عصا. [ ع َ ] ( ع اِ ) چوب. ( منتهی الارب ). عود. ( اقرب الموارد ). || چوب دستی ، مؤنث آید. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). نوعی از چوبدستی متوسط در سطبری و باریکی که بعضی از آن سرکج بود، و در فارسی بزیادت یاء ( عصای ) نیز استعمال کنند. ( ازآنندراج ) چوبدستی که در موقع راه رفتن بدان تکیه کنند. ( فرهنگ فارسی معین ). چوبی که بر آن تکیه کنند و بوسیله آن بزنند، و تثنیه آن عَصَوان شود. ( از اقرب الموارد ). از آلات سلاح است ، و آن چوبی باشد سودمند در کارزار و فایده آن چون فایده دبوس و چماق است. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 135 ). ج ، أعص ، أعصاء، عُصی ، عَصی . ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پاده. پاشو. تختله. تخله. ختور. دستوار. دستواره. سنان. قرضوف. کتک.منساءة. منساة. هادیة. هرباس : اضرب بعصاک الحجر ( قرآن 60/2 و 160/7 )؛ با چوبدست خود آن سنگ را بزن. فأوحینا اًلی موسی أن اضرب بعصاک البحر ( قرآن 63/26 )؛ و به موسی وحی کردیم که با چوبدست خود دریا را بزن. قال هی عصای أتوکاء علیها ( قرآن 18/20 )؛ گفت آن چوبدست من است که بر آن تکیه میکنم. و ألق عصاک ( قرآن 117/7 و 10/27 )؛ و بینداز عصا و چوبدست خود را. فألقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین ( قرآن 107/7و 32/26 )، پس عصای خود را انداخت و ناگهان آن به اژدهائی آشکار تبدیل شد. فألقی موسی عصاه فاذا هی تلقف ما یأفکون ( قرآن 45/26 )؛ و موسی عصای خود را انداخت و ناگهان آنچه را آنان به دروغ می نمودند؛ ربود.
بشد پیرمردی عصائی به دست
بدو گفت کای شاه یزدان پرست.
فردوسی.
زمام او طریق او و راهبرستام او و دست او عصای او.
منوچهری.
باز بر پشت و قفا و سفت سیلی و عصا.عسجدی.
بیشتر بخوانید ...