لمس ؛ فلسفه ی پیدایش و مفهوم نهفته در این کلیدواژه در متن تحلیل شده ی زیر تبیین شده است ؛
لامپ ؛ این کلیدواژه از اون دست کلماتی است که ساختمانش دارای باب خروج می باشد ولی باب ورود به مفهوم کلمه را نیاز به نصب دارد.
... [مشاهده متن کامل]
حرف ( پ ) در این کلمه باب خروج کلمه می باشد.
علت استفاده از حرف ( پ ) با نماد سه نقطه که قابل تبدیل به حرف ( ب ) نیز می باشد به خاطر تشعشع و پخش و بخار شدن نور منطبق با واقعیت و کاربرد این وسیله می باشد.
ریشه ی اصلی کلمه ی لامپ، لَم و لام به مفهوم مالامال بودن و پُر بودن می باشد که اگر افزونه ی حرف ( ع یا آ ) را به کلمه ی لم به عنوان باب ورود به کلمه اضافه کنیم کلمه ی عِلم به معنی معلوم شدن و روشن شدن و روشنایی قابل مشاهده می شود.
لومَن ؛ واحد شدت سنجش نور نیز از همین کلمه به نام لاما یا لومَن می باشد.
لاما ؛ پرگوشت و چاق
ملامت ؛ مهر ورزیدن انرژی دادن
پُلُمپ ؛ اصطلاح پلمپ کردن که از حرف باب خروجی برای باب ورودی در ساختمان کلمه استفاده شده است منشعب از کلمه ی لامپ به معنی از نور انداختن از جریان انداختن و. . . می باشد.
لامائیسم ؛ حتی از کلمه ی لاما با اصطلاح لامائیسم به عنوان نوعی از طریقت در دین و مذهب رایج می باشد.
لامان ؛ از کلمه ی لامان به عنوان یک اصطلاح برای کتاب ها و مطالب مفید به عنوان غذای روح و روشن شدن تفکر یا غذاهای مفید و انرژی زا و نیروبخش نیز قابل استفاده است.
لومّوندَن ؛ لقمه زدن ، غذا خوردن
لَمس ؛ از کلیدواژه ی لام و لم در کلمه ی لامپ در زبان فارسی کلیدواژه ی لمس به مفهوم دریافت و درک فیزیکی نیز در حال استفاده می باشد.
لُمْپَن ؛ انسان باسواد و روشنفکر. اصطلاح رایج اینکه گفته می شود لُمْپَن بازی در نیار یعنی ادای روشن فکرها رو در نیار.
لُمْپه ؛ اصطلاح لُمْپه به افراد چاق و قسمت های چربی دار و برآمده ی بدن گفته می شود
المپوس ؛ ( Mount Olympus ) بلندترین کوه یونان
المپیک ؛ مسابقات ورزشی سطح بالا و بین المللی
المپیاد ؛ مسابقات علمی سطح بالا و بین المللی
آلمان ؛ سرزمین علم
الموت ؛ کوه علم شده و مرتفع
لَمپا ؛ چراغ روشنایی فیتیله دار
لُمُّری و لُمْ زدن ؛ برای حالتی که آب دارای یک موج ملایم و برآمده باشد و یا جوشیدن آب از کف دریاچه که حالت برآمدگی در سطح آب ایجاد کند اصطلاح لُم زدن استفاده می شود.
لَم دادن لمیدن لمور ؛ این اصطلاح در زمانی که انسان برای تجدید قوا در حالت درازکش باشد استفاده می شود.
اَلَم ؛ درد شدید و زیاد
الم شنگه ؛ شلوغی و سروصدای زیاد، داد و قال
اِلِمِنت ؛ سوزاننده یا ایجاد کننده ی حرارت و نور
الماس ؛ پرارزش گران قیمت.
عَلَم ؛ تیر یا چوب یا میله با طول زیاد. اصطلاح عَلَم کردن به مفهوم راست کردن یا عمود کردن.
لَمینت laminate ؛ این اصطلاح در صنعت برای زمانی استفاده می شود که با مواد کامپوزیت چسبنده قصد افزایش گوشت لوله با ورقه گذاری جهت تقویت ورق لوله را داشته باشیم استفاده می شود.
لُمعه لُمعان ؛ درخشنده نورانی
لمبرگ ؛ مکان پرجمعیت
دیشلمه ؛ یا تیشلمه به مفهوم چای آتش دار و داغ
کلمبیا ؛ یک کانسپت کلامی متشکل از دو کلمه ی کال بعلاوه لُمب به معنی کال پرآب یا مکان پرجمعیت یا اقلیم جنگلی و بارانی
کُلُمب ؛ با اصطلاح رایج کُلمبه به معنی چاق یا ثروتمند. قابل استفاده در نامگذاری مثل کریستوف کلمب.
