[ویکی فقه] تناسخ ملکی در اصصلاح فلسفی عبارتست از این که نفس انسانی ، با توجه به علاقه و عشقی که بین جسم و روح وجود دارد، بدون فاصله زمانی، از بدنی، وارد بدن دیگر شود. اکثر قائلان به تناسخ که از قدمای حکما بوده اند، معتقد به این قسم از تناسخ بوده اند. این افراد معتقد بودند که نفس انسانی که با زنجیر شدن در بدن مادی، از نعمات و لذات معنوی و اتصال به عالم ماوراء محروم است، در مورد انسانهای فاسق و جاهل به جهل مرکب ، باید در این بدن باقی بماند. بنابراین با اتمام حیات مادی یک بدن، نفس این افراد باید وارد بدن موجودی برتر یا پست تر از آن می شود تا در ازای رفتار صاحبش که اکنون فوت کرده است، عذاب بیند یا نعمت یابد.
۱. قومی گفته اند که انتقال این نفس به جمیع ابدان موجودات مرکب ممکن است؛ خواه معادن باشد و خواه نبات و خواه حیوان و خواه انسان . یعنی نفس مدبر انسان بعد از مرگ جسمش، بر حسب اقتضای خلقیات و تناسباتش می تواند به بدن انسان دیگر یا حیوان یا نبات و حتی جماد منتقل شود. ۲. طایفه ای گفته اند که این انتقال به بدن انسانی ممکن نیست. ۳. قومی گفته اند که به ابدان نبات ممکن نیست. ۴. قومی گفته اند که به ابدان جماد ممکن نیست. ۵. نظر افلاطون و محققین قدما مانند بوذاسف (. قطب الدین شیرازی شارح حکمة الاشراق گفته است که بوذاسف فیلسوفی تناسخی از سرزمین هند بوده است و بعضی گفته اند که او اهل بابل قدیم بوده، و وقوع طوفان در سرزمینش را پیش بینی کرده است، اما محمد شریف نظام الدین هروی ، شارح دیگر حکمة الاشراق که خود مطلب فوق را نقل کرده می گوید: گمان نمی کنم که او از حکمای هند بوده باشد. مگر اینکه بگوییم که او مخالف با جمهوری حکمای هند بوده است، زیرا علمای هند قائل به انتقال نفس از انسان به حیوان و از حیوان به انسان بوده اند، در حالی که بوذاسف تنها قائل به انتقال از انسان به حیوان بوده است) این است که تناسخ، مختص نفوس اشقیاست و انتقال مزبور به ابدان انسان و نبات و جماد نقل ممکن نیست بلکه تنها از کالبد انسانی به کالبد حیوانات امکان پذیر است. علت امتناع انتقال نفس به بدن انسان، بدان سبب است که بر طبق نظر این افراد، بدن انسانی باب الابواب است، پس اگر نفس منتقل به او متعلق شود تعلق دو نفس به یک بدن لازم می آید و این محالست؛ زیرا که هر شخصی در خود یک منیت و وجود شخصی درک می کند. حال اگر این نفس بخواهد در دو بدن پدید آید، لازمه اش این است که وجود واحد در عین واحد بودن کثیر باشد و علت امتناع تعلق بدن به ابدان نبات و جماد به این دلیل است که غرض از نقل به ابدان دیگر این است که به واسطه آلام و دردهای جسمانی، نور اسفهبد و نفس از این عالم متنفر شود و در عالم نور، بدون ناخالصی بماند، در حالی که بدن نبات به علت حس نداشتن و بدن جماد به دلیل عدم دارا بودن قوای ادراکی، درد و الم جسمی به وجود نمی آید. بنابراین نظریه، نفوس جمیع حیوانات در اصل، نفوس انسانی بوده اند که به تناسب صفات و خلق و خوی به بدن حیوانات انتقال یافته است. این انتقال، در طول زمان، به ترتیب و به تدریج، از مشابه ترین حیوان به انسان از نظر خلق و خوی آن انسان، تا به حیوانی که از این نظر کمترین شباهت به او را دارد ادامه می یابد تا زمانی که نفس به مرور زمان و گذشت روزگاران، سکرات موت فراوانی را از سر بگذراند و مشقت و درد های زیادی را تحمل کند و در نتیجه این زحمات و مرارات، نفس مدبر، به طور کل، نسبت به عالم برزخ بیزار و بی علاقه گردد و مستعد رجوع به عالم بالا و نجات از عالم مادی شود و در این مرحله است که نفس با پشت سر گذاشتن آخرین مرحله از سلسله انتقالات تنبیهی خود، صفا و نورانیت از دست رفته را باز می یابد و با رها نمودن علایق و وابستگی های برزخی خود، به عالم انوار مراجعت می نماید و همراه سایر نفوس در عالم نور و سرور برای همیشه بهره مند باقی می ماند.
