ترخیص

/tarxis/

مترادف ترخیص: مرخص سازی، خارج سازی، جنس از گمرگ، مرخص کردن، رخصت دهی، اجازت دادن، اجازه دادن، رخصت دادن

برابر پارسی: پروانه

معنی انگلیسی:
discharge, releasing

لغت نامه دهخدا

ترخیص. [ ت َ ] ( ع مص ) رخصت دادن ( زوزنی ) ( دهار ). رخصت دادن مر کسی را در کاری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رخصت کردن و اجازت دادن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

رخصت دادن، اجازه، ارزان کردن ، مرخص کردن
۱- ( مصدر ) ارزان کردن از بها کاستن . ۲۳- ( اسم ) ارزانی . جمع : ترخیصات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - ارزان کردن . ۲ - مرخص کردن .

فرهنگ عمید

۱. رخصت دادن، اجازه دادن.
۲. مرخص کردن.
۲. [قدیمی] ارزان کردن.

فرهنگستان زبان و ادب

{discharge} [مدیریت سلامت] مرخص کردن یا مرخص شدن بیمار بستری از بیمارستان

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ترخیص به عدم الزام به شئ معیّن اطلاق می شود.
ترخیص، در لغت به معنای تسهیل و آسان گرفتن و در اصطلاح ، مقابل الزام است؛ به این بیان که هر حکمی که نوعی عدم الزام در آن باشد، حکم ترخیصی است که نتیجه و مؤدای آن ترخیص است؛ بنابراین شارع در احکام ترخیصی به مکلف در انجام فعل و یا ترک آن اذن داده است، هر چند مصلحت یا مفسده در یک طرف، بیشتر از طرف دیگر باشد، ولی باید به حد الزام نرسد. به این ترتیب، ترخیص، اذن ناشی از اباحه ، کراهت و استحباب را شامل می گردد.
عناوین مرتبط
۱. ↑ مبادی فقه و اصول، فیض، علیرضا، ص۲۹۰. ۲. ↑ مبادی فقه و اصول، فیض، علیرضا، ص۳۱۸. ۳. ↑ بحوث فی علم الاصول، صدر، محمد باقر، ج۵، ص (۱۹۴-۱۹۳).
...

مترادف ها

release (اسم)
رهایی، پخش، بخشش، ترخیص، خلاصی، ازادی، رهتیی، استخلاص

permission (اسم)
رخصت، اجازه، دستور، پروانه، ترخیص، مرخصی، اذن

clearance (اسم)
اختیار، روزنه، رخصت، اجازه، ترخیص، ترخیص کالا از گمرک، زدودگی، برداشتن مانع، صافی

فارسی به عربی

ترخیص ، إِجارَة

پیشنهاد کاربران

ترخیص: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
فشام faŝām ( سغدی )
اجازه
مرخص شدن از بیمارستان با کلمه ی [ ترخیص ] گفته می شود.
DISCHARGE = ترخیص
بیرونسازی
پروانه دهی
برونسازی

بپرس