اهرم

/~ahrom/

معنی انگلیسی:
bascule, lever, pry, crow-bar

لغت نامه دهخدا

اهرم. [ اَ رَ ] ( اِ ) چوبی باشد که هریسه را بدان کوبند. ( برهان ) ( هفت قلزم ). چوبی باشد که هریسه را بدان کوبند و دیگ هریسه را بآن بر هم زنند. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) :
ای یار هریسه پز نداری غم خود
اندیشه نمیکنی ز بیش و کم خود
خواهم که تو شب خواب کنی من تا روز
بر دیگ هریسه ات زنم اهرم خود.
لسانی.
|| کنایه از نره و آلت مردیست و شعر شاهد معنی قبل به این معنی هم ایهام دارد.

اهرم.[ اَ رُ ] ( اِ ) میله آهنی محکمی است چون محوری بنام محور اتکاء. با یک نقطه اتکاء و بوسیله اهرم با قوه کمتری میتوان اجسام سنگینی را بحرکت در آورد.

اهرم. [ اَ رَ ] ( اِخ ) مخفف اهریمن. شیطان. ( غیاث اللغات ) ( ازآنندراج ). اهریمن. اهرامن. ( جهانگیری ) :
زیباتر از پری است ببزم اندرون ولیک
در رزمگاه باز ندانی ز اهرمش.
سوزنی ( از جهانگیری ).
نای را حق بیهده خوش دم نکرد
بهر انس آمد پی اهرم نکرد.
مولوی.
|| کفچه سطبر. || کلان مار. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || دسته هاون. ( ناظم الاطباء ).

اهرم. [ اَ رَ ] ( ع ن تف ) پیرتر. کهن سال تر:اهرم من قشعم. اهرم من لبد. ( مجمعالامثال میدانی ).

اهرم. [ اَ رَ ] ( اِخ ) ناحیه ایست از دشتستان در شرق بندر بوشهر. مؤلف فارسنامه آرد: شرقی بندر بوشهرست ، درازی آن از کش خاویز تا محمودآباد نزدیک بشش فرسنگ و پهنای آن بفرسنگی نرسد.محدود است از مشرق بنواحی دشتی و از شمال به محال برازجان و از غرب به تنگستان و از جنوب به خورموج. محصول آن گندم و جو دیمی و فاریابی و پنبه و کنجد و نخلستانش نیز فاریابی است. آب آن از چشمه و قنات است وقصبه این ناحیه را اهرم گویند. نزدیک بچهل و دو فرسنگ از شیراز و هشت فرسنگ از بوشهر دور افتاده و قریب صد درب خانه دارد و دارای پنج ده آباد است. ( از فارسنامه ). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 شود.

اهرم. [ اَ رَ ] ( اِخ ) نام دهستان حومه بخش اهرم شهرستان بوشهر که تقریبا در مرکز بخش واقع است. رودخانه کوچک اهرم از وسط آن میگذرد و آب مشروب و زراعتی آن از رودخانه مزبور و چاه و باران و هوایش گرم است. این دهستان از چهار آبادی اهرم ، دم روباه دان ، محمود احمدی و چاه پیر تشکیل شده و 4400 تن جمعیت دارد.( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ). و رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 123 و 223 و دائرةالمعارف فارسی شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

میله آهنی ضخیم که توسط آن اجسام سنگین راحرکت دهند
( اسم ) میل. آهنی محکمی است که حول محوری (بنام محور اتکائ ) میتواند حرکت کند و بوسیل. آن با قو. کمتری میتوان اجسام سنگینی را بحرکت در آورد.
قصبه مرکز بخش اهرم از شهرستان بوشهر .

فرهنگ معین

(اَ رُ ) (اِ. ) میلة آهنی محکمی که می توان به وسیلة آن با انرژی کمتری اجسام سنگین را به ح رکت درآورد.

