جذع. [ ج ِ ] ( ع اِ ) تنه خرمابن و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). تنه. ( غیاث اللغات ). ساق و تنه درخت است. ( شرح قاموس ). ساق نخل. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). تنه درخت. ( ترجمان القرآن عادل ). ج ، جُذوع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) و اَجذاع. ( قطر المحیط ): وَ هُزّ̍ی الیک بجذع النخلة تساقط علیک رطباً جنیاً. ( قرآن 19 / 25 ). فاجائها المخاض الی جذع النخلة. قالت یالیتنی مت قبل هذا و کنت نسیاً منسیا. ( قرآن ، 23/19 ).و لاصلبنکم فی جذوع النخل. ( قرآن 71/20 ). || بچه گوسفند در سال دوم. ( شرح قاموس ). || بچه گاو در سال سیم. ( شرح قاموس ). شتر در سال پنجم. ( شرح قاموس ). || تیر سقف. ( ناظم الاطباء ). آنچه تیر سقف بر آن قرار دهند. ( از اقرب الموارد ). ستون. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ) :
و لم یر قبل جذعک قط جذع
تمکن من عناق المکرمات.
( از تاریخ بیهقی ص 192 ).
اما واﷲ لو لا قول واش و عین خلیفة لاتنام
لطفنا حول جذعک واستلمنا
کما للناس بالحجر استلام.
( از تاریخ بیهقی ص 190 ).
جذع. [ ج َ ذَ ] ( ع اِ ) آنچه پیش از ثنی باشد، یعنی گوسپند و گاو بسال دوم در آمده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). گوسفند که بسال دوم باشد. ( غیاث اللغات ، از لطائف و منتخب ). سال پیش از ثنی است و ثنی آن است از شتر پای بشش سال گذاشته و در اسب پای بچهار سال گذاشته ، و در گوسفند و گاو آن است که پای به سه سال گذاشته باشد. ( از شرح قاموس ) ( از قطر المحیط ). از کره اسب آنچه پای بدو سال گذاشته باشد. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 30 ). آنچه بسال دوم درآمده از گوسفند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). گاو دوساله نر. ( یادداشت مؤلف ). || کره اسب بسال سوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از شرح قاموس )( از قطر المحیط ) ( غیاث اللغات ). || گاو که بسال سوم باشد. ( غیاث اللغات ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || شتر بسال پنجم. ( صبح الاعشی ج 2 ص 34 ). ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از شرح قاموس ) ( قطر المحیط ). ج ، جُذعان و جَذعان و جِذاع و اَجذاع. ( از منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). مؤلف کشاف اصطلاحات اختلاف اقوال را چنین آرد: بفتح و ذال معجمه در لغت آنچه بسال سوم درآمده از گاو و اسب. و بسال پنجم درآمده باشد از شتر. و بسال دوم درآمده باشد از گوسپند. و به اصطلاح فقهاء، بره ای که بیشتر سال بر او گذشته باشد. چنانکه در منتخب و کنزاللغات آمده است و صاحب صراح گوید: جذع بدو فتحه آنچه بسال دوم درآمده باشد از گوسپند و بسال سوم از گاو و بسال پنجم از شتر. و در بعضی از کتب لغت آمده الجذع دوساله شدن گوسپند و گاو و آهو و اسب و پنجساله شدن اشتر. و مؤلف جامعالرموز در کتاب زکوة گوید: جذع ، شتری که پنج سال از سن او گذشته باشد و در اصطلاح شریعت شتر چهارساله باشد چنانکه صاحب شرح عطاوی ذکر کرده ، لکن درعامه کتب فقه و لغت چهار تا انتهای پنجسالگی را جذع گویند زیرا انتهای پنجسالگی سن جوانی این قبیل حیوانات است و اصل معنی جذع هم جوان است و جذعه مؤنث جذع است. و مؤلف جامعالرموز در کتاب اضحیه گوید: جذع بدو فتحه در لغت از جنس میش آن را گویند که یک سالش تمام باشد و از بز آنکه پا در دوسالگی نهاده باشد. و از گاو آنکه داخل سه سالگی شده. و از شتر آنکه پن جساله باشد. و جز این نیز گفته اند چنانکه ابن الاثیر گفته است. و در شریعت ازمیش نزد اکثرآن است که از یک سال بیشتر داشته باشد چنانکه در کافی آمده است و صاحب محیط بیشتر از یک سال را اینطور تفسیر کرده که داخل ماه هشتم شده باشد. و صاحب خزانه گفته است که یعنی ششماه و اندی بیش از یک سال داشته باشد. و مؤلف شاهدی گفته که نزد فقهاء ششماه او تمام شده باشد و زعفرانی گفته که پیش از ششماهه یا هشت ماهه و یا نه ماهه باشد. و کمتر از آن را حمل گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || جوان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تازه جوان. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). یقال : فلان فی هذا الامر جذع ؛ یعنی نو درآمده.( منتهی الارب ). یعنی فلان در این کار تازه درآمده است. ( از قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ). و منه قول ورقةبن نوفل : «یا لیتنی فیها جذع »؛ اَی لیتنی اکون شاباً حین تظهر نبوته حتی ابالغ فی نصرته. ( اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...