باز چون بلبل بی جفت به بانگ آمد زیر
باز چون عاشق بیدل به خروش آمد بم.
فرخی.
تا بود شادی جائی که بود زاری زیرتا بود رامش جائی که بود ناله بم.
فرخی.
گرفته بادا مشکین دو زلف دوست بدست نهاده گوش به آوای زیر و ناله بم.
فرخی.
گهی بلبل زند بر زیر، و گه صلصل زند بر بم گهی قمری کند از بر، گهی ساری کند املی.
منوچهری.
ور بلبل را گسسته شد زیربربست غراب بی مزه بم.
ناصرخسرو.
برتر از مدیح تو سخن نیست کس زخمه نکرد برتر از بم.
خاقانی.
بر لب جام اوفتاد عکس شباهنگ بام خیز درون پرده ساز، پرده بر آهنگ بم.
خاقانی.
چون دل داود نفس تنگ داشت درخور این زیر بم آهنگ داشت.
نظامی.
نه بم داند آشفته سامان نه زیربنالدبه آواز مرغی فقیر.
سعدی.
- بم و زیر ؛ بانگ بلند و کوتاه باهم : ز می بلبله گونه گل گرفت
بم و زیر آوای بلبل گرفت.
اسدی.
چون در آن قصر تنگ بار شدیم چون بم و زیر سازگار شدیم.
نظامی.
آوازه در سرای بیفتد که خواجه مردوز بم و زیر خانه پر آه و فغان شود.
سعدی.
به رسم هند گوناگون مزامیربه جانها بسته اشکال از بم و زیر.
امیرخسرو.
- زیر و بم ؛ بم و زیر. رجوع به زیر و بم در ردیف خود شود.|| سیم ساز که صدای درشت دهد. ( فرهنگ فارسی معین ).
بم. [ ب َ ] ( اِ ) آوای حاصل از زدن با کف دست نیک ناگشاده بر سر کسی. حکایت صوت با کف دست که اندک انگشتانش فراهم آمده باشد بر سر کسی زدن. || عمل با دست زدن به سر کسی به قوت. ( ناظم الاطباء ). سرچنگ ، یعنی به زور دست زدن بر سر کسی.( غیاث ). ضرب دستی که به زور تمام بر سر کسی زنند، وبا لفظ زدن و خوردن مستعمل. ( از آنندراج ). بام. بامب. بامچه. بامبه ( در تداول مردم قزوین ) : بیشتر بخوانید ...