بگذرد سالیان که برناید
روزی از مطبخش همی خنجیر.
خسروی.
چو چندی برآمد همی سالیان سر سرو بگذشت از آسمان.
دقیقی.
جهانداربرنا ز گیتی برفت برو سالیان بر گذشته دو هفت.
فردوسی ( شاهنامه ، ج 4 ص 1805 ).
به آخر ترا رفتن آید بدان اگر چند ایدر بوی سالیان.
فردوسی.
گذشته بر او سالیان دو هزارگر ایدونکه برتر نیاید شمار.
فردوسی.
ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال بسالیان فراوان نکرد رستم زر.
فرخی ( از آنندراج ).
بود سالیان هفتصد هشتصدکه تا اوست محبوس درمنظری.
منوچهری.
سستی کنی و باده خوری سال و سالیان شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار.
منوچهری.
هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید. ( تاریخ سیستان ).تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد
دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود.
ناصرخسرو
چه گویی که فرساید این چرخ گردون چو بیحد و مر بشمرد سالیان را.
ناصرخسرو.
قوت روزم غمی است سال آوردکه نخواهد بسالیان برخاست.
خاقانی.
از دانه دل ز کشت شادی یک خوشه بسالیان نشانیم.
خاقانی.
چنان زی کز آن زیستن سالیان ترا سود و کس را نباشد زیان.
نظامی.
که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد. ( گلستان ).حق سالیانش فرامش مکن.
سعدی ( بوستان ).
|| سال واحد. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ). مدت یکسال. یکسال. || همه روزه. ( برهان ).سالیان. ( اِخ ) نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان. ( برهان ). بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ. سمت شمالی آن صحرا قصبه سالیان است ، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده. ( آنندراج ). نام بندری است در کنار دریای خزر.بیشتر بخوانید ...