براق

/barrAq/

مترادف براق: اسب تیزرو، مرکوب حضرت محمد ص در شب معراج مرکب حضرت رسول ص | تابان، درخشان، روشن، ساطع، شفاف، متلالی، مشعشع

متضاد براق: تار، تیره، کدر، مات

برابر پارسی: درخشان، پرفروغ، درخشنده

معنی انگلیسی:
wet-look, bristling hair and attacking aspect, alight, glittery, glossy, lustrous, nacreous, polished, satiny, sheeny, shiny, silken, silky, bright, designating a cat with bristling hair and attacking aspect, shining, glittering

لغت نامه دهخدا

براق. [ ب ُ ] ( اِخ ) نام ستوری که رسول صلی اﷲعلیه وآله در شب معراج بر آن نشست و آن کوچکتر از استر و بزرگتر از حمار بود. ( از منتهی الارب ). مرکبی که حضرت رسالت پناه ( ص ) در شب معراج بر آن سوار شدند و آن کلان تر از خر و فروتر از شتر بود. ( آنندراج ) :
همچنان باز از خراسان آمدی بر پشت پیل
کاحمد مرسل بسوی جنت آمد از براق.
منوچهری.
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل
رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز.
منوچهری.
براق رویش بروی آدمیان ماند با ریش و جعد و تاج بر سر نهاده و اندام چهار دست و پای او همچنان گاو و دنبال او همچون ذنب گاو. ( فارسنامه ابن بلخی ص 126 ).
غازی مصطفی رکاب آنکه عنان زنان رود
باقدم براق او فرق سپهر چنبری.
خاقانی.
نه ترکی وشاقی نه تازی براقی
نه رومی بساطی نه مصری شراعی.
خاقانی.
وز پی احمد براقی کن ز روح
پس برای چرخ پیمانی فرست.
خاقانی.
بلی چندان شکیبم در فراقش
که برقی یابم از نعل براقش.
نظامی.
سربلندیش را ز پایه پست
جبرئیل آمده براق بدست.
نظامی.
رسیده جبرئیل از بیت معمور
براقی برق سیر آورده از نور.
نظامی.
زین همت در ره سودای عشق
بر براق لامکان خواهم نهاد.
عطار.
وآنکه پایش در ره کوشش شکست
دررسید او را براق و برنشست.
مولوی.
چو بر براق سفر کرد در شب معراج
بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی.
مولوی.

براق. [ ب ُ ] ( اِ ) اسب تیزرو. ( فرهنگ فارسی معین ). مطلق اسب. ( آنندراج ). مرکوب یا اسب اصیل :
ز خاک ، شمس فلک ، زر کند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.
سوزنی.
- براق برق تاز ؛ کنایه از اسب جلد دونده است.
- براق جم ؛ کنایه از باد است که تخت سلیمان علیه السلام را میبرد. ( برهان ) ( انجمن آرا ). باد. ( شرفنامه منیری ) :
ای باد هوا ای براق جم
ای قاصد روم ای رسول چین.
ابوالفرج ( انجمن آرا ).
- || کنایه از اسب. ( انجمن آرا ).
- براق چهارم فلک ؛ کنایه از آفتاب. ( آنندراج ).
- || کنایه از فلک هشتم هم گفته اند.
- براق سلیمان ؛ کنایه از باد است. ( انجمن آرا ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نام مرکبی که حضرت رسول ص در شب بر آن سوار شد و به آسمان صعود کرد .
برق دار، درخشان، تابان، بسیار درخشنده
( صفت ) درخشان رخشنده درخشنده برق دار.
رخشنده درخشنده .

فرهنگ معین

(بُ ) (ص . ) خشمگین ، عصبانی .
( ~. ) ( اِ. ) ۱ - اسب تیزرو. ۲ - مرکب رسول الله.
(بَ رَّ ) [ ع . ] (ص . ) درخشان ، درخشنده .

فرهنگ عمید

۱. برق دار، درخشان، تابان.
۲. بسیاردرخشنده.
۱. در روایات اسلامی، اسبی بال دار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
۲. [مجاز] اسب تندرو.

