ثقیف. [ ث ِ ق ق ] ( ع ص ) سخت ترش و تیز. دژن : خل ثقیف ؛ سرکه سخت ترش. سرکه چون الماس.
ثقیف. [ ث َ ] ( اِخ ) نام قبیله ای است که بزعم خود از عرب باشند لکن در حقیقت از بقایای قوم ثمودند که اقدم از عرب است. ( سمعانی ). || پدر قبیله ای از هوازِن نام اوقسی بن مُنَبَّه بن بکربن هوازن است یکی از قبایل عرب که در جوار شهر طائف میزیستند. این قوم دیری باج گذار قبیله بنی عامر بودند پس قلعه ها و حصارها کردند ودر برابر بنوعامر مقاومت کرده خراج از خود بیفکندندو سپس بدوشعبه بنام احلاف و بنی ملک منشعب گشتند و میان این دو شعبه محاربات بسیار بود. پس از وفات ابوطالب ، رسول صلوات اﷲ علیه از آنان یاری طلبید و ایشان جواب رد گفتند. در غزوه هوازن هفتاد تن از قوم ثقیف کشته شد و بقیه در قلاع خویش تحصن گزیدند و بیست روزمحاصره آنان بکشید و در آخر مسلمانان راه بر آنان ببستند و بنوثقیف ناچار از در اطاعت درآمدند و بقبول مسلمانی تن دردادند و بت خویش را که لات نام داشت بشکستند. پس از رحلت رسول صلوات اﷲ علیه آنگاه که تمام مردم جزیره رده آوردند و قوم ثقیف در مسلمانی پابرجای بماندند. از این قبیله در دوره اسلام عده بسیاری علما و شعرا و دیگر مشاهیر برخاست. ( قاموس الاعلام ).
ثقیف. [ ث َ ] ( اِخ ) فقید ثقیف ، گم شده ثقیف. در اول اسلام به طائف دو برادر بودند یکی از آن دو زنی از بنی کنة کرد و سپس به سفری شد و زن خویش به برادر سپرد قضا را روزی چشم اوبه زن برادر افتاد و عاشق وی گشت و عشق خویش پنهان میداشت تا از اثر عشق بیمار گردید برادر او از سفر باز آمد و پزشگان گرد کرد و جملگی در علاج او عاجز آمدند و او وی را نزد حارث بن کلده برد و حارث گفت دو چشم شرمگن بینم و بیماری را نشناسم اینک وی را بیازمایم و او را شراب داد و چون شراب در وی کار کرد گفت :
الا رفقا الا رفقا
قلیلا ما أکوننه
الما بی ابی الابیات بالخیف أزرهنه
غزالا ما رایت الیوم فی دور بنی کنة
اسیل الخدّ مربوب و فی منطقه غنه.
حارث دانست که او عاشق است کرت دیگر بدو شراب خورانید و او گفت :ایهاالجیرة اسلموا
و قفوا کی تکلموا
و تقضوا لبانةو تحبوا و تنعموا
بیشتر بخوانید ...