آورد به اضطرارم اول بوجود
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود.
خیام.
هرچه نفست خواست داری اختیارهرچه عقلت خواست آری اضطرار.
مولوی.
زاریت باشد دلیل اضطرارخجلتت باشد دلیل اختیار.
مولوی.
به اختیار شکیبایی از تو نتوان کردبه اضطرار توان بود اگر شکیبایی.
سعدی ( طیبات ).
|| ظلم و زبردستی. || ممانعت. || تنگدستی و درماندگی. ( ناظم الاطباء ).- از سر اضطرار ؛ به اجبار و از درماندگی و ناچاری و ناگزیری : شاه شار از سر اضطرار و خوف وخامت عاقبت و تبعه مخالفت دارا را با پیش سلطان فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 381 ). خلف دیگرباره از سر اضطرار روی با حضرت منصور نهاد و بدو پناهید. ( همان کتاب ص 35 ). او از سر اضطرار و بن دندان خدمت منتصر را کمر بست. ( همان کتاب ص 189 ).
- به اضطرار رسیدن ؛ ناچار شدن. ناگزیر شدن. مجبور شدن : مجدالدوله و کافله ملک به اضطرار رسیدند و او را استمالت کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 386 ).