لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
موضعی است در دیار عرب به بادیه
دانشنامه عمومی
دِجله رودی است که از دامنه های جنوبی رشته کوه توروس در شرق ترکیه سرچشمه می گیرد پس از ورود به کشور عراق از میان شهرهای بزرگی چون بغداد و موصل عبور کرده به فرات و سرانجام هر دو به کارون می پیوندد که اروندرود را تشکیل می دهند و در پایان به خلیج فارس سرازیر می شوند. این رود با ۱۸۵۰ کیلومتر طول، شصت و هشتمین رود جهان از این حیث می باشد. بر اساس یکی از نظریه های تاریخی، یکی از قدیمی ترین، یا شاید قدیمی ترین، تمدن جهان بین دو رود دجله و فرات پدید آمد و به همین سبب تمدن میان رودان نام گرفت.
این رود مرز تاریخی فلات ایران است که همواره چون مرزی طبیعی میان ایران و سرزمین های غرب فلات ایران روان بوده است. با هجوم اعراب و گذر آن ها از این رود، تیسفون پایتخت ساسانیان در کناره این رود به تسخیر اعراب مسلمان درآمد.
دجله رود پرآب و بزرگی است، به گونه ای که میان بغداد و موصل کشتی هایی در آن حرکت می کنند که از نظر بازرگانی اهمیت بسیار دارد.
شکل قدیمی کلمه در یونان باستان به فرم Tigris به معنی ببر ( tiger ) از کلمه Tigrā در فارسی باستان اقتباس شده که خود آن نیز از کلمه ایلامی Tigra گرفته شده و آن نیز از کلمه سومری Idigna اقتباس شده است. کلمه سومری اصلی Idigna یا Idigina احتمالاً از id ( i ) gina به معنی «آب روان» گرفته شده است؛ که معنی آن در مقایسه با همسایه اش، فرات، که حرکت آرام آن منجر به ته نشین شدن بیشتر گل و لای و بالاتر بودن بستر آن نسبت به دجله می شود، می تواند به عنوان «رودخانه سریع» تفسیر شود. در زبان پارسی باستان هخامنشی نام این رود «تیگره» ( = آب تند و تیز ) بود که پس از تازش عرب ها به تیزپن ( تیسفون ) ، پایتخت ساسانیان و تصرف میان رودان به دلیل نبودن صدای «گ» در زبان عربی، واژه پارسی «تیگره» به ریخت «دجله» به کار رفت. این در حالی است که در زبان انگلیسی همچنان این رود را با نام اصلی آن یعنی Tigris می شناسند و واژهٔ tiger در زبان انگلیسی نیز هم ریشه با همین نام است. [ ۳] در زمان ساسانیان به این رود اَروَند نیز گفته می شده که همان معنی تیزرو را می دهد. در شاهنامه آمده است که: در شاهنامه 11 بار واژه اروند رود بکار رفته است از جمله در شعر زیر [ ۴]
• در سال ۵۳۹ پیش از میلاد، بابل ثروتمندترین شهر جهانِ آن روز به دست کوروش بزرگ تسخیر می گردد. سقوطی که با پایداری کم سپاه بابل در کرانه ساحلی رود دجله به وقوع پیوست. [ ۵]





این رود مرز تاریخی فلات ایران است که همواره چون مرزی طبیعی میان ایران و سرزمین های غرب فلات ایران روان بوده است. با هجوم اعراب و گذر آن ها از این رود، تیسفون پایتخت ساسانیان در کناره این رود به تسخیر اعراب مسلمان درآمد.
دجله رود پرآب و بزرگی است، به گونه ای که میان بغداد و موصل کشتی هایی در آن حرکت می کنند که از نظر بازرگانی اهمیت بسیار دارد.
