دلمه

/dalame/

مترادف دلمه: بسته، منجمد، منعقد

معنی انگلیسی:
dish of marrow, tomato, cabbage, stuffed with minced meat and rice, clot, [dish of cabbage or other vegetables stuffed with meat-ballsand rice], scab, gelation of jelly

لغت نامه دهخدا

دلمه. [ دَ ل َ م َ / م ِ ] ( اِ ) شیری که بعد از مایه زدن بسته شود. ( برهان ) ( غیاث ). پنیر تر. ( الفاظ الادویة ). شیری که پنیر مایه بر آن زنند تا اندکی غلیظ شود. ( آنندراج ). شیر تازه بسته راگویند که پنیر تر باشد. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). پنیر بی نمک تازه سپید و لرزان و خوش طعم. ارنه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). شیر پس از مایه خوردن دلمه می شود و آب دلمه در کیسه گرفته می شود و آنچه میماند پنیر است ، و از آن آب پس از جوشاندن «لور» گرفته می شود. ( شرفنامه نظامی چ وحید حاشیه ص 193 ). || خون بسته. خون بسته شده. رجوع به دلمه شدن شود.

دلمه. [ دُ م َ / م ِ ] ( ترکی ، اِ ) از کلمه ترکی دُلمَق به معنی پر شدن ، و یا از دولدرمق ، به معنی پرکردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). یک نوع طعام از برگ رز یا کلم برگ و یا بادنجان و خیار و فلفل سبز ( بی بو ) و جز آن که از گوشت قیمه کرده آنها را آکنده باشند سازند. ( ناظم الاطباء ). به ترکی هر چیزی را که از برنج و قیمه پر کنند مانند برگ انگور و بادنجان و پیاز و غیره. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). برنج و گوشت و لپه پخته که در میان برگ مو پیچند و چاشنی ترش و شیرین زنند. آکنده و انباشته از قیمه و برنج پخته و جز آن در میان برگ مو و بادنجان و طماطه. طعامی ازبرنج و گوشت و لپه و چاشنی شکر و سرکه در میان برگ مو یا برگ کلم و جز آن نهند به اندازه لقمه ای. طعامی که از برگ رز محشو به قیمه ریزه گوشت و لپه و برنج پخته کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). طعامی است که مواد آنرا برنج و گوشت قیمه کرده و لپه و سبزی ( سبزی دلمه ) تشکیل می دهد که این مواد را گاهی پس از نیم پزکردن و گاهی بصورت خام داخل برگ گیاهانی چون مو و کلم و یا داخل پوست تره بار ( پس از بیرون آوردن مغز آنها ) چون خیار و بادنجان و کدو و فلفل سبز و غیره می کنند و می پزند و چاشنی آنرا گاهی از مواد ترش چون آب لیمو و گاه ترش و شیرین چون سرکه و شکر و یا سرکه و شیره و غیره انتخاب میکنند. انواع دلمه را بنام برگ یا پوستی که مواد را در آن آکنده اند خوانند چون ، دلمه بادنجان ، دلمه برگ ( برگ مو یا رز ) دلمه برگ کلم ، دلمه پیاز، دلمه خیار، دلمه فلفل سبز، دلمه کدو، دلمه گوجه فرنگی ، دلمه طماطه و غیره... || زر و سیم در کیسه های خرد یا کاغذ که در عروسیها به مهمانان دهند. نقود طلا که داماد به محفلیان عروس دهد. مسکوک زر پیچده در پاکت یا کاغذی که در عروسیها به میهمانان دهند. نقدی که در پاکتی خرد یا کاغذی پیچیده بصورت دلمه برگ به محفلیان دهند در عروسیها. مسکوکهای زر در کاغذ پیچیده که کسان داماد به هر یک از مدعوین مجلس عروسی دهند. مسکوک زر که به مدعوین عروسی دهند پیچیده در کاغذی. زری که اولیای داماد به مهمانان در کاغذی دهند. || زری که شاهان بروز عید به چاکران دهند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نوعی خوراک که بابرنج وگوشت ولپه وسبزی بابرگ مو، یابرگ کلم میپزند، یابادنجان استفاده میکنند
( اسم ) کسیکه پولی که در جشن عروسی یا اعیاد سال بمهمانان و مدعوین دهند .

