صاحب

/sAheb/

مترادف صاحب: معاشر، همراه، هم سفر، هم صحبت، همنشین، آقا، ارباب، مخدوم، مولا، خداوند، دارنده، ذی حق، مالک، موجر، خواجه، وزیر

متضاد صاحب: خادم، نوکر

برابر پارسی: دارنده، خداوند، کدیور

معنی انگلیسی:
owner, master, mistress, operator, possessed, proprietor, sahib, proprietress, holder, possessor(of), one endowed(with)

فرهنگ اسم ها

اسم: صاحب (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: sāheb) (فارسی: صاحب) (انگلیسی: saheb)
معنی: دارنده، مالک، هم نشین و هم صحبت، یار، فرمانروا و حاکم، دارا، ( منسوخ ) سرور، آقا، ( در عرفان ) یار و هم صحبت و خداوندگار و دارنده ی چیزی، ( اَعلام ) ) نام شهری در شهرستان سقز، در استان کردستان، ) صاحب ابن عباد: ( = ابوالقاسم اسماعیل ) [، قمری] وزیر ایرانی مؤیدالدوله و فخرالدوله ی دیلمی و از نویسندگان و ادیبان عربی نویس، مؤلف اَلکشَف، در نقد شعر و المحیط، در لغت، ) صاحب الزنج: [قرن هجری] شهرت علی ابن محمّد، رهبر قیام بردگان در بصره [، قمری]، که مدعی انتساب به خاندان حضرت علی ( ع ) بود، این قیام جنوب عراق و خوزستان را فرا گرفت و مدت سال دوام یافت، تا اینکه صاحب الزنج از برادر معتمد خلیفه در نزدیکی اهواز شکست خورد و کشته شد و قیام فرو نشست، ) صاحب جواهر: [قرن هجری] شهرت محمّدحسن اصفهانی، مرجع شیعیان عصر خود، مؤلف جواهرالکلام، ) صاحب رجال: [قرن و هجری] شهرت میرزا محمّد استرآبادی، فقیه شیعی ایرانی، مؤلف آیات الاحکام و سه دوره کتاب در مورد رجال حدیث موسوم به رجال صغیر، رجال کبیر و رجال وسیط، او در مکه اقامت داشت و در همانجا درگذشت، ( در اعلام ) لقب صاحب بن عباد وزیر دانشمندِ ایرانی، ( در عرفان ) صاحب به معنی یار و هم صحبت و خداوندگار و دارنده ی چیزی می باشد، همنشین
برچسب ها: اسم، اسم با ص، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

صاحب. [ ح ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی مذکر از صُحْبة و صحابة. یار. ج ، صَحْب ، صُحبة، صُحْبان ، صِحاب ، صَحابة، صِحابة. ج ِ فاعل بر فَعالة جز در این مورد نیامده است. ( منتهی الارب ). ج ، اَصحاب ،صَحب ، صَحابة، صِحاب ، صُحبة، صَحبان. || همراه. ( ربنجنی ). || همسفر. ( دستورالاخوان ). ملازم. رفیق. قرین. جلیس. دمساز. انیس :
خازنت را گو که سنج و رایضت راگو که ران
شاعرت را گو که خوان و صاحبت را گو که پای.
منوچهری.
صاحبا عمر عزیز است غنیمت دانش
گوی خیری که توانی ببر از میدانش.
سعدی.
تو آن نه ای که دل از صحبت تو برگیرند
وگر ملول شوی صاحبی دگر گیرند.
سعدی.
صاحبا در شب سعادت خواب
مکن وروز تنگ را دریاب.
اوحدی.
|| خداوند چیزی. ( دستورالاخوان ). مالک و خداوندگار. ( غیاث اللغات ). خداوند. ( مقدمة الادب ) ( ربنجنی )( برهان قاطع ): احتراف ؛ صاحب پیشه شدن. اِسْباع ؛ صاحب رمه گرگ درآمده شدن. استشرار؛ صاحب گله بزرگ از شتران شدن. اِسْداس ؛ صاحب شتران سِدْس شدن. اِسْراع ؛ صاحب ستور شتاب رو شدن. اِشْداد؛ صاحب ستور سخت شدن. اِشْدان ؛ صاحب بچه توانا شدن آهوی ماده. اِشْراب ؛ صاحب شتران سیراب و شتران تشنه شدن. اِشْطاء؛ صاحب پسر بالغ شدن. ( منتهی الارب ). اِعْریراف ؛ صاحب یال شدن اسب. ( کنز اللغات ). اِقْناف ؛ صاحب لشکر بسیار گردیدن. ( منتهی الارب ). تجسّد، تجسّم ؛ صاحب تن شدن چیزی. ثَوّاب ؛ صاحب جامه. ( کنز اللغات ). ذَمیر؛ مرد صاحب جمال. سِمّیر؛ صاحب افسانه. سَیّاف ؛ صاحب تیغ. شدیدالکاهل ؛ صاحب شوکت و قوت. شَیْذارة؛ مرد صاحب غیرت. عَطّار؛ صاحب عطر. کسری ̍؛ صاحب شوکت بسیار. مُشَحِّم ؛ صاحب شتران فربه. مَعّاز؛ صاحب بُز. مُقْنی ؛ صاحب نیزه. مَکیث ؛ صاحب وقر. مَلاّح ؛ صاحب نمک. منسوب ؛ صاحب نسب.نابِل ؛ صاحب تیر. نَسیب ؛ صاحب نژاد. ( منتهی الارب ) : سید ما و صاحب ما امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین بنده خداست. ( تاریخ بیهقی ص 315 ). این ارادتی که لازم شده است در گردن من نسبت به سید ما و صاحب ما امام قائم بامراﷲ از روی سلامت نیت. ( تاریخ بیهقی ص 316 ). و در هر دو حال قضاء حق شکر خالقش مینماید و صاحبش. ( تاریخ بیهقی ص 309 ).
ز یک دوران دو شربت خورد نتوان
دو صاحب را پرستش کرد نتوان.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

