ل

/lAm/

معنی انگلیسی:
lam (the 27th letter of the persian alphabet)

لغت نامه دهخدا

ل. ( حرف ) حرف بیست و هفتم از الفبای فارسی و بیست و سوم از الفبای عربی و دوازدهم از الفبای ابجدی و نام آن لام است و در حساب جُمَّل آن را به سی دارند:
لا و لا لب لا و لالا شش مه است
لل کط و کط لل شهور کوته است.
( نصاب الصبیان ).
و در حساب ترتیبی عربی نماینده عدد بیست و سه و در فارسی نماینده بیست و هفت است وآن از حروف ذلق یا ذولقیه و شمسیه و یرملون و ترابیه و ارضیه و مجزوم و زلاقة است ( المزهر ص 160 ) و در کتب لغت رمز است از جبل و در نجوم و احکام از زحل و شوال. و یازدهمین حرف یونانی است و یازدهمین فصل کتاب الهیّات ارسطو و مشبه به زلف است خاصه برگشته آن نزد شعرا. در اوستا و فرس هخامنشی ظاهراً این حرف نبوده است و کلماتی که دارای لام است در اصل با راء تلفظ میشده است.
ابدالها:
> این حرف در فارسی گاه بدل باء آید چون :
لیک = بیک.
شمس قیس رازی در المعجم گوید : در پارسی قدیم به معنی لکن «بیک » استعمال کرده اند به امالت کسره باء و اکنون آن لفظ از زبانها افتاده است و مهجورالاستعمال شده و با را به لام بدل کرده اند و «لیک » میگویند و باشد که کاف نیز حذف کنند و «لی » [ تنها ] گویند و غالباً این لفظ بی واو ابتدا مستعمل ندارند چنانک شعر:
به نیک و بد سرآید زندگانی
ولی بی تو نباشد شادمانی
پس در لفظ لکن که تازی محض است بهیچ سبیل نشاید که یا نویسند امّا لیک چون بدل بیک است در پارسی بی یاء و به لام الف نشاید نوشت - انتهی.
> و نیزبه «ج » بدل شود چون :
گنگلال = گنگلاج.
> و هم به «ر» تبدیل پذیرد :
آلست = آرست.
زولفین = زورفین.
آلغده = آرغده.
الوند = اروند.
النگه =ارنگه.
بدآغال = بداُغر:
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
همه چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال.
معروفی.
اُغُر بخیر؛ بمرد مسافر گویند به معنی سفرخوش .
بلگ = برگ.
بلسام = برسام.
تلابیدن = تراویدن.
چنال = چنار.
چوزه لوا = چوزه ربا.
دیفال = دیوار.
لوت = روت ( لخت ، عور ).
لوخ = روخ.
زلو = زرو:
آمد به جوش خون عدوش و به سر برفت
گفتی که موی او چو ز رو خونش برمکید.
ابن یمین.
ای خون گلوت از زلو داده خبر
خون آمده هر دم ز گلوی تو بدر
گر غرغره سازی آب خردل نیک است
چیزی نبود ترا از آن نافعتر.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) نشان. اختصاری برای کلمات ذیل : الف - ( لغت عربی ) جبل ( کوه ) . ب - ( نج. احک.نج. ) زحل ( سیاره ) . ج - شوال ( ماه ) .
حرف تحقیق بمعنی یقینا و بی شک و شبهه و البته و فی الواقع و هر آینه .

فرهنگ عمید

نام واج «ل».
بیست وهفتمین حرف الفبای فارسی، لام. &delta، در حساب ابجد: «۳۰ ».

واژه نامه بختیاریکا

( لُ (لُه) ) فشار؛ اصرار
حرف تشبیه؛ مثل سیخلِ یعنی همانند سیخ
حرف نسبت مثل کورل؛
( َل ) نشانه جمع. مثلاً پَلَل یعنی پلها؛ گیسوان؛ موها