فرهنگ معین

(دُ مَ یا مِ ) (اِ. ) نوعی خوراک مرکب از برنج ، گوشت چرخ کرده ، لپه ، سبزی مخصوص و غیره که در برگ مو، برگ کلم و غیره پیچند و پزند.
( ~. ) (اِ. ) کیسة پولی که در جشن عروسی یا اعیاد سال به مهمان و مدعوان دهند.

فرهنگ عمید

۱. شیری که به آن پنیرمایه زده باشند و اندکی سفت شده باشد.
۲. شیر بریده که در دستمال ریخته و آب آن را گرفته باشند.
نوعی خوراک که برنج و گوشت و لپه و سبزی را در برگ مو، برگ کلم، بادمجان، گوجه فرنگی، و مانند آن ها می پیچند و می پزند.

فرهنگستان زبان و ادب

{curd} [علوم و فنّاوری غذا] بخشی از پروتئین های شیر که با افزودن پنیرمایه یا زی مایه های مشابه منعقد شده باشد

گویش مازنی

/delme/ دلمه

واژه نامه بختیاریکا

( دلمه * ) تخم مرغ نارس
دوغ سفت شده؛ شیر مایه زده؛ دوغ چکیده

دانشنامه آزاد فارسی

دُلمِه
غذایی ترکی به معنای پُرشده یا میان پُر. پوستۀ دلمه به غیر از برگ مو و برگ کلم می تواند هر نوع تره بار دیگری باشد که بتوان داخل آن را درآورد و از مایۀ دلمه پُر کرد مثل بادنجان، فلفل دلمه ای، کدو سبز، پیاز، گوجه فرنگی، سیب زمینی، آرتیشو، و سیب و به. تفاوت شیوه های پخت دلمه در ترکیب مایۀ دلمه و روغن آن است. این غذا را در ترکیه، یونان، و برخی کشورهای عربی نیز پخت می کنند.

مترادف ها

congelation (اسم)
بستگی، دلمه، انجماد، ماسیدگی، افسردگی، چیز منجمد

clod (اسم)
خاک، کلوخ، لخته، دلمه

flocculation (اسم)
لخته، دلمه

coagulum (اسم)
لخته، دلمه، خون بسته، علقه

gelatine (اسم)
دلمه

jelly (اسم)
دلمه، لرزانک، ماده لزج، ژله، جسم ژلاتینی

gelatin (اسم)
دلمه، ژلاتین، سریشم

gel (اسم)
دلمه

posset (اسم)
دلمه، نوشابه مرکب از شیر و آبجو

فارسی به عربی

تربة , هلام

پیشنهاد کاربران

ظاهر اینست که dolmeh با احتمال بسیار بالا از زبان ترکی هست ، مگر اینکه پژوهشگر زبان شناسی با دلیل ثابت کند که در فارسی هم ریشه ای دارد ( در موارد بسیار نادر ممکن است که دو کلمه در دو زبان مشابه هم باشند و البته معنای متفاوتی بدهند مانند گل در فارسی و گل ( گول یا کول ) در ترکی به معنای دریاچه
...
[مشاهده متن کامل]

واژه دلمه dalame احتمالا ربطی به دلمه dolmeh ندارد و نیز انچنان که دوستی نوشتند که از ریشه " سوراخ کردن" در ترکی هست ، باید یک ربطی منطقی بین این دو پیدا کرد
به هر حال ریشه این واژه بایست توسط زبان شناس بیان شود
بیخود هم فارس و ترک و . . . نکنید ، زبان ها از هم واژه وام می گیرند و یک امر طبیعی هست

دُلْمه خوراکی در خاورمیانه و مناطق اطراف آن مانند بالکان، قفقاز، روسیه و آسیای مرکزی است. دلمه کلمه ای ترکی به معنی «پُرشده» است. دلمه را می توان با برگ انگور ( متداول ترین آن ) فلفل دلمه، کدو گوجه فرنگی و بادمجان درست کرد. در سال ۲۰۱۷ جمهوری آذربایجان دلمه را در فهرست میراث فرهنگی ناملموس یونسکو به ثبت رساند.
...
[مشاهده متن کامل]

