فارس
/fArs/
مترادف فارس: ایران، پارس، عجم | سواره، جنگاور، شجیع، گرد
متضاد فارس: پیاده، راجل
برابر پارسی: پارس
معنی انگلیسی:
فرهنگ اسم ها
معنی: سوار بر اسب، ( به مجاز ) دلاور، جنگجو، دلیر
برچسب ها: اسم، اسم با ف، اسم پسر، اسم عربی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
اسب سوار، سواربراسب، مرددلیروجنگجوکه سواربراسب باشد
( صفت ) ۱ - سوار بر اسب مقابل راجل پیاده ۲ - جنگاور دلیر جمع : فرسان فوارس . یا فارس عرب . آنکه الفاظ عربی را برسم مترسلان بی خلط پارسی ترکیب کند و تتمه هر مقدمه کلامی را به ترتیب عربی تمام گرداند .
یحیی بن عجیله نحوی عروضی از اهالی مصر بود . کتابی در عروض دارد .
فرهنگ معین
(رْ ) ۱ - (اِ. ) قوم پارس که در جنوب ایران ساکن بودند. ۲ - نام سرزمین پارس . ۳ - (ص . ) ایرانی .
( ~ . ) (ص . ) کسی که زبان مادری او فارسی باشد.
فرهنگ عمید
۱. اسب سوار، سوار بر اسب.
۲. [مجاز] دلیر و جنگ جو.
گویش مازنی
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] فارس منطقه ای گسترده از ایران ، در برگیرنده جنوب و جنوب غربی این کشور است.از آن به مناسبت در باب زکات نام برده اند.
ظاهر کلام برخی قدما به استناد روایتی از امام هادی علیه السّلام این است که بر اهالی فارس واجب است در زکات فطره خرما پرداخت کنند. بنابر نظر مشهور متأخران، زکات فطره از قوت غالب مردم پرداخت می شود و دادن خرما از این جهت که غذای غالب اهالی فارس بوده است، در روایت به آن امر شده و پرداخت آن مستحب است.
ظاهر کلام برخی قدما به استناد روایتی از امام هادی علیه السّلام این است که بر اهالی فارس واجب است در زکات فطره خرما پرداخت کنند. بنابر نظر مشهور متأخران، زکات فطره از قوت غالب مردم پرداخت می شود و دادن خرما از این جهت که غذای غالب اهالی فارس بوده است، در روایت به آن امر شده و پرداخت آن مستحب است.
wikifeqh: فارس
دانشنامه آزاد فارسی
فارْس (تئاتر)(farce)
گونه ای از نمایش کمدی عامیانه خالی از ظرافت، دربردارندۀ شخصیت هایی کلیشه ای که در آن ها افراد معمولی ناخواسته در دام موقعیت های پیچیده و نامحتمل گرفتار می شوند. اصطلاح «فارس رختخوابی» به موقعیت مضحک مبتذلی مربوط است که موضوع آن پیرامون روابط جنسی نامشروع دور می زند. فارس که از کمدی روحوضی نمایش های ساتیر یونانی و شوخی های تند نمایش مذهبی قرون وسطایی سرچشمه گرفت و درخلال قرن ۱۹ با کارهای اوژن لابیش (۱۸۱۵ـ ۱۸۸۸) و ژرژ فدو (۱۸۶۲ـ۱۹۲۱) در فرانسه و آرتور پینرو در انگلستان توسعه یافت و تکمیل شد.