شکل قدیمی کلمه در یونان باستان به فرم Tigris به معنی ببر ( tiger ) از کلمه Tigrā در فارسی باستان اقتباس شده که خود آن نیز از کلمه ایلامی Tigra گرفته شده و آن نیز از کلمه سومری Idigna اقتباس شده است. کلمه سومری اصلی Idigna یا Idigina احتمالاً از id ( i ) gina به معنی «آب روان» گرفته شده است؛ که معنی آن در مقایسه با همسایه اش، فرات، که حرکت آرام آن منجر به ته نشین شدن بیشتر گل و لای و بالاتر بودن بستر آن نسبت به دجله می شود، می تواند به عنوان «رودخانه سریع» تفسیر شود. در زبان پارسی باستان هخامنشی نام این رود «تیگره» ( = آب تند و تیز ) بود که پس از تازش عرب ها به تیزپن ( تیسفون ) ، پایتخت ساسانیان و تصرف میان رودان به دلیل نبودن صدای «گ» در زبان عربی، واژه پارسی «تیگره» به ریخت «دجله» به کار رفت. این در حالی است که در زبان انگلیسی همچنان این رود را با نام اصلی آن یعنی Tigris می شناسند و واژهٔ tiger در زبان انگلیسی نیز هم ریشه با همین نام است. [ ۳] در زمان ساسانیان به این رود اَروَند نیز گفته می شده که همان معنی تیزرو را می دهد. در شاهنامه آمده است که: در شاهنامه 11 بار واژه اروند رود بکار رفته است از جمله در شعر زیر [ ۴]
• در سال ۵۳۹ پیش از میلاد، بابل ثروتمندترین شهر جهانِ آن روز به دست کوروش بزرگ تسخیر می گردد. سقوطی که با پایداری کم سپاه بابل در کرانه ساحلی رود دجله به وقوع پیوست. [ ۵]






wiki: دجله
دجله (ترکیه). دجله ( به ترکی استانبولی: Dicle ) شهری است در کشور ترکیه که در استان دیاربکر واقع شده است. جمعیت این شهر بر اساس سرشماری سال ۲۰۰۸ میلادی ۱۰٬۲۱۹ نفر و بر اساس برآوردهای سال ۲۰۰۹ میلادی ۸٬۲۱۱ نفر می باشد. [ ۳] [ ۴]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف
wiki: دجله (ترکیه)
دانشنامه آزاد فارسی
رودی به طول ۱,۹۰۰ کیلومتر در جنوب شرقی ترکیه و عراق. مسیر علیای آن دشت های وسیعی را زهکشی می کند که مطابق نیمۀ شمالی ایالت الجزیرۀ دوران بنی عباس است که شهرهای مهمی همچون آمِد (دیار بکر کنونی) و میافارقین را شامل می شد. این رود ریزابه های بسیاری در کرانۀ چپ خود دارد که مهم ترین آن ها عبارت اند از زاب کبیر، زاب صغیر، دیاله، و عُظیم. در مرکز عراق فرات و دجله به یکدیگر نزدیک می شوند و کانال های بزرگ قسمتی از آب فرات را به دجله می آورند. دجله از قرون میانه تا به حال چندبار تغییر مسیر داده است. آثار باقی مانده حاکی از تعمیر و ترمیم مداوم کانال های آبیاری آن از قرون ۲ تا ۷ق است. این سیستم عامل آبادی و تأمین غذای مردم بود، اما هولاکوخان آن را ویران کرد (۶۵۶ق) و دوم دچار فقر و فلاکت شدند. دولت های جدید عراق رود دجله را مهار و سیستم آن را ترمیم بر روی آن سد احداث کرده اند. میزان آب این رود در عراق، با توجه به میزان بارش برف در کوهستان های شمالی و بارش باران های زمستانی و بهاری، از ۶هزار تا ۳۰۰متر مکعب در ثانیه متغیر است. دولت ترکیه با ساختن سدهای بزرگ و متعدد در خاک خود، میزان آب ورودی دجله به عراق را کاهش داد، و سبب بروز اختلافات شدید با این کشور شده است. مهم ترین شهری است که دجله از میان آن می گذرد بغداد است که در دو سوی دجله گسترده شده است و چند پل بزرگ این قسمت را به یکدیگر متصل می کند. این رود از دامنه های جنوبی کوه های توروس، در ترکیه سرچشمه می گیرد و در جهت شرق از این کشور به سمت دیاربکر جریان می یابد و در شرق نصیبین به عراق وارد می شود، سپس در جهت جنوب شرقی از شهرهای موصل و سامره و در جهت جنوب از بغداد می گذرد و سرانجام به خلیج فارس می ریزد. این رود در ۸۰کیلومتری شمال غربی بصره به رود فرات می پیوندد و اروندرود را تشکیل می دهد. دجله تا ۵۰کیلومتری موصل قابل کشتی رانی است و در اقتصاد کشورهای ترکیه و به ویژه عراق نقش مهمی دارد.