• گوشت چرخ کرده:۳۰۰ گرم
• سبزی: ( پیازچه، گشنیز، شوید، تره، مرزه ) ۵۰۰ گرم
• برگ مو: ۲۰۰ گرم ( از گیاه های دیگر مانند برگ کلم یا از بادمجان، سیب زمینی، پیاز و گوجه فرنگی هم می شود استفاده کرد )
توجه داشته باشید که سبزی دلمه های مختلف یکسان نیست. برای دلمه کلم و دلمه بادمجان، کدو و فلفل دلمه ای از نعناع و جعفری استفاده کنید.
• برنج و لپه روی هم ۱ پیمانه
• ۲ تا ۳ لیوان آب
• ۲۵۰ گرم گردو
• برنج و لپه را جداگانه جداگانه در آب بگزارید تا چند ساعت خیس بخورد.
• سبزی ها را باهم خرد می کنید.
• برگ مو را شسته و در صافی می گذارید.
• برنج و لپه خیس خورده را نیم کوب می کنید.
• گوشت و سبزی و برنج و لپه را نمک و فلفل زده و خوب مخلوط می کنید.
• مایه را کمی تفت می دهید تا رنگ گوشت قهوه ای شود.
• مقداری از مایه را بر روی هر برگ قرار می دهید و آن را مانند بقچه می پیچید.
• به دلخواه می توانید مقداری آبلیمو و شکر یا سرکه و شیره را با هم مخلوط کنید و پس از چیدن دلمه ها در قابلمه روی آن ها بریزید.
دلمه برگ مو جدا از موادی که درون برگ مو پیچیده می شود، ارزش غذایی دارد. آهن موجود در هر ۱۰۰ گرم از برگ های تازهٔ انگور هفت برابر مقدار آهنی است که در ۱۰۰ گرم میوه انگور وجود دارد.
• یک دلمه فلفل در کنار دو دلمه برگ مو. دلمه برگ کلم
• دلمه برگ مو
• دلمه بادنجان
• دلمه گوجه فرنگی
• دلمه سیب زمینی
• دلمه کدو
• دلمه فلفل

