بیدل

/bidel/

مترادف بیدل: دل باخته، دل داده، شیدا، دل رمیده، شیفته، رمیده دل، مفتون، عاشق ، آزرده، افسرده، دلتنگ ، ترسو، جبون، کم دل

متضاد بیدل: دلدار، دلبر، پرنشاط، دلیر، پردل

معنی انگلیسی:
swain, lovelorn, enamoured of love, impatient, poor - spirited

فرهنگ اسم ها

اسم: بیدل (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: bi del) (فارسی: بيدل) (انگلیسی: bi del)
معنی: دل داده، عاشق، بی صبر و قرار، ( اَعلام ) ) ابوالمعالی میرزا عبدالقادر ابن عبدالخالق شاعر پارسی گوی هند و نماینده ی برجسته ی سبک هندی [قرنِ هجری]، معروف به بیدل دهلوی، ) قادر بخش صوفی و شاعرِ سند [قرن هجری] مشهور به بیدل سندی، ) سید محمّدرحیم شاعر و طبیب و ندیم فتحعلی شاه و محمّدشاه قاجار از شاعران دوره ی بازگشت ادبی معروف به بیدل شیرازی
برچسب ها: اسم، اسم با ب، اسم پسر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

بیدل. [ دِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + دل ) که دل ندارد. ( یادداشت مؤلف ). دل از کف داده :
بت من جانور آمد شمنش بیدل و جان
منم او را شمن و خانه من فرخارست.
بوالمعشر.
بدانی گر چو من بیدل بمانی
فغان از من بگیتی بیش خوانی...
( ویس و رامین ).
گفتم که مکن میر پدر تندی و تیزی
رحم آر بدین بیدل آسیمه سیربر.
سوزنی.
من نبودم بیدل و یار این چنین
هم دلی هم یار غاری داشتم.
خاقانی.
ارباب شوق در طلبت بیدلند و هوش
اصحاب فهم در صفتت بی سرند و پا.
سعدی.
المنة لله که چو ما بیدل و دین بود
آنرا که لقب عاقل و فرزانه نهادیم.
حافظ.
|| عاشق شیدا. ( آنندراج ). بیمار از عشق. ( از ناظم الاطباء ). عاشق. سخت عاشق. دلباخته. محب. دلداده :
که پرورده مرغ بیدل شده ست
ز آب مژه پای در گل شده ست.
فردوسی.
برآمد نیلگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا.
فرخی.
چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل
چه خواهد عاشق از معشوق دلبر.
فرخی.
تا ز روی بیدلان باشد نشان برشنبلید
تا ز روی دلبران باشد نشان بر ارغوان.
فرخی.
چو بشنید این سخن رامین بیدل
چنان شد چون خری وامانده در گل.
( ویس و رامین ).
گر نشدم عاشق و بیدل چرا
مانده بچاه اندر چون بیژنم.
ناصرخسرو.
با باد چو بیدلان همیگردی
نه خواب و قرار نه خور و مسکن.
ناصرخسرو.
چو بیدلان بسر کوی خویش بازروم
چو ناگهان بسر کوی بنده برگذری.
سوزنی.
شور عشق تو در جهان افتاد
بیدلان را بجان زیان افتاد.
خاقانی.
لاف از دم عاشقان زند صبح
بیدل دم سرد از آن زند صبح.
خاقانی.
نعره مرغان برآمد کالصبوح
بیدلی از بند جان آمد برون.
خاقانی.
گهی دل را بنفرین یاد کردی
ز دل چون بیدلان فریاد کردی.
نظامی.
ملک چون بیدلان سرگشته میشد
ز تاج و تخت خود برگشته میشد.
نظامی.
هزار بیدل مشتاق را بحسرت آن
که لب بلب برسد جان بلب رسانیدی.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ابوالمعالی میرزا عبدالقادر بن عبد الخالق شاعر وی ( ف. ۱۱۳۳ ه. ق . / ۱۷۲٠ م . )اصلا از ترکان جغتایی بر لاس بود و در هندوستان متولد و تربیت شد و بیشتر عمر خود را در شاهجهان آباد به عزلت و آزادی می گذراند و سر گرم تفکرات عارفانه و ایجاد آثار فراوان منظوم و منثور خود بود مانند مثنویهای : عرفات طلسم حیرت طورمعرفت محیط اعظم تنبیه المهوسین و دیوان قصاید و غزلیات و ترجیعات و ترکیبات و مقطعات و مستزاد و تواریخ و مربع ومخمس و هزلیات و رباعیات . وی در نظم و نثر سبکی خاص داشت و در آثارش افکار عرفانی بامضامین پیچیده و استعمارات و کنایات در هم آمیخته. بیدل در خیال بندی و ایراد مضامین باریک مصر بود.
ترسو، دلتنگ، افسرده، دلداده، دلباخته، شیدا
( صفت ) ۱ - آزرده گرفته دلتنگ .۲ - عاشق دلداده شیدا.
موسس اونیتاریانیسم در انگلستان در نتیج. مطالعات کتاب مقدس اعتقادش از تثلیث سلب شد ٠

فرهنگ معین

(دِ ) (ص مر. ) ۱ - آزرده . ۲ - عاشق ، دلداده .

فرهنگ عمید

۱. ترسو.
۲. دلتنگ، افسرده.
۳. دلداده، دلباخته، عاشق، شیدا.
۴. بی صبر، بی قرار.

پیشنهاد کاربران

بیدل =عاشق ( عشق خدایی )
بی دل =ترسو
دل وفا بلبل نوا واعظ فسون عاشق جنون هرکسی درخوردهمت پیشه پیدامیکند
دل وفا، بلبل نوا، واعظ فسون، عاشق جنون، هرکسی درخوردهمت، پیشه پیدا میکند
دلداده
عاشق ، معنی خوبی میتونه براش باشه
عاشق شکست خورده

بپرس