اقطاع. [ اِ ] ( ع مص ) سرزنش نمودن. || غلبه کردن بحجت بر کسی. || سپری گردیدن آب چاه. || بسنده شدن جامه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ببریدن دادن شاخه های درخت را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). دستوری دادن در بریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بازایستادن ماکیان از بیضه نهادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). خایه مرغ منقطع شدن. ( تاج المصادر ). || هنگام درودن خرما رسیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || سپری شدن و بازایستادن باران از قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جوی گذرانیدن بسوی کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || سپری و بریده گردیدن حجت و جواب از کسی و ساکت و ملزم شدن او. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). از حجت وابریده شدن یعنی فروماندن. ( تاج المصادر ). || بخشیدن کسی را پاره ای از زمین خراج. یقال : اقطعه قطیعة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). کسی را اقطاع دادن. ( المصادر زوزنی ). زمین را به تیول دادن. || ( اِ ) ملک یا قطعه زمین مذکور که کسی را دهند :
دور نه چرخ بهر اقطاعش
قرعه بر هفت کشور اندازد.
خاقانی.
جمشید زمانه شاه مغرب اقطاع ده جهان دولت.
خاقانی.
ز ملک من اقطاع من میدهی ادیم سهیل از یمن میدهی.
نظامی.
کم کن اجری که زیادت خورندخاص کن اقطاع که غارتگرند.
نظامی.
غلامان باقطاع خود تاخته وطنگاهی از بهر خود ساخته.
نظامی.
چون لبش را بلطف خندان کردرسم اقطاع او دوچندان کرد.
نظامی.
سفله را اقطاع دنیی بهتر از عقبی بودخود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبرست.
عطار.
اگر هشت بهشت را در کلبه ما گشایند و دلالت هر دو سرای باقطاع ما دهند هنوز بدان یک آه که در سحرگاه بر یاد شوق او برآید ندهیم. ( تذکرة الاولیاء عطار ).گرفتم که خود خدمتی کرده ای
نه پیوسته اقطاع او خورده ای.
سعدی.