دلمهدلمهدلمهدلمه
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/دلمه
هر وخت واژه که تابلو هست ترکی است ما نظر نداریم اینکه واژه دیگر قوم های رو اسم قوم دیگر ثبت بکنم من فارس نیستم ولی بعضی دوستان واژه فارس رو که در تمام لغت ها فارسی هستند با کتاب غیر معتبر استفاده می کنند می گویند مال قوم ما است یا به قوم فارس توهین می کنند واقعا کار هاش عجیب غریب است بعضی مثلا دوستان از آبادیس این در خواست دارم آدم مشکل های شخصی باقوم دیگر دارم حرف هاشون در آبادیس ثبت نمی شود.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه دلمه. [ دَ ل َ م َ / م ِ ] ( اِ ) شیری که بعد از مایه زدن بسته شود. ( برهان ) ( غیاث ) . پنیر تر. ( الفاظ الادویة ) . شیری که پنیر مایه بر آن زنند تا اندکی غلیظ شود. ( آنندراج ) . شیر تازه بسته راگویند که پنیر تر باشد. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ) . پنیر بی نمک تازه سپید و لرزان و خوش طعم. ارنه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . شیر پس از مایه خوردن دلمه می شود و آب دلمه در کیسه گرفته می شود و آنچه میماند پنیر است ، و از آن آب پس از جوشاندن �لور� گرفته می شود. ( شرفنامه نظامی چ وحید حاشیه ص 193 ) . || خون بسته. خون بسته شده. رجوع به دلمه شدن شود.
دلمه. [ دُ م َ / م ِ ] ( ترکی ، اِ ) از کلمه ترکی دُلمَق به معنی پر شدن ، و یا از دولدرمق ، به معنی پرکردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . یک نوع طعام از برگ رز یا کلم برگ و یا بادنجان و خیار و فلفل سبز ( بی بو ) و جز آن که از گوشت قیمه کرده آنها را آکنده باشند سازند. ( ناظم الاطباء ) . به ترکی هر چیزی را که از برنج و قیمه پر کنند مانند برگ انگور و بادنجان و پیاز و غیره. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ) . برنج و گوشت و لپه پخته که در میان برگ مو پیچند و چاشنی ترش و شیرین زنند. آکنده و انباشته از قیمه و برنج پخته و جز آن در میان برگ مو و بادنجان و طماطه. طعامی ازبرنج و گوشت و لپه و چاشنی شکر و سرکه در میان برگ مو یا برگ کلم و جز آن نهند به اندازه لقمه ای. طعامی که از برگ رز محشو به قیمه ریزه گوشت و لپه و برنج پخته کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . طعامی است که مواد آنرا برنج و گوشت قیمه کرده و لپه و سبزی ( سبزی دلمه ) تشکیل می دهد که این مواد را گاهی پس از نیم پزکردن و گاهی بصورت خام داخل برگ گیاهانی چون مو و کلم و یا داخل پوست تره بار ( پس از بیرون آوردن مغز آنها ) چون خیار و بادنجان و کدو و فلفل سبز و غیره می کنند و می پزند و چاشنی آنرا گاهی از مواد ترش چون آب لیمو و گاه ترش و شیرین چون سرکه و شکر و یا سرکه و شیره و غیره انتخاب میکنند. انواع دلمه را بنام برگ یا پوستی که مواد را در آن آکنده اند خوانند چون ، دلمه بادنجان ، دلمه برگ ( برگ مو یا رز ) دلمه برگ کلم ، دلمه پیاز، دلمه خیار، دلمه فلفل سبز، دلمه کدو، دلمه گوجه فرنگی ، دلمه طماطه و غیره. . . || زر و سیم در کیسه های خرد یا کاغذ که در عروسیها به مهمانان دهند. نقود طلا که داماد به محفلیان عروس دهد. مسکوک زر پیچده در پاکت یا کاغذی که در عروسیها به میهمانان دهند. نقدی که در پاکتی خرد یا کاغذی پیچیده بصورت دلمه برگ به محفلیان دهند در عروسیها. مسکوکهای زر در کاغذ پیچیده که کسان داماد به هر یک از مدعوین مجلس عروسی دهند. مسکوک زر که به مدعوین عروسی دهند پیچیده در کاغذی. زری که اولیای داماد به مهمانان در کاغذی دهند. || زری که شاهان بروز عید به چاکران دهند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
دلمه. [ دُ م َ / م ِ ] ( اِ ) جانوری است زهردار شبیه به عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند. ( برهان ) . رتیلا. ( از منتهی الارب ) . دلمک :
آنرا که گزید دلمه ازبهر بهی
باید که سفوف کرده شونیز دهی
آنگاه به آب گرم و اشخار و نمک
مرهم کنی و به موضع نیش نهی.
یوسف طبیب ( از آنندراج ) .
رجوع به دلمک شود.
دلمه. [ دَ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 8هزارگزی خاوری شوسه ٔمیاندوآب به بوکان ، با 169 تن سکنه. آب آن از زرینه رود تأمین می شود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ) .
دلمه. [ دَ م َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش سراسکند، شهرستان تبریز. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری سراسکند، در مسیر خط آهن میانه به مراغه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوباتست. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ) .

دلمه واژه ای ترکی بوده که از دولماق به معنای پر شدن گرفته شده و بیشتر به خوراکیهایی که بخش بیرونی آنها سبزیجات بوده و درونشان با خوراکیهای دیگری پر شده گفته می شود همانند بادنجان - برگ مو - کلم - فلفل و . . .
این واژه نخستین بار در آشپزخانه کاخ توپکاپی در دوره عثمانی بکار برده شده است .
اقای فرکیانی هم دلمه هم دَلمِه ترکی هستن
دولماق دولما پر شدنی
دلمک دلمه سوراخ شدنی
کلمه دُلمه و دَلَمه از کلمه دِل به مفهوم قلب گرفته شده و از دو زاویه به لحاظ کاربری که دل داره در بقیه موارد هم استفاده شده است. یک زاویه عملی است که قلب انجام می دهد و زاویه دیگر یکی بودن در ساختار بدن
...
[مشاهده متن کامل]
است. ساختار دل چون به صورت بسته و دارای یک محفظه که محتوای پُر از چیزی دارد قابل استفاده در چیزهای دیگر هم هست. قدیمی ها به سطل آب که از چاه آب می کشیدند دول یا دَلْو می گفتند. بُعد دیگر قضیه واحد بودن تک بودن و یک دانه بودن دل یا قلب هست. یک اصطلاحی که تات های خراسان شمالی هنگام تقسیم کردن خربزه استفاده می کنند کلمه دِلِم دِلِم کردن هست. یعنی دونه دونه کردن. این اصطلاح در مورد نارنگی و پرتقال استفاده نمی شه چون خودش دِلِم دِلِم هست. اصطلاح دَلَمه بستن که برای ماست استفاده می شود برای زمانی هست که ماست از حالت مایع بودن و روان بودن خارج می شود و مثل جگر تیکه تیکه یا دانه دانه می شود.

