و دوش نامه رسیدم یکی ز خواجه نصیر
میان نامه همه ترف و غوره و غنجال.
ابوالعباس.
چون ژاله به سردی اندرون موصوف چون غوره به خامی اندرون محکم.
منجیک.
سراسر همه رز پر از غوره دیدبفرمود تا کهترش دردوید
از آن خوشه ای چند ببرید و برد
به ایوان و خوالیگرش را سپرد.
فردوسی.
برفتم برز تا بیارم کنشتوچه سیب و چه غوره چه امرود و آلو.
علی قرط ( از فرهنگ اسدی ).
چون خوشه [ خوشه انگور ] بزرگ کرد و دانهای غوره به کمال رسید... و از سبزی به سیاهی آمد چون شبه می تافت.( نوروزنامه ).شوره بینند بره پس به سرچشمه رسند
غوره یابند برز پس می حمرابینند.
خاقانی.
نه سبزه بردمد از خاک وآنگهی سوسن نه غوره دررسد از تاک وآنگهی صهبا.
خاقانی.
بر غوره چهارمه کنم صبرتا باده به خمستان ببینم.
خاقانی.
یکی چون ترشی آن غوره خوردی چو غوره زآن ترشرویی نکردی.
نظامی.
سمندش کشتزار سبز را خوردغلامش غوره دهقان تبه کرد.
نظامی.
تا می پخته یافتن در جام دید باید هزار غوره خام.
نظامی.
غوره ها را که بیارایید غول پخته پندارد کسی که هست گول.
مولوی ( مثنوی ).
کی برست آن گل خندان و چنین زیبا شدآخر این غوره ٔنوخاسته چون حلوا شد؟!
سعدی ( طیبات ).
- غوره آب گرفتن ؛ گریه کردن. بیشتر در مقام سرزنش گویند. ( فرهنگ نظام ).- غوره آبی ؛ قسمی غوره که آب آن را گیرند.
- غوره در چشم کسی کردن ؛ عیش کسی را منغص ساختن. ( آنندراج ) :
سالک از چشم کبود چرخ میدارم حذر
کین ترشرو غوره در چشم ایاغم میکند.
سالک یزدی ( از بهار عجم ).
- غوره مویز شدن ؛ چیز نارسیده و به کمال خود نارسیده فاسد شدن. ( فرهنگ نظام ).غوره ما مویز شد؛ کنایه است از اینکه طفل بسبب ضعف مزاج حالت پیران گیرد. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...