فاضل
/fAzel/
مترادف فاضل: حکیم، خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، عالم، علامه، علیم، فرهیخته
متضاد فاضل: بی خرد، جاهل، نادان
برابر پارسی: فرجاد، دانشمند، بینشور، فرزانه، فرهیخته
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: دارای فضیلت و برتری در علم، نیکو، پسندیده، دارای فضیلت و برتری در علم به ویژه علوم ادبی، پسندیده به ویژه آنچه دارای جنبه یا اجر معنوی است، ( اَعلام ) ) فاضل قمی: ( = ابوالقاسم محمّدابن حسن ) [، قمری] فقیه شیعه ی ایرانی، مؤلف قوانین الاصول، مرشدالعوام، جامعالشتات و رد علی الصوفیه والغلات، ) فاضل گروسی: [، قمری] لقب محمّد بایندری، ادیب، منشی و شاعر ایرانی، مؤلف انجمن خاقان، از پیشگامان تجدد در نثر فارسی
برچسب ها: اسم، اسم با ف، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی
لغت نامه دهخدا
چون خویشتنت کند خرد باقی
فاضل نشود کسی جز از فاضل.
ناصرخسرو.
این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده. ( تاریخ بیهقی ). بونصر بر شغل عارضی بود که فرمان یافت و مردی سخت فاضل و زیبا و ادیب و خردمند بود. ( تاریخ بیهقی ).تا تو درعلم با عمل نرسی
عالمی ، فاضلی ، ولی نه کسی.
سنائی.
فضل درد سر است خاقانی فاضل از دردسر نیاساید.
خاقانی.
جاهل آسوده فاضل اندر رنج فضل مجهول و جهل معتبراست.
خاقانی.
در ملت محمد مرسل نداشت کس فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک.
خاقانی.
کس نبیند بخیل ِ فاضل راکه نه در عیب گفتنش کوشد.
سعدی ( گلستان ).
|| زاید. فزونی. مازاد. ( یادداشت بخط مؤلف ) : آنچه فاضل و زیاد آمد با او رد گردانید و او را بازگشودند. ( ترجمه تاریخ قم ص 161 ). || هنری. هنرور. هنرمند. ( یادداشت بخط مؤلف ). || نیکو و پسندیده : اگر نیم نانی بخوردی فاضلتر از این بودی. ( گلستان ). || بااهمیت و ارجمند : جامع شیراز جائی فاضل است. ( فارسنامه ابن بلخی ص 133 ).ترکیب ها:
- فاضلانه . فاضل شدن. فاضل گردانیدن. فاضل گشتن. رجوع به این ترکیبات شود.
فاضل. [ ض ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در 12 هزارگزی جنوب خاوری صالح آباد واقع است. جلگه ای گرمسیر و دارای 40 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
فاضل. [ ض ِ ] ( اِخ ) مردی است که داخل سوداگران ترکستان بود و بموجب نشان شیبانی ، خان ترخان شده محافظت آن دروازه مینمود.و در شرح فتح سمرقند در رمان محمدخان شیبانی نام اوآمده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 284 شود.
فرهنگ فارسی
فزونی یابنده، افزون آمده، کسی که درعلم کمال افزون ازدیگران باشد، صاحب فضل، صاحب فضیلت
( صفت ) ۱ - فزونی یابنده ۲ - آنکه در دانش و ادب بر دیگران فزونی یابد دانشمند دانا ۳ - هنری هنرور جمع : فضلائ ۴ - زاید فزونی : آنچه فاضل و زیاد آمد با او رد گردانیدند و او را باز گشودند . ۵ - نیکو پسندیده ۶ - با اهمیت ارجمند .
مردی است که داخل سوداگران ترکستان بود و به موجب نشان شیبانی خان ترخان شده محافظت آن دروازده می نمود و در شرح فتح سمرقند در زمان محمد خان شیبانی نام او آمده است .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] افزون، زیاد.
۳. [قدیمی] نیکو، پسندیده.
۴. [قدیمی] برتر.
دانشنامه عمومی
فاضل (روستا). فاضل ( به لاتین: Fazıl ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان شکی واقع شده است. فاضل ۳۸۰ نفر جمعیت دارد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفwiki: فاضل (روستا)
مترادف ها
انجام شده، فاضل، کامل شده، تربیت شده
فاضل، دانا، عالم، عارف، فضلا، قاضل، طالب علم
فاضل، دانشمندانه
فاضل، دانا، عالم، فرهنگی، حرفی، باسواد
فاضل، مفرط، زیادتی
فاضل، مفرط، زائد، افزونه، دارای اطناب
فاضل، جدا سازنده، تجزیه طلب، حاکی از جدایی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
نام کسی که خصلت های پسندیده میپذیرد . . . .
سلام ، حاضرین نزد رمال و دعانویس بدخواه و حسود هستند و میگویند همه هم سطح همدیگر باشیم یا من همت سطح آنان باشم ان شاء الله فاضل ، خوش اخلاق و باتدبیر باشم . . . .
جوان ناب
من ۱۸ ساله با این اسم نفس میکشم و زندگی میکنم وبه نظرم معنا قشنگی داره دانشمند و هروقت کسی مرا صدا می زند از اسم خودم بیشتر و بیشتر خوشم میاد به نظر من اسم فاضل تلفض قشنگی هم داره
فاضل را به پارسی سره افزونه یا افزانه می گوییم به آدمی که دانش بیشتری داشته باشدبه عربی فاضل بر وزن فاعل میگویند به فارسی دانشمند گفته می شود که پسوند مند دارندگی را می رساند که دانش افزوده شده است و باید پارسی راپاس بداریم
فاضل را در پارسی سره افزونه یا افزانه می گوییم ، آدمی دانش افزون داشته باشد به عربی فاضل گفته میشود بهتر است به پارسی افزانه داشت یا دانشمند گفته شود،
کسی که فضل و فضیلت دارد
صاحب فضل . [ ح ِ ف َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) فاضل . دانشمند.
دلبرمه
دانشمند ، پرفسور
فاضل دیه یعنی ما به تفاوت دیه جانی و مجنی علیه
با ارزش، گران بها
به معنی دانشمند برتری وفضیلت نامی جذاب
برتر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)