بسروری و امیر رعیت و لشکر
پذیردت ز خدا گر روی بحکم تبار.
( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279 ).
|| پادشاهی. سلطنت : برادر ما... را... آوردند و بر تخت نشاندند وبر وی بامیری سلام کردند. ( تاریخ بیهقی ). || ( ص نسبی ) منسوب به امیر. || ( اصطلاح موسیقی ) آهنگی که بدان دوبیتی های امیر پازواری را خوانند. ( از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به امیر پازواری شود. || ( اصطلاح صوفیه ) اراده خود را جاری کردن بر سالک. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از یادداشت مؤلف ). - زر امیری ؛ نوعی زر : و نقد ایشان [ اهل یزد ] را زرامیری گویند کی سه دینار از آن دیناری سرخ ارزد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 122 ).
- شال امیری ؛ ترمه ای که بدستور میرزا تقی خان امیرکبیر در کرمان ، یزد، کاشان و اصفهان و غیره بافتند. ( یادداشت مؤلف ).
- مال امیری ؛ مال موظف بر زمین خراجی. ( یادداشت مؤلف ).
امیری. [ اَ ] ( اِخ ) از شاعرانی است که مقدم بر امیرعلی شیر نوایی بوده اند، و امیرعلی شیر در مجالس النفائس در ضمن شرح حال کسانی که در آخر زمان آنان بوده وملازمت آنان را درک نکرده می نویسد: مولانا امیری ترک بود. نظم ترکی او هم نیک واقع شده ولی شهرت نگرفته در فارسی [ در ] جواب خواجه کمال این مطلع از اوست :
روز قسمت هر کسی از عیش بخش خود ستاند
غیر زاهد کو ریاضتها کشید و خشک ماند.
( از مجالس النفائس صص 18 - 19 ).
امیری. [ اَ ] ( اِخ ) امیربیگ ، از ایل افشار و از شاعران قرن دهم هجری و معاصر صادقی کتابدار بوده. از اوست :
نیستم راضی که گوید غیر پیغام ترا
بی ادب ترسم که آرد بر زبان نام ترا.
یک قطره خون و صد غم و محنت ، دل من است
یک دیدن و هزار بلا حاصل من است.
( از مجمعالخواص ص 127 ).
امیری. [ اَ ] ( اِخ ) محمدصادق خان ، متخلص به امیری و مشهور به ادیب الممالک ( 1277 - 1336 هَ.ق. ). شاعر دوره اخیر بود. رجوع به ادیب فراهانی شود.
امیری. [ اَ ] ( اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان شیراز با 105 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه و صیفی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).بیشتر بخوانید ...