علی آبادی محمد تقی بن میرزا محمد زکی مازندرانی از رجال دربار فتحعلی شاه قاجار ( ف. ۱۲۵۶ ه.ق . ) در اوایل جوانی ده سال وزارت عبدالله میرزا حاکم خمسه و سهرورد و سجاس را داشت و بسال ۱۲۳۴ بتهران احضار شد و پادشاه ویرا مقام [ منشی الممالک ] داد . وی شاعر بود و دیوان او در حدود ۵۵٠٠ بیت دارد. در اشعار خود صاحب و صاحبدیوان تخلص میکرد.
ملازم، معاشر، یار و دوست، هم صحبت، درفارسی بیشتربه معنی صاحب وخداوندچیزی میگویند
۱ - معاشر همصحبت همنشین یار جمع اصحاب صحاب غ صحابه صحبان صحب . ۲ - همراه همسفر . ۳ - خداوند چیزی مالک : صاحب ملک صاحب خانه . ۴ - وزیر خواجه . ۵ - عنوانی که در ممالک اطراف ایران به انگلیسیان معنون و سپس بخارجیان داده اند . توضیح این کلمه با بسیاری از کلمات دیگر ترکیب اضافی شود و غالبا به فک اضافه آید . یا صاحب احداث . رئیس نظمیه رئیس شهربانی . یا صاحب جزیره . ( اسماعلیان ) رئیس دعوت اسماعلیه در هر جزیره . یا صاحب جوزا . عطارد ( زیرا برج جوزا خانه اوست ) .
تاج الدین محمد بن صاحب فخرالدین محمد بن وزیر بهائ الدین علی بن محمد بن حنا

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - معاشر. ۲ - هم - صحبت ، همراه . ۳ - مالک .
مرده ( ~ . مُ دِ ) (ص مر. ) ۱ - بدون صاحب ، آن که یا آن چه صاحبش مرده باشد. ۲ - بدون صاحب نوعی نفرین به معنی کاش دارنده اش می مرد.
شریعت ( ~ . شَ عَ ) [ ع . ] (ص مر. ) ۱ - آن که شریعتی آورده ، پیغمبر. ۲ - پیغمبر اسلام .
منصب ( ~ . مَ صَ ) [ ازع . ] (اِمر. ) کسی که دارای رتبه و مقامی دولتی باشد (اعم از کشوری و لشکری )، افسر.

فرهنگ عمید

۱. مالک.
۲. ملازم، معاشر، یار و دوست، هم صحبت.

