لمس
نرم، سست، بیحال، دست مالیدن بچیزی، سودن، بساویدن، لس
۱- ( مصدر ) سودن چیزی را بادست بپساویدن پرواسیدن . ۲- ( اسم ) دست سودگی سایش بادست بپساوش ملامسه : و این لمس هم بدست بود و هم بدیگر جوارح . ۳- ( اسم ) حس لامسه : و اگر چیز را هیچ قوت نبود مگر حس لمس ... ۴- ( مصدر ) آرمیدن بازن جماع کردن : به لمس پیرزن ماند حضوزناکسان ای دل . وضو باطل کند و اخر ندارد نار پستانی . ( خاقانی .سج. ۴۱۴ )
دهی از دهستان سیلاخو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد .
[ گویش مازنی ] /lams/ کرخت - بی حس و حرکت
[ گویش مازنی ] /lams baviyen/ نم گرفتگی و ملایم شدن غلاف غلات و دیگر چیزها - بی حس شدن و کرخت شدن بدن
( مصدر ) بی حس و حرکت شدن فالج گشتن .
فالج گونه شدن . بی حس و بی حرکت ارادی گشتن اندامی .
( مصدر ) دست مالیدن بپسودن بساویدن : بسودن چیزها محتاج توسط هوانبود در شناخت آن چیز که لمس کند .