فرهنگستان زبان و ادب

{gloss} [مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] ویژگی سطحی که میزان برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ 70 تا 85 قرار دارد
{glossy} [مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] ویژگی سطحی که بازتابش آینه ای آن بیش از بازتابش پراکندۀ سطح است
[علوم و فنّاوری غذا] ← براق شده

واژه نامه بختیاریکا

بِرچ برچی؛ بِرِق بِرِقی
بِرِچا؛ بِرچین؛ بِرِق بِرِقی؛ بِرچ برچی؛ شَوَقی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بُراق، مرکب پیامبر اسلام در سفر شبانه آن حضرت از مسجد الحرام به مسجدالاقصی (= دورترین مسجد) که در سوره اسراء ، به آن اشاره شده است.
مفسّران مسجدالاقصی را در بیت المقدس می دانند. روایات زیادی که درباره این سفر شبانه نقل شده و نیز عبارت «الّذی بارَکنا حولَه» (= مکانی که پیرامون آن را برکت دادیم )، این قول را تأیید می کند. در چند آیه دیگر نیز شبیه این عبارت آمده که بر بیت المقدس تطبیق داده شده است.
معراج پیامبر
بنابر آیه یاد شده، حضرت محمد صلّی اللّه علیه وآله وسلّم، در یک شب، از مسجدالحرام به مسجدالاقصی برده شد تا آیات خدا به او ارائه شود. جزئیات این سفر و عروج به آسمان در گزارش هایی که از آن حضرت نقل شده بتفصیل آمده است. روایات مربوط به «اسراء» را، که همه مسلمانان در وقوع آن اتفاق نظر دارند، بیش از سی صحابی پیامبر و شماری از راویان شیعی از امامان خود نقل کرده اند.
براق در روایات معراج
در بیشتر این روایات، براق را مرکب پیامبر معرفی و اوصاف آن را نیز بیان کرده اند. به دلیل ناهماهنگی در برخی از اوصاف، نمی توان تصویر روشنی از این مرکب ارائه کرد.
برخی اوصاف براق
...

[ویکی شیعه] بُراق نام مرکب آسمانی پیامبر اسلام در سفر معراج است. شاهدی بر کاربرد این کلمه در ادب عرب پیش از اسلام در دست نیست، و احتمالاً نخستین بار از زبان حضرت محمد(ص) شنیده شده و از آن پس در ادبیات عرب و فارسی کاربرد وسیعی یافته است. در بیان اوصاف براق گفته اند: براق از چهارپایان بهشت و بسیار تندرو است و در هر گام به اندازه میدان دید خود پیش می رود.
بیشتر لغت شناسان نام بُراق را ـ که هم به صورت مذکر و هم به صورت مؤنث به کار رفته است ـ از ریشه «بَرَق» دانسته اند که به لحاظ سرعتِ فزون از حد یا سفیدی و درخشش فوق العاده رنگ بر این حیوان نهاده شده است. شاهدی بر کاربرد این کلمه در ادب عرب پیش از اسلام در دست نیست، و احتمالاً نخستین بار از زبان حضرت محمد(ص) شنیده شده و از آن پس در ادبیات عرب و فارسی کاربرد وسیعی یافته است. نظریه بلوشه، مبنی بر اشتقاق این کلمه از کلمه «بارَگ» (به معنای اسب در فارسی میانه) پذیرفته نشده است و نشانه های معرب بودن نیز در آن وجود ندارد.
براق در ادب فارسی، چه در معنای اصلی چه در معانی استعاری (اسب، مرکب تندرو، مرکبی برای سفرهای روحانی)، استعمال شایع دارد و ترکیبات کنایی براق جم، براق سلیمان (هر دو به معنای باد)، براق چهارمْ فلک (آفتاب) و براق برقْ تاز (اسب جَلد دونده) نیز از آن ساخته شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

بُراق
رجوع شود به:معراج

جدول کلمات

نام اسبی که حضرت محمد در شب معراج بر آن سوار شد

مترادف ها

shining (صفت)
درخشان، تابان، براق، خوشحال، تابناک، بارقه دار، تابش دار

shiny (صفت)
درخشان، براق، افتابی، زرق و برق دار، صیقلی، پرنور

aglow (صفت)
تابان، در حال اشتعال، مشتعل و فروزان، در حالت هیجان، براق

sleek (صفت)
براق، صاف، شفاف، نرم، صیقلی، چرب و نرم

glossy (صفت)
براق، خوش نما، صاف، صیقلی، جلا دار

splendid (صفت)
براق، عالی، غرا، با شکوه، پر زرق و برق، باجلال

silvery (صفت)
براق، سفید، صاف، نقره فام، سیمین

flossy (صفت)
براق، شبیه ابریشم خام

sheeny (صفت)
براق، پر زرق و برق

relucent (صفت)
براق، متشعشع، نور افشان، منعکس کننده نور

nitid (صفت)
براق، روشن، شفاف

silken (صفت)
براق، صاف، نرم، ابریشمی، حریری، ابریشم پوش

فارسی به عربی

حریری , رائع , لماع , مشرق

پیشنهاد کاربران

براق یعنی پر زرق و ورق
درخشنده
بُراق: خر حضرت محمد ، در شب معراج و به آسمان رفتن!!!!
بَراق: صفت: درخشان، شفاف. مثل کفش هایی که با واکس بَراق شده اند.
ریشه کلمه از اپ همان اسب، ( اسپ ) بر : بالا و اک پسوند اسم ساز ( مثل دم اک که شده دماک و بعدا در تداول شده دماغ ) یعنی اسب سواری پارسی است .
#براق
به چم درخشان
براق یک واژه پارسی آریایی با ۵ هزار سال دیرینگی است.
این واژه نخست به ریخت *bʰ�rgas براگس بوده و در دوره پهلوی به ریخت بوراگ burag در آمده است.
واژه بور به چم انسان سپید مو و با پوستی روشن از این واژه ریشه شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه از ایران به اروپا راه یافته و به ریخت bʰ�l - gos, � و سپس در یونان باستان به ریخت phal�s در آمده امروزه واژه blad به چم انسان کچل از واژه براق پارسی ریشه گرفته است.
https://www. etymonline. com/word/bald#etymonline_v_214
@aryairan

( براق ) واژه ای پارسی است که به دیسه یِ ( بورَگ ( بُرَگ ) ) بوده است که از دو تکواژِ
( بور:روشن/پسوند ( اَگ/اَک ) ) و همچنین ( بُر:بُن کنونیِ کارواژه ( بُریدن ) /پسوند ( اَگ/اَک ) ) .
چنانکه در رویه هایِ 208، 20 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته ( دیوید مک کنزی ) نیز آمده است:
براقبراق
براق به معنی درخشنده در واقع واژه ای ترکی ست. تغییر یافته ی پارلاق که دقیقا همان معنی درخشنده را دارد. حرف لام در محاوره ی ترکی به حرف ر تبدیل میشود و پارّاق گفته میشود اما فقدان حرف پ در زبان عربی آن
...
[مشاهده متن کامل]
را به حرف ب تبدیل کرده و کلمه ی برّاق را ساخته است. برق و هم خانواده های دیگری از این کلمه بوجود آمده است و آنگاه وارد زبان فارسی و حتی با این شکل و شمایل نو دوباره وارد زبان ترکی شده است.

واژه عربی بُراق از برق گرفته شده وسرعت برق یا نور، بالاترین سرعت در فیزیک است. لذا به مرکب حضرت رسول در معراج براق گفته شده، به معنی بسیار تیزرو. ظاهرا معراج حضرت در اندک زمان وباسرعتی برق آسا صورت گرفته است.
نظامی صفات بُراق را همچون :
کبک وش، کبوترنمای، فاخته روش، دارای فر همای یاد کرده است.
این واژه پارسی ست و در فرهنگ واژگان پهلوی آمده است.
بَرْه= brah ( = ْبراْه ) 1ـ درخشندگی، روشنایی، زیبایی 2ـ افتخار، سرافرازی

بپرس