فرهنگ فارسی
دانشنامه آزاد فارسی
تصویری از مراسم عروسی تصویری از مراسم عروسی تصویری از مراسم عروسی ایل ترک ایران. از ایلات بزرگ چادرنشین فارس، مرکب از طوایف دره شوری، شش بلوکی، عمله، فارسیمدان، کشکولی بزرگ و کشکولی کوچک، مشتمل بر ۱۷,۴۴۴ خانوار چادرنشین و هزاران خانوار یک جانشین شهری و روستایی. جمعیت قشقاییان در اوایل دورۀ قاجاریه بالغ بر ۶۰هزار خانوار بود، اما با توسعۀ یک جانشینی در دو قرن اخیر، تعداد آن ها کاهش یافته است. بخش اعظم ایل قشقایی را طوایف ترک زبان تشکیل می دهند، اما چند طایفۀ کرد و لر و عرب، نظیر طوایف چگینی، طیبی، لک، فیلوند، عالیوند، شیبانی و عرب گاومیشی از این ایل اند که گویا در قرون اخیر به قشقایی ها پیوسته اند. سردسیر ایل قشقایی، در بخشی از شمال فارس، از نیریز تا سمیرم اصفهان، مناطق معروفی همچون دزکرد، کامفیروز، پادنا، کاکان، سرحد چهاردانگه، سرحد شش ناحیه، بیضا، رامجرد و دشت ارژن، است و گرمسیر آنان در نیمۀ جنوبی فارس و مناطقی همچون فیروزآباد، فراشبند، قیر و کارزین، بلوک دشتی، بلوک اربعه، خنج، خشت و دشتستان بوشهر است. قشقایی ها در مجموع پنج ماه از سال را در گرمسیر و پنج ماه را در سردسیر و دو ماه را در مسیرهای کوچ سالیانه یا ایل راه ها می گذرانند. نظام اجتماعی قشقایی ها مبتنی بر شش مرتبه به نام های خانواده، بیله، بنکو، تیره، طایفه و ایل است. در این سازمان اجتماعی، ایلخان، مقام اول را دارا بود و پس از آن کلانتران طوایف و بعد از آنان کدخدایان تیره ها و سپس ریش سفیدان بنکوها قرار داشتند. قشقایی ها از قدیم ترین ترکان چادرنشین فارس به شمار می آیند. طبق اخبار موجود، دسته ای از ترکان خلج در زمانی نامعلوم از روم به ایران آمدند و در فارس مستقر شدند. بعضی از آنان به یک جانشینی روی آوردند و بعضی به چادرنشینی مشغول شدند. سرزمین فارس از قرن ۶ق، محل سکونت گروه هایی از ترکان سلغری، از قبایل بیست ودوگانۀ غز، بود. اتابکان سلغری فارس (۵۴۳ـ۶۸۶ق) از این مردم برخاستند. ایل قشقایی از اتحاد طوایف ترک زبان با یکدیگر و اتحاد تدریجی آنان با طوایف کرد و لر و عرب فارس و بختیاری و کهگیلویه شکل گرفته است. نام قشقایی ها در میانۀ قرن نهم و ضمن رقابت ها و مبارزات شاهزادگان تیموری، پس از مرگ شاهرخ، به میان آمده است. در اسناد و کتاب های دورۀ صفوی به جز تذکرۀ نصرآبادی به قشقایی ها اشاره ای نشده، اما حضور فارسیمدان ها در شورش یعقوب خان ذوالقدر (۹۹۹ق) حاکی از موقعیت آنان در عصر صفویه است. به نظر می رسد که جریان تشکیل یا تکمیل ایل قشقایی در نیمۀ دوم حیات سلسلۀ صفویه به پایان رسیده است. ریاست ایل قشقایی از دورۀ صفویه با خاندانی از طایفۀ شاهلو بود. جد آنان، امیر قاضی شاهلو نام داشت. اعقاب او تا زمان زندیه شهرتی نداشتند. اسماعیل خان فرزند جانی آقا قشقایی، در سال های حکومت کریم خان زند از نزدیکان و محارم او بود و به نوشتۀ میرزا محمد کلانتر فارس، خود را وکیل السلطنۀ کریم خان می دانست. جانشینان کریم خان چشمان او را کور کردند و دستان پسرش (به روایت دیگر برادرش) حسن خان را بریدند. سلسلۀ حکام قشقایی، از سال های سلطنت فتحعلی شاه قاجار به عناوین ایل بیگی و ایلخانی دست یافتند. جانی خان قشقایی ( ـ ۱۲۳۹ ق) فرزند اسماعیل و پسرش محمدعلی (۱۲۰۸ـ ۱۲۶۸ق) نخستین خوانین قشقایی اند که از این عناوین برخوردار شدند. محمدقلی خان ایلخانی (۱۲۲۴ـ۱۲۸۴ق) بعد از فوت برادرش، ایلخان قشقایی شد و فرزندش سلطان محمدخان با همان عنوان، چندسالی حاکم ایل قشقایی بود. مرتضی قلی خان ایل بیگی، فرزند جانی خان در سال های آخر سلطنت فتحعلی شاه حدود ۲هزار خانوار از چادرنشینان مالدار قشقایی را از همۀ طوایف و تیره ها، برای خدمت به خود جدا کرد و ۲هزار سوار از آنان ترتیب داد که همواره در خدمت او بودند. طایفۀ معروف عملۀ قشقایی از این مردم تشکیل شده است. قشقاییان در دورۀ قاجار چند دستۀ بزرگ نظامی در اختیار دولت ایران قرار می دادند و خان زادگان قشقایی فرماندهان آنان بودند. جنگ های ایل قشقایی با ایلات بزرگ همسایه نظیر بختیاری ها و بویراحمدی ها و ممسنی ها، یکی از فصول تاریخ فارس در عصر قاجاریه را رقم زده است. ایلخانان و کلانتران قشقایی از ملاکان و حشم داران بزرگ فارس بودند و از این طریق ثروت هنگفتی به دست می آوردند. بزرگ ترین ایلخان قشقایی، اسماعیل خان، ملقب به صولت الدوله پسر داراب خان است. او از دورۀ مظفرالدین شاه تا سال های اول سلطنت پهلوی صاحب این مقام بود. رقابت و مبارزات او با خانوادۀ قوام الملک و حامیان آن، به ویژه در سال های انقلاب مشروطیت و پس از آن، یکی از عوامل اصلی حوادث فارس در آن سال ها بوده است. صولت الدوله در عین حال رقیب خوانین بختیاری نیز به شمار می آمد. مخالفت های او با پلیس جنوب و نبردهایش با نظامیان انگلیسی و متحدان محلی آن در ۱۳۳۶ـ ۱۳۳۸ ق، برای صولت الدوله و پسرانش شهرتی ملی پدید آورد. او در اوایل سلطنت پهلوی، به نمایندگی مجلس رسید، اما در ۱۳۰۸ش به زندان افتاد. صولت الدوله در نتیجۀ شورش های عشایری فارس آزاد شد و برای آرام کردن عشایر که از تعدیات نظامیان به تنگ آمده بودند، به آن جا رفت و پس از آن دوباره به نمایندگی مجلس رسید. در ۱۳۱۱ش پس از فوت میرزا حسن خان مستوفی الممالک، که از حامیان او بود، به همراه فرزندش محمدناصرخان، که همانند او نمایندۀ مجلس بود، به زندان افتاد و در اواخر همان سال در زندان به طرز مشکوکی درگذشت. در فاصلۀ مرگ او تا استعفای رضاشاه، ارتش حاکم ایل قشقایی بود. تعدیات زنندۀ افسران ارتش و سخت گیری های کمرشکن و آزاردهندۀ نظامیان در اجرای سیاست اسکان اجباری چادرنشینان و سرکوبی هرگونه مقاومتی، صدمات فراوانی بر تودۀ عشایری وارد آورد. تغییر اوضاع ایران سبب بازگشت خانوادۀ صولت الدوله به میان ایل قشقایی شد. اینان تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش در بعضی حوادث مهم فارس دست داشتند و پس از آن ناگزیر به خارج از ایران رفتند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی دوباره به میهن بازگشتند. آنان از هنگام ورود به ایران کوشش هایی برای کسب دوبارۀ ریاست ایل قشقایی به عمل آوردند، اما نتایج این کوشش ها بسیار اندک بود و سرانجام کاملاً نظام ایلخانیگری برافتاد.
wikijoo: قشقایی
پیشنهاد کاربران
به نشانه اعتراض به خاطر اهانت به قوم قشقایی از ابادیس خارج می شوم ، اما
به خاطر این اهانت ساکت نخواهم نشست و اهانت کنندگان را محاکمه خواهم کرد
به خاطر این اهانت ساکت نخواهم نشست و اهانت کنندگان را محاکمه خواهم کرد
باید افسوس خورد به صفحه آبادیس ، ، به خاطر نشر جعلیات و اهانت به قوم قشقایی و حذف کردن نظرات قشقایی ها در زیر نام قشقایی و همکاری وهم یاری با کسانی که، به قوم قشقایی اهانت می کنند
این یک ترفند صدساله است زمانی که پان فارسها در بحث با تورکان کم می آورند، آنها را به جدایی طلبی محکوم می کنند،
... [مشاهده متن کامل]
با این کار شما مصصم تر شدم که مستندی قوی ومحکم با توجه به اسناد ازتورکان و قشقایی ها درست کنم، .
وکلام آخر این صفحه ابادیس را بگذارید، ابادیس لر وفارس ،
چرا که در هرجایی در این صفحه من دیدم که به تورکان مربوط بوده ، نظرات تورکان را حذف کرده اید،
نژادپرستی به خصوص از نوع نژاداتل، متلی افت علم و دانش است،
😓😓😓😓
فاقعا باید افسوس خورد،
کوپگ هوخورور ، ، ، کاروان گچیر
این یک ترفند صدساله است زمانی که پان فارسها در بحث با تورکان کم می آورند، آنها را به جدایی طلبی محکوم می کنند،
... [مشاهده متن کامل]
با این کار شما مصصم تر شدم که مستندی قوی ومحکم با توجه به اسناد ازتورکان و قشقایی ها درست کنم، .
وکلام آخر این صفحه ابادیس را بگذارید، ابادیس لر وفارس ،
چرا که در هرجایی در این صفحه من دیدم که به تورکان مربوط بوده ، نظرات تورکان را حذف کرده اید،
نژادپرستی به خصوص از نوع نژاداتل، متلی افت علم و دانش است،
😓😓😓😓
فاقعا باید افسوس خورد،
کوپگ هوخورور ، ، ، کاروان گچیر
تعصب ( قرآن )
تعصّب از مادّه �عَصَبَ� در اصل به معنای رشته هایی است که مفاصل استخوان ها و عضلات را به هم پیوند می دهد. سپس این مادّه به معنای هر نوع وابستگی شدید فکری و عملی آمده است که غالبا بار منفی دارد؛ هر چند وابستگی مثبت نیز در مفهوم آن هست. اما معمولا این لفظ در مفهوم افراطی و مذموم آن به کار می رود. تعصب و تحجر به معنای ایستایی، تحول ناپذیری، جمود و برنتابیدن فرهنگ و ارزش های حق و متعالی است که هم در ساحت بینش و دانش ( تحجر ) و هم در حوزه گرایش و رفتار ( جمود ) بروز و ظهور دارد و عقل و دل و ابزارهای معرفت یاب و منابع شناخت زا را نیز شامل می گردد. ابن منظور در مورد معنای لغوی عصبیّت می گوید:�إن یدعوالرجل إلی نصرة عُصبته و التألّب معهم علی من یناویهم ظالمین او مظلومین:عصبة خویشاوندان پدری هستند و در پی آن شخص به دنبال طرفداری و دفاع از قوم و قبیله خود می باشد. � [۳]تعصب برگرفته از عصبیت و آن خصلتی است که فرد را به حمایت از خویشان خود وادار کند، ظالم باشند یا مظلوم. امام سجاد علیه السّلام می فرماید: تعصبی که به سبب آن، انسان، گناهکار شمرده می شود این است که شخص اشرار قوم خویش را بهتر از نیکان دیگر اقوام بداند. [۴]این لغت با واژه حمیّت ارتباط نزدیکی دارد. واژه �حمیّت� از مادّة �حمی� به معنی حرارت است، و سپس در معنی غضب، و سپس به معنی نخوت و تعصب آمیخته با غضب به کار رفته است، تعبیر دیگر که از عصبیت در آیات و روایات آمده حمیت است:
... [مشاهده متن کامل]
•�إِذْ جَعَلَ الَّذینَ کَفَرُوا فی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ. . . : ( به خاطر بیاورید ) هنگامى را که کافران در دل هاى خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند؛. . . �این واژه گاه در همین معنی مذموم و گاه در معنی ممدوح و پسندیده به کار می رود، و اشاره به غیرتِ منطقی و تعصّب در امور مثبت و سازنده است.
لینک بقیهش پایین قرار می دهم می دانم فایده نداره ولی بازهم قرار می دهم.
تعصّب از مادّه �عَصَبَ� در اصل به معنای رشته هایی است که مفاصل استخوان ها و عضلات را به هم پیوند می دهد. سپس این مادّه به معنای هر نوع وابستگی شدید فکری و عملی آمده است که غالبا بار منفی دارد؛ هر چند وابستگی مثبت نیز در مفهوم آن هست. اما معمولا این لفظ در مفهوم افراطی و مذموم آن به کار می رود. تعصب و تحجر به معنای ایستایی، تحول ناپذیری، جمود و برنتابیدن فرهنگ و ارزش های حق و متعالی است که هم در ساحت بینش و دانش ( تحجر ) و هم در حوزه گرایش و رفتار ( جمود ) بروز و ظهور دارد و عقل و دل و ابزارهای معرفت یاب و منابع شناخت زا را نیز شامل می گردد. ابن منظور در مورد معنای لغوی عصبیّت می گوید:�إن یدعوالرجل إلی نصرة عُصبته و التألّب معهم علی من یناویهم ظالمین او مظلومین:عصبة خویشاوندان پدری هستند و در پی آن شخص به دنبال طرفداری و دفاع از قوم و قبیله خود می باشد. � [۳]تعصب برگرفته از عصبیت و آن خصلتی است که فرد را به حمایت از خویشان خود وادار کند، ظالم باشند یا مظلوم. امام سجاد علیه السّلام می فرماید: تعصبی که به سبب آن، انسان، گناهکار شمرده می شود این است که شخص اشرار قوم خویش را بهتر از نیکان دیگر اقوام بداند. [۴]این لغت با واژه حمیّت ارتباط نزدیکی دارد. واژه �حمیّت� از مادّة �حمی� به معنی حرارت است، و سپس در معنی غضب، و سپس به معنی نخوت و تعصب آمیخته با غضب به کار رفته است، تعبیر دیگر که از عصبیت در آیات و روایات آمده حمیت است:
... [مشاهده متن کامل]
•�إِذْ جَعَلَ الَّذینَ کَفَرُوا فی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ. . . : ( به خاطر بیاورید ) هنگامى را که کافران در دل هاى خود خشم و نخوت جاهلیّت داشتند؛. . . �این واژه گاه در همین معنی مذموم و گاه در معنی ممدوح و پسندیده به کار می رود، و اشاره به غیرتِ منطقی و تعصّب در امور مثبت و سازنده است.
لینک بقیهش پایین قرار می دهم می دانم فایده نداره ولی بازهم قرار می دهم.
منابع های پان ترک منبع های هستند در فضای مجازی کارشون تحریف تاریخ هست قانون برای تو حلال مشکلات است خدایا چقدر ترسیدن چقدر روز علاف بیکار آبادیس حال من گرفت وای خدا🤣🤣🤣🤣🤣😅😅🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
... [مشاهده متن کامل]
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😅
دو اشتباه فاحش قومگرایان/ در نقد زهتابی
داشته ام و سپس حتی بعد از آنکه از کار دانشگاهی به کار رسانه ای گذشتم در جنب کار روزمره هیچ وقت از خواندن و نوشتن و تحقیق در مورد زبان و ادبیات و تاریخ دست نکشیدم. اما باید اعتراف کنم که تا کنون نمیدانستم انگیزه اصلی بعضی از هوطنان قومگرای ما چیست که هر از گاهی میگویند آذربایجان بیش از 4 - 5 هزار سال است که تُرک و تُرک زبان است. حتی بعضی ها تعارف را کنار گذاشته از 7 - 8 هزار سال سخن میگویند.
تصور من همیشه این بود که اینها از آن صحبت های قهوه خانه ای است که مدعیان و شنوندگان خودشان هم میدانند نیمه خیالبافی و نیمه شوخی است. اما اخیرا با اصرار یکی از همین هموطنان کتابی موسوم به �تاریخ قدیم ترکان ایران� به قلم محمد تقی زهتابی را خواندم که تا همین یکی دو ماه قبل برایم ناآشنا بود. حالا تصور کنم تا حدی میفهمم که پایه باصطلاح �تئوریک� آن تصورات مربوط به 4 - 5 و یا 7 - 8 هزار سال از کجاست و تصورات پان ترکیست های ما چرا و در چه مواردی حتی با تصورات پان ترکیست های ترکیه هم فرق میکند.
شما چه در منابع و ماخذ دانشگاهی اروپائی، آمریکائی و روسی نگاه کنید و چه محققین جدی و دانشگاهی ترکیه را بخوانید خواهید دید که در باره اقوام ترک زبان و کوچ آنها از آسیای مرکزی به ایران، ترکیه و شمال عراق کنونی اتفاق نظرکامل بر آن است که ( 1 ) مسکن اصلی و اولیه اقوام ترک زبان در آسیای مرکزی یعنی شمال شرق ایران تا مرز های چین و مغولستان و حتی رو به شمال یعنی سیبری بوده و ( 2 ) این اقوام که تقریبا همگی بصورت کوچنده و عمدتا از طریق گله داری زندگی میکرده اند پیوسته و بخاطر شرایط طبیعی و یا سیاسی ( یعنی زد و خورد و پیروزی و مغلوبیت هر قوم در مقابل قوم دیگر ) در حال حرکت و کوچ از یک منطقه به منطقه دیگر بوده اند. بخش بزرگی از آنها یعنی اوغوز ها که سلجوقیان و افشاریان شاخه های مهمی از آنها بودند از قرن دهم م. به بعد از آسیای مرکزی به طرف افغانستان و خراسان کنونی و از آنجا به تمام ایران، قفقاز، شمال عراق و ترکیه کنونی کوچ کرده و در عرض چندین صد سال بعد در این مناطق سکنی گزیده اند. در نتیجه این جابجائی قومی 500 ساله، ترکیب اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تمام این کشور ها یعنی افغانستان، ایران، قفقاز و ترکیه رنگ و جهت دیگری گرفته و در عین حال زبان بخشی از افغانستان و خراسان، تقریبا تمام آذربایجان، تکه هائی از شمال عراق و بخش بزرگی از ترکیه کنونی تبدیل به ترکی شده است.
در محافل دانشگاهی و حتی سیاسی غرب و روسیه و حتی ترکیه من کسی را ندیده ام و کتابی جدی نخوانده ام که خلاف این را بگوید و مثلا، مانند آنچه که آقای زهتابی بر پایه گمانه زنی و آرزوی خود نوشته اند ادعا کند که تاریخ ترکان ایران تا هشت هزار سال قدمت دارد ( ! ) چرا، چونکه بنظر آقای زهتابی ازایلامیان و سومریان واشکانیان گرفته تا اورارتو و مادها و هوریان همه و همه تُرک بوده اند!!!
البته من نمیخواهم مانند بعضی ها کار آکادمیک آقای زهتابی را صرفا به این جهت مشکوک بشمارم که ایشان از فعالین سابق فرقه دمکرات آذربایجان بودند و از باکو همراه محمود پناهیان از فعالین فرقه با دعوت صدام حسین به بغداد رفته بود تا ضمن تاسیس یک باصطلاح �جبهه خلق های ایران� به فعالیت تجزیه طلبانه علیه ایران زمان شاه پرداخته و درضمن یک عنوان �پروفسوری� هم از دانشگا بغداد بگیرند. ولی واقعا فکر کنم بهتر است کسی هم نداند که این باصطلاح �نظریه� جدید چیست و صاحبش کیست تا مایه شرمندگی بیشتر ایشان و ما آذربایجانی ها نشود. اگر حتی یک ترم، واقعا عرض میکنم: فقط یک ترم هم در یکی از این دانشگاه های نوتاسیس و بی استاد ایران و ترکیه هم بخوانید خواهید فهمید که حتی نیازی برای بحث در مورد این فرضیه های تخیلی و خنده دار نیست.
تعجب من از کسانی است که دنبال این قبیل جعلیات فرضی که همچون �تاریخ� به خورد مردم داده میشود افتاده و بر پایه همین جعلیات نتیجه گیری هائی کرده طرز فکر و رفتار اجتماعی و سیاسی خود را طبق آن تنظیم میکنند.
آیا ما واقعا این قدر دچار فقر و عقب ماندگی فکری و علمی شده ایم؟
اینکه از زمان رضا شاه به بعد زبان و فرهنگ ترکی آذربایجان دچار محدودیت های شدید و حتی تحقیر و توهین شد مسئله ای است مهم که لازمه اش تفکر جدی و علمی و راه حلی عملی و مشترک است بدون مبالغه، بدون نفاق ملی، و بدون افراط و تفریط وخیال پردازی های افسانه ای که لعابی �علمی� به آن زده شده باشد.
چه نیازی هست که مثل کودکان که برای قوی نشان دادن خودشان در مورد قد و هیکل و قدرت و ثروت پدر خود بطور مبالغه آمیز صحبت میکنند، در مورد قدمت تاریخ حضور ترک ها در سرزمین آذربایجان، سومریان و اورارتو ها و اشکانیان و ماد ها را تُرک قلمداد کرده عِرض خودتان را ببرید و زحمت اهل علم را بدارید؟ چه عیبی دارد که واقعیت را طوری که هست قبول کنیم که زبان اکثریت مردم آذربایجان و ترکیه هزار و یا دو هزار سال قبل هر چه بود، بهر حال ترکی نبود؟ این که عیب نیست.
مگر زبان مردم مصر همیشه عربی، زبان مردم آمریکا همیشه انگلیسی و یا زبان خود مردم فارسی زبان ایران همیشه فارسی بوده؟
مگر ترک های ترکیه بر خلاف همه دلایل و شواهد ادعا میکنند که قبل از کوچ ترک ها به بیزانس در قرن یازدهم م. همه ساکنین ترکیه کنونی اعم از روم و کُرد و ارمنی و خیلی قبل از آنها، مثلا هیتیت ها و غیره تُرک و یا تُرک زبان بودند؟
آخر به ریش آدم میخندند!
مطمئن هستم این کار حتی مایه آبروریزی و بی اعتباری هویت طلبان صمیمی آذربایجانی شده در نهایت به اهدافی عادلانه و طبیعی مانند حق تحصیل بزبان مادری که همه ما خواهان آنیم ضرر هم میزند. این یک اشتباه فاحش بعضی قومگرایان آذربایجانی ما.
اشتباه فاحش دوم اینکه اگر چه این هموطنان مرتبا میگویند و تکرار میکنند که معیار آنها در فکر و رفتارشان مشخصات بیولوژیک و �نژادی� انسان ها نیست اما همیشه وقتی �تُرک� میگویند منظورشان فقط زبان و فرهنگ نیست، ملیت، قومیت و �نژادی� است که به هر حال از اطرافیان خود از قبیل ایرانی ها، کُرد ها، اعراب، ارمنی ها و غیره متفاوت و متمایزند – آنهم نه تنها بخاطر زبان و فرهنگشان. آنها با این تصور زندگی میکنند که گویا در یک برهه تاریخی، چه هزار و چه هشت هزار سال پیش، کسی و نیروئی تمام سرزمین آذربایجان را از مردم و جمعیت قبلی آن که تُرک نبوده کاملا خالی کرده و ملتی تُرک با مشخصات قومی و نژادی کاملا متفاوت و زبان و فرهنگی مطلقا دیگر جای آنها را گرفته که با ملل و اقوام دور و بر خود هیچ رابطه و همزیستی و آمیزشی نداشته و ندارد بلکه با همه آنها پیوسته در حال رقابت و جنگ و جدل است!!
الانصاف! آخر کسی در آذربایجان قتل عام ملی و سرتاسری نکرده. مردم باستانی این سرزمین همگی جمع شده به جای دیگری کوچ هم نکرده اند. این همان مردم و ملت است با همان مشخصات و ویژگیهای باستانی که زمانی با اقوام تازه نفس ترک زبان آمیخته اند و نتیجه اش، چه از نظر قد و قواره و قیافه و صورت و رنگ چشم و مو و چه زبان و فرهنگ همین است که امروز بعد از هزار سال می بینید و می بینیم. به مشخصات بیولوژیک و نژادی خودتان و مردم آسیای مرکزی نگاهی بکنید. آیا خراسانی ها، آذربایجانی ها و شهروندان �تیپیک� ترکیه کنونی بعد از اینهمه کوچ و اختلاط شبیه قزاق ها، ترکمن ها و یا اوزبک ها هستند؟ حتی زبان ترکی ما در این هزار سال فرق کرده و از زبان دیگرترک زبانان متمایز شده.
�تُرک� در قاموس ما آذربایجانیان یعنی تُرک زبان – که درست است. ما �تُرک� هستیم یعنی زبان ما ترکی است، یک ترکی مخصوص به این سرزمین، مخصوص به آذربایجان، با گذشته و تاریخ و تغییر وتحولات مخصوص خودش، زبان و فرهنگی که به آن افتخار میکنیم و میخواهیم رواجش دهیم. تبار ما تبار دیرین ماست که مانند دیگر مناطق ایران با اقوام ترک زبان ( و در عین حال دیگر اقوام ) مخلوط شده. اما ملیت ما آذربایجانیان از دیگر ایرانیان فرقی نمیکند چونکه ما همه یک کشور و یک تاریخ داشتیم.
حد اقل شما بعنوان آذربایجانیان ایران این ادعا را نکنید زیرا این ادعا هم به همان درجه بی اساس است که اشتباه فاحش نخست غلط است: این که خوب شد یا بد شد خود قضاوت کنید، اما از شاه اسماعیل صفوی که بعد از خلافت عربی – اسلامی بنیاد ایران معاصر را گذاشت گرفته تا شاه عباس صفوی و عباس میرزای قاجار و ستار خان و خیابانی و دکتر مصدق قاجار آذربایجانی ها و ترک زبان ها بیشتر از هر ایرانی دیگر ایرانی بوده اند. از نظر �ملیت� و �ایرانیت� بین بنده تبریزی و فلان دوست تهرانی و یا شیرازی بنده فرقی نیست. فقط زبان مادری مان فرق میکند. حق زبان مادری است که مانند بسیاری حقوق دیگر پایمال میشود. اختلاف بر سر �این ملت و آن ملت� نیست.
دوگانگی و دو دستگی �ما� و �آنها�، �ما معصومین� و �آنها ظالمین�، �ما متضررین� و �آنها متنفعین� و بالاخره �ما ملت تُرک� و �آنها ملت فارس� نه تنها از پایه غلط است بلکه باعث تفرقه، خصومت و نزاعی میشود که نه فقط برای یک طرف، بلکه برای هر دو طرف خانمانسوز است. من در عجبم که قومگرایان ما، حتی در چهارچوب اندیشه قوم گرائی، چگونه قبول میکنند که این جفا را در حق مردم خود یعنی اهل آذربایجان بکنند؟
منبع. لینک پایین قرار می دهم