فرهنگ عمید

میله ای با مقطع معمولاً تخت که محور آن خمیدگی دارد و از آن برای بارهای سنگین در فواصل کوتاه استفاده می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

واژه نامه بختیاریکا

کوله بار

دانشنامه عمومی

اَهرُم ابزاری ست تشکیل شده از یک میله یا تیر که حول محوری می گردد. اهرم یکی از ۶ نوع ماشین ساده محسوب می شود.
مثال ساده ای برای اهرم ها انبردست، الاکلنگ، فرغون و میخ کش می باشد. برای مثال میخ کش یک اهرم نوع اول است. که تکیه گاه بین جسم ( نیروی مقاوم ) ، نیرو ( نیروی محرک ) قرار دارد. اهرم ها سه نوع دارند اهرم نوع اول که تکیه گاه بین نیروی مقاوم و نیروی محرک قرار دارد. نوع دوم که نیروی مقاوم ( جسم ) بین تکیه گاه و نیروی محرک ( نیرو ) قرار گرفته است. نوع سوم نیروی محرک ( نیرو ) بین تکیه گاه و نیروی مقاوم ( جسم ) قرار دارد.
اهرم اولین بار توسط دانشمند یونانی، اَرَشْمیدُس در سال ۱۶۱ قبل از میلاد توصیف شده است. او گفته است: «به من جایی برای ایستادن بدهید، من زمین را جابه جا خواهم کرد. »
جالب است بدانید اهرم یکی از تجهیزات زنبورداری نیز هست که برای باز کردن درب کندو ها کاربرد بسیار زیادی دارد.
اهرم از سه بخش بازوی محرک، بازوی مقاوم و تکیه گاه تشکیل شده است. نیروی محرک بر بازوی محرک وارد می شود و نیروی مقاوم که معمولاً وزنه است، بر بازوی مقاوم وارد می شود. اهرم ها بسته به محل تکیه گاه به سه دسته تقسیم بندی می شوند.
مزیت مکانیکی یک اهرم به ما نشان می دهد که استفاده از یک اهرم ( به طور کلی هر ماشین ساده ) چه قدر مفید است و ماشین، نیروی وارده را چند برابر کرده است. مزیت مکانیکی کمیتی بی بُعد است.
• رابطه کلی برای تمام ماشین ها یا مزیت مکانیکی واقعی ( 'A ) : نیروی مقاوم R ( نیرویی که ماشین بر جسم وارد می کند ) تقسیم بر نیروی محرک E ( نیرویی که ما بر ماشین وارد می کنیم ) .
• R / E
• رابطه ویژه اهرم ها در صورت وجود نداشتن اصطکاک ( مزیت مکانیکی کامل ( A ) ) : در صورت وجود نداشتن اصطکاک مزیت مکانیکی کامل داریم که از تقسیم طول بازوی محرک ( LE ) ، بر طول بازوی مقاوم ( LR ) به دست می آید:
• LE / LR
عکس اهرمعکس اهرمعکس اهرمعکس اهرم

