نمک
جسمی سفیدرنگ، بلوری، شورمزه، و محلول در آب که در اغذیه می ریزند و با بسیاری از خوراکی ها خورده می شود که از آب دریا و از معدن به دست می آید، کلرور سدیم، نمک طعام.
نمک نشناس، ناسپاس.
کسی که نان ونمک دیگری را خورده و با خرج او پرورش یافته.
آن که نان ونمک کسی را خورده.
نمک خوار بودن، عمل نمک خواره.
نان ونمک کسی را خوردن.
ویژگی گوشت یا چیز دیگر که آن را در نمک خوابانده و با نمک پرورده باشند.
۱. کسی که قدر نان ونمکی را که از دیگران خورده بداند.
۲. وفادار.
۳. سپاسگزار.
= سولفات دومنیزی
جسمی سفیدرنگ، متبلور، و شور که در مجاورت هوا رطوبتش برطرف و شکفته می شود. در آب گرم حل می شود و در طب، شیشه گری، و صابون پزی استعمال می شود.
کسی که نان ونمک دیگری را بخورد و موظف به رعایت حق نان ونمک شود.
نمکزار.
آن که حقوق نان ونمک را رعایت نکند، نمک به حرام، ناسپاس.
۱. آنچه نمک نداشته باشد.
۲. [مجاز] کسی که صورت و کردار و رفتارش دلپسند نباشد.
...