... [مشاهده متن کامل]
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😅
دو اشتباه فاحش قومگرایان/ در نقد زهتابی
داشته ام و سپس حتی بعد از آنکه از کار دانشگاهی به کار رسانه ای گذشتم در جنب کار روزمره هیچ وقت از خواندن و نوشتن و تحقیق در مورد زبان و ادبیات و تاریخ دست نکشیدم. اما باید اعتراف کنم که تا کنون نمیدانستم انگیزه اصلی بعضی از هوطنان قومگرای ما چیست که هر از گاهی میگویند آذربایجان بیش از 4 - 5 هزار سال است که تُرک و تُرک زبان است. حتی بعضی ها تعارف را کنار گذاشته از 7 - 8 هزار سال سخن میگویند.
تصور من همیشه این بود که اینها از آن صحبت های قهوه خانه ای است که مدعیان و شنوندگان خودشان هم میدانند نیمه خیالبافی و نیمه شوخی است. اما اخیرا با اصرار یکی از همین هموطنان کتابی موسوم به �تاریخ قدیم ترکان ایران� به قلم محمد تقی زهتابی را خواندم که تا همین یکی دو ماه قبل برایم ناآشنا بود. حالا تصور کنم تا حدی میفهمم که پایه باصطلاح �تئوریک� آن تصورات مربوط به 4 - 5 و یا 7 - 8 هزار سال از کجاست و تصورات پان ترکیست های ما چرا و در چه مواردی حتی با تصورات پان ترکیست های ترکیه هم فرق میکند.
شما چه در منابع و ماخذ دانشگاهی اروپائی، آمریکائی و روسی نگاه کنید و چه محققین جدی و دانشگاهی ترکیه را بخوانید خواهید دید که در باره اقوام ترک زبان و کوچ آنها از آسیای مرکزی به ایران، ترکیه و شمال عراق کنونی اتفاق نظرکامل بر آن است که ( 1 ) مسکن اصلی و اولیه اقوام ترک زبان در آسیای مرکزی یعنی شمال شرق ایران تا مرز های چین و مغولستان و حتی رو به شمال یعنی سیبری بوده و ( 2 ) این اقوام که تقریبا همگی بصورت کوچنده و عمدتا از طریق گله داری زندگی میکرده اند پیوسته و بخاطر شرایط طبیعی و یا سیاسی ( یعنی زد و خورد و پیروزی و مغلوبیت هر قوم در مقابل قوم دیگر ) در حال حرکت و کوچ از یک منطقه به منطقه دیگر بوده اند. بخش بزرگی از آنها یعنی اوغوز ها که سلجوقیان و افشاریان شاخه های مهمی از آنها بودند از قرن دهم م. به بعد از آسیای مرکزی به طرف افغانستان و خراسان کنونی و از آنجا به تمام ایران، قفقاز، شمال عراق و ترکیه کنونی کوچ کرده و در عرض چندین صد سال بعد در این مناطق سکنی گزیده اند. در نتیجه این جابجائی قومی 500 ساله، ترکیب اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تمام این کشور ها یعنی افغانستان، ایران، قفقاز و ترکیه رنگ و جهت دیگری گرفته و در عین حال زبان بخشی از افغانستان و خراسان، تقریبا تمام آذربایجان، تکه هائی از شمال عراق و بخش بزرگی از ترکیه کنونی تبدیل به ترکی شده است.
در محافل دانشگاهی و حتی سیاسی غرب و روسیه و حتی ترکیه من کسی را ندیده ام و کتابی جدی نخوانده ام که خلاف این را بگوید و مثلا، مانند آنچه که آقای زهتابی بر پایه گمانه زنی و آرزوی خود نوشته اند ادعا کند که تاریخ ترکان ایران تا هشت هزار سال قدمت دارد ( ! ) چرا، چونکه بنظر آقای زهتابی ازایلامیان و سومریان واشکانیان گرفته تا اورارتو و مادها و هوریان همه و همه تُرک بوده اند!!!
البته من نمیخواهم مانند بعضی ها کار آکادمیک آقای زهتابی را صرفا به این جهت مشکوک بشمارم که ایشان از فعالین سابق فرقه دمکرات آذربایجان بودند و از باکو همراه محمود پناهیان از فعالین فرقه با دعوت صدام حسین به بغداد رفته بود تا ضمن تاسیس یک باصطلاح �جبهه خلق های ایران� به فعالیت تجزیه طلبانه علیه ایران زمان شاه پرداخته و درضمن یک عنوان �پروفسوری� هم از دانشگا بغداد بگیرند. ولی واقعا فکر کنم بهتر است کسی هم نداند که این باصطلاح �نظریه� جدید چیست و صاحبش کیست تا مایه شرمندگی بیشتر ایشان و ما آذربایجانی ها نشود. اگر حتی یک ترم، واقعا عرض میکنم: فقط یک ترم هم در یکی از این دانشگاه های نوتاسیس و بی استاد ایران و ترکیه هم بخوانید خواهید فهمید که حتی نیازی برای بحث در مورد این فرضیه های تخیلی و خنده دار نیست.
تعجب من از کسانی است که دنبال این قبیل جعلیات فرضی که همچون �تاریخ� به خورد مردم داده میشود افتاده و بر پایه همین جعلیات نتیجه گیری هائی کرده طرز فکر و رفتار اجتماعی و سیاسی خود را طبق آن تنظیم میکنند.
آیا ما واقعا این قدر دچار فقر و عقب ماندگی فکری و علمی شده ایم؟
اینکه از زمان رضا شاه به بعد زبان و فرهنگ ترکی آذربایجان دچار محدودیت های شدید و حتی تحقیر و توهین شد مسئله ای است مهم که لازمه اش تفکر جدی و علمی و راه حلی عملی و مشترک است بدون مبالغه، بدون نفاق ملی، و بدون افراط و تفریط وخیال پردازی های افسانه ای که لعابی �علمی� به آن زده شده باشد.
چه نیازی هست که مثل کودکان که برای قوی نشان دادن خودشان در مورد قد و هیکل و قدرت و ثروت پدر خود بطور مبالغه آمیز صحبت میکنند، در مورد قدمت تاریخ حضور ترک ها در سرزمین آذربایجان، سومریان و اورارتو ها و اشکانیان و ماد ها را تُرک قلمداد کرده عِرض خودتان را ببرید و زحمت اهل علم را بدارید؟ چه عیبی دارد که واقعیت را طوری که هست قبول کنیم که زبان اکثریت مردم آذربایجان و ترکیه هزار و یا دو هزار سال قبل هر چه بود، بهر حال ترکی نبود؟ این که عیب نیست.
مگر زبان مردم مصر همیشه عربی، زبان مردم آمریکا همیشه انگلیسی و یا زبان خود مردم فارسی زبان ایران همیشه فارسی بوده؟
مگر ترک های ترکیه بر خلاف همه دلایل و شواهد ادعا میکنند که قبل از کوچ ترک ها به بیزانس در قرن یازدهم م. همه ساکنین ترکیه کنونی اعم از روم و کُرد و ارمنی و خیلی قبل از آنها، مثلا هیتیت ها و غیره تُرک و یا تُرک زبان بودند؟
آخر به ریش آدم میخندند!
مطمئن هستم این کار حتی مایه آبروریزی و بی اعتباری هویت طلبان صمیمی آذربایجانی شده در نهایت به اهدافی عادلانه و طبیعی مانند حق تحصیل بزبان مادری که همه ما خواهان آنیم ضرر هم میزند. این یک اشتباه فاحش بعضی قومگرایان آذربایجانی ما.
اشتباه فاحش دوم اینکه اگر چه این هموطنان مرتبا میگویند و تکرار میکنند که معیار آنها در فکر و رفتارشان مشخصات بیولوژیک و �نژادی� انسان ها نیست اما همیشه وقتی �تُرک� میگویند منظورشان فقط زبان و فرهنگ نیست، ملیت، قومیت و �نژادی� است که به هر حال از اطرافیان خود از قبیل ایرانی ها، کُرد ها، اعراب، ارمنی ها و غیره متفاوت و متمایزند – آنهم نه تنها بخاطر زبان و فرهنگشان. آنها با این تصور زندگی میکنند که گویا در یک برهه تاریخی، چه هزار و چه هشت هزار سال پیش، کسی و نیروئی تمام سرزمین آذربایجان را از مردم و جمعیت قبلی آن که تُرک نبوده کاملا خالی کرده و ملتی تُرک با مشخصات قومی و نژادی کاملا متفاوت و زبان و فرهنگی مطلقا دیگر جای آنها را گرفته که با ملل و اقوام دور و بر خود هیچ رابطه و همزیستی و آمیزشی نداشته و ندارد بلکه با همه آنها پیوسته در حال رقابت و جنگ و جدل است!!
الانصاف! آخر کسی در آذربایجان قتل عام ملی و سرتاسری نکرده. مردم باستانی این سرزمین همگی جمع شده به جای دیگری کوچ هم نکرده اند. این همان مردم و ملت است با همان مشخصات و ویژگیهای باستانی که زمانی با اقوام تازه نفس ترک زبان آمیخته اند و نتیجه اش، چه از نظر قد و قواره و قیافه و صورت و رنگ چشم و مو و چه زبان و فرهنگ همین است که امروز بعد از هزار سال می بینید و می بینیم. به مشخصات بیولوژیک و نژادی خودتان و مردم آسیای مرکزی نگاهی بکنید. آیا خراسانی ها، آذربایجانی ها و شهروندان �تیپیک� ترکیه کنونی بعد از اینهمه کوچ و اختلاط شبیه قزاق ها، ترکمن ها و یا اوزبک ها هستند؟ حتی زبان ترکی ما در این هزار سال فرق کرده و از زبان دیگرترک زبانان متمایز شده.
�تُرک� در قاموس ما آذربایجانیان یعنی تُرک زبان – که درست است. ما �تُرک� هستیم یعنی زبان ما ترکی است، یک ترکی مخصوص به این سرزمین، مخصوص به آذربایجان، با گذشته و تاریخ و تغییر وتحولات مخصوص خودش، زبان و فرهنگی که به آن افتخار میکنیم و میخواهیم رواجش دهیم. تبار ما تبار دیرین ماست که مانند دیگر مناطق ایران با اقوام ترک زبان ( و در عین حال دیگر اقوام ) مخلوط شده. اما ملیت ما آذربایجانیان از دیگر ایرانیان فرقی نمیکند چونکه ما همه یک کشور و یک تاریخ داشتیم.
حد اقل شما بعنوان آذربایجانیان ایران این ادعا را نکنید زیرا این ادعا هم به همان درجه بی اساس است که اشتباه فاحش نخست غلط است: این که خوب شد یا بد شد خود قضاوت کنید، اما از شاه اسماعیل صفوی که بعد از خلافت عربی – اسلامی بنیاد ایران معاصر را گذاشت گرفته تا شاه عباس صفوی و عباس میرزای قاجار و ستار خان و خیابانی و دکتر مصدق قاجار آذربایجانی ها و ترک زبان ها بیشتر از هر ایرانی دیگر ایرانی بوده اند. از نظر �ملیت� و �ایرانیت� بین بنده تبریزی و فلان دوست تهرانی و یا شیرازی بنده فرقی نیست. فقط زبان مادری مان فرق میکند. حق زبان مادری است که مانند بسیاری حقوق دیگر پایمال میشود. اختلاف بر سر �این ملت و آن ملت� نیست.
دوگانگی و دو دستگی �ما� و �آنها�، �ما معصومین� و �آنها ظالمین�، �ما متضررین� و �آنها متنفعین� و بالاخره �ما ملت تُرک� و �آنها ملت فارس� نه تنها از پایه غلط است بلکه باعث تفرقه، خصومت و نزاعی میشود که نه فقط برای یک طرف، بلکه برای هر دو طرف خانمانسوز است. من در عجبم که قومگرایان ما، حتی در چهارچوب اندیشه قوم گرائی، چگونه قبول میکنند که این جفا را در حق مردم خود یعنی اهل آذربایجان بکنند؟
منبع. لینک پایین قرار می دهم