اهرم (مدار). مدار اهرم ( به انگلیسی: crowbar circuit ) نوعی مدار الکتریکی است که برای جلوگیری از آسیب رساندن شرایط جهش ولتاژ یا اضافه ولتاژ از واحد منبع تغذیه به مدارهای متصل به منبع تغذیه استفاده می شود. این عمل با قرار دادن یک اتصال کوتاه یا مقاومت کم در مسیر دوسر ولتاژ خروجی ( Vo ) کار می کند، کاملاً مانند انداختن یک اهرم که قفل را می شکند، است. به طوری که دوسر پایه های خروجی منبع تغذیه را اتصال کوتاه کرده و باعث سوختن فیوز و درنتیجه قطع مدار می شود. مدارهای اهرم اغلب با استفاده از تریستور، ترایاک، تریسل یا تایترون به عنوان افزاره اتصال کوتاه کردن استفاده می شوند. پس از تریگرشدن ( عمل روشن کردن ترایاک ) ، آنها به مدارات محدودکننده - جریان منبع تغذیه یا در صورت خرابی، به خنک کردن فیوز خط یا تُندکاری مدار شکن بستگی دارند.
یک مثال مدار اهرم در سمت چپ نشان داده شده است. این مدار خاص از یک تثبیت کننده زنری قابل تنظیم LM431 برای کنترل گیت ترایاک استفاده می کند. تقسیم کننده مقاومت R1 و R2 ولتاژ مرجع LM431 را فراهم می کند. تقسیم کننده به گونه ای تنظیم شده است که در شرایط کار عادی، ولتاژ R2 کمی از ولتاژ مرجع ( VREF ) LM431 کمتر باشد. از آنجا که این ولتاژ زیر کمینه ولتاژ مرجع LM431 است، آن خاموش مانده و جریان بسیار کمی از طریق LM431 هدایت می شود. اگر مقاومت کاتد متناسب باشد، ولتاژ کمی روی آن افت می کند و پایهٔ گیت ترایاک اساساً در همان پتانسیل MT1 خواهد بود و ترایاک را خاموش نگه می دارد. اگر ولتاژ تغذیه افزایش یابد، ولتاژ R2 از VREF فراتر رفته و کاتد LM431 شروع به کشیدن جریان می کند. ولتاژ در پایه گیت پایین آورده می شود، بیش از ولتاژ چکاندن ( تریگر ) گیت ترایاک و آن را روی روشن چفت می کند.
عکس اهرم (مدار)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

اَهرُم (lever)
اَهرُم
ماشین ساده ای متشکّل از یک میلۀ صُلب، با قابلیت چرخش حول نقطۀ ثابتی با نام تکیه گاه. برای جابه جاکردن یا بلندکردن بارهای سنگین یا اعمال نیرو به کار می رود. اهرم ها را نسبت به تکیه گاه و باتوجه به موقعیت نقطه اثرهای نیروی کارگر و بار یا نیروی مقاومی که برجسم مورد نظر وارد می شود دسته بندی می کنند. در اهرم نوع اول، نقطه اثرهای نیروی کارگر و نیروی مقاوم در دو طرف متقابل تکیه گاه قرار دارند و الاکُلنگ و قیچی نمونه های آنند. در اهرم نوع دوم، نقطه اثرهای نیروی کارگر و نیروی مقاوم در یک طرف تکیه گاه قرار دارند و در آن نیروی مقاوم به تکیه گاه نزدیک تر است. فندق شکن و فرغون نمونه های آنند. در اهرم نوع سوم، نقطه اثرها در یک طرف تکیه گاه قرار دارند، ولی نیروی کارگر به تکیه گاه نزدیک تر است. موچین و انبرآتش گیر از این دسته اند. مزیّت مکانیکیاهرم عبارت است از نسبت نیروی مقاوم به نیروی کارگر و برابر است با حاصل تقسیم فاصلۀ عمودی تکیه گاه از امتداد نیروی کارگر به فاصلۀ عمودی تکیه گاه از امتداد نیروی مقاوم. به این ترتیب، مزیّت مکانیکی موچین ها کمتر از یک است. بعضی از نمونه های عملی کاربرد اهرم نوع اول عبارت اند از دیلم، الاکُلنگ، و قیچی. فُرغون جزو اهرم های نوع دوم است و موچین ها و انبرها اهرم نوع سوم اند.