تقسم بندی قائلین به تناسخ
قائلین به انتقال نفوس، بر سه دسته می باشند؛ ۱. تناسخیه: معتقدند که نفس انسان از بدن انسان به بدن حیواناتی که در اخلاق و اعمال مناسب آن نفس باشند منتقل می گردد. ۲. تناسخ نزولی: طایفه دوم که رای یوذاسف تناسخی منجم را اختیار کرده اند و می گویند نور اسپهبد اول (نفس تدبیر کننده امور انسان)، به انسان تعلق می گیرد. این افراد بر این عقیده اند که انسان باب الابواب و سرچشمه حیات جمیع ابدان حیوانیه و نباتیه می دانند و به واسطه او است که حیات به بدن این موجودات نیز رسیده است و علت موجود شدن آنها این است که نفس انسانهای متوسط و ناقص و اشقیاء، پس از مفارفت از بدن، به بدن آنها منتقل گردد. اعتقاد این گروه آن است که نفوس انسانهای کامل در سعادت ، بعد از مفارقت از بدن به عالم عقل و عالم بالا متصل می گردد. اما نفوس غیر کاملین از سعدا مثل متوسطین و ناقصین از ایشان و اشقیا از این بدن منتقل به بدن دیگر می گردد؛ این مقدمه در نزد ایشان اتفاقی است و بعد از آن مختلف شده اند و بعضی از ایشان می گویند که نقل به بدن غیر انسان نمی تواند شد و بعضی دیگر می گویند که به بدن حیوانی نیز نقل می تواند بنماید. گروهی دیگر، نقل به بدن نباتی را هم تجویز نموده اند و طایفه دیگر انتقال به جسم جماد را نیز جایز دانسته اند. ۳. تناسخ صعودی: طایفه سوم که می گویند که اولین موجودی که توانایی قبول فیض جدید از فیاض را دارد، نبات و گیاه است و مزاج انسانی مستدعی نفسی اشرف را دارد؛ نفسی که باید درجات نباتی و حیوانی را قطع نموده باشد. پس هر نفسی، اول به نبات فیض می گردد و در انواع آن از ناقص ترین مرتبه به کامل ترین آن، منتقل می گردد تا آنکه به مرتبه ای که در کنار پست ترین مرتبه حیوانی است، منتقل می گردد (مانند مرتبه درخت نخل ). سپس از آن مرتبه به پست ترین مرتبه حیوانی ترقی می نماید و در مراتب متفاوت حیوانی از پست ترین مرتبه به عالی ترین آن، منتقل می شود تا آنکه به افق انسانی می رسند و به بدن انسانی منتقل می شود.
ادله بطلان تناسخ
حکما و متکلمینی که به تناسخ ملکی اعتقادی ندارند، ادله فراوانی در ابطال آن اقامه نموده اند. این ادله بر دو دسته است. دسته ای متضمن بطلان اصل تناسخ است بدون توجه به مسلک خاصی از ان و دسته دوم مختص به ابطال هر یک از این مسالک است.
← ادله ابطال هر یک از مذاهب تناسخ
...
۱. قومی گفته اند که انتقال این نفس به جمیع ابدان موجودات مرکب ممکن است؛ خواه معادن باشد و خواه نبات و خواه حیوان و خواه انسان . یعنی نفس مدبر انسان بعد از مرگ جسمش، بر حسب اقتضای خلقیات و تناسباتش می تواند به بدن انسان دیگر یا حیوان یا نبات و حتی جماد منتقل شود. ۲. طایفه ای گفته اند که این انتقال به بدن انسانی ممکن نیست. ۳. قومی گفته اند که به ابدان نبات ممکن نیست. ۴. قومی گفته اند که به ابدان جماد ممکن نیست. ۵. نظر افلاطون و محققین قدما مانند بوذاسف (. قطب الدین شیرازی شارح حکمة الاشراق گفته است که بوذاسف فیلسوفی تناسخی از سرزمین هند بوده است و بعضی گفته اند که او اهل بابل قدیم بوده، و وقوع طوفان در سرزمینش را پیش بینی کرده است، اما محمد شریف نظام الدین هروی ، شارح دیگر حکمة الاشراق که خود مطلب فوق را نقل کرده می گوید: گمان نمی کنم که او از حکمای هند بوده باشد. مگر اینکه بگوییم که او مخالف با جمهوری حکمای هند بوده است، زیرا علمای هند قائل به انتقال نفس از انسان به حیوان و از حیوان به انسان بوده اند، در حالی که بوذاسف تنها قائل به انتقال از انسان به حیوان بوده است) این است که تناسخ، مختص نفوس اشقیاست و انتقال مزبور به ابدان انسان و نبات و جماد نقل ممکن نیست بلکه تنها از کالبد انسانی به کالبد حیوانات امکان پذیر است. علت امتناع انتقال نفس به بدن انسان، بدان سبب است که بر طبق نظر این افراد، بدن انسانی باب الابواب است، پس اگر نفس منتقل به او متعلق شود تعلق دو نفس به یک بدن لازم می آید و این محالست؛ زیرا که هر شخصی در خود یک منیت و وجود شخصی درک می کند. حال اگر این نفس بخواهد در دو بدن پدید آید، لازمه اش این است که وجود واحد در عین واحد بودن کثیر باشد و علت امتناع تعلق بدن به ابدان نبات و جماد به این دلیل است که غرض از نقل به ابدان دیگر این است که به واسطه آلام و دردهای جسمانی، نور اسفهبد و نفس از این عالم متنفر شود و در عالم نور، بدون ناخالصی بماند، در حالی که بدن نبات به علت حس نداشتن و بدن جماد به دلیل عدم دارا بودن قوای ادراکی، درد و الم جسمی به وجود نمی آید. بنابراین نظریه، نفوس جمیع حیوانات در اصل، نفوس انسانی بوده اند که به تناسب صفات و خلق و خوی به بدن حیوانات انتقال یافته است. این انتقال، در طول زمان، به ترتیب و به تدریج، از مشابه ترین حیوان به انسان از نظر خلق و خوی آن انسان، تا به حیوانی که از این نظر کمترین شباهت به او را دارد ادامه می یابد تا زمانی که نفس به مرور زمان و گذشت روزگاران، سکرات موت فراوانی را از سر بگذراند و مشقت و درد های زیادی را تحمل کند و در نتیجه این زحمات و مرارات، نفس مدبر، به طور کل، نسبت به عالم برزخ بیزار و بی علاقه گردد و مستعد رجوع به عالم بالا و نجات از عالم مادی شود و در این مرحله است که نفس با پشت سر گذاشتن آخرین مرحله از سلسله انتقالات تنبیهی خود، صفا و نورانیت از دست رفته را باز می یابد و با رها نمودن علایق و وابستگی های برزخی خود، به عالم انوار مراجعت می نماید و همراه سایر نفوس در عالم نور و سرور برای همیشه بهره مند باقی می ماند.
تقسم بندی قائلین به تناسخ
قائلین به انتقال نفوس، بر سه دسته می باشند؛ ۱. تناسخیه: معتقدند که نفس انسان از بدن انسان به بدن حیواناتی که در اخلاق و اعمال مناسب آن نفس باشند منتقل می گردد. ۲. تناسخ نزولی: طایفه دوم که رای یوذاسف تناسخی منجم را اختیار کرده اند و می گویند نور اسپهبد اول (نفس تدبیر کننده امور انسان)، به انسان تعلق می گیرد. این افراد بر این عقیده اند که انسان باب الابواب و سرچشمه حیات جمیع ابدان حیوانیه و نباتیه می دانند و به واسطه او است که حیات به بدن این موجودات نیز رسیده است و علت موجود شدن آنها این است که نفس انسانهای متوسط و ناقص و اشقیاء، پس از مفارفت از بدن، به بدن آنها منتقل گردد. اعتقاد این گروه آن است که نفوس انسانهای کامل در سعادت ، بعد از مفارقت از بدن به عالم عقل و عالم بالا متصل می گردد. اما نفوس غیر کاملین از سعدا مثل متوسطین و ناقصین از ایشان و اشقیا از این بدن منتقل به بدن دیگر می گردد؛ این مقدمه در نزد ایشان اتفاقی است و بعد از آن مختلف شده اند و بعضی از ایشان می گویند که نقل به بدن غیر انسان نمی تواند شد و بعضی دیگر می گویند که به بدن حیوانی نیز نقل می تواند بنماید. گروهی دیگر، نقل به بدن نباتی را هم تجویز نموده اند و طایفه دیگر انتقال به جسم جماد را نیز جایز دانسته اند. ۳. تناسخ صعودی: طایفه سوم که می گویند که اولین موجودی که توانایی قبول فیض جدید از فیاض را دارد، نبات و گیاه است و مزاج انسانی مستدعی نفسی اشرف را دارد؛ نفسی که باید درجات نباتی و حیوانی را قطع نموده باشد. پس هر نفسی، اول به نبات فیض می گردد و در انواع آن از ناقص ترین مرتبه به کامل ترین آن، منتقل می گردد تا آنکه به مرتبه ای که در کنار پست ترین مرتبه حیوانی است، منتقل می گردد (مانند مرتبه درخت نخل ). سپس از آن مرتبه به پست ترین مرتبه حیوانی ترقی می نماید و در مراتب متفاوت حیوانی از پست ترین مرتبه به عالی ترین آن، منتقل می شود تا آنکه به افق انسانی می رسند و به بدن انسانی منتقل می شود.
ادله بطلان تناسخ
حکما و متکلمینی که به تناسخ ملکی اعتقادی ندارند، ادله فراوانی در ابطال آن اقامه نموده اند. این ادله بر دو دسته است. دسته ای متضمن بطلان اصل تناسخ است بدون توجه به مسلک خاصی از ان و دسته دوم مختص به ابطال هر یک از این مسالک است.
← ادله ابطال هر یک از مذاهب تناسخ
...
wikifeqh: تناسخ_ملکی