ببین گیر من قشقایی باشه ولی تو رو پلیس فتا فقط می طلبه
من هزار بار گفتم من فارس نیستم پدر و مادر رگ ریشه از قوم بزرگ ترک افشار دارن
محمدتقی زهتابی و همکاری با حزب بعث عراق سند
نویسنده کتاب ایران تورکلری نین اسکی تاریخی ( تاریخ دیرین ترکان ایران ) سالها در خدمت حزب بعث صدام حسین بوده است.
... [مشاهده متن کامل]
به گزارش وب سایت خبری – تحلیلی آذریها محمد تقی زهتابی که برای نخستین بار طی کتابی ادعا کرد آذربایجانی ها �ترک� و ترک های �سومری� هستند، سالها تحت تاثیر گفتمان حزب بعث قرار داشتند.
به گزارش آذریها زهتابی عضو فرقه دموکرات پیشه وری بود و پس از خیزش مردمی وطنخواهان علیه فرقه همراه سایر اعضای آن از ایران فرار کرده و به شوروی گریخت.
بر اساس اسناد و مدارک بدست آمده محمد تقی زهتابی در دهه ۱۳۵۰ متعاقب افزایش خصومت بین ایران و صدام حسین به بغداد برده شد.
در خصوص انتقال زهتابی به عراق دو روایت وجود دارد. روایت نخست بر نقش محمود پناهیان تاکید می کند:
در همین راستا محمود پناهیان از سران فرقه دمکرات دعوت به عمل آمد که به بغداد برود. وی تیمی را همراه خود به بغداد برد. یکی از افراد همراه وی نیز محمد تقی زهتابی بود. وی در آنجا، ضمن همکاری با رژیم بعث عراق، به تأسیس یک گروه سیاسی چند نفره به نام �جبهه ملی خلق های ایران� دست زد و شعبه هایی از آن به تبلیغ قومگرایی در آذربایجان، کردستان، بلوچستان و خوزستان ایران پرداخت.
و روایت دیگر سند نو یافته در میان اسناد ساواک است که به نقش رادمنش و برخی از اعضای استخبارات عراق تاکید می کند. بر اساس این سند، ایرج اسکندری به منبع ساواک در خصوص رادمنش می گوید:
رادمنش با پیشنهاد و نظر روسها به عراق رفت تا با [تیمور بختیار] همکاری کند و قبل از رفتن نیز به مسکو رفت و قصد داشت چندین نفر از جمله احمد طباطبایی را با خود ببرد که در رادیو بغداد گویندگی کنند و هسته ای از توده ای ها در مسکو به وجود آوردند. لیکن طباطبایی با این موضوع مخالفت می کند. پس از آنکه رادمنش چندین بار به عراق رفت و با بختیار ملاقات کرد، یک نفر به نام نجفی که عرب و بیش از 50 سال دارد و در عراق مسئول رادیو فارسی است، به شوروی آمد تا عده ای را با خود ببرد. لیکن چند نفر نپذیرفتند و یک نفر به نام محمد [تقی] زهتاب را با خود به عراق برد� ( پایان نقل قول ) زهتابی در رادیو خلق بغداد به تبلیغ قوم گرایی می پرداخت، وی مدتی نیز در دانشگاه بغداد فارسی تدریس می کرد. پس از انعقاد قرارداد الجزایر دولت بعث عراق همان کاری را با زهتابی کرد که شوروی با فرقه دموکرات پیشه وری کرده بود. بر اساس این قرارداد دولتین نمی بایست به تقویت مخالفان سیاسی هم می پرداختند. در نتیجه بعثی ها پس از استفاده ابزاری عذر زهتابی را خواستند.
سند حاضر از مجموعه اسناد و گزارش های منتشر شده ساواک است و به نقل ز یکی از رهبران حزب توده نشان می دهد که چطور زهتابی جذب مبارزه با کشور در پناه صدام حسین شد. مسیری که بعدها از سوی سازمان رجوی نیز طی شد.
زهتابی پس از بازگشت به ایران سعی کرد با استفاده از ادبیات حزب بعث به ترویج پان - قومی ایسم و افکار ضد ایرانی حزب بعث منتها با نسخه محلی بپردازد. به این ترتیب بود که واژه های ابدائی بعثی ها که در جنگ روانی با ایران استفاده می شود از طریق زهتابی به شاگردان و حلقه یاران منتقل شد. از آن جمله اصطلاحاتی چون : شونیسم فارس، فارس های نژادپرست و… بود.
با عنایت به حضور و تاثیرپذیری زهتابی از حزب بعث و همکاری تنگاتنگ با کشوری متخاصم می توان نتیجه گرفت که حزب بعث از ظهور یک جریان قومی در آذربایجان استقبال می کرد و نطفه های نخست حرکت قومی آذربایجان توسط حزب بعث ریخته شده است.
بی دلیل نیست که ارتجاع قومی موسوم به “حرکت قومی آذربایجان” همواره در مسیر اهداف اجنبی حرکت کرده است و هر کس وارد آن می شود به کلی وفاداری خود را به کشور کنار می گذارد. با توجه به نقش بیگانگان مانند شوروی و عراق در به وجود آوردن این جریان و سپس کمک های مالی اسرائیل و باکو از برای ایجاد تنش در شمالغرب کشور، هیچ گونه رفتار مستقلی برای آنان قبال تصور نیست.
لینک منبع پایین



من هزار بار گفتم من فارس نیستم پدر و مادر رگ ریشه از قوم بزرگ ترک افشار دارن
محمدتقی زهتابی و همکاری با حزب بعث عراق سند
نویسنده کتاب ایران تورکلری نین اسکی تاریخی ( تاریخ دیرین ترکان ایران ) سالها در خدمت حزب بعث صدام حسین بوده است.
... [مشاهده متن کامل]
به گزارش وب سایت خبری – تحلیلی آذریها محمد تقی زهتابی که برای نخستین بار طی کتابی ادعا کرد آذربایجانی ها �ترک� و ترک های �سومری� هستند، سالها تحت تاثیر گفتمان حزب بعث قرار داشتند.
به گزارش آذریها زهتابی عضو فرقه دموکرات پیشه وری بود و پس از خیزش مردمی وطنخواهان علیه فرقه همراه سایر اعضای آن از ایران فرار کرده و به شوروی گریخت.
بر اساس اسناد و مدارک بدست آمده محمد تقی زهتابی در دهه ۱۳۵۰ متعاقب افزایش خصومت بین ایران و صدام حسین به بغداد برده شد.
در خصوص انتقال زهتابی به عراق دو روایت وجود دارد. روایت نخست بر نقش محمود پناهیان تاکید می کند:
در همین راستا محمود پناهیان از سران فرقه دمکرات دعوت به عمل آمد که به بغداد برود. وی تیمی را همراه خود به بغداد برد. یکی از افراد همراه وی نیز محمد تقی زهتابی بود. وی در آنجا، ضمن همکاری با رژیم بعث عراق، به تأسیس یک گروه سیاسی چند نفره به نام �جبهه ملی خلق های ایران� دست زد و شعبه هایی از آن به تبلیغ قومگرایی در آذربایجان، کردستان، بلوچستان و خوزستان ایران پرداخت.
و روایت دیگر سند نو یافته در میان اسناد ساواک است که به نقش رادمنش و برخی از اعضای استخبارات عراق تاکید می کند. بر اساس این سند، ایرج اسکندری به منبع ساواک در خصوص رادمنش می گوید:
رادمنش با پیشنهاد و نظر روسها به عراق رفت تا با [تیمور بختیار] همکاری کند و قبل از رفتن نیز به مسکو رفت و قصد داشت چندین نفر از جمله احمد طباطبایی را با خود ببرد که در رادیو بغداد گویندگی کنند و هسته ای از توده ای ها در مسکو به وجود آوردند. لیکن طباطبایی با این موضوع مخالفت می کند. پس از آنکه رادمنش چندین بار به عراق رفت و با بختیار ملاقات کرد، یک نفر به نام نجفی که عرب و بیش از 50 سال دارد و در عراق مسئول رادیو فارسی است، به شوروی آمد تا عده ای را با خود ببرد. لیکن چند نفر نپذیرفتند و یک نفر به نام محمد [تقی] زهتاب را با خود به عراق برد� ( پایان نقل قول ) زهتابی در رادیو خلق بغداد به تبلیغ قوم گرایی می پرداخت، وی مدتی نیز در دانشگاه بغداد فارسی تدریس می کرد. پس از انعقاد قرارداد الجزایر دولت بعث عراق همان کاری را با زهتابی کرد که شوروی با فرقه دموکرات پیشه وری کرده بود. بر اساس این قرارداد دولتین نمی بایست به تقویت مخالفان سیاسی هم می پرداختند. در نتیجه بعثی ها پس از استفاده ابزاری عذر زهتابی را خواستند.
سند حاضر از مجموعه اسناد و گزارش های منتشر شده ساواک است و به نقل ز یکی از رهبران حزب توده نشان می دهد که چطور زهتابی جذب مبارزه با کشور در پناه صدام حسین شد. مسیری که بعدها از سوی سازمان رجوی نیز طی شد.
زهتابی پس از بازگشت به ایران سعی کرد با استفاده از ادبیات حزب بعث به ترویج پان - قومی ایسم و افکار ضد ایرانی حزب بعث منتها با نسخه محلی بپردازد. به این ترتیب بود که واژه های ابدائی بعثی ها که در جنگ روانی با ایران استفاده می شود از طریق زهتابی به شاگردان و حلقه یاران منتقل شد. از آن جمله اصطلاحاتی چون : شونیسم فارس، فارس های نژادپرست و… بود.
با عنایت به حضور و تاثیرپذیری زهتابی از حزب بعث و همکاری تنگاتنگ با کشوری متخاصم می توان نتیجه گرفت که حزب بعث از ظهور یک جریان قومی در آذربایجان استقبال می کرد و نطفه های نخست حرکت قومی آذربایجان توسط حزب بعث ریخته شده است.
بی دلیل نیست که ارتجاع قومی موسوم به “حرکت قومی آذربایجان” همواره در مسیر اهداف اجنبی حرکت کرده است و هر کس وارد آن می شود به کلی وفاداری خود را به کشور کنار می گذارد. با توجه به نقش بیگانگان مانند شوروی و عراق در به وجود آوردن این جریان و سپس کمک های مالی اسرائیل و باکو از برای ایجاد تنش در شمالغرب کشور، هیچ گونه رفتار مستقلی برای آنان قبال تصور نیست.
لینک منبع پایین