جدول کلمات

بیرم

مترادف ها

lever (اسم)
بازو، دسته، دیلم، اهرم، شاهین، میله اهرم

crowbar (اسم)
دیلم، اهرم

crow (اسم)
غراب، دیلم، زاغ، کلاغ، اهرم، بانگ خروس

fulcrum (اسم)
پایه، شاهین ترازو، اهرم، نقطه اتکاء

pry (اسم)
دیلم، فضول، اهرم، فضولی، کنجکاوی

handspike (اسم)
اهرم، میله اهرم، اهرم چوبی

فارسی به عربی

عتلة , غراب , مخل , نقطة الارتکاز

پیشنهاد کاربران

پیامِ شماره 2 :
بررسیِ واژگانِ " اَهرآفتن:ahrāftan، اَهرام - : - ahrām، اَهرَفتن:ahraftan، اَهرَم - : - ahram و. . . " در زبانِ پارسیِ میانه :
چنانکه در پیامِ شماره 1 گزینه 1 گفته شد، " - اَفتن/ - اَمیدن " یا " - آفتن/ - آمیدن" بخشِ جدایی پذیرِ واژگانِ انجامیده به آنها می باشند، و آنچه می ماند " اَهر : ahr " است. ولی پرسش اینجاست که " اَهر" چیست؟
...
[مشاهده متن کامل]

" اَهر:ahr" در اینجا برآمده از کُنونه واژه ( Praesens ) یِ " ara ، ərə ، ar " از ریشه یِ اوستایی " اَر :ar " به چمِ
1 - " بالا رفتن، بلند شدن" ( ناسببی )
2 - " بالا بردن، بلند کردن" ( سببی )
و برابر با " raise / rise " می باشد. در اینجا دگرگونیِ آوایی " اَر:ar" به " اَهر:ahr" رُخ داده است. در زبانِ پارسیِ میانه نمونه ای از یک چنین دگرگونیِ آوایی را می توان در پیشوندِ " پَر : par/ پَهر :pahr" نیز دید. در زبانِ اوستایی نیز چنانچه بی درنگ پس از آوایِ " ر:r" یکی از دو آوای " ک" یا " پ" بنشیند، آوای " ر:r" به " هر:hr" دگرگون می شود. . با این همه، در زبانِ پارسیِ میانه این دگرگونیِ آوایی آن کرانمندی ای را که در زبانِ اوستایی دیده می شود، ندارد.
نیاز به یادآوری است که ریشه یِ اوستاییِ " اَر:ar" در زبانِ سانسکریت به ریختهای " ṛ، īr، ar " نیز در دسترس است.
از سویِ دیگر، برای اینکه بدانیم واژه یِ " اَهر:ahr" به خودیِ خود بُن کُنونی می باشد، نیاز است که واژه یِ " اَهرآکیه:ahrākih = اَهر. آک . یه " را در زبانِ پارسیِ میانه درنظر بگیریم.
در زبانِ پارسیِ میانه، پیش از پسوندِ " - آک/ - آگ " یا پسوندگانِ " - آکیه/ - آگیه " ، " بُن کُنونی ( Praesens ) " می نشیند:
نمونه ها:
( رواگیه = رو. آگ. یه ) از فعل " رفتن/رو - "
( جُمباگیه = جمب. آگ. یه ) از فعل " جُمبیدن/جمب - " ( در پارسیِ نو : جُنبیدن/جنب - )
( داناکیه/داناگیه = دان. آگ. یه ) از فعل " دانستن/دان - "
و واژگانِ بسیاری همچون ( سزاک = سز. آک ) از فعل " سزیدن/سز - " و ( خوراک، پوشاک و . . . )
از اینرو، به آسانی می توان دریافت که " اَهر" در واژه یِ " اَهرآکیه" به خودیِ خود بُن کُنونی می باشد؛ و آنچه در پیامِ شماره 1 گزینه 3 گفته شد، در این نمونه نیز پابرجا می ماند.
ما در زبانِ پارسیِ میانه واژه یِ " اَهرَفتن/ اَهرَم - " را به چمِ " بالا رفتن، بلند شدن" و برابر با " go up ، rise " داریم و واژه یِ " اَهرآفتن/اَهرآم - " را به چمِ " بالا بردن، بلند کردن" و برابر با " lead up ، raise " داریم.
نکته 1 : به روشنی ریشه یِ اوستاییِ " اَر:ar" همه یِ معناهایِ واژه ی " اَهرافتن/اَهرام - " را پوشش می دهد. ( درباره ی معناهایِ دیگرِ ریشه اوستایی " اَر: ar" به پَسگشتِ 4 در زیر پَس نگرید. )
. . . . . . . . . . .
پَسگشتها :
1 - روبرگ 172 از نبیگ " دستورزبانِ اوستا در همسنجی با سانسکریت " ( ویلیامز جسکون )
2 - روبرگ 220 از نبیگ "زبانهای ایرانی " ( گرنوت ویندفُر )
3 - روبرگ 7 و 235 از نبیگ " فرهنگنامه کوچک پهلوی" ( دیوید مک کنزی )
4 - ستونهایِ 183 تا 185 و همچنین 237 و 238 از نبیگ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )

اهرماهرماهرماهرم
پیامِ شماره 1 :
من میخواهم در رشته پیامهایی درباره یِ واژگانِ انجامیده به " اَفتن : aftan / اَمیدن:amidan " یا " آفتن: āftan / آمیدن: āmidan " در زبانِ پارسیِ میانه سخن بگویم و پیوندِ آنها را با واژگانِ زبانِ اوستایی روشن و آشکار سازم. امید که با این آگاهی سازی، فراروندی پیشِ رویِ پارسی دوستان گذاشته شود تا با بهره گیری از آن، واژگانِ زبانِ پارسیِ نو بیش از پیش گسترانیده شود. من در این پیامها گاهی پرسشهایِ گمان برانگیزی را پیش می نهم.
...
[مشاهده متن کامل]

باشد که سودمند اُفتد و واژگانِ بسیاری با این روش در زبانِ پارسی ساخته و پرداخته شود؛ که چنین هم خواهد شد.
ما در نمونه هایی که می آوریم، از بَرنهش هایِ زیر پیروی می کنیم :
1 - " اَفتن : aftan / اَمیدن:amidan " یا " آفتن: āftan / آمیدن: āmidan " بخشِ جداپذیرِ واژگانی است که به آنها می انجامند.
2 - " اَفتن : aftan / اَمیدن:amidan " یا " آفتن: āftan / آمیدن: āmidan " به خودیِ خود فعل نیستند، بَرکه ( =بلکه ) می بایست پیش از آنها واژگانی با ویژگیهایی که در گزینه 3 در زیر به آنها پرداخته شده است، بیایند.
3 - تکواژهایی که پیش از " اَفتن : aftan / اَمیدن:amidan " یا " آفتن: āftan / آمیدن: āmidan " در زبانِ پارسیِ میانه می آیند دارایِ ویژگیهای زیر هستند:
آنها ساخته شده از کُنونه ها ( Praesens ) یا بُن هایِ کُنونیِ ریشه هایِ اوستایی هستند که یا با پیشوند یا بی پیشوند می آیند و گاهی در گذار از زبانِ اوستایی به پارسیِ میانه، این کُنونه ها یا بُنهایِ کُنونی دچارِ دگرگونی هایِ آواییِ رواگمند شده اند.
4 - روی هم رفته، ریختهایِ ساده و سببیِ واژگانی که به " اَفتن : aftan / اَمیدن:amidan " یا " آفتن: āftan / آمیدن: āmidan " می انجامند، چنین هستند:
4. 1 - واژگانِ دارایِ " اَفتن : aftan / اَمیدن:amidan " ( ساده ) . . . . . . واژگانِ دارایِ " آفتن: āftan / آمیدن: āmidan " ( سببی : Kausativ )
بمانند : اَهرَفتن/اَهرَمیدن ( ساده ) . . . . اَهرآفتن/اَهرآمیدن ( سببی )
4. 2 - واژگانِ دارایِ " آفتن: āftan / آمیدن: āmidan " ( ساده ) . . . . . . . واژگانِ دارایِ " آمینیدن:āminidan " ( سببی:Kausativ )
( گزینه یِ 4. 1 با بهره گیری از زبانِ اوستایی که واژگان در هنگامِ سببی سازی با آواگردانیِ " َ :a " به " آ : ā " همراه هستند، پیش می آید؛ گزینه 4. 2 با بهره گیری از خودِ زبانِ پارسیِ میانه که واژگان در هنگامِ سببی سازی با نشانه یِ " - ین" همراه هستند، پیش می آید. فراموش نکنید که در زبانِ پارسیِ نو این نشانه به ریخت " - آن" در دسترس است، بمانندِ خوردَن/خوراندن؛ پس چنانچه بخواهیم در پارسیِ نو از واژگانی با نشانه یِ " - آمینیدن" بهره بگیریم، می بایست آن را به ریختِ " - آمانیدن: āmānidan " درآوریم. ولی چنانچه بخواهیم از گزینه 4. 1 بهره بگیریم، می بایست تنها درگرگونیِ آواییِ " َ :a " به " آ : ā " را در " اَفتن/آمیدن یا " اَمیدن/آمیدن" نظر بگیریم ) .