wikijoo: دجله
پیشنهاد کاربران
نمونه از شعر خاقانی
هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری
جستجو در متن
هان! ای دلِ عبرت بین! از دیده عِبَر کن! هان!
ایوانِ مدائن را آیینهٔ عبرت دان!
یک ره ز لبِ دجله منزل به مدائن کن
... [مشاهده متن کامل]
وز دیده دُوُم دجله بر خاکِ مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی
کز گرمیِ خونابش آتش چِکَد از مژگان
بینی که لبِ دجله چون کف به دهان آرد؟
گویی ز تَفِ آهش لب آبله زد چندان
از آتشِ حسرت بین بریان جگرِ دجله
خود آب شنیده ستی کآتش کُنَدش بریان
بر دجله گِری نونو! وز دیده زکاتش ده
گرچه لبِ دریا هست از دجله زکات اِستان
گر دجله درآمیزد بادِ لب و سوزِ دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتش دان
تا سلسلهٔ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گه گه به زبانِ اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوشِ دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهٔ هر قصری پندی دهدت نو نو
پندِ سرِ دندانه بشنو ز بُنِ دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نِه و اشکی دو سه هم بِفْشان
از نوحهٔ جغدالحق ماییم به دردِ سر
از دیده گلابی کن، دردِ سرِ ما بنشان
آری! چه عجب داری؟ کاندر چمنِ گیتی
جغد است پیِ بلبل؛ نوحه ست پیِ الحان
ما بارگهِ دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصرِ ستمکاران تا خود چه رسد خِذلان
گویی که نگون کرده ست ایوانِ فلک وش را
حکمِ فلکِ گردان؟ یا حکمِ فلک گردان؟
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه می گرید؟
خندند بر آن دیده کاین جا نشود گریان
نی زالِ مدائن کم از پیرزنِ کوفه
نه حجرهٔ تنگِ این کم تر ز تنورِ آن
دانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نه!
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان کز نقشِ رخِ مردم
خاکِ درِ او بودی دیوارِ نگارستان
این است همان درگه کاو را ز شهان بودی
دیلم مَلِکِ بابِل، هندو شهِ ترکستان
این است همان صفّه کز هیبتِ او بردی
بر شیرِ فلک حمله شیرِ تنِ شادروان
پندار همان عهد است، از دیدهٔ فکرت بین!