تا کی جعل منبع تا کی داستان سرای بی پایه و اساس که حیف کار دارم
حرف استاد رو ببینید
استاد هزار چهره آبادیس
عبدالرضا و تورک اوغلان و بهنام رضایی با اسم انگلیسی و فارسی و امیر و محمد پرزاد سعید سرور مهدی سعید قشقایی
... [مشاهده متن کامل]
حساب های دیگر
شغل تکنیکال روانشناسی بازار
سعید سرور
شغل کاشف واقعیت 🤣🤣🤣🤣سابق
تورک اوغلان
جدید آشیتکت و مهندس و معلم و
اورمو - کرج - تهران
عبدالرضا
پزشک
اردبیل
در جواب به کسانی که فقط خودش رو گول می زنند و حرف های بدون سند و مدرک می زدندیا مدرک معتبر ندارند مدرک شون جعلی است با این حرف خودتان خار و بی ارزش می کنید بس کنید
درجواب شما ها
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
یک روزی از�برتراند راسل� ( فیلسوف، نویسنده و فعال صلح ) در قرن ۱۹ و ۲۰، پرسیدند چرا افراد متعصب حتی از فکر کردن و شک کردن درباره عقایدشون می ترسند؟
ایشون در پاسخ گفتن:
“چون او ( شخص متعصب ) فکر می کنه که چطور به تاول های پام بگم که این همه راهی که اومدم، اشتباه بود!”
تعصب یکی از بدترین طرز فکرهایی است که ما می توانیم در زندگی مان داشته باشیم.
آدمی که درگیر طرز فکر متعصبانه می شود، در واقع زاویه نگاه خودش را محدود می کند.
افراد متعصب، به طور کلی به شکل کورکورانه و بدون دلیل و منطق کافی، به موضوعی که مورد نظرشان هست نگاه می کنند و همین باعث می شود نتوانند تفکر منطقی و درست داشته باشند.
افرادی که درگیر تعصب می شوند، بخش منطق مغزشان از کار می افتد و با پرخاش یا ترس با بقیه ارتباط برقرار می کنند.
برای اینکه از این سم بزرگ ( تعصب ) دور بشویم، بهترین راه این است که پرسشگری را در خودمان تقویت کنیم.
وقتی من و شما، درباره یک موضوعی پرسش درست انجام بدیم و تحقیق کنیم، از یک جانبه نگاه کردن به اون موضوع دور می شویم.
پس اگر دوست ندارید به شکل یک آدم بی منطق و متعصب دیده شوید، حتما در مورد عقاید و باورهایتان:
• منابع موافق و مخالف رو مطالعه کنید
• پرسش های چالشی بپرسید
• تفکر منطقی کنید ( با دلیل و منطق و به شکل مستند در مورد موضوع فکر کنید. )
👤 ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ
▪️انسان کور را می توان درمان کرد اما نادان متعصب را هرگز. . . !
تعصب کور کورانه انسان بینا را کودن می کند. تعصب یک امر اشتباه است، حال فرقی نمی کند که این تعصب نسبت به دین، مذهب، نژاد، قوم، رنگ و حتی فردی باشد. تعصب، تعصب نام دارد. انسان متعصب برای مخفی کردن ضعف اجتماعی خود همواره در حال فرافکنی، تهمت، افترا، دروغ پردازی و جعل سازی نسبت به منتقدان خویش است.
غافل از اینکه برجسته ترین راه شناخت یک انسان بزرگ، اعتراف شجاعانه او به اشتباهات گذشته ی خویش است. از تعصب بپرهیزیم؛ تعصب، بیجا و بجا ندارد. تعصب، تعصب است. هر کس به وسعت تفکرش آزاد است. . . !
✍کریستوفر هیچنز
احمق به کسانی گفته میشود که برای اثبات گفته هایشان هیچ مدرکی ارائه نمیکنند اما برای زیر سوال بردن گفت دیگران از آنها مدرک طلب میکنند!
✍ آنتوان چخوف
هرگز با احمق ها بحث نکنید!
آنها اول سطح شما را تا سطح خودشان پایین میکشند،
بعد با تجربه یک عمر زندگی در آن سطح،
شما را شکست میدهند!!!
👤مارک تواین
حرف استاد رو ببینید
استاد هزار چهره آبادیس
عبدالرضا و تورک اوغلان و بهنام رضایی با اسم انگلیسی و فارسی و امیر و محمد پرزاد سعید سرور مهدی سعید قشقایی
... [مشاهده متن کامل]
حساب های دیگر
شغل تکنیکال روانشناسی بازار
سعید سرور
شغل کاشف واقعیت 🤣🤣🤣🤣سابق
تورک اوغلان
جدید آشیتکت و مهندس و معلم و
اورمو - کرج - تهران
عبدالرضا
پزشک
اردبیل
در جواب به کسانی که فقط خودش رو گول می زنند و حرف های بدون سند و مدرک می زدندیا مدرک معتبر ندارند مدرک شون جعلی است با این حرف خودتان خار و بی ارزش می کنید بس کنید
درجواب شما ها
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
یک روزی از�برتراند راسل� ( فیلسوف، نویسنده و فعال صلح ) در قرن ۱۹ و ۲۰، پرسیدند چرا افراد متعصب حتی از فکر کردن و شک کردن درباره عقایدشون می ترسند؟
ایشون در پاسخ گفتن:
“چون او ( شخص متعصب ) فکر می کنه که چطور به تاول های پام بگم که این همه راهی که اومدم، اشتباه بود!”
تعصب یکی از بدترین طرز فکرهایی است که ما می توانیم در زندگی مان داشته باشیم.
آدمی که درگیر طرز فکر متعصبانه می شود، در واقع زاویه نگاه خودش را محدود می کند.
افراد متعصب، به طور کلی به شکل کورکورانه و بدون دلیل و منطق کافی، به موضوعی که مورد نظرشان هست نگاه می کنند و همین باعث می شود نتوانند تفکر منطقی و درست داشته باشند.
افرادی که درگیر تعصب می شوند، بخش منطق مغزشان از کار می افتد و با پرخاش یا ترس با بقیه ارتباط برقرار می کنند.
برای اینکه از این سم بزرگ ( تعصب ) دور بشویم، بهترین راه این است که پرسشگری را در خودمان تقویت کنیم.
وقتی من و شما، درباره یک موضوعی پرسش درست انجام بدیم و تحقیق کنیم، از یک جانبه نگاه کردن به اون موضوع دور می شویم.
پس اگر دوست ندارید به شکل یک آدم بی منطق و متعصب دیده شوید، حتما در مورد عقاید و باورهایتان:
• منابع موافق و مخالف رو مطالعه کنید
• پرسش های چالشی بپرسید
• تفکر منطقی کنید ( با دلیل و منطق و به شکل مستند در مورد موضوع فکر کنید. )
👤 ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ
▪️انسان کور را می توان درمان کرد اما نادان متعصب را هرگز. . . !
تعصب کور کورانه انسان بینا را کودن می کند. تعصب یک امر اشتباه است، حال فرقی نمی کند که این تعصب نسبت به دین، مذهب، نژاد، قوم، رنگ و حتی فردی باشد. تعصب، تعصب نام دارد. انسان متعصب برای مخفی کردن ضعف اجتماعی خود همواره در حال فرافکنی، تهمت، افترا، دروغ پردازی و جعل سازی نسبت به منتقدان خویش است.
غافل از اینکه برجسته ترین راه شناخت یک انسان بزرگ، اعتراف شجاعانه او به اشتباهات گذشته ی خویش است. از تعصب بپرهیزیم؛ تعصب، بیجا و بجا ندارد. تعصب، تعصب است. هر کس به وسعت تفکرش آزاد است. . . !
✍کریستوفر هیچنز
احمق به کسانی گفته میشود که برای اثبات گفته هایشان هیچ مدرکی ارائه نمیکنند اما برای زیر سوال بردن گفت دیگران از آنها مدرک طلب میکنند!
✍ آنتوان چخوف
هرگز با احمق ها بحث نکنید!
آنها اول سطح شما را تا سطح خودشان پایین میکشند،
بعد با تجربه یک عمر زندگی در آن سطح،
شما را شکست میدهند!!!
👤مارک تواین
ژنتیک ایلام باستان یکسان بودن تبار ایلامیان و پارسیان
طی سال های ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۸ در دانشگاه شهرکرد پژوهشی توسط سورنا فیروزی بر روی نمونه های استخوانی و دندانی از هفت تپه، چغامیش، دزفول و شوش و گورهای باستانی از دوران ایلام میانه در هزارهٔ دوم پیش از میلاد یعنی چهار هزار سال پیش انجام گرفت. در این پژوهش، نشانگرهای ژنتیکی شاخص مردمان آریایی مورد جستجو و بررسی قرار گرفت. در هر سه نمونهٔ دزفول و در سه مورد از پنج مورد نمونه های ایلامیان هفت تپه و نیز در یک نمونه از سیلکی ها با دیرینگی ۶٬۰۰۰ سال، نشانگرهای ژنتیکی شاخص مردم آریایی مشاهده شد. قرابتی میان این نمونه ها با نمونه های اشکانی محوطهٔ ولیران دماوند و همچنین چند نمونه از ارگ بم نیز دیده شد.
... [مشاهده متن کامل]
یکسان بودن تبار ایلامیان و پارسیان
پژوهشگر ﺍﺭﺟﻤﻨﺪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﻮﺭﻧﺎ ﻓﯿﺮﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﮑﺎﺵ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ 3500 ﺗﺎ 6000 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﺗﭙﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﻭ ﮔﻮﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻭﺭﺩﻫﺎﯾﯽ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻤﺪﻥ ﺍﯾﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﻓﺖ.
ﺩﺭ ﺣﺪ ﻓﺎﺻﻞ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ 1386 ﺗﺎ 1388 ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﻬﺮﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﺮﺵ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ او ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ، ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ 8 ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﯾﻼﻣﯽ ( ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﻫﻔﺖ ﺗﭙﻪ ﺷﻮﺵ ﻭ ﺩﺯﻓﻮﻝ ﺑﺎ ﻗﺪﻣﺖ ﻫﺎﯼ 1500 ﺗﺎ 2000 ﭖ . ﻡ ) ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺎﺭﮐﺮﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭﯼ ﺷﺎﺧﺺ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﮋﻭﻫﺶ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻭﺳﻌﺖ ﺑﻮﻡ ﻧﮕﺎﺭﺍﻧﻪ ( ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯾﯽ ) ﻭ ﻧﯿﺰ ﺷﻤﺎﺭ ﻧﻤﻮﻧﻪ ( 17 ﻧﻤﻮﻧﻪ ) ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﭘﮋﻭﻫﺶ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪُ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺗﺒﺎﺭ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ، ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺩﻧﺪﺍﻧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻃﯽ ﺁﻥ، ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺧﻮﺯﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺩﺯﻓﻮﻝ، ﺩﺭ ﺳﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺯ ﭘﻨﺞ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻼﻣﯿﺎﻥ ﻫﻔﺖ ﺗﭙﻪ ﺑﺎ ﻗﺪﻣﺖ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺸﺘﺮ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺳﯿﻠﮑﯽ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺩﯾﺮﯾﻨﮕﯽ 6000 ﺳﺎﻝ، ﻣﺎﺭﮐﺮ M17 ﻭ R1a ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺷﺪ .
ﻫﺎﭘﻠﻮ ﮔﺮﻭﻩ M17 ﺷﺎﺧﺼﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺮﻓﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺩﺳﺘﻪ ﻧﮋﺍﺩﯼ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺮ ﯾﺎﻓﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ : ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﺯ P ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺧﺎﻭﺭﯼ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻏﺮﺑﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺍﺳﻼﻭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺱ G ، ﺍﺳﻼ ﻭﻫﺎﯼ ﺍﻭﮐﺮﺍﯾﻦ T ، ﮐﺮﻭﺍﺕ ﻫﺎ ) ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﮑﺎﻧﺪﯾﻨﺎﻭﯾﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻧﺮﻭﮊ ( ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺮﯾﺶ & ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻭ . . .
ﻫﻢ ﺭﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺭﮐﺮ ﯾﻌﻨﯽ R1b ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ – ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﻏﺮﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ E ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺭﺍﯾﺞ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﺺ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻣﯽ ﭼﻮﻥ ﻋﺒﺮﯾﺎﻥ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺳﺎﯾﺮ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﮋﺍﺩﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺼﺮﯾﺎﻥ ﻭ ﺯﺭﺩﭘﻮﺳﺘﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ . ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﻣﺎﺭﮐﺮ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﺯﯾﺎﻥ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺩﻋﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻭ ﻭﺭﻭﺩ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻓﻼﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﮐﻬﻦ ﻫﻢ ﺗﺒﺎﺭ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ ﺗﯿﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﻫﺎ، ﭘﺎﺭﺳﯿﺎﻥ، ﮐﺮﺩﻫﺎ، ﺁﺫﺭﯼ ﻫﺎ، ﺍﺭﻣﻨﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ، ﺑﻪ ﺳﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﻧﺎﺁﺭﯾﺎﯾﯽ، R1a ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﮕﺸﺖ .
ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺑﺮ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﻭﻟﯿﺮﺍﻥ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺳﺎﮐﻨﺎﻥ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﭘﺲ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ( ﺍﺳﻼﻣﯽ ) ﺑﻢ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺭﺍﺳﺘﺎ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﺎ، ﻭﺟﻮﺩ ﻫﺎﭘﻠﻮﮔﺮﻭﻩ R1a ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺷﺪ.
با سپاس از استاد سورنا فیروزی
طی سال های ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۸ در دانشگاه شهرکرد پژوهشی توسط سورنا فیروزی بر روی نمونه های استخوانی و دندانی از هفت تپه، چغامیش، دزفول و شوش و گورهای باستانی از دوران ایلام میانه در هزارهٔ دوم پیش از میلاد یعنی چهار هزار سال پیش انجام گرفت. در این پژوهش، نشانگرهای ژنتیکی شاخص مردمان آریایی مورد جستجو و بررسی قرار گرفت. در هر سه نمونهٔ دزفول و در سه مورد از پنج مورد نمونه های ایلامیان هفت تپه و نیز در یک نمونه از سیلکی ها با دیرینگی ۶٬۰۰۰ سال، نشانگرهای ژنتیکی شاخص مردم آریایی مشاهده شد. قرابتی میان این نمونه ها با نمونه های اشکانی محوطهٔ ولیران دماوند و همچنین چند نمونه از ارگ بم نیز دیده شد.
... [مشاهده متن کامل]
یکسان بودن تبار ایلامیان و پارسیان
پژوهشگر ﺍﺭﺟﻤﻨﺪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﻮﺭﻧﺎ ﻓﯿﺮﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﮑﺎﺵ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ 3500 ﺗﺎ 6000 ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﺗﭙﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﻭ ﮔﻮﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻭﺭﺩﻫﺎﯾﯽ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻤﺪﻥ ﺍﯾﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﻓﺖ.
ﺩﺭ ﺣﺪ ﻓﺎﺻﻞ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ 1386 ﺗﺎ 1388 ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﻬﺮﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﺮﺵ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ او ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ، ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ 8 ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﯾﻼﻣﯽ ( ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﻫﻔﺖ ﺗﭙﻪ ﺷﻮﺵ ﻭ ﺩﺯﻓﻮﻝ ﺑﺎ ﻗﺪﻣﺖ ﻫﺎﯼ 1500 ﺗﺎ 2000 ﭖ . ﻡ ) ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺎﺭﮐﺮﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭﯼ ﺷﺎﺧﺺ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘﮋﻭﻫﺶ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻭﺳﻌﺖ ﺑﻮﻡ ﻧﮕﺎﺭﺍﻧﻪ ( ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎﯾﯽ ) ﻭ ﻧﯿﺰ ﺷﻤﺎﺭ ﻧﻤﻮﻧﻪ ( 17 ﻧﻤﻮﻧﻪ ) ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﭘﮋﻭﻫﺶ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪُ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺗﺒﺎﺭ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ، ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺩﻧﺪﺍﻧﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻃﯽ ﺁﻥ، ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺧﻮﺯﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﺩﺯﻓﻮﻝ، ﺩﺭ ﺳﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺯ ﭘﻨﺞ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻼﻣﯿﺎﻥ ﻫﻔﺖ ﺗﭙﻪ ﺑﺎ ﻗﺪﻣﺖ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺸﺘﺮ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺳﯿﻠﮑﯽ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺩﯾﺮﯾﻨﮕﯽ 6000 ﺳﺎﻝ، ﻣﺎﺭﮐﺮ M17 ﻭ R1a ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﺷﺪ .
ﻫﺎﭘﻠﻮ ﮔﺮﻭﻩ M17 ﺷﺎﺧﺼﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺮﻓﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺩﺳﺘﻪ ﻧﮋﺍﺩﯼ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺮ ﯾﺎﻓﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ : ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﺯ P ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺧﺎﻭﺭﯼ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻏﺮﺑﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺍﺳﻼﻭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺱ G ، ﺍﺳﻼ ﻭﻫﺎﯼ ﺍﻭﮐﺮﺍﯾﻦ T ، ﮐﺮﻭﺍﺕ ﻫﺎ ) ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺍﺳﮑﺎﻧﺪﯾﻨﺎﻭﯾﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻧﺮﻭﮊ ( ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺮﯾﺶ & ، ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻭ . . .
ﻫﻢ ﺭﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺭﮐﺮ ﯾﻌﻨﯽ R1b ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ – ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﻏﺮﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﮊﺭﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺑﺎ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ E ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺭﺍﯾﺞ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﺺ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻣﯽ ﭼﻮﻥ ﻋﺒﺮﯾﺎﻥ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺳﺎﯾﺮ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﮋﺍﺩﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺼﺮﯾﺎﻥ ﻭ ﺯﺭﺩﭘﻮﺳﺘﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ . ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﻣﺎﺭﮐﺮ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﺯﯾﺎﻥ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺩﻋﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﻭ ﻭﺭﻭﺩ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻓﻼﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﮐﻬﻦ ﻫﻢ ﺗﺒﺎﺭ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ ﺗﯿﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﻫﺎ، ﭘﺎﺭﺳﯿﺎﻥ، ﮐﺮﺩﻫﺎ، ﺁﺫﺭﯼ ﻫﺎ، ﺍﺭﻣﻨﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ، ﺑﻪ ﺳﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﻧﺎﺁﺭﯾﺎﯾﯽ، R1a ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﮕﺸﺖ .
ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺑﺮ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﻭﻟﯿﺮﺍﻥ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﺰ ﺳﺎﮐﻨﺎﻥ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﭘﺲ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ( ﺍﺳﻼﻣﯽ ) ﺑﻢ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺭﺍﺳﺘﺎ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﺎ، ﻭﺟﻮﺩ ﻫﺎﭘﻠﻮﮔﺮﻭﻩ R1a ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺷﺪ.
با سپاس از استاد سورنا فیروزی
سند 3 / ملت ایران
💥 مطلب پیوستی را بخوانید 👆👆
✅ ملت ایران به معنای واقعی کلمه، کهن ترین � ملت � جهان است که در منابع تاریخی قدیمی، بارها به آن اشاره شده و درباره آن بحث شده ؛ و این همان تعریف دقیق ِ مفهوم امروزی Nation است. / بررسی کتاب المختصر فی الاخبار البشر ابوالفداء سده ۷ قمری، در این زمینه 👆
... [مشاهده متن کامل]
� در دو سند پیشین مورخان از مرزهای مشترک، زبان مشترک و پادشاهی مشترک ملت ایران سخن گفتند، در سندی که اینجا ارائه کرده ایم و مربوط به حدود ۷۵۰ سال پیش است، نویسنده از مذهب کهن و آیین های مشترک � ملت ایران � سخن گفته است و نام سرزمین مشترک این ملت را � ایران � خوانده است و به چند قوم ایرانی ( الفرس ) همچون گیل و دیلم و کرد هم اشاره می کند. �
💥 نوشته پیوستی را بخوانید . . . 👆👆
🆔 @iranzamin777
📚 Admin @f777kim
.



💥 مطلب پیوستی را بخوانید 👆👆
✅ ملت ایران به معنای واقعی کلمه، کهن ترین � ملت � جهان است که در منابع تاریخی قدیمی، بارها به آن اشاره شده و درباره آن بحث شده ؛ و این همان تعریف دقیق ِ مفهوم امروزی Nation است. / بررسی کتاب المختصر فی الاخبار البشر ابوالفداء سده ۷ قمری، در این زمینه 👆
... [مشاهده متن کامل]
� در دو سند پیشین مورخان از مرزهای مشترک، زبان مشترک و پادشاهی مشترک ملت ایران سخن گفتند، در سندی که اینجا ارائه کرده ایم و مربوط به حدود ۷۵۰ سال پیش است، نویسنده از مذهب کهن و آیین های مشترک � ملت ایران � سخن گفته است و نام سرزمین مشترک این ملت را � ایران � خوانده است و به چند قوم ایرانی ( الفرس ) همچون گیل و دیلم و کرد هم اشاره می کند. �
💥 نوشته پیوستی را بخوانید . . . 👆👆
.



💢 مناطقی را که به عنوان شهرهای أمة الفرس ذکر کرده، به هم وصل کنید، تا ببینید نقشه هایی که ما امروزه از � ایران بزرگ � می کشیم #خیالی است ؟ یا توهمات جنگ طلبانه کشورهای نوبنیاد ؟
💢 البته درباره ملت ترک و مرزهای سرزمین آنها هم بحث کرده ! خودتان تصاویر را ببینید . . .
... [مشاهده متن کامل]
💥 مطلب پیوستی را بخوانید 👆👆
🆔 @iranzamin777
📚 Admin @f777kim
.





💢 البته درباره ملت ترک و مرزهای سرزمین آنها هم بحث کرده ! خودتان تصاویر را ببینید . . .
... [مشاهده متن کامل]
💥 مطلب پیوستی را بخوانید 👆👆
.





سند 2 / ملت ایران
💥 مطلب پیوستی را بخوانید 👆👆
🛑 در کتاب � التعریف بطبقات الامم، سده ۵ قمری � قاضی صاعد اندلسی به زیبایی درباره مرزهای ملت ایران و ویژگی های مشترک ایرانیان بحث کرده است / منبع : نسخه خطی این کتاب در کتابخانه راغب پاشا ترکیه
... [مشاهده متن کامل]
� مملکت آنان یکی بود، فرمانروای شان یکی بود، و زبان شان یکی بود و فارسی بود �
🆔 @iranzamin777
📚 Admin @f777kim



💥 مطلب پیوستی را بخوانید 👆👆
🛑 در کتاب � التعریف بطبقات الامم، سده ۵ قمری � قاضی صاعد اندلسی به زیبایی درباره مرزهای ملت ایران و ویژگی های مشترک ایرانیان بحث کرده است / منبع : نسخه خطی این کتاب در کتابخانه راغب پاشا ترکیه
... [مشاهده متن کامل]
� مملکت آنان یکی بود، فرمانروای شان یکی بود، و زبان شان یکی بود و فارسی بود �



سند 1 / ملت ایران
🛑 مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف درباره �۷ ملت جهان� بحث کرده و نخست از ایرانیان، با عنوان � أمة الفرس � شروع می کند:
�ایرانیان ملتی بودند که مرز سرزمین آن ها از کوه های ماهات و دیگر نواحی، تا آذربایجان، تا مناطق هم مرز با ارمنستان، ارّان، بیلقان، و تا دربند ( دروازه قفقاز ) ، و نیز شهرهای ری، طبرستان، مسقط، شابران، گرگان، ابرشهر ( نیشابور ) ، هرات، مرو، و دیگر مناطق خراسان، سجستان، کرمان، فارس، اهواز و آنچه در این زمان از سرزمین های عجم با آن ها پیوسته است، می باشد ؛ و همه این مناطق یک سرزمین واحد به شمار می آمد که فرمانروای آن، پادشاهی یگانه داشت و زبان شان نیز یکی بود. با این حال، تفاوت های اندکی در لهجه ها و گویش ها وجود داشت. . . مانند پهلوی، فارسی دری، آذری و دیگر زبان های شاخه ایرانی�
... [مشاهده متن کامل]
🌀 آنچه مسعودی بیش از ۱۰۰۰سال پیش درباره ملت ایران گفته، دقیقا تعریف ِ امروزی Nation است. مسعودی می گوید، کشور واحد/ پادشاه واحد/ زبان واحد/ و کلمه واحد نیز یعنی یکپارچه و یگانه و دارای وحدت سیاسی - فرهنگی :
و کل هذه البلاد کانت👇
مملکة واحدة
ملک ها ملک واحد
لسانها واحد
💥 ادامه 👇👇👇
🆔 @iranzamin777
.

🛑 مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف درباره �۷ ملت جهان� بحث کرده و نخست از ایرانیان، با عنوان � أمة الفرس � شروع می کند:
�ایرانیان ملتی بودند که مرز سرزمین آن ها از کوه های ماهات و دیگر نواحی، تا آذربایجان، تا مناطق هم مرز با ارمنستان، ارّان، بیلقان، و تا دربند ( دروازه قفقاز ) ، و نیز شهرهای ری، طبرستان، مسقط، شابران، گرگان، ابرشهر ( نیشابور ) ، هرات، مرو، و دیگر مناطق خراسان، سجستان، کرمان، فارس، اهواز و آنچه در این زمان از سرزمین های عجم با آن ها پیوسته است، می باشد ؛ و همه این مناطق یک سرزمین واحد به شمار می آمد که فرمانروای آن، پادشاهی یگانه داشت و زبان شان نیز یکی بود. با این حال، تفاوت های اندکی در لهجه ها و گویش ها وجود داشت. . . مانند پهلوی، فارسی دری، آذری و دیگر زبان های شاخه ایرانی�
... [مشاهده متن کامل]
🌀 آنچه مسعودی بیش از ۱۰۰۰سال پیش درباره ملت ایران گفته، دقیقا تعریف ِ امروزی Nation است. مسعودی می گوید، کشور واحد/ پادشاه واحد/ زبان واحد/ و کلمه واحد نیز یعنی یکپارچه و یگانه و دارای وحدت سیاسی - فرهنگی :
و کل هذه البلاد کانت👇
مملکة واحدة
ملک ها ملک واحد
لسانها واحد
💥 ادامه 👇👇👇
.

❌ #تحریف ؛ پیش اینها کم می آورد ! چیزی فراتر از تحریف هستند . . .
یک خط از یک صفحه ۲۰ خطی را برداشته، پس و پیش آن را بریده اند تا چرندیات ذهن خود را از زبان نویسنده بگویند !
🔴 ابن خلدون در کتاب العبر درباره ریشه تاریخی ایرانیان ( الفرس ) بحث میکند و چندین نظریه را مطرح می کند و از #شخصی بنام � ایران � یاد میکند که ریشه ایرانیان به او برمیگردد
... [مشاهده متن کامل]
۱ - ایران فرزند أشوذ ؛ که سرزمین حکومت این شخص ( یعنی ایران ) بلاد الفرس بوده
۲ - ایران فرزند فریدون که سرزمین حکومت این شخص ( یعنی ایران ) همان کشور ایران یا سرزمین فارس بوده
۳ - ابن خلدون در ادامه می گوید: در کتب آمده است که سرزمین حکومت این #شخص ( یعنی ایران ) سرزمین ترک بوده است ( یعنی آسیای میانه امروزی )
و در پایان ذکر میکند که ؛ خود ایرانیان اینها را قبول ندارند و میگویند از نسل کیومرث هستند و سکونتگاه آنها در آغاز، سرزمین فارس بوده و . . .
🔵 بنابراین ؛ ابن خلدون نگفته کشور ایران ؛ سرزمین ترکان است. گفته است سرزمین تحت حکومت شخصی بنام ایران ( که فرزند أشوذ یا فریدون بوده ) سرزمین ترک بوده است ( آسیای میانه امروزی ) . و در پایان هم میگوید که این اشتباه است
🆔 @iranzamin777

یک خط از یک صفحه ۲۰ خطی را برداشته، پس و پیش آن را بریده اند تا چرندیات ذهن خود را از زبان نویسنده بگویند !
🔴 ابن خلدون در کتاب العبر درباره ریشه تاریخی ایرانیان ( الفرس ) بحث میکند و چندین نظریه را مطرح می کند و از #شخصی بنام � ایران � یاد میکند که ریشه ایرانیان به او برمیگردد
... [مشاهده متن کامل]
۱ - ایران فرزند أشوذ ؛ که سرزمین حکومت این شخص ( یعنی ایران ) بلاد الفرس بوده
۲ - ایران فرزند فریدون که سرزمین حکومت این شخص ( یعنی ایران ) همان کشور ایران یا سرزمین فارس بوده
۳ - ابن خلدون در ادامه می گوید: در کتب آمده است که سرزمین حکومت این #شخص ( یعنی ایران ) سرزمین ترک بوده است ( یعنی آسیای میانه امروزی )
و در پایان ذکر میکند که ؛ خود ایرانیان اینها را قبول ندارند و میگویند از نسل کیومرث هستند و سکونتگاه آنها در آغاز، سرزمین فارس بوده و . . .
🔵 بنابراین ؛ ابن خلدون نگفته کشور ایران ؛ سرزمین ترکان است. گفته است سرزمین تحت حکومت شخصی بنام ایران ( که فرزند أشوذ یا فریدون بوده ) سرزمین ترک بوده است ( آسیای میانه امروزی ) . و در پایان هم میگوید که این اشتباه است