5 - هنگامیکه میخواهیم کُنونه ( Praesens ) هایِ واژگانِ دارایِ " اَفتن : aftan / اَمیدن:amidan " یا " آفتن: āftan / آمیدن: āmidan " را بیابیم، تکواژ یا تکواژهایِ پیش از آنها، دچار هیچ دگرگونی ای نمی شوند و تنها بخشِ " اَفتن" به " اَم" یا بخشِ " آفتن" به " آم" دگر می شود؛ برای نمونه : کُنونه یِ واژه یِ " پزآفتن / پزآمیدن" ، " پزآم - " می باشد و تکواژِ " پز" در این فرآیند دچار هیچ دگرگونی ای نمی شود، چراکه خودِ " پز" کُنونه یا بُن کُنونی می باشد.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
روشِ ساختِ واژگانی که به " اَفتن : aftan / اَمیدن:amidan " یا " آفتن: āftan / آمیدن: āmidan " می انجامند:
آنچه در برنِهِش هایِ بالا برای من مایه وری و ارزش دارد، گزینه 3 است؛چراکه با درکِ درست و بجا از روشِ ساختِ چنین واژگانی، در گذار از زبانِ اوستایی به زبانِ پارسیِ میانه و سپس به زبانِ پارسیِ نو، می توان واژگانِ بسیاری را به سانِ زیر ساخت:
آ - اگر چنین واژگانی در زبانِ پارسیِ میانه آمده، آنها را به زبانِ پارسیِ نو اَندر می کنیم ( با نگاه به دگرگونی هایِ آوایی یا ترادیسی هایی که از زبانِ پارسیِ میانه به پارسیِ نو رُخ داده اند ) ؛
ب - اگر خواستارِ ساختِ واژگانی با ویژگیهایِ نامبرده هستیم که در زبانِ پارسیِ میانه نیامده اند، آنها را می بایست از زبانِ اوستایی بیرون بکشیم. به چه سان؟
نخست کُنونه ها ( Praesens ) یا بُن هایِ کُنونیِ ریشه هایِ اوستایی را می جوییم ؛ سپس آنها را به ریختِ پارسیِ میانه و پس از آن، به ریختِ پارسیِ نو در می آوریم یا آنها را فرارون ( =مستقیم ) به ریختِ پارسیِ نو درمی آوریم ( با نگاه به دگرگونی هایِ آوایی یا ترادیسی هایی که از زبانِ اوستایی/ پارسیِ میانه به پارسیِ نو رُخ داده اند ) .
. . . . . . . . . . . . .
اکنون در پیامهایی جداگانه یک به یک پیرامونِ واژگانِ انجامیده به " اَفتن : aftan / اَمیدن:amidan " یا " آفتن: āftan / آمیدن: āmidan " سخن می گویم. ( برای دیدن نمونه های بیشتر به زیرواژه " آفتن" در همین تارنما نگاه بیاندازید. )

قدرت، نیرو
دیلم، بیرم
حمید رضا مشایخی - اصفهان
بازو
خود اهرم به معنی دسته استhandleon
بیرم ، دیلم
دیلم
بیرم