در سلسلهٔ درگه، در کوکبهٔ میدان
از اسب پیاده شو، بر نَطعِ زمین رُخ نِه
زیرِ پیِ پیلش بین شهمات شده نُعمان
نی! نی! که چو نُعمان بین پیل افکنِ شاهان را
پیلانِ شب و روزش کُشته به پیِ دوران
ای بس شهِ پیل افکن کافکنْد به شه پیلی
شطرنجیِ تقدیرش در مات گهِ حِرمان
مست است زمین زیرا خورده ست به جای می
در کاسِ سرِ هُرمُز، خونِ دلِ نُوشِروان
بس پند که بود آنگه بر تاجِ سرش پیدا
صد پندِ نو است اکنون در مغزِ سرش پنهان
کسری و ترنجِ زر، پرویز و به زرّین
بر باد شده یک سر، با خاک شده یک سان
پرویز به هر خوانی زرّین تره گستردی
کردی ز بساطِ زر، زرّین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گم شده کم تر گو
زرّین تره کو برخوان؟ رو �کَم تَرَکوا� برخوان
گفتی که کجا رفتند آن تاج وران اینک؟
ز ایشان شکمِ خاک است آبستنِ جاویدان
بس دیر همی زاید آبستنِ خاک، آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خونِ دلِ شیرین است آن می که دهد رَزبُن
ز آب و گِلِ پرویز است آن خُم که نهد دهقان
چندین تنِ جَبّاران کاین خاک فرو خورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خونِ دلِ طفلان سرخابِ رخ آمیزد
این زالِ سپید ابرو، وین مامِ سیه پستان
خاقانی ازین درگه دریوزهٔ عبرت کن
تا از درِ تو زین پس دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز درِ رندی توشه طلبد سلطان
گر زادِ رهِ مکه تحفه ست به هر شهری
تو زادِ مدائن بَر تحفه ز پیِ شروان
هرکس بَرَد از مکّه سبحه ز گِلِ جمره
پس تو ز مدائن بَر سبحه ز گلِ سلمان
این بحرِ بصیرت بین! بی شربت از او مگذر
کز شطّ چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اِخوان که زِ راه آیند، آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است از بهرِ دلِ اِخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
معتوه مسیحا دل، دیوانهٔ عاقل جان
هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری
جستجو در متن
هان! ای دلِ عبرت بین! از دیده عِبَر کن! هان!
ایوانِ مدائن را آیینهٔ عبرت دان!
یک ره ز لبِ دجله منزل به مدائن کن
... [مشاهده متن کامل]
وز دیده دُوُم دجله بر خاکِ مدائن ران
خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی
کز گرمیِ خونابش آتش چِکَد از مژگان
بینی که لبِ دجله چون کف به دهان آرد؟
گویی ز تَفِ آهش لب آبله زد چندان
از آتشِ حسرت بین بریان جگرِ دجله
خود آب شنیده ستی کآتش کُنَدش بریان
بر دجله گِری نونو! وز دیده زکاتش ده
گرچه لبِ دریا هست از دجله زکات اِستان
گر دجله درآمیزد بادِ لب و سوزِ دل
نیمی شود افسرده، نیمی شود آتش دان
تا سلسلهٔ ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
گه گه به زبانِ اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوشِ دل پاسخ شنوی ز ایوان
دندانهٔ هر قصری پندی دهدت نو نو
پندِ سرِ دندانه بشنو ز بُنِ دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نِه و اشکی دو سه هم بِفْشان
از نوحهٔ جغدالحق ماییم به دردِ سر
از دیده گلابی کن، دردِ سرِ ما بنشان
آری! چه عجب داری؟ کاندر چمنِ گیتی
جغد است پیِ بلبل؛ نوحه ست پیِ الحان
ما بارگهِ دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصرِ ستمکاران تا خود چه رسد خِذلان
گویی که نگون کرده ست ایوانِ فلک وش را
حکمِ فلکِ گردان؟ یا حکمِ فلک گردان؟
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه می گرید؟
خندند بر آن دیده کاین جا نشود گریان
نی زالِ مدائن کم از پیرزنِ کوفه
نه حجرهٔ تنگِ این کم تر ز تنورِ آن
دانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نه!
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان
این است همان ایوان کز نقشِ رخِ مردم
خاکِ درِ او بودی دیوارِ نگارستان
این است همان درگه کاو را ز شهان بودی
دیلم مَلِکِ بابِل، هندو شهِ ترکستان
این است همان صفّه کز هیبتِ او بردی
بر شیرِ فلک حمله شیرِ تنِ شادروان
پندار همان عهد است، از دیدهٔ فکرت بین!
در سلسلهٔ درگه، در کوکبهٔ میدان
از اسب پیاده شو، بر نَطعِ زمین رُخ نِه
زیرِ پیِ پیلش بین شهمات شده نُعمان
نی! نی! که چو نُعمان بین پیل افکنِ شاهان را
پیلانِ شب و روزش کُشته به پیِ دوران
ای بس شهِ پیل افکن کافکنْد به شه پیلی
شطرنجیِ تقدیرش در مات گهِ حِرمان
مست است زمین زیرا خورده ست به جای می
در کاسِ سرِ هُرمُز، خونِ دلِ نُوشِروان
بس پند که بود آنگه بر تاجِ سرش پیدا
صد پندِ نو است اکنون در مغزِ سرش پنهان
کسری و ترنجِ زر، پرویز و به زرّین
بر باد شده یک سر، با خاک شده یک سان
پرویز به هر خوانی زرّین تره گستردی
کردی ز بساطِ زر، زرّین تره را بستان
پرویز کنون گم شد، زان گم شده کم تر گو
زرّین تره کو برخوان؟ رو �کَم تَرَکوا� برخوان
گفتی که کجا رفتند آن تاج وران اینک؟
ز ایشان شکمِ خاک است آبستنِ جاویدان
بس دیر همی زاید آبستنِ خاک، آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خونِ دلِ شیرین است آن می که دهد رَزبُن
ز آب و گِلِ پرویز است آن خُم که نهد دهقان
چندین تنِ جَبّاران کاین خاک فرو خورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان
از خونِ دلِ طفلان سرخابِ رخ آمیزد
این زالِ سپید ابرو، وین مامِ سیه پستان
خاقانی ازین درگه دریوزهٔ عبرت کن
تا از درِ تو زین پس دریوزه کند خاقان
امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز درِ رندی توشه طلبد سلطان
گر زادِ رهِ مکه تحفه ست به هر شهری
تو زادِ مدائن بَر تحفه ز پیِ شروان
هرکس بَرَد از مکّه سبحه ز گِلِ جمره
پس تو ز مدائن بَر سبحه ز گلِ سلمان
این بحرِ بصیرت بین! بی شربت از او مگذر
کز شطّ چنین بحری لب تشنه شدن نتوان
اِخوان که زِ راه آیند، آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است از بهرِ دلِ اِخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
معتوه مسیحا دل، دیوانهٔ عاقل جان
منبع. عکس نامهٔ باستان دکتر میر جلال الدین کزازی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹




زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹




دجله ؛ تشلة ، فرونشاننده ی آتش یا برطرف کننده ی تشنگی
دژله ؛ ایجاد کننده ی استحکامات
دژله ؛ ایجاد کننده ی استحکامات
نام ایرانی این رود تیگره است، این نام کهن تر و درست تر است، نام دجله هم از تیگره گرفته شده.
رود تیگره ( دجله ) واژه ای پارسی است.
دجله دگردیسی شده واژه ( تیگره ) است.
رود تیگره از واژه پارسی باستان ( تیگرا ) به چَم ( تند و تیز ) گرفته شده است و در نقشه های یونانی این رود را tigris نامیده اند و همین نام در زبان انگلیسی نیز به کار میرود.
... [مشاهده متن کامل]
همچنین واژه انگلیسی ( tiger ) به چَم ( ببر ) که جانور تندرویی است از همین ریشه پارسی ( تیگره ) گرفته شده است.
پَسگشت: برگه41 از نبیگِ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) .

دجله دگردیسی شده واژه ( تیگره ) است.
رود تیگره از واژه پارسی باستان ( تیگرا ) به چَم ( تند و تیز ) گرفته شده است و در نقشه های یونانی این رود را tigris نامیده اند و همین نام در زبان انگلیسی نیز به کار میرود.
... [مشاهده متن کامل]
همچنین واژه انگلیسی ( tiger ) به چَم ( ببر ) که جانور تندرویی است از همین ریشه پارسی ( تیگره ) گرفته شده است.
پَسگشت: برگه41 از نبیگِ ( ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی ) نوشته مجید قدیمی ( نوبت چاپ:یکم1401 ) .

واژه دجله از واژه ایرانی تیگره گرفته شده است . تیگره در اوستایی tighri به معنای تیز ، تیر ، نیزه ، تندرو می باشد که عرب آنرا با تغییراتی ( دیگره - دیگله - دجله ) دجله میخواند امروزه نام یکی از دو رود بین
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
النهرین عراق می باشد . بنابراین می توان گفت واژه های ایرانی تیر ، نیزه و تندرو با لغت لاتین tiger به معنای ببر همریشه هستند.
منوچهر ٠٥:٠٢ - ١٣٩٧/١٠/١٦
دجله و آورند رود
واژه دجله در اصل گرفته شده از ریشه هندوتارو پائی
Steig به چم تیز و تند می باشد که در فارسی باستان در واژه کلاه خودان tigra Xuds بکار رفته و در سانسکریت tigma یا تند می باشد . در زبان ارمنی نام یکی از بنیان گذاران تیگ ران بوده. در زبان انگلیسی چندین واژه هم ریشه با تیگ ریس می باشد ، tiger, stagger, stick. Stick, stigma . . . . .
... [مشاهده متن کامل]
نام دجله در زبان بابلی tiqlat و یونانی Tigris
واژه آورند در اوستا aurvat که در نام لهراسب بامعنای اسب تند و تیز است
واژه اروند در یونانی Oronted نام یکی از سر داران اردشیر دوم میبود که نام کوه اوند از همین ریشه است
داد اروند را بر باد. که به تازی بود شطالعرب ( فرهنگ جهانگیری )
دجله و آورند رود
واژه دجله در اصل گرفته شده از ریشه هندوتارو پائی
Steig به چم تیز و تند می باشد که در فارسی باستان در واژه کلاه خودان tigra Xuds بکار رفته و در سانسکریت tigma یا تند می باشد . در زبان ارمنی نام یکی از بنیان گذاران تیگ ران بوده. در زبان انگلیسی چندین واژه هم ریشه با تیگ ریس می باشد ، tiger, stagger, stick. Stick, stigma . . . . .
... [مشاهده متن کامل]
نام دجله در زبان بابلی tiqlat و یونانی Tigris
واژه آورند در اوستا aurvat که در نام لهراسب بامعنای اسب تند و تیز است
واژه اروند در یونانی Oronted نام یکی از سر داران اردشیر دوم میبود که نام کوه اوند از همین ریشه است
داد اروند را بر باد. که به تازی بود شطالعرب ( فرهنگ جهانگیری )
دجله و آورند رود
واژه دجله در اصل گرفته شده از ریشه هندوتارو پائی
Steig به چم تیز و تند می باشد که در فارسی باستان در واژه کلاه خودان tigra Xuds بکار رفته و در سانسکریت tigma یا تند می باشد . در زبان ارمنی نام یکی از بنیان گذاران تیگ ران بوده. در زبان انگلیسی چندین واژه هم ریشه با تیگ ریس می باشد ، tiger, stagger, stick. Stick, stigma . . . . .
... [مشاهده متن کامل]
نام دجله در زبان بابلی tiqlat و یونانی Tigris
واژه آورند در اوستا aurvat که در نام لهراسب بامعنای اسب تند و تیز است
واژه اروند در یونانی Oronted نام یکی از سر داران اردشیر دوم میبود که نام کوه اوند از همین ریشه است
داد اروند را بر باد. که به تازی بود شطالعرب ( فرهنگ جهانگیری )
واژه دجله در اصل گرفته شده از ریشه هندوتارو پائی
Steig به چم تیز و تند می باشد که در فارسی باستان در واژه کلاه خودان tigra Xuds بکار رفته و در سانسکریت tigma یا تند می باشد . در زبان ارمنی نام یکی از بنیان گذاران تیگ ران بوده. در زبان انگلیسی چندین واژه هم ریشه با تیگ ریس می باشد ، tiger, stagger, stick. Stick, stigma . . . . .
... [مشاهده متن کامل]
نام دجله در زبان بابلی tiqlat و یونانی Tigris
واژه آورند در اوستا aurvat که در نام لهراسب بامعنای اسب تند و تیز است
واژه اروند در یونانی Oronted نام یکی از سر داران اردشیر دوم میبود که نام کوه اوند از همین ریشه است
داد اروند را بر باد. که به تازی بود شطالعرب ( فرهنگ جهانگیری )