روایت تاریخی اصیل از بابک در تاریخ طبری، ابن اثیر و سیاست نامه
نظریه پردازانی که قائل به رویکرد نمادپردازی قومی[1]در ملت سازی هستند، مؤلفه هایی را برای عبور از یک گروه قومیِ فاقد هویت ملی به گروه ملیُ واجد دانایی تاریخی مشخص کرده اند. ازجمله این مؤلفه ها یک نام قومی مشترک، سرزمین مشخص، اسطورهای قومی و نیاکانی هستند. جمهوری قفقازی آذربایجان از دوران شوروی تا به امروز روند قابل ملاحظه و محسوسی برای تولید اسطورهای تباری و نیاکانی آغاز کرده است که بیشتر زائیده تخیل آفرینندگان و منطبق با نیازهای ناسیونالیسم قومی مورد نظر نخبگان بود تا واقعیات تاریخی. اسطوره دده قورقورد که ریشه در فلکورهای آسیای میانه دارد و اسطوره بابک خردمدین دو نمونه بارز از چنین نمادپردازی ها هستند. در روایت قفقازی و متأخر از بابک خرمدین که در کتاب الهام سیمای یک رئیس جمهور نیز بدان اشاره شده است، بابک قهرمان ملی بود که در برابر متجاوزین خارجی به آذربایجان پایمردی کرد و در اثر خیانت فارس ها و ارامنه ( که بعدها در گفتار رسمی تبدیل به دشمنان این خلق می شوند ) شکست خورد. این روایت قوم مدارانه از جنبش خرمدین که با فروکاست یک جنبش که محصول فرقه خرمدینان در ولایات مختلف ایران ازجمله فارس، اصفهان و آذربایجان بود، به جنبشی محلی و چشم پوشی بر حقایقی که در تواریخ متقدم و دست اول دیده می شود، دقیقاً باهدف نمادسازی قومی و اسطوره پروری نیاکانی انجام شده است و روایتی آزاد از واقعیت را با وام گیری از نام بابک خرمدین به دست می دهد. مراجعه به دو اثر دست اول و تطبیق روایت رسمی باکو با روایت اصیل تاریخی کمک زیادی به بسط بحث و روشن شدن زوایای متناقض آن خواهد داشت.
... [مشاهده متن کامل]
البته ناگفته پیدا است که تغییرات مکرر خط و الفبا در جامعه آذری های قفقاز امکان هرگونه مطالعه متون دست اول تاریخی را برای مردم و پژوهشگران آن کشور به غایت دشوار کرده است و فی الواقع در چنین فقر ادبی و تاریخ است که رواج تاریخ نگاری وارونه سهل و ممکن می شود.
در فصل سوم کتاب �الهام سیمای یک رئیس جمهور که جنگی برای استقلال� نامیده می شود، جان مایه روایت قفقازی از بابک خرمدین به طور اجمال چنین بیان می شود:
�مقاومت لایه های زیرین در برابر سلطه اعراب صدسال بعد و در قرن نهم دوباره شعله ور شد. بخش های بزرگی از نواحی جنوبی آذربایجان تحت رهبری یک وطن پرست پرشور به نام بابک خردمدین قیام کردند. بابک جنبشی را آغاز کرد که تا دهه ها بعدازآن به مواجهه با اعراب ادامه داد و اشغالگران را دچار التهاب و اضطرابی وصف ناپذیر کرد. نیروهای بابک در نهضتی که به جنبش خرمدینان معروف شد، در برابر سلطه اعراب مقاومت می کردند… در سال 835 بابک که اکنون قهرمان ملی و نامش قرین آزادی دین و سنت های فرهنگی بود به همراه برادرش عبدالله در دام اعراب گرفتار آمد. دامی که توسط افشین یکی از اشراف فارس و در تبانی با فردی ارمنی به نام سهل ابن اسنباط گذاشته شده بود. هر دو … نامشان در تاریخ آذربایجان به عنوان نمادهای آزادی ملی ماندگار شد� ( ویلسون: بی تا، 26 ) . اگر از ادعای نماد آزادی دین و وجدان بودن بابک بگذریم، در تحلیل پاراگراف بالا می توان به سه کلیدواژه �فارس، ارمنی و اشغال، تبانی� توجه داد. در دوران شوروی بابک شخصیت مهمی بود که پیش از هر چیز در برابر فئودالیسم و سپس از خلافت اسلامی و ضمناً فارس ها ایستادگی می کرد. رستم علیف تاریخ نگار باکویی در نقدی که بر کتاب بابک خرمدین سعید نفیسی نوشته است پس ازآنکه تلاش می کند برابری حقوق زن و مرد را در جامعه مترقی خرمدینان به اثبات رساند ( ! ) قیام بابک را جنبشی ضد فئودالی ارزیابی می کند و می نویسد:
�به گواهی خود تاریخ نگاران مسلمان بابک اراضی و املاک فقط اعراب و مسلمانان را نمی گرفته بلکه از سایر مالکان هم مثلاً در ارمنستان می گرفته است. مالکان مذکور همان فئودال های تازه به دوران رسیده بوده اند. به این ترتیب قیام ملی در سده نهم میلادی نه فقط نهضت آزادیخواهی و ضد عرب بوده است بلکه بر ضد مناسبت فئودالی نیز بوده است ( علیف در سعید نفیسی: 222 ) . پس از فروپاشی شوروی روند چهره سازی از بابک به عنوان سرداری که قصد تشکیل دولت آذربایجان بر بستر نهضتی کاملاً ترکی داشت، شدت گرفت و برریشه های ضدفئودالی و… قبلی افزوده شد. تاریخ نگاران باکویی چنان از ویژگی های ملی، ضدفئودالی و فمینیستی بابک صحبت می کنند که گویی اخبار دقیقی از وضعیت مردم و جامعه وقت باقی مانده است.
عمده تلاش چهره سازی جدید از بابک خردمین در تاریخ نگاری وارونه باکو، پی جویی برای منازعه قومی جدید در واقعه ای قدیم است بابک در اینجا قهرمان �ملی� نام گذاری شده است، قهرمان ملی که هزینه مرگ آن با کنار گذاشتن عنصر عرب به دو �دگرِ�[2]یا خصم بالقوه و بالفعل یعنی ارمنی و فارس تحمیل می شود تا ریشه ای عمیق در درازای تاریخی برای دشمنی در ضمیر شهروندان جمهوری نوپای آذربایجان کاشته شود. صدالبته که آثار و نوشته های غیررسمی تندتر و مبالغه آمیزتر از متن رسمی وزارت خارجه است. نگارنده معتقد نیست که تفسیر قومی رخدادها و تعمیم آن به کل یک گروه قومی و ملی در دورانی که هنوز هویت های ملی و دیگری ها به شکل امروزی شکل نگرفته بود، روش درستی در تاریخ نویسی است؛ اما اگر به تواریخ سنتی و دست اول مانند تاریخ طبری و سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی رجوع کنیم و قبلاً نیز روش تحلیل تاریخ نگاری رسمی جمهوری آذربایجان را اتخاذ کرده باشیم، می توانیم بگوییم اتفاقاً ترکان متهم ردیف اول شکست بابک هستند. به علاوه اگر نفوذ ترکان در دربار معتصم ( ممتحن:1370، 300 ) که از طرف مادری ترک بود را در نظر آوریم تمام روایت های پان آذریستی از داستان بابک متزلزل خواهد شد و اگر اصل بر مذمت قاتلین بابک ( ! ) باشد، این انتقام با منطق تاریخ نگاری وارنه باید از ترکان ستانده شود. منطقی که بنای آن اصولا از سوی هیچ خردمندی قابل پذیرش نیست. ماهیت فرا منطقه ای جنبش بابک
خواجه نظام الملک طوسی وزیر مقتدر دربار سلجوقی در فصل چهل و هفتم سیاست نامه در چند صفحه روایتی کلی از جنبش خرمدینان ارائه می دهد. مهم ترین نتیجه ای که می توان از این روایت تقریباً دست اول به دست آورد ناحیه ای نبودن جنبش خرمدین است:
�دیگر پس در سال دویست و دوازده در ایام مأمون خرمه دینان خروج کردند از ناحیت پارس و پریدن و کاپله و کره و باطنیان به ایشان پیوستند و فسادها کردند و به آذربایگان شدند� ( خواجه نظام الملک، 1383: 313 ) ؛ و در ادامه می نویسد: �و کار بابک بالا گرفت و خرمه دینان سپاهیان را به سپاهان باز فرستاد… دیگر چون سال دویست و هجده درآمد دیگرباره خرمه دینان پارس و سپاهان و جمله کوهستان و آذربایجان خروج کردند… در پارس مسلمانان جمع شدند و بر ایشان ظفر یافتند و بسیار بکشتند و اسیر گرفتند؛ اما در سپاهان خرمه دینان جمع شدند… و سر ایشان مردی بود علی بن مزدک… و علی ابن مزدک کره بگرفت و غارت کرد و ببرد و از آنجا به آذربایگان شد تا به بابک پیوندد و از همه جایی خرمه دینان روی به بابک نهادند. ده هزار و بیست هزار و پنج هزار می شدند و میان کوهستانی و آذربایجان به شهرکی که را شارستانه خوانند گردآمدند و بابک به ایشان پیوست� ( همان: 314 - 315 ) . برای مطالعه روایت خواجه نظام الملک در سیاست نامه از جبنش بابک خرمدین کلیک کنید
خواجه نظام اشاره دارد که تا سی سال پس از مرگ بابک هنوز جنبش خرمدینان در اصفهان ادامه داشت و باطنیان با آن ها همکاری می کردند: �در ایام واثق دیگربار خروج کردند خرمه دینان در ناحیت سپاهان و تا سنه ثلثمایه ( 300 ) هجری هنوز خروج می کردند… و باریزدشاه خروج کرد و در کوه های سپاهان ماوی گرفت و خرمه دینان و باطنیان با او گرد آمدند… سی و اندی سال فتنه او برداشت… و هر که خواهد بر همه خروج ها و فسادهای باطنیان و خرمه دینان واقف شود، تاریخ طبری و تاریخ اصفاهان و تاریخ خلفای بنی عباس برخواند تا معلوم شود� ( پیشین: 319 ) . مؤلف مجمل فصیحی هم عباراتی مشابه خواجه نظام در مورد بابک دارد و می نویسد: �ابتدای خرم دینان در اصفهان بود و باطنیان با ایشان یکی شدند و از این تاریخ تا ثلثمانیه بسیار مردم به قتل آوردند�. سعید نفسی از این عبارت به درستی چنین نتیجه می گیرد که سال 162 نخستین سالی است که خردمدینان در ایران قیام کرده اند و در حدود اصفهان ظاهرشده اند، سی سال پس ازاین تاریخ است که خردمدینان آذربایجان ظهور می کنند و 9 سال بعد بابک به پیشوایی آن ها می رسد و پیش از آن فرماندهی خرمدینان با جاویدان پسر شهرک بود. این که طبری مدت کامروایی ایشان را 30 سال می نویسد از آغاز سال آغاز خروج خرمدینان محاسبه کرده و اینکه مورخان دیگر 20 سال نوشته اند مدت پیشوایی بابک را به شمار آورده اند ( نفیسی: 1384، 45 )
از این تأکیدات مکرر خواجه نظام آشکار است که جنبش خرمدین قابل تقلیل به یک جنبش محلی نیست بلکه در نواحی دیگر ایران مانند است فارس و اصفهان حضورداشته است و تا سال ها پس از بابک تداوم یافته است. در خصوص عقاید آن ها خواجه توضیح زیادی نمی دهد اما همان مختصر نیز که آورده است نافی روایت پان آذری و قومی از بابک است زیرا:�ابتدای سخن ایشان آن باشد که بر کشتن ابومسلم صاحب الدولت دریغ خوردند و پیوسته لعنت کنند بر کشنده ابومسلم و صلوات دهند بر مهدی بن فیروز پسر فاطمه دختر ابومسلم� ( خواجه نظام الملک، 1383: 320 ) .
کتاب الفهرست نوشته ابن ندیم که در سال 377 قمری تألیف شده است، قدیمی ترین منبعی است که به تبار بابک خرمدین پرداخته است. در این کتاب تیسفون محل تولد بابک عنوان شده از پدری به نام عبدالله و یا در روایتی دیگر از پدری به نام مرداس و شاید مادری به نام برومند و به روایتی دیگر فرزند مطهر ابن فاطمه دختر ابومسلم ( نفیسی، 1384: 152 ) . باید توجه داشت که بررسی نهضت خرمدین به صورت مجرد و مجزا از سایر جنبش های ملی و ضد خلافت در پهنه ایران ره به جایی نخواهد برد. ابومسلم خراسانی که پیروانش وی را �مهدی� می دانستند، پس از مرگ ابومسلم به دودسته تقسیم شدند. عده ای واقعیت مرگ او را نپذیرفتند و عده ای دیگر پذیرفتند. گروه اخیر فاطمه دختر ابومسلم را جانشین وی دانستند. همین فرقه بعدها خود دو قسمت شدند و عده ای هارون پسر فیروز و نوه فاطمه را جانشین ( مهدی ) دانستند. این گروه �خذاقیه� نام داشتند و توسعه افکارشان از سایر فرق بیشتر بود و ازجمله به آذربایجان نیز رسیده بود ( رستم علی اف؛ در نفیسی، 228 ) . ابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال که به ذکر وقایع سیاسی سده های دوم و سوم هجرت می پردازد، نسب بابک را به ابومسلم خراسانی می رساند و می نویسد وی از فرزندان مطهر ابن فاطمه دختر ابومسلم بود ( ممتحن:301 ) چنین احتمالی با روایت سیاست نامه در خصوص تکریم نوادگان فاطمه دختر ابومسلم که در بالا آمد نیز مطابقت دارد. حتی اگر بابک در واقعیت نسبتی با ابومسلم نداشته باشد، این روایت نشانگر پیوند جنبش خرمدین با سایر بلاد ایران و نافی محلی بودن آن است. تُرکان در سپاه خلیفه و افشین
ابن اثیر تاریخ نویس سده هفتم قمری در کتاب الکامل مشتمل بر سیزده جلد ( در ترجمه فارسی ) به شرح رخدادهای دوران معتصم، بابک و بنیاد شهر سامرا می پردازد. تعداد ترکان در دوران معتصم به قدری رو به ازدیاد نهاد که وی مجبور شد شهر نظامی سامرا را برای اسکان دادن ترکان و دور ساختن آن ها از شهرها بنا نهد. ابن اثیر در بیان بنای سامرا می نویسد:
�گفته شده علت این بود که عده غلامان تُرک بسیار شده بود و همیشه باعث قتل می شدند زیرا سوار بر اسب و استر می شدند و در کوی و برزن و خیابان تاخت می کردند و زن و مرد و پیر را زیر می گرفتند و می کشتند. غلامان را از مرکب پیاده می کردند و می زدند و گاهی می کشتند. مردم از رفتار غلامان به ستوه آمدند. روز عید معتصم سوار شد. پیر مردی برخاست و گفت ای ابا اسحاق… خداوند تو را جزای نیک ندهد که همسایه بدی هستی. تو با این بیگانگان سنگین دل در جوار ما زیست می کنی. تو غلامان ترک را میان ما جا دادی. کودکان ما را یتیم و زنان را بیوه کردی و مردان ما را کشتی… ابتدای بنای شهر سامرا در سنه دویست و بیست یک بود� ( ابن اثیر، 1374: 86 ) . اما روایت تاریخ طبری از جنبش بابک که – سیاست نامه نیز توصیه به مطالعه آن کرده است - شاید برای فهم روش و روندشناسی از تاریخ نگاری وارونه مفیدتر باشد. نام ها و اسامی جغرافیایی آذربایجان و سرداران وابسته به بابک در تمام روایت تاریخ طبری فارسی است. از آن جمله می توان به ناحیه �هشتاد سر� ( هشته سر در گویش محلی ) اشاره کرد که در دوران قدیم شامل نواحی کلیبر و اطراف واکناف آن بود. اسامی مانند شهرک �شارستانه� که سیاست نامه از آن نام می برد و دهکده �بذ� و قلعه ای بنام �نهر� در نزدیکی اردبیل ( طبری:1364، 5806 ) ، ناحیت مغان ( همان:5810 ) ، منطقه �دو رود� و �روذ روذ� و �کوهبانیه� که ابن اثیر نام می برد ( ابن اثیر: 91 – 97 ) و سرداری بنام �آذین� ( طبری:5810، 5825، ابن اثیر: 103، 104، 105 ) که از یاران بابک بود. بسیاری از منابع نام پدر بابک را مرداس گرفته و نام سلف وی را جاویدان که هر دو نام های پارسی اند. هیچ از این نام ها خارج از دایره فرهنگ و واژگان ایرانی نیست. نگاهی به جلد هیجدهم تاریخ طبری از صفحات 5804 تا 5862 روایتی نسبتاً جامع و توأم با جزئیات کار بابک را به دست می دهد. ازجمله سرداران تُرکی که به دلیل نفوذ ترکان در دربار معتصم به مقابله با بابک روانه شده بودند می توان به �بغای بزرگ، ایتاخ و اسحاق ابن ابراهیم� اشاره کرد، این سه به عنوان نمایندگان خلیفه تا دستگیری بابک توسط افشین از سوی خلیفه وظیفه همکاری با او را بر عهده داشتند. نام بُغای بزرگ ( طبری، 1364 5807، 5808، 5818، 5819، 5820، 5821، 5823 ) و ایتاخ ( همان: 5824 ) در سراسر این صفحات و دیگر وقایع مربوط به خلافت معتصم دیده می شود. دیگر آثار نیز از بُغای کوچک، اشناس و… نام می برند.
طبری در جزئیات ترور یکی از سرداران اصلی بابک هنگامی که به دیدن خانواده و به دور از قلعه بذ ( هشترود کنونی در نزدیکی مراغه ) رفته بود چنین می گوید: �به دهکده خویش رفت برکنار هشتاد سر که قشلاق کند. افشین به تُرک وابسته [متعلق به] اسحاق بن ابراهیم که در مراغه بود نوشت و دستورش داد شبانه سوی آن دهکده رود… و تُرک در دل شب به سوی وی رسید، بکشت و سرش را به نزد افشین فرستاد� ( طبری، 1364: 5824 ) . همین داستان یک بار دیگر با اندکی تفصیل در الکامل این اثیر ذکر می شود:
�او از بابک اجازه خواست مدت زمستان را دریکی از قصبات خود بسر برد که آن محل نزدیک شهر مراغه بود. افشین مراقب و مترصد او بود. چون دانست که او حرکت کرده، غلام ِ اسحاق ابن ابراهیم را که نامش تُرک بود و در آن هنگام در مراغه بود امر داد که برود به جنگ طرخان و کار او را زنده یا مرده بسازد که اگر بتواند او را اسیر کند و گرنه بکشد. تُرک شبانه رفت و طرخان را کشت و سرش را برید و نزد افشین فرستاد� ( ابن اثیر، 1374: 94 ) .
از این روایت و روایت های دیگر علاوه بر حضور ترکان در برابر سپاه بابک می توان استنباط دیگری کرد و آن این که حکومت بابک در آذربایجان فراگیر نبود و بابک بیشتر از قلعه بذ و اطراف آن حکمرانی نمی کرد. برای مثال حاکم مراغه تابع خلیفه و افشین است. این اثیر می نویسد:
�… افشین دچار قحط گردید. افشین به حاکم مراغه نوشت که خواروبار بفرستند و تعجیل کند. حاکم مراغه یک قافله عظیم فرستاد که هزار گاونر علاوه بر چهارپایان دیگر با آن قافله بود که ناگاه لشکریان بابک بر آن تاخت و همه را برد تا آخرین چیز� ( همان: 85 ) ؛ و می نویسد �افشین به بغا نوشت که با سپاه خود به سوی مراغه برود و در آنجا بماند� ( همان: 93 ) .
تاریخ نگاری وارونه در قفقاز چنین وانمود می کند که بابک سرداری آذربایجانی بود که موفق به تأسیس دولتی کوچک و مستقل از خلیفه شد. حال آنکه با مطالعه تواریخ دست اول به حقایق متفاوتی می توان رسید. خیانت سرداران بی تدبیر بابک نیز در دست یابی نیروهای خلیفه و افشین به راه ها و شرایع حساس ارسباران و نفوذ به کوه های صعب العبور کم تأثیر نبوده است. چنانچه ابن اثیر روایت می کند:
�روزی بابک یکی از سپهبدان خود را به نام عصمت با عده فرستاد که مهمان ابن بعیث [دژبان یک قلعه استوار به نام شاهی در نزدیکی تبریز] شدند و آن بر حسب عادت و اعتماد بود. ابن بعیث سران سپاه را به ناهار دعوت کرد و پس از صرف طعام، شراب بسیار به آن ها داد تا مست و بی خود شدند. او جست اول عصمت را گرفت و بند کرد و تمام سالاران را کشت. به عصمت که گرفتار بود دستور داد که بقیه پهلوانان و سران سپاه را یک یک نام ببرد و بخواند او چنین کرد و هر که می رسید سر می برید… ابن بعیث عصمت را نزد معتصم روانه کرد. معتصم از چگونگی وضع بلاد و سنگر و استعداد بابک پرسید و او تمام راههای پیروزی را نشان داد� ( این اثر، 1374: 81 ) . در کتاب الکامل به شرح مفصلی از جنگ بابک با سرداران تُرک خلیفه ازجمله بُغای بزرگ نیز می توان برخورد ( همان: 90 - 94 ) . الکامل از سرداری ترک تبار دیگری به نام بشیر نام می برد که از پیشتازان اشغال قلعه بذ بود: �چون پاسی از شب گذشت افشین به سپاه خود فرمان داد تا آماده کارزار باشند. شبانه بشیر تُرک را با جمعی از سرداران فرغانه که همراه او بودند فرستاد تا زیر تل قرار گیرند� ( ابن اثیر، 1374 103 - 104 ) .
پرسش اینجا است که اگر افشین به دلیل همکاری با خلیفه و ایفای نقش در شکست بابک نماد فارس ها یا ایرانی ها است، پس با همین منطق ، ایتاخ و بُغای بزرگ و اسحاق ابن ابراهیم به عنوان سرداران تُرک خلیفه و خود خلیفه به عنوان حاکمی تُرکزاده نماد چه کسانی هستند؟ البته فراموش نکنیم که افشین از مردم اشروسنه و فرغانه در آسیای میانه بود که سال ها از سوی همین تاریخ نگاری وارونه ترک نشین معرفی شده اند و سال ها است که مشاهیر برخاسته از آن ناحیه مصادره و ترک معرفی می شوند؟اما اصرار تاریخ نگاری وارونه به فارس نامیدن کسی که در منطقه زیست ترکان آسیای میانه – که ترکیبی از تاجیکان و ترکان است - نشین متولدشده است، امری قابل تأمل است که می بایست در راستای نظریه توطئه در گفتمان پان آذریستی مورد تحلیل قرار گیرد. از سوی دیگر چگونه است که سایر مشاهیر برخاسته از فُرغانه و آسیای میانه در تاریخ نگاری پان ترکی تُرک محسوب می شوند ولی در این مورد به خصوص اصرار موکدی بر ایرانی بودن افشین می رود؟
بنابراین، کشیدن پرده قومی به روندهای تاریخی در دورانی که مسائل هویتی و قومیتی هنوز به شکل امروزین خود مطرح نبود، روش درستی در تفسیر و قرائت تاریخ نیست و افتادن در این چرخه گنگ چالش های نامعلومی مانند همین مورد اخیر در بر خواهد داشت.

