شمس

/Sams/

مترادف شمس: خور، خورشید، شید، مهر، میترا، هور

متضاد شمس: قمر

برابر پارسی: خورشید

معنی انگلیسی:
sun, masculine proper name

فرهنگ اسم ها

اسم: شمس (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی، کهکشانی) (تلفظ: šams) (فارسی: شمس) (انگلیسی: shams)
معنی: خورشید، آفتاب، نام نود و یکمین سوره در قرآن کریم، ( اَعلام ) ) سوره ی نود و یکم از قرآن کریم دارای پانزده آیه، ) شمس تبریزی: ( شمس الدین محمّدابن علی ) [حدود، حدود قمری] صوفی و عارف ایرانی، که دیدارش در مولوی [ هجری] تأثیر شگرفی داشت و مولوی دیوان شمس را به نام او سروده است، ) شمس فخری: [قرن هجری] دایرة المعارف نویس و ادیب ایرانی، مؤلف معیار جمالی، ) شمس قیس رازی: ( شمس الدین محمّدابن قیس [زنده در هجری]، ادیب ایرانی، که از هجری در شیراز می زیست، مؤلف المعجم فی معاییر اشعارالعجم، درباره ی شعر فارسی، ) شمس مغربی ( محمّد شیرین ) [قرن و هجری]، عارف و شاعر ایرانی از مردم تبریز، مؤلف کتابهایی در عرفان، نام بتی در قدیم، نام سوره ای در قرآن کریم
برچسب ها: اسم، اسم با ش، اسم پسر، اسم عربی، اسم تاریخی و کهن، اسم مذهبی و قرآنی، اسم کهکشانی

لغت نامه دهخدا

شمس. [ ش َ ] ( ع مص ) آفتابناک شدن روز. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). با آفتاب شدن روز. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || دشمنی برآوردن کسی را: شمس له. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

شمس. [ ش َ م َ ] ( ع مص ) آفتابناک شدن روز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به شَمس شود.

شمس. [ ش ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شامِس. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ شموس. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شامس و شموس شود.

شمس. [ ش ُ م ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شَموس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شموس شود.

شمس. [ ش َ ] ( ع اِ ) نوعی از گلوبند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). نوعی از گردن بند. ( از اقرب الموارد ). || نوعی از شانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح کیمیا ) کنایه از ذهب و طلا. ( از مفاتیح ) ( ناظم الاطباء ). ( اصطلاح اکسیریان ) ذهب. طلا. زر، همانگونه که ماه نقره را گویند. ( یادداشت مؤلف ). ( اصطلاح اکسیریان ) ذهب است. ( تحفه حکیم مؤمن ). || درعلم احکام نجوم ، رب روز یکشنبه باشد. ( یادداشت مؤلف ). || ( اصطلاح تصوف ) عبارت است از نور یعنی حق سبحانه. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
شمس در خارج اگرچه هست فرد
مثل او هم میتوان تصویر کرد
لیک شمسی که از او شد هست اثیر
نَبْودش در ذهن و در خارج نظیر
در تصور ذات او را گنج کو
تا درآید در تصور مثل او.
مولوی.
|| ( اصطلاح عرفان ) کنایه از روح است زیرا که روح در بدن به منزله آفتاب است و ماه به منزله ماهتاب ؛ از این سبب گفته اند که این نور روح است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

شمس. [ ش َ ] ( ع اِ ) آفتاب. مؤنث است. ج ، شموس : کأنّهم جعلوا کل ناحیة منها شمسا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آفتاب و آن مؤنث است و مصغرش شُمیسه است. ( از اقرب الموارد ). ستاره تابان درخشان روز است. ( از تعریفات جرجانی ). آفتاب. ( ترجمان القرآن ص 63 ). خورشید. ( مهذب الاسماء ). ام انوار السماء. ام سمامه. ام النجوم. بنت السماء. ( مرصع ). هور. خور. خورشید. مهر. شارق. شرق. آفتاب. شید. ذکاء. ذکا. بیضا. بوح. یوخ. لوح. جاریة. آف. چشمه. شیر. غزاله. لیو. عجوز. مهات. الاهة. بتیراء. اختران شاه. ابوقابوس. ارنه. ملک النجوم. پادشاه ستارگان. کالملک. قندیل ستاره ها. سلطان آسمان. و آن در فلک چهارم و خانه برج اسد است و شرف آن در نوزدهمین درجه حمل است. ( یادداشت مؤلف ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شمس قیس شمس الدین محمد بن قیس
آفتاب، خورشید، شموس جمع
( اسم ) آفتاب خورشید جمع : شموس .
نوعی از گلو بند یا نوعی از شانه

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) آفتاب ، خورشید.

