از حکیمان منم مسلم تر
وز کریمان وی است مطلق تر.
سوزنی.
و فرمان مطلق ارزانی داشت. ( کلیله و دمنه ). ملک... دست او را در... حل و عقد گشاده و مطلق داشت. ( کلیله و دمنه ). جوابی شافی نیافت و جز نفرت و ضجرت حاصل ندید و همه جواب مطلق بازدادند و مفارقت دیار و امصار کرمان و قطع طمع از آن حدود تکلیف کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316 ). || حقیقتاً. در حقیقت : هر چند مطلقند ز کونین و عالمین
در مطلق گرفته اسرار میروند.
عطار.
مطلق آن آواز خود از شه بودگرچه از حلقوم عبداﷲ بود.
مولوی.
|| مسلم. بلامعارض. بدون چون و چرا : بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاة هارون الرشید شاگرد امام بوحنیفه از امامان مطلق و اهل اختیار بود.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194 ). و انبیاء که نواب مطلق اند. ( سندبادنامه ص 4 ).کلید قدر نیست در دست کس
توانای مطلق خدایست و بس.
سعدی.
- خیر مطلق ؛ اصل خیر و اصل نیکوئی. ( ناظم الاطباء ).- دست مطلق ؛ بلامعارض. مسلم :
هر چه کنی تو بر حقی حاکم دست مطلقی
پیش که داوری برم از توکه خصم داوری.
سعدی.
- رَوی ِّ مطلق ؛ دوازده نوع است. مطلق مجرد و مطلق به قید و مطلق به ردف و مطلق به خروج و مطلق به خروج و مزید و مطلق به خروج و مزید و نایره و مطلق به قید و خروج و مطلق به قید و خروج و مزید و مطلق به قید و خروج و نایره و مطلق به ردف و خروج و مطلق به ردف و خروج و مزید و مطلق به ردف و خروج و مزید و نایره.- عالم مطلق ؛ عالم ملکوتی. عالم علوی :
زهی برات بقا را ز عالم مطلق
نکرده کاتب جان جز به نام تو اطلاق.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 235 ).
- قادر مطلق ؛ خداوند توانا. ( ناظم الاطباء ).- مفعول مطلق ؛ مصدری که از لفظ یا معنی فعل گرفته شده و برای بیان تأکید یا نوع یا عدد یا شدت و ضعف فعل آرند؛ ضربه ضرباً. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- وکیل مطلق ؛ وکیلی که از همه بابت مختار باشد و در همه چیز وکالت داشته باشد. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...