واژه نامه بختیاریکا

بَهنو

دانشنامه عمومی

صاحب (سقز). صاحب شهری در استان کردستان در غرب ایران است. این شهر در بخش زیویه در شهرستان سقز قرار گرفته است. جمعیت این شهر در سال ۱۳۹۵، برابر با ۳٬۳۰۱ نفر بوده است. کار پژوهشی در مورد کشف کانسار آهن صاحب در سال ۱۳۷۹ در این شهر پایان یافت. [ ۴]
قلعه صاحب با قدمت ۳ هزار ساله در مرکز شهر صاحب و در ۱۵ کیلومتری سقز واقع شده است. این قلعه به شماره ۱۰۰۶۸ در تاریخ ۲۳/۶/۱۳۸۲ در فهرست آثار ملی قرار گرفت و به هزاره اول قبل از میلاد ( ۳۰۰۰ سال قبل ) تعلق دارد. [ ۵] [ ۶]
عکس صاحب (سقز)عکس صاحب (سقز)

صاحب (عنوان). صاحِب یک عنوان از زبان عربی است که در معنای «هم نشین» یا «همراه و همدم» یا «پهلو نشین» در شبه قاره هند و سایر کشورهای اطراف به کار می رود، هرچند معنی لغوی آن در زبان مبدأ ( عربی ) ، «مالک» است. از نظر تاریخی، برای خلیفه اول از خلفای راشدین یعنی ابوبکر، در قرآن استفاده شده است. این عنوان هنوز توسط مسلمانان سنی بر این خلیفه اطلاق می شود. [ ۱]
به عنوان یک وام واژه، «صاحب» به چندین زبان از جمله فارسی، کردی، ترکی، قزاقی، ازبکی، ترکمنی، تاجیکی، تاتاری کریمه، اردو، هندی، پنجابی، پشتو، بنگالی، گجراتی، مراتی، روهینگیا و سومالیایی رسیده است. در دوران قرون وسطی، از «صاحب» به عنوان یک شیوه خطاب رسمی استفاده می شد، یا به صورت یک عنوان رسمی یا یک عنوان افتخاری. اکنون، در آسیای جنوبی و مرکزی، تقریباً به طور انحصاری برای احترام به فردی بالاتر یا پایین تر در طبقه اجتماعی استفاده می شود. برای مثال، در جنوب آسیا، رانندگان معمولاً به عنوان صاحب خطاب می شوند یعنی «هم نشین» یا «همراه و همدم» یا «پهلو نشین». استفاده از «صاحب» به عنوان یک لقب افتخاری تا حد زیادی با سِر جایگزین شده است. [ ۲] [ ۳]
جیم دیویس این اصطلاح را در یک کمیک استریپ در سال ۱۹۸۳ استفاده کرده است. [ ۴] [ ۵]
عکس صاحب (عنوان)

صاحب (فیلم ۱۹۷۷). صاحب ( به هندی: Swami ) فیلمی محصول سال ۱۹۷۷ و به کارگردانی باسو چاترجی است. در این فیلم بازیگرانی همچون شبانه اعظمی، ویکرام، گیریش کارناد، اوتپال دوت ایفای نقش کرده اند.
عکس صاحب (فیلم ۱۹۷۷)

صاحب (فیلم ۱۹۹۴). صاحب ( به مالایالم: Swaham ) یا مال خودم ( به انگلیسی: My Own ) فیلمی هندی محصول سال ۱۹۹۴ و به کارگردانی شاجی ان. کارون است. در این فیلم بازیگرانی همچون آشوینی، ونمانی هاریداس، بهارات گوپی، پراسیتا و سارا داس ایفای نقش کرده اند.
عکس صاحب (فیلم ۱۹۹۴)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

واژه ای عربی به معنای مالک ، خداوندگار و دارنده . معانی دیگری نیز برای «صاحب» آورده اند؛ از جمله هم نشین و معاشر. در تاریخ اسلام معانی متعدد یافته است: در صدر اسلام، اصحاب و صحابه؛ عنوان گروهی از امرا و فرمانروایان بود مانند: صاحب الروم؛ بعدها عنوان رئیس یا لقب گروهی از مقامات و متصدیان عالی مقام شد، مانند: صاحب جواهر؛ در شبه قاره هندوستان از واژۀ صاحب به جای «آقا» و «جناب» برای نامیدن خارجیان و اروپاییان به خصوص انگلیسی ها استفاده می کردند. این لغت، در تصوف به معنی هم نشینی و هم صحبتی و در علومی چون حدیث نیز به معنای شاگردی و تلمذ به کار رفته است .