فرهنگ عمید

۱. آفتاب، خورشید.
۲. نود ویکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۵ آیه، ناقۀ صالح.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَّمْسَ: خورشید
معنی دَلُوکَ: ظهر - غروب (در مجمع البیان گفته "دلوک" به معنای زوال آفتاب و رسیدن به حد ظهر است . مبرد گفته : دلوک شمس به معنای اول ظهر تا غروب است ، بعضی دیگر گفتهاند : دلوک شمس به معنای غروب آفتاب است و اصل کلمه از دلک است که به معنای مالیدن است ، و اگر ظهر را دل...
معنی عَرَضَ: هر چیز غیر ثابت - زودگذر (در جمله "عرض الحیاة الدنیا "شؤون ناپایدار زندگی دنیا منظور است، و مراد از "عرض هذا الادنی " نیز لذائذ زندگی دنیا و نعمتهای زودگذر آن است ، و اگر به اشاره مذکر "هذا "به آن اشاره فرموده و حال آنکه جا داشت با ضمیر مؤنث "هذه "به...
تکرار در قرآن: ۳۳(بار)

[ویکی فقه] شمس (ابهام زدایی). شمس ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • سوره شمس، نود و یکمین سوره قرآن کریم• شمس و قمر، سیاره مخصوص در مرکز منظومه شمسی
...

پیشنهاد کاربران

لعیا شمسی با نام هنری شمس ( ۱۳۱۰ رشت، ایران - ۱۳۸۵، لس آنجلس، ایالات متحدهٔ آمریکا ) خواننده و بازیگر اهل ایران بود. او با خواندن ترانه های گیلکی شناخته شد.
شمس فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۲۸، در هجده سالگی در رادیو آغاز کرد. سپس وارد سینما شد و هنگام بازی در فیلم ولگرد با همسر خود حبیب الله بدیعی آشنا شد. از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۶ در ارکستر حبیب الله بدیعی خواننده بود. رابطه زناشویی این دو ناملایمات بسیاری داشت و مدتها موضوع حواشی مطبوعات آن دوران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

او بعد از انقلاب از ایران مهاجرت کرد و در مرداد ۱۳۸۵ در آمریکا درگذشت.
شمس از سال ۱۳۲۸ خوانندگی را شروع کرد. ابتدا در برنامه های شیر و خورشید سرخ و بعد به نام مستعار «ناشناس» در رادیو تهران می خواند. این خواننده نزد ابوالحسن صبا و حسین یاحقی تعلیم گرفت و از سال ۱۳۳۳ یا ۱۳۳۴ تا پایان سال ۱۳۳۶ در ارکستر شماره شش رادیو تهران که رهبری آن را بدیعی به عهده داشت می خواند. برنامه های این ارکستر شب های جمعه از رادیو پخش می شد. از معروف ترین تصنیف های این دوران تصنیف نرگس شیراز و دختر سنبل فروش می باشد.
او در چند فیلم سینمایی نیز بازی کرده است.
• ولگرد ( ۱۳۳۱ ) - مهدی رئیس فیروز
• بوسه مادر ( ۱۳۳۵ ) - عطاالله زاهد
• خورشید می درخشد ( ۱۳۳۵ ) - سردار ساگر
• همه گناهکاریم ( ۱۳۳۷ ) - رحیم روشنیان

شمس
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/شمس_(خواننده_ایرانی)
"شمس"
در زبان سومئری " utušus" در هیتی " duti - si" و در آکدی و عربی" samsi" به معنای غروب بکار رفته است. "دنیز کاراکورت" در کتاب "T�rk Mitoloji Ansiklopedisi" صفحه ٥٤، واژه " - sam sem" را واژه ای سومئری بیان می کند، که در معنی "عروج و بالا رفتن" معنی شده است. دنیز کاراکورت اضافه می کند که بیلگمیش بواسطه "sam - sem" برای دیدن "آنو" به آسمان عروج می کند. گفتنی است؛ در بین "بابلیان و آشوریان" نیز" šamaš" خدای خورشید شناخته می شود و در عربی امروزی نیز "شمس" در معنای خورشید است. در ترکی نیز کلمه " axşam - akşam" به معنی "غروب و به مفهوم خورشید روشن و سفید رنگ و طلوع ماه" بکار می رود. "معزز علمیه جیغ" در کتاب "GILGAMES" واژه "شام" نام منطقه ای در سوریه را برگرفته از "شم" سومئری و در معنای شمال می داند. معزز علمیه با اشاره به آیات قرآنی "شام - شمال و شمس" را ریشه در سومئری می داند، چرا که نه در قرآن و نه الواح؛ آکدی - بابلی - آشوری از جهات جغرافیایی شمال و جنوب نامی برده نشده است. حتی در قرآن فقط به جهات جغرافیایی "شرق و غرب" اشاره شده که نشان می دهد، این اقوام با جهات جغرافیایی "شمال و جنوب" آشنایی نداشتند. در بین ازبک ها و بومیان آمریکای جنوبی نیز " şamol" به معنی "باد شمالی و خورشید ظهرگاهی" می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