این مفهوم در کلمات زیادی در ابعاد کاربردی مختلف در حال استفاده می باشد مثل مُلّا مُلّاع مَلَاء معلم لُمعه لمعان علامه علائم علی عالی مُعَلّی و. . .
همچنین برای نامگذاری روی افراد با کلماتی مثل لامار لامانتن لامارتین لامارک لامارش و. . .
اگر از زاویه ی قانون تغییر شکل حروف، کلمه ی ریشه ای لَم را مورد بررسی قرار دهیم حرف ( ل ) در این کلمه در قوانین ایجاد کلمات قابل تبدیل به حرف ( ر ) می باشد و انشعابات زیادی از کلمات را در همین راستا ایجاد می کند مثل رام آرام رمیدن رمباندن و فراوان از این دست کلمات که هر کدام در جایگاه کاربردی خودشان تحلیل و تفسیر خاص خودشان را دارند.
در قوانین نگارش زبان عربی، افزونه ی حرف ( ال ) به کلمات در قانون معرفه و نکره، معرفه می باشد و اشاره به اون چیزی که وجود دارد و دیده می شود و موجود است یا شناخته شده و معین است.
بسایش
لمس = بجز همتاهای پارسی گفته شده در جای دیگری نیز بکار می رود مانند ، تا توانمندی را لمس کنی ، در اینجا باید از دریافتن بجای لمس بهره برد.
لمس = دریافتن
لَمس:
به معنای تماس و دست مالیدن به چیزی است. أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ کنایه از تماس جنسی است ولی خداوند آن را با پرده حیا بیان فرموده؛ التماس از ریشه لَمس، به معنای دست زدن به چیزی برای طلب عاجزانه آن را گویند. قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً
واژه "سایش" از بن واژه سودن می آید که برابر "لمس، ارتباط، تماس" است.
سودن بن واژه ای است که از دو بخش "سو" و "دن" درست شده است که "دن" پسوند بن واژه است و "سو" هم بن کنونی این بن واژه است که "و" در آن به "ا" دگرش یافته است. این گونه دگرش واج ها در پارسی زیاد رخ می دهد.
... [مشاهده متن کامل]
بن واژه فرسودن نیز از "سودن" می آید و از دو بخش "فر" و "سودن" درست شده است. ( بنمایه:دیدگاه کاربر گرامی /علی باقری/ زیر واژه "فرسودن" )
واژه های دیگری نیز از دل این بن واژه "سودن" بیرون می آیند:
سایا:لمس کننده
بسا=لمس کن، ارتباط برقرار کن
دگرسایش=تغییر ارتباط
( دیگر واژه ای به نگرم نمی آید! )
بدرود!
مالشی یا ضربه ای
برای امثال گوشی ضربه ای
دنبال کارهای بگرد قلبت را لمس میکنند یا قلبت انها را لمس کند
لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ79
لمس: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی مورس murs می باشد.
پسودن
رسیدن
پیوستن
لَمس : بی حسی قسمتی از بدن ، بی حس ، فلج ، مفلوج، سست، نرم ، شل و افتاده ، بی حال ، شل، افتاده، لس، کرخت ، بی حس و حرکت، بی حس شدن، سست و بی حال شدن سست شدن ، بی اختیار شدن .
بساوش - بساویدن
پچل _ کثیف چندش اور
در گفتار لری میانکوه دزفول :
لَسم= فلج ( لمس در فارسی نوشتاری )
ولی معنای سایش را نمی دهد.
بَسوایش= basvauesh
بسواییدن = لمس کردن
بسوا= ملموس
کُمس شدن ، سست شدن ، بی اختیار شدن
handle
I felt the handle wobble when I picked it up
متوجه شدم دستم وول میخوره ( تلوتلومیخوره ) وقتی بلندش کردم
* لمس ( Touching ) ( اسم )
* لمس کردن ( Touch ) ( فعل )
* لمس ( dull - slow - idiot - numb - . . . ) ( صفت )
لمس آخر رو به افرادی نسبت میدن که شُل و مُل و کُند و بی حس و حال هستن و گیجم هستن و انرژی زیادی از خودشون صرف نمیکنن برای انجام کاری.
... [مشاهده متن کامل]
مترادف هاش : لاسّ - سِّر - شُل و مُل - بی حال - بی انرژی - بی اُرضه ( عُرضه ) - دیرفهم و گیج هم میشه حتی
دست زدن
در پارسی " پسودن به چم دست مالیدن ، بی سهش به چم بی حسی " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)