جدول کلمات

ملازم, معاشر, یار, دوست, مالک, اصحاب, ذو, ذا

مترادف ها

master (اسم)
استاد، مدیر، چیره دست، پیر، رئیس، ارباب، سرور، سید، سرامد، کارفرما، صاحب، دانشور

lord (اسم)
ارباب، سید، خداوند، مالک، خدیو، لرد، صاحب، شاهزاده

padrone (اسم)
مدیر، ارباب، آقا، صاحب

فارسی به عربی

لورد

پیشنهاد کاربران

صاحب: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
خاوند xāvand ( خراسانی )
خاون xāven ( کردی )
دارنده ( دری )
هیا hoyā، لوان lovān ( لکی )
زبان های کردی، لری، لکی، ( گویش ) خراسانی، زبان پشتو، گیلکی، تبری ( طبری ) ، بلوچی زبان هایی آریایی به شمار می روند. از زبان آذری ( نه ترکی ) واژه های چندانی نمانده است ولی از زبان های آریایی است. پس به کار بردن واژه ها از این زبان ها به جای واژه های بیگانه ( عربی و عبری ) بسیار نیکوست.
...
[مشاهده متن کامل]

از آن جایی که زبان های اروپایی هم خانواده با پارسی هستند، واژه های آنها نیز آریایی به شمار می روند و بیگانه نیستند.

الصاحب:همنشین و هم صحبت ، یار / این لقب با توجه به سوره توبه آیه 40 به ابوبکر صدیق داده شده است.
اندیشمندان و بزرگان مسلمان همگی اتفاق نظر دارند که در این آیه منظور از �الصاحب� ابوبکر صدیق است.
بنابراین از ابوبکر صدیق با ا لقاب "الصاحب" و "ثانی اثنین فی الغار" و "یار غار" یاد می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

==قصاید ملک الشعرا بهار:
دارد سرهنگ شهریار محمد / لطف به من ، چون به یار غار محمد
==دیوان شعر قاسم انوار:
در صفت هر کسی رفت حکایت بسی / هیچ نپرسی سخن از صفت یار غار؟
==دیوان شعر شیخ عبدالرحمان جامی:
بعد حق آن دم که کس نبود به صورت / غیر ابوبکر یار غار محمد
==دیوان شعر سلمان ساوجی
ای ز تخت سلطنت در کنج غاری تخته بند / تا قیامت صدق صدیقت یار غار باد
==عبید زاکانی در دیوان اشعار:
آن کس که بود تقوی و تجرید کار او / هم مونس پیمبر و هم یار غار او
==سعدی شیرازی در مواعظ ( قصاید ) :
ای یار غار سید و صدیق نامور / مجموعهٔ فضائل و گنجینهٔ صفا
==خواجوی کرمانی � دیوان اشعار � صنایع الکمال � ترکیبات �
بوده در هجرت ترا صدّیق اکبر یار غار / گشته اسلام از عمر بعد از وفاتت آشکار
==مولانا � دیوان شمس � غزلیات �
چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق
دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد
مولانا در غزل بعدی:
فاروق چون نباشی چون از فراق رستی
صدیق چون نباشی چون یار غار گشتی
==عطار � منطق الطیر � درتعصب گوید :
پیش یار غار، صدیق جهان / هم برای جان او در باخت جان
== مجیرالدین بیلقانی � دیوان اشعار � قصاید :
شاه ابوبکر را سعادت کلی
همچو ابوبکر یار غار گرفته
== سنایی � دیوان اشعار � قصاید :
آری به زخم ماری ابوبکر صبر کرد
تا لاجرم وزیر نبی گشت و یار غار
پاورقی:
إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ۖ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَىٰ ۗ وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا ۗ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ.

ذی ، ذو ، ذا ( مثال: ذی حق ، ذوالجلال ، ذا النون )
سلیم
صاحب: دارنده، در خراسان هم برای نام دختران گزینش می کنند.
لقب صاحب ( یار و رفیق هم دل ) را خداوند متعال در قرآن کریم، بر ابوبکر رضی الله عنه ، نهاده است:
�إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ � ( توبه - 40 )
...
[مشاهده متن کامل]

یعنی: �اگر پیامبر را یاری نکنید، خدواند، ( او را یاری می کند، همان گونه که قبلاً ) او را یاری کرد؛ آن گاه که کافران، او را ( از مکه ) بیرون کردند، در حالی که او، نفر دوم از دو تن بود. هنگامی که آن دو ( پیامبر و ابوبکر ) در غار ( ثور ) بودند، ( ابوبکر، ناراحت بود که مبادا به پیامبر گزندی، از سوی مشرکان برسد. ) در این هنگام پیامبر، خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ما است. پس خداوند، آرامش خود را بر او نازل کرد ( و ابوبکر در پرتو الطاف الهی، آرام گرفت. ) و خداوند، پیامبرش را با سپاهیانی یاری فرمود که شما، آنان را ندیدید و سخن کافران ( و شرک و توطئه شان درباره ی قتل پیامبر ) را پایین کشید ( و ناکام نمود ) و در هر حال کلمه ی الله و سخن ( و شریعت ) الهی، بالا و برتر است و خداوند، باعزت و حکیم می باشد. �
علما بر این اجماع کرده اند که رفیق و همراه دل سوز پیامبر صلی الله علیه وسلم در سفر هجرت، ابوبکرصدیق رضی الله عنه بوده است. انس رضی الله عنه می گوید که ابوبکر رضی الله عنه چنین گفته است: هنگامی که در غار ثور بودیم، به پیامبر صلی الله علیه وسلم گفتم: �اگر یکی از این مشرکان به پایین پاهایش بنگرد، حتماً ما را می بیند!� پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: ( ما ظنک یا أبابکر باثنین اللّه ثالثهما ) یعنی: �ای ابوبکر! گمان تو درباره ی دو نفر که سومین آنها، خداست، چه می باشد؟� ( بخاری، شماره ی3653؛ مسلم، شماره ی5381
حافظ ابن حجر رحمه الله می گوید: یکی از بزرگ ترین مناقب و فضایل ابوبکر رضی الله عنه ، این است که خداوند در آیه 40 سوره ی توبه، او را به صاحب و یار دل سوز پیامبر صلی الله علیه وسلم یاد فرموده که بدون هیچ تردید و اختلافی، منظور از از صاحب در این آیه، ابوبکر رضی الله عنه می باشد. احادیثی که به همراهی ابوبکر رضی الله عنه با رسول خدا صلی الله علیه وسلم در غار دلالت می کند، مشهور و بسیار است و کس دیگری به این فضیلت، دست نیافته است. ( [1] الإصابة فی تمییز الصحابة ( 4/148 ) )

خداوند
ذا یا ذو
واژه صاحب
معادل ابجد 101
تعداد حروف 4
تلفظ sāheb
ترکیب ( صفت ) [عربی، جمع: اصحاب و صَحابَة]
مختصات ( اعم از کشوری و لشکری )
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی معین
به کُردی جنوبی و مرکزی: خاوِن xāwen
تو رو خدا ول کنید این فارسیه ترکیه عربیه کوردیه بچسبید به انسانیت که نه به زبونه نه به جا و مکان این که ریشه یک کلمه رو بررسی کنیم بد نیست این که بخواییم ازش سوء استفاده کنیم بده
زبان های کردی و فارسی هر دو ریشه در زبان نیاایرانی ( protoiranian ) دارند و واژگان مشابه یا مشترک آنها وام واژه نیستند.
کدیور یکایک سپاهی شدند
دلیران پر آواز شاهی شدند
فردوسی
کدیور بدو گفت پروردگار
سرآرد مگر بر من این روزگار
فردوسی
پارسی آن خداوند خدایگان خاوند هاوند خدای خدا خیا کیا خواجه گویند خذاوند و خذایگان و خذا نیز گویند و اگر زن باشد خاتون ختین خذین خدین -
پارسی واژه �گاد� انگلیسی یزدان ، ایزد و بغ است
به پارسی گوییم
...
[مشاهده متن کامل]

خدای این جامه کیست
خداوند این شتر کیست
خانه خدا تویی و مهمان منم
یا � زندگانی خداوند دراز باد�
� خداوند چیزی شنیده است فرماید�بیهقی
� خداوند ما باد پیروزگر�
منوچهری
بخارا خدا
وردانه خدا
دوستی که گفتند خاوند کردیست آری خاوند کردیست و همه این زبانهای ایرانی شاخه هایی از پارسی باستان اند -
ایرانیان خویش را پارسی میخواندند اینکه میگویند تنها عربها و یونانیان مارا همه را پارسی میخواندند دروغی بیش نیست همه ایرانیان ارمنیان هندیان چینیان یهودیان سریانیان همگی ایرانیان را پارسی میخواندند ارمنیان که خود بخشی از ایرانیان بودند پیوسته ایرانی تباران را پارسی میخوانند در نوشته ها نیز کردان پارس بچم کردان استان فارس و کردان پارسی بچم کردان ایرانی گفته اند از این رو بلوچ و لر و دیلمی کلهر و گورانی و کرمانجی و پشتو و دری زبان را ( همین پارسی دری که با ان مینویسم ) از هرکجا که بودند همگی کرد میگفتند. زبان دینور و همدان و شهرزور اذربایجان و سپاهان و ری را پهلوی میگفتند آری زبان کردی زبانی جداگانه از پارسی دری است این استان فارس تا سده ۱۴ ترسایی پارس انشان نامیده میشد و پیشتر انشان ایلامی بود و نامش پارس نبود پارسیان برای نخستین بار ۴۰۰ سال پیش از کورش در اذربایجان و کردستان و لرستان بودند و شاهان اشور و ارارات و بابل انان را انجا نام برده اند سپس پسر هخامنش چشپا انشان را گرفت و سپس خود به انشان ( استان فارس سپسین ) رفت و فرزند بزرگش را میان پارسیان در ماد گذاشت ماد بچم جای ماندن است ماد/مال/ماس/مای/ماه/واس است همان مال که امروز بچم خانه و ده و محل است مایدشت ماسپذان ماه رویان ماه نهاوند ماه همدان ماه دینور ماه قم دگر شده همان ماد/ماس است همچنینن که پارث/پارس یک واژه هستند و داستان سه قومی بودن ایرانیان از کجدانشی است و نه بیشتر - بیگمان انکه کردی داند میداند که م/و - س/ه جای هم مینشینند و میهمان را میوان و ماه را ماس گویند

در فرهنگهای عربی به فارسی کهن گاهی واژه پارسی که انرا میخواهیم نوشته شده ، انگونه نیک است برای نمونه امده ( صفره :توش آفتاب ) این نیک است که زیر توش انرا بنویسیم مگر نادانی است که ذیل واژ صاحب نوشته :
...
[مشاهده متن کامل]
احتراف ؛ صاحب پیشه شدن. اِسْباع ؛ صاحب رمه گرگ درآمده شدن. استشرار؛ صاحب گله بزرگ از شتران شدن. اِسْداس ؛ صاحب شتران سِدْس شدن. اِسْراع ؛ صاحب ستور شتاب رو شدن. اِشْداد؛ صاحب ستور سخت شدن. اِشْدان ؛ صاحب بچه توانا شدن - این نادان هزاران واژه عربی بیخود را که در عربی نیز کاربرد ندارد به فرهنگ پارسی اورده انگاه میگویند فرهنگ دهخدا چندملیون وازه دارد نابود کردند پارسی را با این عرب زدگیشان

ولی واژه صاحب در هندی هم هست از کجا معلوم عربی باشه
جناب مازیار. خاوند کوردی هست. چرا فارسی با این همه واژه و کتاب نوشته بره سراغ واژه های کوردی؟ این کار میشه دزدی که واسه فارسی با این همه غنا زشت هست. کدیور و کدیو واژه های خوبیه.
دارنده، کدیو✅
در بنگلادش واژه shaeb به معنی sir بکار می برند و نشان می دهد که این واژه با واژه شاه همخانواده است و عربی نیست
صاحب: رئیس
ذی . . ذا. . ذو . .
ذو، معاشر، همراه، هم سفر، هم صحبت، همنشین، آقا، ارباب، مخدوم، مولا، خداوند، دارنده، ذی حق، مالک، موجر، خواجه، وزیر
صاحب به ترکی: یییَه، اییَه، صاحیب، صاحاب
صاحب در گویش مردم خسروشاه آدربایجان: یییَه، صاحیب، صاحاب. مثال: بو باشماقلارین یییَه سی کیمدیر؟= صاحب این کفشها کیه؟ - بو باشملقلارا صاحیبلیق ائلَه یَن یوخدور؟= کسی نیست صاحب این کفشها باشه؟ - باشماقلارووا صاحاب اول. = صاحب کفشهایت باش.
صاحب= دار
صاحبخانه=خانه دار
صاحب اسرار=رازدار
و همانند آن ها
که همراه یک واژه دیگر بیاید کاربرد بیشتر و بهتری دارد
زبانزد پراوازه و به نام پارسی که میگوید کالای بد بیخ ریش خاوندش ک تازی شده اش مال بد بیخ ریش صاحبش میباشد
پیشنهاد بنده واژه زیبای خاوند و خدیو میباشد ک از واژگان بسیار زیبا و البته فراموش شده پارسی سره میباشد و ارزوی بندست ک روزی همه ما ایرانیان بجای واژه صاحب و مالک از واژگان زیبای ایرانی بهره ببرند و هماره ب کاربرند
ذی
ذو
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس