[ویکی فقه] این حدیث به وجه شباهتی میان قدریه (مجبره) و مجوس اشاره دارد که برخی به بیان وجه شباهت پرداخته اند اما ناصواب است. بر این باوریم که وجه شباهت، جبر است. همان گونه که مجوس معقد به جبرند، قدریه نیز معقد به جبر هستند.
این حدیث گفته ای مغزدار است که قرن ها پیش، یا به واقع بر زُفانِ معصومی جاری شده یا برای یافتنِ وجاهت و مقبولیت، به معصومی بسته شده است. پس، صرف نظر از درجه اعتمادی که شیوه سنتی برای حدیث معلوم می کند، می توان آن را کلامی دانست که در برهه ای از زمان رواجی و اقبالی داشته است؛ و البته که رواج یابی و اقبال داری یک سخن، موکول به محمل و مصداق است. درنتیجه، حتی در آن حدیثِ مکرری که اهل فن، سندش را ضعیف یا مردود برمی شمارند، نشانی از یک اندیشه یا واقعیتِ بازمانده از قرن های پیشین، یافت شدنی است. یعنی، پژوهنده نوجوی در کاوشِ حدیث، تنها به اندازه گیری ترازِ وثاقتِ روایان یا سنجش با قرآن بسنده نمی کند و به دستاوردهایی بیش از رد و قبول یا پیشِ چشم داری حدیث چشم می دوزد.این روایت در ترازِ وثاقت یا خردورزی، چه راست بیاید و چه نادرست، بالاخره رواجِ فراوان و نقلِ همواره اش، به این معناست که نسبتی همه پسند میانِ قدریّه و مجوس در آن رعایت شده است. پس، با توجه به تشبیهی که در این روایت به کار بسته شده، اگر باورهای مجوسان برمدار جبر بگردند، می توانیم گفت که قدریّه در روایت موردبحث ما، ناظر بر مجبّره - مانند اشاعره - است؛ و اگر برعکس، باورهای مجوسی را اختیاری بیابیم، می توانیم گفت که از قدریّه در آن روایت، فرقه های اختیاری - مانند معتزله - مراد شده اند.باید در همین سرآغازِ بحث، اذعان کنم چگونگی نسبت میانِ قدریّه و مجوس در روایت مذکور، از دیرباز موردنظر برخی قرارگرفته است و مروری بر آثارِ کلامی، نشان می دهد که بعضی از قدما کوشیده اند تا ربطی میانِ آن دو بیابند. اما، مع الأسف در این کوشش، جدل ها و نزاع های فرقه ای برجست و جوگری دانش ورزانه غلبه داشته است. در یک سو، اشاعره و جبرگرایان آورده اند: همان طوری که مجوس به دو مبدأ خیر و شر قائل بودند، معتزله نیز به دو منشأ برای افعال اعتقاد داشتند که یکی خدا و دیگری انسان است؛ و به این ترتیب، خواسته اند تا موضوعِ قیاس میان قدریّه با مجوس را به وجودِ نوعی ثنویت در افعال ربط دهند. اما در سوی دیگر، معتزله و اختیارگرایان گفته اند که اشاعره، مصداقِ قدریّه هستند؛ زیرا مانند مجوس، شرورِ عالم را ناشی از فعل خدا در خلقِ اهریمن می دانند یا اموری چون ازدواج با محارم را به قضا و قدر الهی منتسب می گردانند و برای بندگان در برابر خدای نور و خدای تاریکی، فعلی قائل نیستند و ... الخ
← وجه شباهت مجوس و قدریه
جست وجوی چگونگی باورِ مجوسان در قرونِ نخستینِ اسلامی، آسان نیست. نخستین دشواری، از خودِ واژه مجوس برمی خیزد؛ ازآن رو که در دلالتِ همواره این واژه بر زرتشتیان یا امت اشوزرتشت، البته جای تردید است. یک گواه بر این دعوا، این است که در پاره های از آثار کلاسیک عربی - به ویژه کتاب های جغرافی دانانِ نخستینِ عرب - از مجوسْ معنایی بسیار عام تر اراده شده است. یعنی، گاه واژه مجوس را معرفِ همه مردمانی کرده اند که پیامبر و کتابِ آسمانی نداشته اند. قوی ترین احتمال این است که واژه مجوس در اصل همان مگوشMagus (= مغ با صرفِ فاعلی در کتیبه های هخامنشی) باشد که باواسطه زبان سریانی به زبان عربی واردشده باشد. ازقضا حدیثی از امام جعفر صادق (علیه السّلام) هم در دست است که این فرض را صحّه می گذارد: «قال المفضل: قلت یا سیّدی (= امام جعفر صادق) المجوس لم سمّوا المجوس؟ قال علیه السّلام: لانهم تمجسوا فی السریانیة باری، مجوس فقط یک بار در قرآن به کاررفته است «ان الذین آمنوا و الذین هادو و الصابئین و النصاری و المجوس و الذین اشرکوا ان اللّه یفصل بینهم یوم القیامه ان اللّه علی کل شی ء شهید. » اما جالب است که در اکثر تفاسیرِ قرآنی، مجوس را مردمی پرستنده خورشید و ماه و گاه ستارگان وانموده اند، بی آن که کمترین اشاره ای به اشوزرتشت و دینِ او یا امتِ او بکنند.چنین احترازی در تفسیر کسی چون محمد بن جریر طبری که با تاریخِ مشهور خود، نشان داده است که از دین و آیینِ ایرانیانِ زرتشتی بی اطلاع نبوده است، جداً مایه اعجاب تواند بود. از اینها گذشته تر، در بررسی برخی کتبِ کلاسیکِ عربی، ما با دسته ای از نویسندگانِ ایرانی الاصل مواجه می شویم که گاه واژه مجوس را درباره مردمی به کلی مستقل از امت اشوزرتشت به کار می برند. به عنوان نمونه، آثار البلاد و اخبار العباد، اثرِ زکریا بن محمد بن محمود قزوینی (م ۶۸۲ ق) که در آن اهالی بسیاری از سرزمین های غیر ایرانی چون سرندیب و چین و ایرلند را مجوس نامیده است. و بالاخره باید از توصیفِ جالب توجه ابن خلدون یاد کنم که چنین نوشته است: «و اهل کتاب و پیامبران نسبت به مجوس که کتاب آسمانی ندارند، اندک می باشند، چه اینان اکثریت مردم جهانند ... »
مراد از مجوس در روایات
با این وصف، ما می توانیم دل را از بحث وجدل دراین باره فارغ داریم؛ زیرا، در سنتِ کلامی حدیث، عموماً مجوس بر ایرانیان زرتشتی دلالت دارد. به واقع، در بسیاری از احادیث، کاربرد واژه مجوس به گونه ای غیرقابل تردید، منطبق بر ایرانیانِ زرتشتی است. به عنوان نمونه: «محمّد بن یحیی عن احمد بن محمّد عن ابی یحیی الواسطی عن بعض اصحابنا قال: سئل ابوعبداللّه علیه السلام عن المجوس اکان لهم نبی؟ فقال: نعم ... انّ المجوس کان لهم نبی فقتلوه و کتاب احرقوه اتاهم نبیهم بکتابهم فی اثنی عشر الف جلد ثور. » در این حدیث، ازآنجاکه خبرهای موجود در منابع پهلوی، درباره کتاب اوستا و اشوزرتشت تکرار شده، می توان با بی گمانی مُراد از مجوس را زرتشتیان دانست.وانگهی، برخی صورِ منقولِ روایت قدریّه، به گونه ای هستند که در دلالت بر زرتشتیان، جای تردیدِ چندانی باقی نمی گذارند. به عنوان نمونه: «قالان رجلا قدم علی النبی (صلی الله علیه وآله وسلّم) فقال له رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) اخبرنی باعجب شی ء رایت، قال رایت قوما ینکحون امهاتهم و بناتهم و اخواتهم فاذا قیل لهم لم تفعلون ذالک، قالوا قضاءالله تعالی علینا و قدره. فقال النبی صلی الله علیه و آله: سیکون من امتی اقوام یقولون مثل مقالتهم، اولئک مجوس امتی». دشواری دیگر و البته مهم تر از خبط و خلطی برمی خیزد که در آثار بسیاری از پژوهندگان دیده می شود و آن نیست مگر یکی انگاشتنِ «دین اشوزرتشت» و آنچه اش «دینِ اوستای نو» می توانیم خواند؛ زیرا، همواره باید به هوش داشت که میان این دو دین، تفاوت های ژرفی در کار است: «دین اشوزرتشت» را مراد همان آموزه های نابی است که پیام آورِ نامبُردارِ ایرانی، اشوزرتشت، در سروده های موسوم به گات ها سراییده؛ درحالی که منظور از «دینِ اوستای نو»، تلفیقی است که دین مدارانِ پس از اشوزرتشت، از برخی آموزه های او با باورهای کهنِ آریایی برآوردند.
تغییر و تبدل آموزه های زرتشت
...
این حدیث گفته ای مغزدار است که قرن ها پیش، یا به واقع بر زُفانِ معصومی جاری شده یا برای یافتنِ وجاهت و مقبولیت، به معصومی بسته شده است. پس، صرف نظر از درجه اعتمادی که شیوه سنتی برای حدیث معلوم می کند، می توان آن را کلامی دانست که در برهه ای از زمان رواجی و اقبالی داشته است؛ و البته که رواج یابی و اقبال داری یک سخن، موکول به محمل و مصداق است. درنتیجه، حتی در آن حدیثِ مکرری که اهل فن، سندش را ضعیف یا مردود برمی شمارند، نشانی از یک اندیشه یا واقعیتِ بازمانده از قرن های پیشین، یافت شدنی است. یعنی، پژوهنده نوجوی در کاوشِ حدیث، تنها به اندازه گیری ترازِ وثاقتِ روایان یا سنجش با قرآن بسنده نمی کند و به دستاوردهایی بیش از رد و قبول یا پیشِ چشم داری حدیث چشم می دوزد.این روایت در ترازِ وثاقت یا خردورزی، چه راست بیاید و چه نادرست، بالاخره رواجِ فراوان و نقلِ همواره اش، به این معناست که نسبتی همه پسند میانِ قدریّه و مجوس در آن رعایت شده است. پس، با توجه به تشبیهی که در این روایت به کار بسته شده، اگر باورهای مجوسان برمدار جبر بگردند، می توانیم گفت که قدریّه در روایت موردبحث ما، ناظر بر مجبّره - مانند اشاعره - است؛ و اگر برعکس، باورهای مجوسی را اختیاری بیابیم، می توانیم گفت که از قدریّه در آن روایت، فرقه های اختیاری - مانند معتزله - مراد شده اند.باید در همین سرآغازِ بحث، اذعان کنم چگونگی نسبت میانِ قدریّه و مجوس در روایت مذکور، از دیرباز موردنظر برخی قرارگرفته است و مروری بر آثارِ کلامی، نشان می دهد که بعضی از قدما کوشیده اند تا ربطی میانِ آن دو بیابند. اما، مع الأسف در این کوشش، جدل ها و نزاع های فرقه ای برجست و جوگری دانش ورزانه غلبه داشته است. در یک سو، اشاعره و جبرگرایان آورده اند: همان طوری که مجوس به دو مبدأ خیر و شر قائل بودند، معتزله نیز به دو منشأ برای افعال اعتقاد داشتند که یکی خدا و دیگری انسان است؛ و به این ترتیب، خواسته اند تا موضوعِ قیاس میان قدریّه با مجوس را به وجودِ نوعی ثنویت در افعال ربط دهند. اما در سوی دیگر، معتزله و اختیارگرایان گفته اند که اشاعره، مصداقِ قدریّه هستند؛ زیرا مانند مجوس، شرورِ عالم را ناشی از فعل خدا در خلقِ اهریمن می دانند یا اموری چون ازدواج با محارم را به قضا و قدر الهی منتسب می گردانند و برای بندگان در برابر خدای نور و خدای تاریکی، فعلی قائل نیستند و ... الخ
← وجه شباهت مجوس و قدریه
جست وجوی چگونگی باورِ مجوسان در قرونِ نخستینِ اسلامی، آسان نیست. نخستین دشواری، از خودِ واژه مجوس برمی خیزد؛ ازآن رو که در دلالتِ همواره این واژه بر زرتشتیان یا امت اشوزرتشت، البته جای تردید است. یک گواه بر این دعوا، این است که در پاره های از آثار کلاسیک عربی - به ویژه کتاب های جغرافی دانانِ نخستینِ عرب - از مجوسْ معنایی بسیار عام تر اراده شده است. یعنی، گاه واژه مجوس را معرفِ همه مردمانی کرده اند که پیامبر و کتابِ آسمانی نداشته اند. قوی ترین احتمال این است که واژه مجوس در اصل همان مگوشMagus (= مغ با صرفِ فاعلی در کتیبه های هخامنشی) باشد که باواسطه زبان سریانی به زبان عربی واردشده باشد. ازقضا حدیثی از امام جعفر صادق (علیه السّلام) هم در دست است که این فرض را صحّه می گذارد: «قال المفضل: قلت یا سیّدی (= امام جعفر صادق) المجوس لم سمّوا المجوس؟ قال علیه السّلام: لانهم تمجسوا فی السریانیة باری، مجوس فقط یک بار در قرآن به کاررفته است «ان الذین آمنوا و الذین هادو و الصابئین و النصاری و المجوس و الذین اشرکوا ان اللّه یفصل بینهم یوم القیامه ان اللّه علی کل شی ء شهید. » اما جالب است که در اکثر تفاسیرِ قرآنی، مجوس را مردمی پرستنده خورشید و ماه و گاه ستارگان وانموده اند، بی آن که کمترین اشاره ای به اشوزرتشت و دینِ او یا امتِ او بکنند.چنین احترازی در تفسیر کسی چون محمد بن جریر طبری که با تاریخِ مشهور خود، نشان داده است که از دین و آیینِ ایرانیانِ زرتشتی بی اطلاع نبوده است، جداً مایه اعجاب تواند بود. از اینها گذشته تر، در بررسی برخی کتبِ کلاسیکِ عربی، ما با دسته ای از نویسندگانِ ایرانی الاصل مواجه می شویم که گاه واژه مجوس را درباره مردمی به کلی مستقل از امت اشوزرتشت به کار می برند. به عنوان نمونه، آثار البلاد و اخبار العباد، اثرِ زکریا بن محمد بن محمود قزوینی (م ۶۸۲ ق) که در آن اهالی بسیاری از سرزمین های غیر ایرانی چون سرندیب و چین و ایرلند را مجوس نامیده است. و بالاخره باید از توصیفِ جالب توجه ابن خلدون یاد کنم که چنین نوشته است: «و اهل کتاب و پیامبران نسبت به مجوس که کتاب آسمانی ندارند، اندک می باشند، چه اینان اکثریت مردم جهانند ... »
مراد از مجوس در روایات
با این وصف، ما می توانیم دل را از بحث وجدل دراین باره فارغ داریم؛ زیرا، در سنتِ کلامی حدیث، عموماً مجوس بر ایرانیان زرتشتی دلالت دارد. به واقع، در بسیاری از احادیث، کاربرد واژه مجوس به گونه ای غیرقابل تردید، منطبق بر ایرانیانِ زرتشتی است. به عنوان نمونه: «محمّد بن یحیی عن احمد بن محمّد عن ابی یحیی الواسطی عن بعض اصحابنا قال: سئل ابوعبداللّه علیه السلام عن المجوس اکان لهم نبی؟ فقال: نعم ... انّ المجوس کان لهم نبی فقتلوه و کتاب احرقوه اتاهم نبیهم بکتابهم فی اثنی عشر الف جلد ثور. » در این حدیث، ازآنجاکه خبرهای موجود در منابع پهلوی، درباره کتاب اوستا و اشوزرتشت تکرار شده، می توان با بی گمانی مُراد از مجوس را زرتشتیان دانست.وانگهی، برخی صورِ منقولِ روایت قدریّه، به گونه ای هستند که در دلالت بر زرتشتیان، جای تردیدِ چندانی باقی نمی گذارند. به عنوان نمونه: «قالان رجلا قدم علی النبی (صلی الله علیه وآله وسلّم) فقال له رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) اخبرنی باعجب شی ء رایت، قال رایت قوما ینکحون امهاتهم و بناتهم و اخواتهم فاذا قیل لهم لم تفعلون ذالک، قالوا قضاءالله تعالی علینا و قدره. فقال النبی صلی الله علیه و آله: سیکون من امتی اقوام یقولون مثل مقالتهم، اولئک مجوس امتی». دشواری دیگر و البته مهم تر از خبط و خلطی برمی خیزد که در آثار بسیاری از پژوهندگان دیده می شود و آن نیست مگر یکی انگاشتنِ «دین اشوزرتشت» و آنچه اش «دینِ اوستای نو» می توانیم خواند؛ زیرا، همواره باید به هوش داشت که میان این دو دین، تفاوت های ژرفی در کار است: «دین اشوزرتشت» را مراد همان آموزه های نابی است که پیام آورِ نامبُردارِ ایرانی، اشوزرتشت، در سروده های موسوم به گات ها سراییده؛ درحالی که منظور از «دینِ اوستای نو»، تلفیقی است که دین مدارانِ پس از اشوزرتشت، از برخی آموزه های او با باورهای کهنِ آریایی برآوردند.
تغییر و تبدل آموزه های زرتشت
...
wikifeqh: شباهت_مجوس_و_قدریه