گونه ای از نمایش کمدی عامیانه خالی از ظرافت، دربردارندۀ شخصیت هایی کلیشه ای که در آن ها افراد معمولی ناخواسته در دام موقعیت های پیچیده و نامحتمل گرفتار می شوند. اصطلاح «فارس رختخوابی» به موقعیت مضحک مبتذلی مربوط است که موضوع آن پیرامون روابط جنسی نامشروع دور می زند. فارس که از کمدی روحوضی نمایش های ساتیر یونانی و شوخی های تند نمایش مذهبی قرون وسطایی سرچشمه گرفت و درخلال قرن ۱۹ با کارهای اوژن لابیش (۱۸۱۵ـ ۱۸۸۸) و ژرژ فدو (۱۸۶۲ـ۱۹۲۱) در فرانسه و آرتور پینرو در انگلستان توسعه یافت و تکمیل شد.
wikijoo: فارس
پیشنهاد کاربران
واژه پارس. ( اِخ ) صورتی دیگر از کلمه فارس است. منسوب به قوم پارس َ از قبایل آریائی ایران. و سپس این کلمه بر تمام مملکت ایران اطلاق شده است برای تاریخ پارس رجوع به کلمه فارس شود :
چنان بد که در پارس یکروز تخت
... [مشاهده متن کامل]
نهادند زیر گل افشان درخت.
فردوسی.
و بوعل سیمجور میخواست که از گرگان سوی پارس و کرمان رود و آن ولایت بگیرد که هوای گرگان بد بود. ( تاریخ بیهقی ) . عامل به فرمان او [ بزرجمهر ] را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که بازداشته رافردا بخواهند برد. ( تاریخ بیهقی ) .
و چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد. . . ( کلیله و دمنه ) . چنین گوید برزویه طبیب مقدم اطبای پارس. ( کلیله و دمنه ) . تا آنرا بحیله ها از دیار هند به مملکت پارس آوردند. ( کلیله و دمنه ) .
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایه خدا.
سعدی.
شمس رضی ز سوی سجستان رسید باز
دیده حدود پارس و مکران رسید باز.
ابوبکر احمد الجامجی.
پارس. ( اِخ ) نام پسر پهلوبن سام که گویند اصطخر بناکرده اوست. ( برهان ) .
پارس. ( اِخ ) نام یکی از پهلوانان ایران بعهد یزدگرد ( ؟ ) .
پارس. ( ترکی ، اِ ) جانوری است شکاری کوچکتر از پلنگ. ( برهان ) . یوز. فهد. وَشق. و پارس بدین معنی ترکی است.
پارس. ( اِ ) آواز سگ. بانگ سگ. علالای سگ. عَوعَو. هفهف. عفعف. وَغواغ. وَعوع. وَکوَک. نوف.
- پارس کردن ؛ عوعو کردن سگ. نوفیدن. بانگ کردن سگ به شب چون غریبی نزدیک شود.
- امثال :
سگ در خانه صاحبش پارس میکند ؛ یعنی هر کس در خانه خویش یا نزد کسان و اقربای خود شجاع است.
پارس. [ س َ ] ( اِخ ) نام سرزمین پارس. رجوع به فارس و پارس و رجوع به بلادالخاضعین شود.
پارس. [ س َ ] ( اِخ ) نام قوم پارسی. رجوع به فارس شود.
پارس. [رُ ] ( اِخ ) جزیره ای از گنگبار سیکلاد بجنوب دِلس و بدانجا مرمرهای سفید و زیبای مشهور بوده است. مولد آرشیلوک. صاحب 7700 تن سکنه و عاصمه آن به همین نام دارای 2700 تن سکنه است.
منبع. لغت نامه دهخدا
چنان بد که در پارس یکروز تخت
... [مشاهده متن کامل]
نهادند زیر گل افشان درخت.
فردوسی.
و بوعل سیمجور میخواست که از گرگان سوی پارس و کرمان رود و آن ولایت بگیرد که هوای گرگان بد بود. ( تاریخ بیهقی ) . عامل به فرمان او [ بزرجمهر ] را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که بازداشته رافردا بخواهند برد. ( تاریخ بیهقی ) .
و چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد. . . ( کلیله و دمنه ) . چنین گوید برزویه طبیب مقدم اطبای پارس. ( کلیله و دمنه ) . تا آنرا بحیله ها از دیار هند به مملکت پارس آوردند. ( کلیله و دمنه ) .
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایه خدا.
سعدی.
شمس رضی ز سوی سجستان رسید باز
دیده حدود پارس و مکران رسید باز.
ابوبکر احمد الجامجی.
پارس. ( اِخ ) نام پسر پهلوبن سام که گویند اصطخر بناکرده اوست. ( برهان ) .
پارس. ( اِخ ) نام یکی از پهلوانان ایران بعهد یزدگرد ( ؟ ) .
پارس. ( ترکی ، اِ ) جانوری است شکاری کوچکتر از پلنگ. ( برهان ) . یوز. فهد. وَشق. و پارس بدین معنی ترکی است.
پارس. ( اِ ) آواز سگ. بانگ سگ. علالای سگ. عَوعَو. هفهف. عفعف. وَغواغ. وَعوع. وَکوَک. نوف.
- پارس کردن ؛ عوعو کردن سگ. نوفیدن. بانگ کردن سگ به شب چون غریبی نزدیک شود.
- امثال :
سگ در خانه صاحبش پارس میکند ؛ یعنی هر کس در خانه خویش یا نزد کسان و اقربای خود شجاع است.
پارس. [ س َ ] ( اِخ ) نام سرزمین پارس. رجوع به فارس و پارس و رجوع به بلادالخاضعین شود.
پارس. [ س َ ] ( اِخ ) نام قوم پارسی. رجوع به فارس شود.
پارس. [رُ ] ( اِخ ) جزیره ای از گنگبار سیکلاد بجنوب دِلس و بدانجا مرمرهای سفید و زیبای مشهور بوده است. مولد آرشیلوک. صاحب 7700 تن سکنه و عاصمه آن به همین نام دارای 2700 تن سکنه است.
منبع. لغت نامه دهخدا
1_پارس
2_استان فارس
3_سوار یا دارنده اسب
زان بگرداند به هر سو آن لگام
تا خبر یابد ز فارس اسپ خام
✏ �مولانا�
2_استان فارس
3_سوار یا دارنده اسب
زان بگرداند به هر سو آن لگام
تا خبر یابد ز فارس اسپ خام
✏ �مولانا�
دوستان ویدئو اگر دوست دارند ببینید لینک پایین می گذارم
فرس یک واژه ایرانی است و با نزدیکی horse ریشه هندواروپایی دارد که وارد عربی شده است
به بزرگان فارس/پارس اسپهبد/اسفهبد یا هزاراسپ، لهراسپ، تهماسپ و . . به معنای دارنده اسب می گفتند
اسپهان/اصفهان به سرزمین دارندگان اسب گفته می شد
... [مشاهده متن کامل]
همچنین فارس در رابطه با به فرس اعظم یا اسب بالدار می باشد که همان پگاسوس است و پرسئوس نیای پارسیان سوار بر آن معشوقه خود آندرومدا را از دست هیولای دریا نجات داده است
** فارس به معنای سواران، دارندگان اسب. بعدتر نام قوم پارسیان شد **
به بزرگان فارس/پارس اسپهبد/اسفهبد یا هزاراسپ، لهراسپ، تهماسپ و . . به معنای دارنده اسب می گفتند
اسپهان/اصفهان به سرزمین دارندگان اسب گفته می شد
... [مشاهده متن کامل]
همچنین فارس در رابطه با به فرس اعظم یا اسب بالدار می باشد که همان پگاسوس است و پرسئوس نیای پارسیان سوار بر آن معشوقه خود آندرومدا را از دست هیولای دریا نجات داده است
** فارس به معنای سواران، دارندگان اسب. بعدتر نام قوم پارسیان شد **
درباره واژه استاد سیامک رستمی در ویدئو می گویند واژه فارس تغییر کرد همان واژه پارس است که ویدئو آنها می فرستم
واژه فارس
معادل ابجد 341
تعداد حروف 4
تلفظ fāres
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی، جمع: فُرسان و فوارس] [قدیمی]
مختصات ( ~ . ) ( ص . )
آواشناسی fArs
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
معادل ابجد 341
تعداد حروف 4
تلفظ fāres
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم، صفت ) [عربی، جمع: فُرسان و فوارس] [قدیمی]
مختصات ( ~ . ) ( ص . )
آواشناسی fArs
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژه فارس هیچ ربطی به واژه پارس ندارد این واژه کامل عربی است فارس به معنی سوار، یعنی دارنده اسب. ج، فرسان، فوارس. صورت جمع اخیر برای وزن فاعل بسیار نادر است زیرا وزن فواعل جمع فاعلة است. ( منتهی الارب ) .