دلمه یک کلمه ترکی است به معنای تو پر و غذای سنتی کشور های ترکیه و آذربایجان هست و بعد توسط ترک ها به ایران آورده شد در فارسی چیزی به نام دلمه نداریم
واژه دلمه
معادل ابجد 79
تعداد حروف 4
تلفظ dolme
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم ) [ترکی]
مختصات ( ~. ) ( اِ. )
آواشناسی dalame
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

هر کسی یه نظر داره نظر کسی هم قابل احترام است فقط زشت ترین چیز توهین کردن است که کار آدم غیرمنطقی است.

واژه دلمه در زبان پارسی مجزا و مستقل از واژه دلما در زبان ترکی است.
واژه دلمه در پارسی به معنای بسته شده_ منعقد شده _ انجماد_ ماسیدگی _ لخته شده.
کلمه دولما در ترکی به معنای پر شده است.
واژه دلمه
معادل ابجد 79
تعداد حروف 4
تلفظ dolme
نقش دستوری صفت
ترکیب دُلمه ( اسم ) [[سانسکریت]]و[[پهلوی]]
مختصات ( ~. ) ( اِ. )
آواشناسی dalame
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
...
[مشاهده متن کامل]

منبع فرهنگ لغت معین
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ واژه های اوستا
حرف مفت یک پان ترکیسم همیشه حرف مفت می زنند بدون منابع یا اگر با منابع حرف بزنند منابع هاشون درست نیست همیشه پان ترکیسم بازهم گویم حرف مفت می زنند یک مشت آدم غیرمنطقی هستند شما بدن منابع یا منبع حرف می زنید شماآقا به خدا این یک توهین به هم وطنی های خودتون محسوب میشه. . پان ترکیسم آدم های غیر منطقی هستند تمام.

عزیزن جناب عالی دیگه شورشو در آوردی هر کجا میرم به هر کلمه سرچ میکنم که ترکی هست رو برگشتی گفتی پارسیه!!! خودشم بدون درصدی منبع. . .
آقا به خدا این یک توهین به هم وطنی های خودتون محسوب میشه. .
دولمه کلمه ای که ما روزانه ازش استفاده میکنیم.
...
[مشاهده متن کامل]

دول یعنی پر دولما یعنی پرشده. .
در فارسی شما به خاطر لحجه دولمه میگین

آرش جان دولما هیچ معنی ای در فارسی نداره. دولماق کلمه ای است که ما ترکان در طی کل روز استفاده میکنیم و به معنی پر کردن هست.
دولما هم به معنی پرشده هست
و دولما هم برگ یا میوه ای است که پر شده است
دلمه واژه ترکی به معنی " پُر شده " هست و از دُلدورماق به معنی" پر کردن" گرفته شده.
این غذای خوشمزه از پر کردن فلفل دلمه ای و برگ انگور و . . . با ترکیبی از برنج به همراه گوشت، حبوبات و سبزیجات تهیه میشه
دست پیچ
دُلمه یا دُلما، پارسی است، ۱_خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادمجان نهند و پرند. ۲_ کیسه ی زر یا سیمی که در جشن زناشویی، داماد به میهمانان ارمغان کند.
دَلَمِه: پارسی است، شیری که پنیر مایه بر آن زنند تادژواخی ( =غَلظَت ) .
...
[مشاهده متن کامل]

بنمایه؛ فرهنگ برابر های پارسی واژگان بیگانه جلد اول از ابوالقاسم پرتو.

دلمه تغییر یافته ی دولمه یک واژه ترکی از مصدر دولماق به معنی پرشدن . دولمه یعنی پر شده . نوعی غذا که داخل برگ مو پیچیده شده یا غذایی که داخل فلفل دولمه پرشده باشد . به ترکی هر چیزی را که از برنج و قیمه پر کنند مانند برگ انگور و بادنجان و پیاز و غیره.
دلپره ( زیر "د" ، پیش "پ" )
Dolma, Dolmeh
دلمه :ریشه ترکی دارد
= دولما = دول ( دولماق : پر شدن ) ما ( پسوند ) = پر شده، نام غذا، در داخل چیزی مانند برگ مو یا بادمجان یا گوجه قرار گرفته باشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس