحیت نیز می توان به مالبرانش فیلسوف فرانسوی اشاره کرد. از میان نمایندگان دسته دوم و از مهمترین آنها نیچه و سارتر می باشند. برای نیچه انسان، زندگی او و خواستش در درجه اول اهمیت قرار دارد. از نظر او کمال غایی آدمی این است که خودش ارزش گذار باشد و از ارزش های وضع شده توسط دیگران پیروی نکند. او بر این باور است که اطاعت از خدا و فرامین او با آزادی و قدرتمندی انسان در تعارض قرار می گیرد و خدا بویژه خدای دین مسیحیت شور و شوق و امید به زندگی را در آدمی کشته و او را فردی ضعیف و بی مقدار بار می آورد. در نهایت نیچه اعتقاد به وجود خدا را دشمن حیات و زندگی اصیل انسانی می داند. ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستانیسالیست نیز چنان چه گذشت آزادی انسان را با فرض وجود خداوند قابل جمع نمی داند. از نظر او انسان ذات یا ماهیت از پیش تعیین شده ندارد و هستی او بر ماهیتش (چیستی اش) تقدم دارد. او بر این باور است که انسان آزاد است تا ماهیت خود را بسازد و محقق کند اما این آزادی با فرض وجود خدا سازگار نیست؛ زیرا انسان خداپرست ناچار است تا از ارزش ها فرمان داده شده از ناحیه خدا پیروی کند.
نقد نظریه ناسازگاری خداپرستی و آزادی
...
wikifeqh: موجبیت_اخلاقی