از سری درس گفتارهای استاد عزیزم محدرضا فاضلی

شمس از شمع و صورت مخفف شده شمع ست یا شمع ئس باید باشد
🕋 ترتیب سوره های قرآن کریم:
1 ) سوره فاتحه ( حمد )
2 ) بقره
3 ) آل عمران
4 ) نساء
5 ) مائده
6 ) انعام
7 ) اعراف
8 ) انفال
9 ) توبه ( برائت )
10 ) یونس
11 ) هود
12 ) یوسف
...
[مشاهده متن کامل]

13 ) رعد
14 ) ابراهیم
15 ) حِجر
16 ) نحل
17 ) اِسراء ( بنی اسرائیل )
18 ) کهف
19 ) مریم
20 ) طه
21 ) انبیاء
22 ) حج
23 ) مؤمنون
24 ) نور
25 ) فرقان
26 ) شعراء
27 ) نمل
28 ) قصص
29 ) عنکبوت
30 ) روم
31 ) لقمان
32 ) سجدة
33 ) احزاب
34 ) سبأ
35 ) فاطر
36 ) یس
37 ) صافات
38 ) ص
39 ) زمر
40 ) غافر
41 ) فصّلت
42 ) شوری
43 ) زخرف
44 ) دخان
45 ) جاثیه
46 ) احقاف
47 ) محمد
48 ) فتح
49 ) حجرات
50 ) ق
51 ) ذاریات
52 ) طور
53 ) نجم
54 ) قمر
55 ) الرحمن
56 ) واقعه
57 ) حدید
58 ) مجادله
59 ) حشر
60 ) ممتحنه
61 ) صف
62 ) جمعه
63 ) منافقون
64 ) تغابن
65 ) طلاق
66 ) تحریم
67 ) مُلک
68 ) قلم
69 ) حاقه
70 ) معارج
71 ) نوح
72 ) جن
73 ) مزّمّل
74 ) مدثر
75 ) قیامه
76 ) انسان
77 ) مرسلات
78 ) نبأ
79 ) نازعات
80 ) عبس
81 ) تکویر
82 ) انفطار
83 ) مطففین
84 ) انشقاق
85 ) بروج
86 ) طارق
87 ) اعلی
88 ) غاشیه
89 ) فجر
90 ) بلد
91 ) شمس
92 ) لیل
93 ) ضحی
94 ) شرح
95 ) تین
96 ) علق
97 ) قدر
98 ) بینه
99 ) زلزله ( زلزال )
100 ) عادیات
101 ) قارعه
102 ) تکاثر
103 ) عصر
104 ) همزه
105 ) فیل
106 ) قریش
107 ) ماعون
108 ) کوثر
109 ) کافرون
110 ) نصر
111 ) مسد
112 ) اخلاص ( توحید )
113 ) فلق
114 ) ناس

این کلمه سامی است . در عبری שמש
به لاتین she - mesh شمش
بسیاری از واژگان پارسی پیش از اسلام به زبان عربی وارد شده اند. واین نشان از رابطه نزدیک این سرزمین ها با یکدیگر داشته است. واژه شمیسا یا شمس نیز یکی از آنها می باشد.
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) آن را از واژه پهلوى شمسا Shamsa به معناى فروغ ، پرتو و خورشید برداشته و معرب نموده و ساخته اند : الشمس ، شُموس ، شَمِسَ - یَشْمَسُ و . . . !!! همتایان دیگر آن در پارسى اینهاست: خور - هور Xur - Hur ( پهلوى: خورشید،
...
[مشاهده متن کامل]

آفتاب ) ، خورشید - هورشید Xurshid - Hurshid ، آفتاپ Aftap ( پهلوى: تابش خورشید ، خورشید ) ، زابْزِبا Zabzeba ( پهلوى: خورشید ، آفتاب ) ، کُکْما Kokma ( پهلوى: خورشید - آفتاب ) ، مهر Mehr ( پهلوى: میهْرْ ، میتْرْ : خورشید ، عشق ) ، شید Shid ( پهلوى: نور ، پرتو ، فروغ ،
هور ، آفتاب )

بپرس