... [مشاهده متن کامل]
شیر بیشه، دلاور،
قسمی ذوذوابة است به صورت ماه تمام با یالی چون یال اسب از پس افکنده.
خلاف راجل
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
شیر بیشه، دلاور،
قسمی ذوذوابة است به صورت ماه تمام با یالی چون یال اسب از پس افکنده.
خلاف راجل
منبع. لغت نامه دهخدا
نام قومیت ایرانی فارس به گفته برهان قاطع معرب شده پارس هست
به مردم یزد و کرمان و سمنان و خراسان و استان پارس و اصفهان و بوشهر و هرمزگان و بخشی از تهران و خوزستان پارسی میگویند
به مردم یزد و کرمان و سمنان و خراسان و استان پارس و اصفهان و بوشهر و هرمزگان و بخشی از تهران و خوزستان پارسی میگویند
زبان بیشتر اقوام این منطقه از خاورمیانه یعنی ایران باستان بیشتر پَهلَو زبان با گونه های گوناگون و بسیار نزدیک به هم بوده. فارسی و لری و اردو و پَشتو جزء بازمانده دوره زبانی پهلوی ساسانی یا پهلوی جنوبی هست.
... [مشاهده متن کامل]
زبانهای کردی، لکی، زازا، گورانی یا هورامی، استیانی، تاتی، تالشی، گیلکی، مازنی، بلوچی و زبان آذری باستان جزء بازمانده زبانهای پهلوی مادی_پارتی اشکانی یا پهلوی شمالی هست.
... [مشاهده متن کامل]
زبانهای کردی، لکی، زازا، گورانی یا هورامی، استیانی، تاتی، تالشی، گیلکی، مازنی، بلوچی و زبان آذری باستان جزء بازمانده زبانهای پهلوی مادی_پارتی اشکانی یا پهلوی شمالی هست.
یکسان بودن تبار ایلامیان و پارسیان
پرو ﺸﮕﺮ ﺍﺭﺟﻤﻨﺪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﻮﺭﻧﺎ ﻓﯿﺮﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﮑﺎﺵ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ 3500 ﺗﺎ 6000 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﺗﭙﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﻭ ﮔﻮﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻭﺭﺩﻫﺎﯾﯽ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻤﺪﻥ ﺍﯾﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﻓﺖ .
... [مشاهده متن کامل]
ﺩﺭ ﺣﺪ ﻓﺎﺻﻞ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ 1386 ﺗﺎ 1388 ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﻬﺮﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﺮﺵ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ او ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ، ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ 8 ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﯾﻼﻣﯽ ( ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﻫﻔﺖ ﺗﭙﻪ ﺷﻮﺵ ﻭ ﺩﺯﻓﻮﻝ ﺑﺎ ﻗﺪﻣﺖ ﻫﺎﯼ 1500 ﺗﺎ 2000 ﭖ . ﻡ ) ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺎﺭﮐﺮﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭﯼ ﺷﺎﺧﺺ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﮋﻭﻫﺶ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻭﺳﻌﺖ ﺑﻮﻡ ﻧﮕﺎﺭﺍﻧﻪ ( ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯾﯽ ) ﻭ ﻧﯿﺰ ﺷﻤﺎﺭ ﻧﻤﻮﻧﻪ ( 17 ﻧﻤﻮﻧﻪ ) ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﭘﮋﻭﻫﺶ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪُ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺗﺒﺎﺭ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ، ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺩﻧﺪﺍﻧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻃﯽ ﺁﻥ، ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺧﻮﺯﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺩﺯﻓﻮﻝ، ﺩﺭ ﺳﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺯ ﭘﻨﺞ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻼﻣﯿﺎﻥ ﻫﻔﺖ ﺗﭙﻪ ﺑﺎ ﻗﺪﻣﺖ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺸﺘﺮ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺳﯿﻠﮑﯽ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺩﯾﺮﯾﻨﮕﯽ 6000 ﺳﺎﻝ، ﻣﺎﺭﮐﺮ M17 ﻭ R1a ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺷﺪ .
ﻫﺎﭘﻠﻮ ﮔﺮﻭﻩ M17 ﺷﺎﺧﺼﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺮﻓﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺩﺳﺘﻪ ﻧﮋﺍﺩﯼ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺮ ﯾﺎﻓﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ : ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﺯ P ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺧﺎﻭﺭﯼ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻏﺮﺑﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺍﺳﻼﻭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺱ G ، ﺍﺳﻼ ﻭﻫﺎﯼ ﺍﻭﮐﺮﺍﯾﻦ T ، ﮐﺮﻭﺍﺕ ﻫﺎ ) ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﮑﺎﻧﺪﯾﻨﺎﻭﯾﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻧﺮﻭﮊ ( ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺮﯾﺶ & ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻭ . . .
ﻫﻢ ﺭﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺭﮐﺮ ﯾﻌﻨﯽ R1b ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ – ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﻏﺮﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ E ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺭﺍﯾﺞ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﺺ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻣﯽ ﭼﻮﻥ ﻋﺒﺮﯾﺎﻥ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺳﺎﯾﺮ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﮋﺍﺩﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺼﺮﯾﺎﻥ ﻭ ﺯﺭﺩﭘﻮﺳﺘﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ . ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﻣﺎﺭﮐﺮ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﺯﯾﺎﻥ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺩﻋﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻭ ﻭﺭﻭﺩ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻓﻼﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﮐﻬﻦ ﻫﻢ ﺗﺒﺎﺭ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ ﺗﯿﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﻫﺎ، ﭘﺎﺭﺳﯿﺎﻥ، ﮐﺮﺩﻫﺎ، ﺁﺫﺭﯼ ﻫﺎ، ﺍﺭﻣﻨﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ، ﺑﻪ ﺳﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﻧﺎﺁﺭﯾﺎﯾﯽ، R1a ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﮕﺸﺖ .
ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺑﺮ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﻭﻟﯿﺮﺍﻥ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺳﺎﮐﻨﺎﻥ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﭘﺲ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ( ﺍﺳﻼﻣﯽ ) ﺑﻢ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺭﺍﺳﺘﺎ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﺎ، ﻭﺟﻮﺩ ﻫﺎﭘﻠﻮﮔﺮﻭﻩ R1a ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺷﺪ.
�با سپاس از استاد سورنا فیروزی�
شماعلاوه بر نظر می توانید مطالب خود را به ایمیل ( info@tezhgah. ir ) یا قسمت تماس با ما بفرستید نشر مطالب جنبه خبری و لزوما دیدگاه سایت نیست. .
منبع. https://tezhgah. ir/597 - یکسان - بودن - تبار - ایلامیان - و - پارسیان. html
پرو ﺸﮕﺮ ﺍﺭﺟﻤﻨﺪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﻮﺭﻧﺎ ﻓﯿﺮﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﮑﺎﺵ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ 3500 ﺗﺎ 6000 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﺗﭙﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﻭ ﮔﻮﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻭﺭﺩﻫﺎﯾﯽ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻤﺪﻥ ﺍﯾﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﻓﺖ .
... [مشاهده متن کامل]
ﺩﺭ ﺣﺪ ﻓﺎﺻﻞ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ 1386 ﺗﺎ 1388 ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﻬﺮﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﺮﺵ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ او ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ، ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ 8 ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﯾﻼﻣﯽ ( ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﻫﻔﺖ ﺗﭙﻪ ﺷﻮﺵ ﻭ ﺩﺯﻓﻮﻝ ﺑﺎ ﻗﺪﻣﺖ ﻫﺎﯼ 1500 ﺗﺎ 2000 ﭖ . ﻡ ) ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺎﺭﮐﺮﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭﯼ ﺷﺎﺧﺺ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﮋﻭﻫﺶ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻭﺳﻌﺖ ﺑﻮﻡ ﻧﮕﺎﺭﺍﻧﻪ ( ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯾﯽ ) ﻭ ﻧﯿﺰ ﺷﻤﺎﺭ ﻧﻤﻮﻧﻪ ( 17 ﻧﻤﻮﻧﻪ ) ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﭘﮋﻭﻫﺶ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪُ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺗﺒﺎﺭ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ، ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺩﻧﺪﺍﻧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻃﯽ ﺁﻥ، ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺧﻮﺯﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺩﺯﻓﻮﻝ، ﺩﺭ ﺳﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺯ ﭘﻨﺞ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻼﻣﯿﺎﻥ ﻫﻔﺖ ﺗﭙﻪ ﺑﺎ ﻗﺪﻣﺖ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺸﺘﺮ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺳﯿﻠﮑﯽ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺩﯾﺮﯾﻨﮕﯽ 6000 ﺳﺎﻝ، ﻣﺎﺭﮐﺮ M17 ﻭ R1a ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺷﺪ .
ﻫﺎﭘﻠﻮ ﮔﺮﻭﻩ M17 ﺷﺎﺧﺼﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺮﻓﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺩﺳﺘﻪ ﻧﮋﺍﺩﯼ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺮ ﯾﺎﻓﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ : ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﺯ P ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺧﺎﻭﺭﯼ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻏﺮﺑﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺍﺳﻼﻭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺱ G ، ﺍﺳﻼ ﻭﻫﺎﯼ ﺍﻭﮐﺮﺍﯾﻦ T ، ﮐﺮﻭﺍﺕ ﻫﺎ ) ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﮑﺎﻧﺪﯾﻨﺎﻭﯾﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻧﺮﻭﮊ ( ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺮﯾﺶ & ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻭ . . .
ﻫﻢ ﺭﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺭﮐﺮ ﯾﻌﻨﯽ R1b ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ – ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﻏﺮﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ E ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺭﺍﯾﺞ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﺺ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻣﯽ ﭼﻮﻥ ﻋﺒﺮﯾﺎﻥ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺳﺎﯾﺮ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﮋﺍﺩﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺼﺮﯾﺎﻥ ﻭ ﺯﺭﺩﭘﻮﺳﺘﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ . ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﻣﺎﺭﮐﺮ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﺯﯾﺎﻥ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺩﻋﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻭ ﻭﺭﻭﺩ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻓﻼﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﮐﻬﻦ ﻫﻢ ﺗﺒﺎﺭ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ ﺗﯿﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﻫﺎ، ﭘﺎﺭﺳﯿﺎﻥ، ﮐﺮﺩﻫﺎ، ﺁﺫﺭﯼ ﻫﺎ، ﺍﺭﻣﻨﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ، ﺑﻪ ﺳﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﻧﺎﺁﺭﯾﺎﯾﯽ، R1a ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﮕﺸﺖ .
ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺑﺮ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﻭﻟﯿﺮﺍﻥ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺳﺎﮐﻨﺎﻥ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﭘﺲ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ( ﺍﺳﻼﻣﯽ ) ﺑﻢ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺭﺍﺳﺘﺎ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﺎ، ﻭﺟﻮﺩ ﻫﺎﭘﻠﻮﮔﺮﻭﻩ R1a ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺷﺪ.
�با سپاس از استاد سورنا فیروزی�
شماعلاوه بر نظر می توانید مطالب خود را به ایمیل ( info@tezhgah. ir ) یا قسمت تماس با ما بفرستید نشر مطالب جنبه خبری و لزوما دیدگاه سایت نیست. .
منبع. https://tezhgah. ir/597 - یکسان - بودن - تبار - ایلامیان - و - پارسیان. html
درسته استان پارس داریم!
ولی فرنود بر این نیست که چون پارثو ها در خراسان می زیستند مردم خراسان هم از پارثو یا پارث یا همان پارت هستند
از آنجا که شهر هایی مانند توس که فردوسی از دهی بنام پاژ بود
... [مشاهده متن کامل]
مردم بیرجند، مشهد، توس، سبزوار، نیشابور ، هرات
به شهر های پارسی مشهورند
و از این قرار که پارتی ، بلوچی شباهت هایی به پارتی پهلوی داشته و به گفته فردوسی بزرگ بلوچ ها در اصل در شمال خراسان بودندو بعد ها مهاجرت کردند
( ( ( پس این گروه یا قومیت ها از نسل پارت ها اند ) ) ) )
پس نمی توان گفت قوم پارسِ خراسان که زبان و فرهنگو شهرتشان پارسی است را پارتی نامید!!!!
یا حتی پشتون ها را تمام تاریخدانان پارتی می شناسند نه قومی در خراسان که نامش پارس است سپس بگویم پارت اند!!!😐😐😐😐😐😐😐😐
ولی فرنود بر این نیست که چون پارثو ها در خراسان می زیستند مردم خراسان هم از پارثو یا پارث یا همان پارت هستند
از آنجا که شهر هایی مانند توس که فردوسی از دهی بنام پاژ بود
... [مشاهده متن کامل]
مردم بیرجند، مشهد، توس، سبزوار، نیشابور ، هرات
به شهر های پارسی مشهورند
و از این قرار که پارتی ، بلوچی شباهت هایی به پارتی پهلوی داشته و به گفته فردوسی بزرگ بلوچ ها در اصل در شمال خراسان بودندو بعد ها مهاجرت کردند
( ( ( پس این گروه یا قومیت ها از نسل پارت ها اند ) ) ) )
پس نمی توان گفت قوم پارسِ خراسان که زبان و فرهنگو شهرتشان پارسی است را پارتی نامید!!!!
یا حتی پشتون ها را تمام تاریخدانان پارتی می شناسند نه قومی در خراسان که نامش پارس است سپس بگویم پارت اند!!!😐😐😐😐😐😐😐😐
فارس، پارس، تاجیک: صاحب زبان پارسی.
فارِس
دلاور و جنگجو
فارس العرب از القاب امام علی ع
فارس الحجاز از القاب امام زمان ع
.
می تونه اسم زیبایی برای پسرها باشه
دلاور و جنگجو
فارس العرب از القاب امام علی ع
فارس الحجاز از القاب امام زمان ع
.
می تونه اسم زیبایی برای پسرها باشه
پارسی بودن یعنی باشرف و دادگر قومی که به چند دسته:ایرانی، تات، تاجیک، ایماق، هزاره و پارسیان هند و خراسانیان دسته بندی می شوند
فارس نام ۱۶۰ میلیون از مردم جهان است
زنده باد زبان پارسی💪
فارس نام ۱۶۰ میلیون از مردم جهان است
زنده باد زبان پارسی💪
پارسی یا فارس یا مردمان پارسی یا فارس به مردمانی نجیب، زیبا و مهربان می گویند که در ایران، جنوب آسیای، آسیای میانه و قفقاز زندگی می کنند.
زنده باد زبان پارسی
زنده باد زبان پارسی
فارس ها، فارس هستند و ایرانی اصیل و ژنی، خاستگاه ترکان ، ترکستان هست و اگر احتمالاً جایی را بخواهند تجزیه کنند، سرزمین خودشان، ترکستان را باید تجزیه کنند.
فارس فقط نام مردم جنوب ایران بود که احتمالا سرزمین کناری معنا میداد. اعراب و غربی ها کل ایران را فارس می گفتند و این مشخصه چون امپراطوری ساسانی فارس بودند. همانطور که ایران زمان ماد و پارت را به ترتیب
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
کشور ماد و پارت میگفتند. چین از قبایل چه این گرفته شده در حالیکه نام اصلیش هان است. یونان، هند، ارمنستان، فرنگ و. . . . همینطور
اسب سوار ، کسی که اسب سوار میشود
فارس ( farce ) : [اصطلاحات تئاتر] کمدی های سطحی و روزمره و مملو از شوخی های هزل گونه
( فارس ) برای اَسب سوار فَارس استفاده می شود و برای شتر سوار کلمه رِکاب از ریشه رَکِب استفاده می شود. که در واقع لقب ایرانی ها به فارس و لقب عرب ها به رکاب شهرت یافته.
در لغتنامه دهخدا آمده است:
دولت هخامنشی در سال 330 قبل از میلاد به دست اسکندر مقدونی منقرض شد . تخت جمشید در آتش بسوخت . ایران جزو امپراطوری مقدونی شد. ( لغتنامه، کلمه ایران ) مقدونیان تخت جمشید را آتش زدند.
دولت هخامنشی در سال 330 قبل از میلاد به دست اسکندر مقدونی منقرض شد . تخت جمشید در آتش بسوخت . ایران جزو امپراطوری مقدونی شد. ( لغتنامه، کلمه ایران ) مقدونیان تخت جمشید را آتش زدند.
خیلی زور زدی بپا تاریخ جهان رو تغییر ندی. فیلسوف . تاریخ دان. انشتین::
آریایی ها از چند شاخه تشکیل شدند
ماد::آذری ها
پارت::خراسانی ها. سمنانی
فارس::لرها. طالشی، کرمانج
سکا::سیستانی. بلوچ
... [مشاهده متن کامل]
تپور::مازنی
گیل::گیلانی
********
ترکمن. ، تاتار، مغول::مهاجرت به فلات ایران
عرب::مهاجرت به ایران
آشوری ::آسوری، آسورستان، سورانی
بازمانده قوم آشور در شمال عراق و جنوب ترکیه. مردم سوریه زبانشان غربی است
ولی از نژاد آشوری *آسوریه. آشوریه*
***** ( ***
استان های پارس نشین
فارس. بوشهر. هرمزگان. یزد. کرمان. اصفهان. کهگیلویه. خوزستان. بختیاری. لرستان. ایلام. کرمانشاه *کرمانجاه*. همدان. مرکزی. البرز. تهران
. قم. طالش.
آریایی ها از چند شاخه تشکیل شدند
ماد::آذری ها
پارت::خراسانی ها. سمنانی
فارس::لرها. طالشی، کرمانج
سکا::سیستانی. بلوچ
... [مشاهده متن کامل]
تپور::مازنی
گیل::گیلانی
********
ترکمن. ، تاتار، مغول::مهاجرت به فلات ایران
عرب::مهاجرت به ایران
آشوری ::آسوری، آسورستان، سورانی
بازمانده قوم آشور در شمال عراق و جنوب ترکیه. مردم سوریه زبانشان غربی است
ولی از نژاد آشوری *آسوریه. آشوریه*
***** ( ***
استان های پارس نشین
فارس. بوشهر. هرمزگان. یزد. کرمان. اصفهان. کهگیلویه. خوزستان. بختیاری. لرستان. ایلام. کرمانشاه *کرمانجاه*. همدان. مرکزی. البرز. تهران
. قم. طالش.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)