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لـِ: برای - برای اینکه (ترکیب لـِ با فعل مضارع نیز فعل امر می سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" یا "فـَ" بیاید ، این لام ساکن می شود مثل "وَلْتَنظُرْ")
معنی لـَ: حتماً - البته - سوگند می خورم یا می خوریم (در عباراتی نظیر "لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ " سوگند می خوریم که اگر شما خارج شدید ما هم با شما خارج می شویم)
معنی حَاشَ لِـ: منزه است - از هر عیبی مبری است
معنی مَا کَانَ لِـ: سزاوار نیست که (مثل عبارت "وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی ﭐللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ ﭐلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ")
معنی لِکَیْ: تا ("لِکَیْلَا" = لِـ + کَیْ + لَا)
معنی لْیَکُونُواْ: باید که باشند (ترکیب لـِ با فعل مضارع نیز فعل امر می سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" یا "فـَ" بیاید ، این لام ساکن می شود مثل "فَلْیَکُونُواْ ")
معنی لَقَدْ: حتماً و یقیناً - سوگند می خورم یا می خوریم که محققاً و یقیناً (ترکیب لـَ وقدْ ،در کتب لغت مصارف دیگری نیز برای "قَدْ "گفته اند که در قرآن کاربرد ندارد)
معنی لْتَکُن: باید که باشد (ترکیب لـِ با فعل مضارع نیز فعل امر می سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" یا "فـَ" بیاید ، این لام ساکن می شود مثل "وَلْتَکُن")
معنی لْیَأْتِ بـِ: باید که بیاورد (ترکیب لـِ با فعل مضارع نیز فعل امر می سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" یا "فـَ" بیاید ، این لام ساکن می شود مثل "فَلْیَأْتِ ")
معنی لْیَأْتِکُم بـِ: باید که برای شما بیاورد (ترکیب لـِ با فعل مضارع نیز فعل امر می سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" یا "فـَ" بیاید ، این لام ساکن می شود مثل "فَلْیَأْتِکُم ")
معنی لْیَأْتِنَا بـِ: باید که برای ما بیاورد (ترکیب لـِ با فعل مضارع نیز فعل امر می سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" یا "فـَ" بیاید ، این لام ساکن می شود مثل "فَلْیَأْتِنَا ")
معنی لْیأْتُواْ: باید که بیاورند (ترکیب لـِ با فعل مضارع نیز فعل امر می سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" یا "فـَ" بیاید ، این لام ساکن می شود مثل "فَلْیأْتُواْ")
معنی لْیَأْخُذُواْ: باید که بگیرند (ترکیب لـِ با فعل مضارع نیز فعل امر می سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" یا "فـَ" بیاید ، این لام ساکن می شود مثل "وَلْیَأْخُذُواْ")
معنی لْیَأْکُلْ: باید که بخورد(ترکیب لـِ با فعل مضارع نیز فعل امر می سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" یا "فـَ" بیاید ، این لام ساکن می شود مثل "فَلْیَأْکُلْ")
ریشه کلمه:
ل (۳۸۴۲ بار)

دانشنامه عمومی

ل حرف بیست وهفتم در الفبای فارسی، حرف بیست وسوم در الفبای عربی و دوازهمین حرف از حروف الفبای عبری ( لَمِد ל ) است. نام این حرف «لام» است.
• الفبای عبری
• الفبای فارسی
• الفبای فنیقی
• حروف عربی
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد زبان شناختی
عکس ل
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

بیست وهفتمین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست وسوم از الفبای عربی (ابتثی) و حرف دوازدهم از الفبای ابجدی است. در حساب جمل معادل ۳۰ محسوب می شود. در عبری Lamed و در یونانی La(m)bda است. از نظر آوایی نمایندۀ صامتِ لثوی ـ روان است، نام آن «لِ=le» و «لام=lam» است. حرف «ل» در کتب لغت، رمزِ جبل است و در نجوم و احکام، رمزِ زحل و در تقویم رمز شوّال و در اوزان و مقادیر، رمز مثقال. این حرف به صورت متصل در اوّل، که فقط به حرف بعد می چسبد، به شکل «ل » می آید مثل لاله، ناله، و در وسط، که هم به حرف قبل و هم به حرف بعد می چسبد، به شکل «ـل » می آید. مثلِ علم و در پایان، که فقط به حرف قبل می چسبد، به شکل «ـل» می آید، مثلِ عمل، و به صورت منفصل در پایان می آید، مثلِ دل.

پیشنهاد کاربران

لِ : از حروف جر که در زبان فارسی همان حروف اضافه هستند . تعدادشان در عربی 17 تا است . به معنی برای ، به خاطرِ ، به جهت اینکه , برای اینکه ، معادل فارسی آن " تا " و تا اینکه می باشد
ل=لام =لی
لام در کوردی معنی متعلق به او
ل =لا=لای =لی= پیش =متعلق متعلق
لی =بوجود آمده از او
مثل ولی ( سرپرست
ولی=و لی
و در کورد معنی از میدهد
لی =متعلق به او
ولی =کسی که من متعلق به او هستم
علی ولی الله =علی ولای ( درکنار ) ( از او》علی ( درکنار ) متعلق به خداست
لَ=قطعا
لِ=برای
قطعاً

بپرس