منوچهر پازوکی

دانشنامه عمومی

منوچهر پازوکی ( ۱۳۱۲ گرمسار - ۱۴۰۰ تهران ) نویسنده، شاعر طنزپرداز ( با تخلص شاهین ) و روزنامه نگار صاحب امتیاز و مدیر مسئول ماهنامه اندیشمند، عضو شورای نویسندگان مجله کشاورز، عضو هیئت علمی دانشگاه ( مهندس کشاورزی ) و فرهنگی بازنشسته.
منوچهر پازوکی تحصیلات ابتدایی خود را در زادگاه خود و دوره متوسطه را در تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۳۵ پس از شرکت در آزمون ورودی دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران ( واقع در کرج ) وارد این دانشگاه شد که ریاست این دانشکده را زنده یاد دکتر محمدحسن مهدوی اردبیلی عهده دار بود. وی در سال ۱۳۳۹ در رشته مهندسی کشاورزی ( زراعت عمومی ) موفق به دریافت فوق لیسانس گردید.
منوچهر از سال ۱۳۳۲ به استخدام وزارت فرهنگ ( وزارت آموزش و پرورش ) در آمد و طی ۲۵ سال در این وزارتخانه به خدمات آموزشی و مدیریتی عالی، در گرمسار ( دبیر و رئیس دبیرستان ) ، تویسرکان ( رئیس فرهنگ ) ، استان مرکزی ( معاون اداره کل آموزش و پرورش ) و استان تهران ( معاون اداره کل آموزش و پرورش ) پرداخت و در سال ۱۳۵۸ با درخواست بازنشستگی به خدمت خود پایان داد. در اوایل دهه ۶۰ به عضویت شورای نویسندگان مجله کشاورز در آمد و با تدریس در دانشگاه آزاد به عنوان هیئت علمی به فعالیت آموزشی خود ادامه داد. او با بنیان گذاری ماهنامه فرهنگی اقتصادی اندیشمند ( به عنوان صاحب امتیاز و مدیر مسئول ) [ ۱] از سال ۱۳۸۲ تا ۱۳۹۷ این مجله را منتشر نمود. وی در روز ۲۸ اسفند ماه ۱۴۰۰ به علت ابتلا به سرطان معده در بیمارستان مهراد تهران دیده از جهان فرو بست.
منوچهر پازوکی، طبعی موزون داشت، این خصلت در کلام وی نمایان بود و به «شاهین» تخلص می نمود. اولین شعرِ خود را در دوازده سالگی سرود و آن را در جشنی ملِّی در مدرسه خواند. طبق دست نوشته های او آخرین سروده هایش در تابستان ۱۴۰۰ خلق شده. مجموع اشعار وی در زمستان ۱۴۰۰ یعنی ماه های آخر زندگی اش در کتابی با عنوان «بام بلند» در ۱۸۴ صفحه از سوی انتشارات حبله رود به چاپ رسید.
نام این مجموعه اشعار، برگرفته از نام بلندترین قله ایران ( قله دماوند ) نماد آزادگی و پایداری کشور است که سه اثر را به خود اختصاص داده و نام آن هفت بار در این دیوان آمده است . این کتاب شامل بخش های عمومی، رباعیات، دوبیتی ، طنز و ترانه ها ست که در قالب شعرکلاسیک ( شعر موزون ) سروده شده است. در برخی از اشعار این دیوان که با واژه «پارسی» علامت خورده است، فقط از واژگان پارسی استفاده شده است ( مانند شاهنامه فردوسی ) . تعداد چشمگیری از آثار این دیوان، تضامینی از اشعارِ شعرای نامدارِ ایرانی همچون، حافظ، سعدی، مولوی، باباطاهر و فردوسی است که در کمتر دیوانی این تعداد شعرِ تضمین شده به چشم می خورد. به گفته خودِ او قدیمی ترین شعر این دیوان رباعی «دوچرخه ام» مربوط به دوره آموزگاری وی و آخرین اثر «سپاس» نام دارد. پس از درگذشت وی چند اثر دیگر به همراه یک شعر ناتمام، در دست نوشته های او پیدا شد که در این کتاب به چاپ نرسیده است.
عکس منوچهر پازوکیعکس منوچهر پازوکیعکس منوچهر پازوکی
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

شعر دماوند سروده منوچهر پازوکی ۱۳۵۰
بر بامِ بلندِکوه البرز بنشسته زنِ سپید مویی
افشانده سپید مو به هر سو چشمش به ره کسی است گویی
از روزنِ سقفِ لاجوردی خورشید بر او نظاره می کرد
پیراهنِ نازکِ حریرش با تیغِ نگاه پاره می کرد
...
[مشاهده متن کامل]

از شوخیِ گاهگاهِ خورشید خیسش ز عرق تَن و جیین بود
پیرانه سری و عشقبازی زین مسأله سخت شرمگین بود
با چادرِ ابر روی خود را پوشاندِه به ناز و دلربایی
تا نَنگَردش به شوخ چشمی بازیگر چنبر طلایی
چندی چو از این میانه بگذشت از دامنِ کوه و بسترِ سنگ
برداشت سَر و برون شد از خاک یک لاله ی سرخِ آتشین رنگ
نوشیده ز شیرِ دایه ی ابر پرورده به گاهواره ی باد
وانگه ز غرورِ نوجوانی با کوه زبانِ شِکوه بگشاد
کز چیست تُو را چنین بزرگی من را ز چه روست این زبونی
بنشسته بر این رواق چندی با گردش روزگار چونی؟
هر شام به گوشِ ماه گردون سرگرم به گفتن چه رازی؟
با مِهرِ بلندِ آسمان ها از چیست که نَردِ عشق بازی؟
این گفته ز روی دل برآید گر می شنوی ز جان خروشی
من در غمِ عشق داغدارم تو پیرهنِ سپید پوشی؟
ناگَه ز ستیغِ کوه برخاست فریاد چو تندرِ بهاران
آهی به لطافتِ مِه صبح اشکی به صفایِ چشمه ساران
می گفت که ای یگانه فرزند من مادرِ پیرِ روزگارم
بس غنچه نو شکفته چون تو روییده و خُفته در کنارم
آموختم از زمانه بسیار بیهوده چه می دهی تو پندم
آماج بَلا گرفت ایام بیرون ز شمار چون و چندم
آنگه که مرا ز اخگرِ عشق شوری به دل آتشی به سَر بود
کی از برِ تلخِ عشقِ شیرین فرهادِ زمانه را خبر بود
از آهِ منِ سپید پوش است اشکی که به چشمِ ژاله باشد
وز سوزِ درونِ آتشینم داغی که به رویِ لاله باشد
شرمنده گُل از گزافه گویی خَم گشتهِ و سَر بَر آستان کرد
تا دیده نیفتدش بِدو پیر رو در پسِ برگ ها نهان کرد
در گرمی نیمروز خرداد این قصه ز دوستی شنیدم
کردم نِگَهی به سوی البرز از پنجره ی اتاق دیدم
در زیرِ سپهرِ لاجوردی با سادگی و گشاده رویی
بر بامِ بلندِ کوهِ البرز بنشسته زنِ سپید مویی

بپرس