نظریه پردازانی که قائل به رویکرد نمادپردازی قومی[1]در ملت سازی هستند، مؤلفه هایی را برای عبور از یک گروه قومیِ فاقد هویت ملی به گروه ملیُ واجد دانایی تاریخی مشخص کرده اند. ازجمله این مؤلفه ها یک نام قومی مشترک، سرزمین مشخص، اسطورهای قومی و نیاکانی هستند. جمهوری قفقازی آذربایجان از دوران شوروی تا به امروز روند قابل ملاحظه و محسوسی برای تولید اسطورهای تباری و نیاکانی آغاز کرده است که بیشتر زائیده تخیل آفرینندگان و منطبق با نیازهای ناسیونالیسم قومی مورد نظر نخبگان بود تا واقعیات تاریخی. اسطوره دده قورقورد که ریشه در فلکورهای آسیای میانه دارد و اسطوره بابک خردمدین دو نمونه بارز از چنین نمادپردازی ها هستند. در روایت قفقازی و متأخر از بابک خرمدین که در کتاب الهام سیمای یک رئیس جمهور نیز بدان اشاره شده است، بابک قهرمان ملی بود که در برابر متجاوزین خارجی به آذربایجان پایمردی کرد و در اثر خیانت فارس ها و ارامنه ( که بعدها در گفتار رسمی تبدیل به دشمنان این خلق می شوند ) شکست خورد. این روایت قوم مدارانه از جنبش خرمدین که با فروکاست یک جنبش که محصول فرقه خرمدینان در ولایات مختلف ایران ازجمله فارس، اصفهان و آذربایجان بود، به جنبشی محلی و چشم پوشی بر حقایقی که در تواریخ متقدم و دست اول دیده می شود، دقیقاً باهدف نمادسازی قومی و اسطوره پروری نیاکانی انجام شده است و روایتی آزاد از واقعیت را با وام گیری از نام بابک خرمدین به دست می دهد. مراجعه به دو اثر دست اول و تطبیق روایت رسمی باکو با روایت اصیل تاریخی کمک زیادی به بسط بحث و روشن شدن زوایای متناقض آن خواهد داشت.
... [مشاهده متن کامل]
البته ناگفته پیدا است که تغییرات مکرر خط و الفبا در جامعه آذری های قفقاز امکان هرگونه مطالعه متون دست اول تاریخی را برای مردم و پژوهشگران آن کشور به غایت دشوار کرده است و فی الواقع در چنین فقر ادبی و تاریخ است که رواج تاریخ نگاری وارونه سهل و ممکن می شود.
در فصل سوم کتاب �الهام سیمای یک رئیس جمهور که جنگی برای استقلال� نامیده می شود، جان مایه روایت قفقازی از بابک خرمدین به طور اجمال چنین بیان می شود:
�مقاومت لایه های زیرین در برابر سلطه اعراب صدسال بعد و در قرن نهم دوباره شعله ور شد. بخش های بزرگی از نواحی جنوبی آذربایجان تحت رهبری یک وطن پرست پرشور به نام بابک خردمدین قیام کردند. بابک جنبشی را آغاز کرد که تا دهه ها بعدازآن به مواجهه با اعراب ادامه داد و اشغالگران را دچار التهاب و اضطرابی وصف ناپذیر کرد. نیروهای بابک در نهضتی که به جنبش خرمدینان معروف شد، در برابر سلطه اعراب مقاومت می کردند… در سال 835 بابک که اکنون قهرمان ملی و نامش قرین آزادی دین و سنت های فرهنگی بود به همراه برادرش عبدالله در دام اعراب گرفتار آمد. دامی که توسط افشین یکی از اشراف فارس و در تبانی با فردی ارمنی به نام سهل ابن اسنباط گذاشته شده بود. هر دو … نامشان در تاریخ آذربایجان به عنوان نمادهای آزادی ملی ماندگار شد� ( ویلسون: بی تا، 26 ) . اگر از ادعای نماد آزادی دین و وجدان بودن بابک بگذریم، در تحلیل پاراگراف بالا می توان به سه کلیدواژه �فارس، ارمنی و اشغال، تبانی� توجه داد. در دوران شوروی بابک شخصیت مهمی بود که پیش از هر چیز در برابر فئودالیسم و سپس از خلافت اسلامی و ضمناً فارس ها ایستادگی می کرد. رستم علیف تاریخ نگار باکویی در نقدی که بر کتاب بابک خرمدین سعید نفیسی نوشته است پس ازآنکه تلاش می کند برابری حقوق زن و مرد را در جامعه مترقی خرمدینان به اثبات رساند ( ! ) قیام بابک را جنبشی ضد فئودالی ارزیابی می کند و می نویسد:
�به گواهی خود تاریخ نگاران مسلمان بابک اراضی و املاک فقط اعراب و مسلمانان را نمی گرفته بلکه از سایر مالکان هم مثلاً در ارمنستان می گرفته است. مالکان مذکور همان فئودال های تازه به دوران رسیده بوده اند. به این ترتیب قیام ملی در سده نهم میلادی نه فقط نهضت آزادیخواهی و ضد عرب بوده است بلکه بر ضد مناسبت فئودالی نیز بوده است ( علیف در سعید نفیسی: 222 ) . پس از فروپاشی شوروی روند چهره سازی از بابک به عنوان سرداری که قصد تشکیل دولت آذربایجان بر بستر نهضتی کاملاً ترکی داشت، شدت گرفت و برریشه های ضدفئودالی و… قبلی افزوده شد. تاریخ نگاران باکویی چنان از ویژگی های ملی، ضدفئودالی و فمینیستی بابک صحبت می کنند که گویی اخبار دقیقی از وضعیت مردم و جامعه وقت باقی مانده است.
عمده تلاش چهره سازی جدید از بابک خردمین در تاریخ نگاری وارونه باکو، پی جویی برای منازعه قومی جدید در واقعه ای قدیم است بابک در اینجا قهرمان �ملی� نام گذاری شده است، قهرمان ملی که هزینه مرگ آن با کنار گذاشتن عنصر عرب به دو �دگرِ�[2]یا خصم بالقوه و بالفعل یعنی ارمنی و فارس تحمیل می شود تا ریشه ای عمیق در درازای تاریخی برای دشمنی در ضمیر شهروندان جمهوری نوپای آذربایجان کاشته شود. صدالبته که آثار و نوشته های غیررسمی تندتر و مبالغه آمیزتر از متن رسمی وزارت خارجه است. نگارنده معتقد نیست که تفسیر قومی رخدادها و تعمیم آن به کل یک گروه قومی و ملی در دورانی که هنوز هویت های ملی و دیگری ها به شکل امروزی شکل نگرفته بود، روش درستی در تاریخ نویسی است؛ اما اگر به تواریخ سنتی و دست اول مانند تاریخ طبری و سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی رجوع کنیم و قبلاً نیز روش تحلیل تاریخ نگاری رسمی جمهوری آذربایجان را اتخاذ کرده باشیم، می توانیم بگوییم اتفاقاً ترکان متهم ردیف اول شکست بابک هستند. به علاوه اگر نفوذ ترکان در دربار معتصم ( ممتحن:1370، 300 ) که از طرف مادری ترک بود را در نظر آوریم تمام روایت های پان آذریستی از داستان بابک متزلزل خواهد شد و اگر اصل بر مذمت قاتلین بابک ( ! ) باشد، این انتقام با منطق تاریخ نگاری وارنه باید از ترکان ستانده شود. منطقی که بنای آن اصولا از سوی هیچ خردمندی قابل پذیرش نیست. ماهیت فرا منطقه ای جنبش بابک
خواجه نظام الملک طوسی وزیر مقتدر دربار سلجوقی در فصل چهل و هفتم سیاست نامه در چند صفحه روایتی کلی از جنبش خرمدینان ارائه می دهد. مهم ترین نتیجه ای که می توان از این روایت تقریباً دست اول به دست آورد ناحیه ای نبودن جنبش خرمدین است:
�دیگر پس در سال دویست و دوازده در ایام مأمون خرمه دینان خروج کردند از ناحیت پارس و پریدن و کاپله و کره و باطنیان به ایشان پیوستند و فسادها کردند و به آذربایگان شدند� ( خواجه نظام الملک، 1383: 313 ) ؛ و در ادامه می نویسد: �و کار بابک بالا گرفت و خرمه دینان سپاهیان را به سپاهان باز فرستاد… دیگر چون سال دویست و هجده درآمد دیگرباره خرمه دینان پارس و سپاهان و جمله کوهستان و آذربایجان خروج کردند… در پارس مسلمانان جمع شدند و بر ایشان ظفر یافتند و بسیار بکشتند و اسیر گرفتند؛ اما در سپاهان خرمه دینان جمع شدند… و سر ایشان مردی بود علی بن مزدک… و علی ابن مزدک کره بگرفت و غارت کرد و ببرد و از آنجا به آذربایگان شد تا به بابک پیوندد و از همه جایی خرمه دینان روی به بابک نهادند. ده هزار و بیست هزار و پنج هزار می شدند و میان کوهستانی و آذربایجان به شهرکی که را شارستانه خوانند گردآمدند و بابک به ایشان پیوست� ( همان: 314 - 315 ) . برای مطالعه روایت خواجه نظام الملک در سیاست نامه از جبنش بابک خرمدین کلیک کنید
خواجه نظام اشاره دارد که تا سی سال پس از مرگ بابک هنوز جنبش خرمدینان در اصفهان ادامه داشت و باطنیان با آن ها همکاری می کردند: �در ایام واثق دیگربار خروج کردند خرمه دینان در ناحیت سپاهان و تا سنه ثلثمایه ( 300 ) هجری هنوز خروج می کردند… و باریزدشاه خروج کرد و در کوه های سپاهان ماوی گرفت و خرمه دینان و باطنیان با او گرد آمدند… سی و اندی سال فتنه او برداشت… و هر که خواهد بر همه خروج ها و فسادهای باطنیان و خرمه دینان واقف شود، تاریخ طبری و تاریخ اصفاهان و تاریخ خلفای بنی عباس برخواند تا معلوم شود� ( پیشین: 319 ) . مؤلف مجمل فصیحی هم عباراتی مشابه خواجه نظام در مورد بابک دارد و می نویسد: �ابتدای خرم دینان در اصفهان بود و باطنیان با ایشان یکی شدند و از این تاریخ تا ثلثمانیه بسیار مردم به قتل آوردند�. سعید نفسی از این عبارت به درستی چنین نتیجه می گیرد که سال 162 نخستین سالی است که خردمدینان در ایران قیام کرده اند و در حدود اصفهان ظاهرشده اند، سی سال پس ازاین تاریخ است که خردمدینان آذربایجان ظهور می کنند و 9 سال بعد بابک به پیشوایی آن ها می رسد و پیش از آن فرماندهی خرمدینان با جاویدان پسر شهرک بود. این که طبری مدت کامروایی ایشان را 30 سال می نویسد از آغاز سال آغاز خروج خرمدینان محاسبه کرده و اینکه مورخان دیگر 20 سال نوشته اند مدت پیشوایی بابک را به شمار آورده اند ( نفیسی: 1384، 45 )
از این تأکیدات مکرر خواجه نظام آشکار است که جنبش خرمدین قابل تقلیل به یک جنبش محلی نیست بلکه در نواحی دیگر ایران مانند است فارس و اصفهان حضورداشته است و تا سال ها پس از بابک تداوم یافته است. در خصوص عقاید آن ها خواجه توضیح زیادی نمی دهد اما همان مختصر نیز که آورده است نافی روایت پان آذری و قومی از بابک است زیرا:�ابتدای سخن ایشان آن باشد که بر کشتن ابومسلم صاحب الدولت دریغ خوردند و پیوسته لعنت کنند بر کشنده ابومسلم و صلوات دهند بر مهدی بن فیروز پسر فاطمه دختر ابومسلم� ( خواجه نظام الملک، 1383: 320 ) .
کتاب الفهرست نوشته ابن ندیم که در سال 377 قمری تألیف شده است، قدیمی ترین منبعی است که به تبار بابک خرمدین پرداخته است. در این کتاب تیسفون محل تولد بابک عنوان شده از پدری به نام عبدالله و یا در روایتی دیگر از پدری به نام مرداس و شاید مادری به نام برومند و به روایتی دیگر فرزند مطهر ابن فاطمه دختر ابومسلم ( نفیسی، 1384: 152 ) . باید توجه داشت که بررسی نهضت خرمدین به صورت مجرد و مجزا از سایر جنبش های ملی و ضد خلافت در پهنه ایران ره به جایی نخواهد برد. ابومسلم خراسانی که پیروانش وی را �مهدی� می دانستند، پس از مرگ ابومسلم به دودسته تقسیم شدند. عده ای واقعیت مرگ او را نپذیرفتند و عده ای دیگر پذیرفتند. گروه اخیر فاطمه دختر ابومسلم را جانشین وی دانستند. همین فرقه بعدها خود دو قسمت شدند و عده ای هارون پسر فیروز و نوه فاطمه را جانشین ( مهدی ) دانستند. این گروه �خذاقیه� نام داشتند و توسعه افکارشان از سایر فرق بیشتر بود و ازجمله به آذربایجان نیز رسیده بود ( رستم علی اف؛ در نفیسی، 228 ) . ابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال که به ذکر وقایع سیاسی سده های دوم و سوم هجرت می پردازد، نسب بابک را به ابومسلم خراسانی می رساند و می نویسد وی از فرزندان مطهر ابن فاطمه دختر ابومسلم بود ( ممتحن:301 ) چنین احتمالی با روایت سیاست نامه در خصوص تکریم نوادگان فاطمه دختر ابومسلم که در بالا آمد نیز مطابقت دارد. حتی اگر بابک در واقعیت نسبتی با ابومسلم نداشته باشد، این روایت نشانگر پیوند جنبش خرمدین با سایر بلاد ایران و نافی محلی بودن آن است. تُرکان در سپاه خلیفه و افشین
ابن اثیر تاریخ نویس سده هفتم قمری در کتاب الکامل مشتمل بر سیزده جلد ( در ترجمه فارسی ) به شرح رخدادهای دوران معتصم، بابک و بنیاد شهر سامرا می پردازد. تعداد ترکان در دوران معتصم به قدری رو به ازدیاد نهاد که وی مجبور شد شهر نظامی سامرا را برای اسکان دادن ترکان و دور ساختن آن ها از شهرها بنا نهد. ابن اثیر در بیان بنای سامرا می نویسد:
�گفته شده علت این بود که عده غلامان تُرک بسیار شده بود و همیشه باعث قتل می شدند زیرا سوار بر اسب و استر می شدند و در کوی و برزن و خیابان تاخت می کردند و زن و مرد و پیر را زیر می گرفتند و می کشتند. غلامان را از مرکب پیاده می کردند و می زدند و گاهی می کشتند. مردم از رفتار غلامان به ستوه آمدند. روز عید معتصم سوار شد. پیر مردی برخاست و گفت ای ابا اسحاق… خداوند تو را جزای نیک ندهد که همسایه بدی هستی. تو با این بیگانگان سنگین دل در جوار ما زیست می کنی. تو غلامان ترک را میان ما جا دادی. کودکان ما را یتیم و زنان را بیوه کردی و مردان ما را کشتی… ابتدای بنای شهر سامرا در سنه دویست و بیست یک بود� ( ابن اثیر، 1374: 86 ) . اما روایت تاریخ طبری از جنبش بابک که – سیاست نامه نیز توصیه به مطالعه آن کرده است - شاید برای فهم روش و روندشناسی از تاریخ نگاری وارونه مفیدتر باشد. نام ها و اسامی جغرافیایی آذربایجان و سرداران وابسته به بابک در تمام روایت تاریخ طبری فارسی است. از آن جمله می توان به ناحیه �هشتاد سر� ( هشته سر در گویش محلی ) اشاره کرد که در دوران قدیم شامل نواحی کلیبر و اطراف واکناف آن بود. اسامی مانند شهرک �شارستانه� که سیاست نامه از آن نام می برد و دهکده �بذ� و قلعه ای بنام �نهر� در نزدیکی اردبیل ( طبری:1364، 5806 ) ، ناحیت مغان ( همان:5810 ) ، منطقه �دو رود� و �روذ روذ� و �کوهبانیه� که ابن اثیر نام می برد ( ابن اثیر: 91 – 97 ) و سرداری بنام �آذین� ( طبری:5810، 5825، ابن اثیر: 103، 104، 105 ) که از یاران بابک بود. بسیاری از منابع نام پدر بابک را مرداس گرفته و نام سلف وی را جاویدان که هر دو نام های پارسی اند. هیچ از این نام ها خارج از دایره فرهنگ و واژگان ایرانی نیست. نگاهی به جلد هیجدهم تاریخ طبری از صفحات 5804 تا 5862 روایتی نسبتاً جامع و توأم با جزئیات کار بابک را به دست می دهد. ازجمله سرداران تُرکی که به دلیل نفوذ ترکان در دربار معتصم به مقابله با بابک روانه شده بودند می توان به �بغای بزرگ، ایتاخ و اسحاق ابن ابراهیم� اشاره کرد، این سه به عنوان نمایندگان خلیفه تا دستگیری بابک توسط افشین از سوی خلیفه وظیفه همکاری با او را بر عهده داشتند. نام بُغای بزرگ ( طبری، 1364 5807، 5808، 5818، 5819، 5820، 5821، 5823 ) و ایتاخ ( همان: 5824 ) در سراسر این صفحات و دیگر وقایع مربوط به خلافت معتصم دیده می شود. دیگر آثار نیز از بُغای کوچک، اشناس و… نام می برند.
طبری در جزئیات ترور یکی از سرداران اصلی بابک هنگامی که به دیدن خانواده و به دور از قلعه بذ ( هشترود کنونی در نزدیکی مراغه ) رفته بود چنین می گوید: �به دهکده خویش رفت برکنار هشتاد سر که قشلاق کند. افشین به تُرک وابسته [متعلق به] اسحاق بن ابراهیم که در مراغه بود نوشت و دستورش داد شبانه سوی آن دهکده رود… و تُرک در دل شب به سوی وی رسید، بکشت و سرش را به نزد افشین فرستاد� ( طبری، 1364: 5824 ) . همین داستان یک بار دیگر با اندکی تفصیل در الکامل این اثیر ذکر می شود:
�او از بابک اجازه خواست مدت زمستان را دریکی از قصبات خود بسر برد که آن محل نزدیک شهر مراغه بود. افشین مراقب و مترصد او بود. چون دانست که او حرکت کرده، غلام ِ اسحاق ابن ابراهیم را که نامش تُرک بود و در آن هنگام در مراغه بود امر داد که برود به جنگ طرخان و کار او را زنده یا مرده بسازد که اگر بتواند او را اسیر کند و گرنه بکشد. تُرک شبانه رفت و طرخان را کشت و سرش را برید و نزد افشین فرستاد� ( ابن اثیر، 1374: 94 ) .
از این روایت و روایت های دیگر علاوه بر حضور ترکان در برابر سپاه بابک می توان استنباط دیگری کرد و آن این که حکومت بابک در آذربایجان فراگیر نبود و بابک بیشتر از قلعه بذ و اطراف آن حکمرانی نمی کرد. برای مثال حاکم مراغه تابع خلیفه و افشین است. این اثیر می نویسد:
�… افشین دچار قحط گردید. افشین به حاکم مراغه نوشت که خواروبار بفرستند و تعجیل کند. حاکم مراغه یک قافله عظیم فرستاد که هزار گاونر علاوه بر چهارپایان دیگر با آن قافله بود که ناگاه لشکریان بابک بر آن تاخت و همه را برد تا آخرین چیز� ( همان: 85 ) ؛ و می نویسد �افشین به بغا نوشت که با سپاه خود به سوی مراغه برود و در آنجا بماند� ( همان: 93 ) .
تاریخ نگاری وارونه در قفقاز چنین وانمود می کند که بابک سرداری آذربایجانی بود که موفق به تأسیس دولتی کوچک و مستقل از خلیفه شد. حال آنکه با مطالعه تواریخ دست اول به حقایق متفاوتی می توان رسید. خیانت سرداران بی تدبیر بابک نیز در دست یابی نیروهای خلیفه و افشین به راه ها و شرایع حساس ارسباران و نفوذ به کوه های صعب العبور کم تأثیر نبوده است. چنانچه ابن اثیر روایت می کند:
�روزی بابک یکی از سپهبدان خود را به نام عصمت با عده فرستاد که مهمان ابن بعیث [دژبان یک قلعه استوار به نام شاهی در نزدیکی تبریز] شدند و آن بر حسب عادت و اعتماد بود. ابن بعیث سران سپاه را به ناهار دعوت کرد و پس از صرف طعام، شراب بسیار به آن ها داد تا مست و بی خود شدند. او جست اول عصمت را گرفت و بند کرد و تمام سالاران را کشت. به عصمت که گرفتار بود دستور داد که بقیه پهلوانان و سران سپاه را یک یک نام ببرد و بخواند او چنین کرد و هر که می رسید سر می برید… ابن بعیث عصمت را نزد معتصم روانه کرد. معتصم از چگونگی وضع بلاد و سنگر و استعداد بابک پرسید و او تمام راههای پیروزی را نشان داد� ( این اثر، 1374: 81 ) . در کتاب الکامل به شرح مفصلی از جنگ بابک با سرداران تُرک خلیفه ازجمله بُغای بزرگ نیز می توان برخورد ( همان: 90 - 94 ) . الکامل از سرداری ترک تبار دیگری به نام بشیر نام می برد که از پیشتازان اشغال قلعه بذ بود: �چون پاسی از شب گذشت افشین به سپاه خود فرمان داد تا آماده کارزار باشند. شبانه بشیر تُرک را با جمعی از سرداران فرغانه که همراه او بودند فرستاد تا زیر تل قرار گیرند� ( ابن اثیر، 1374 103 - 104 ) .
پرسش اینجا است که اگر افشین به دلیل همکاری با خلیفه و ایفای نقش در شکست بابک نماد فارس ها یا ایرانی ها است، پس با همین منطق ، ایتاخ و بُغای بزرگ و اسحاق ابن ابراهیم به عنوان سرداران تُرک خلیفه و خود خلیفه به عنوان حاکمی تُرکزاده نماد چه کسانی هستند؟ البته فراموش نکنیم که افشین از مردم اشروسنه و فرغانه در آسیای میانه بود که سال ها از سوی همین تاریخ نگاری وارونه ترک نشین معرفی شده اند و سال ها است که مشاهیر برخاسته از آن ناحیه مصادره و ترک معرفی می شوند؟اما اصرار تاریخ نگاری وارونه به فارس نامیدن کسی که در منطقه زیست ترکان آسیای میانه – که ترکیبی از تاجیکان و ترکان است - نشین متولدشده است، امری قابل تأمل است که می بایست در راستای نظریه توطئه در گفتمان پان آذریستی مورد تحلیل قرار گیرد. از سوی دیگر چگونه است که سایر مشاهیر برخاسته از فُرغانه و آسیای میانه در تاریخ نگاری پان ترکی تُرک محسوب می شوند ولی در این مورد به خصوص اصرار موکدی بر ایرانی بودن افشین می رود؟
بنابراین، کشیدن پرده قومی به روندهای تاریخی در دورانی که مسائل هویتی و قومیتی هنوز به شکل امروزین خود مطرح نبود، روش درستی در تفسیر و قرائت تاریخ نیست و افتادن در این چرخه گنگ چالش های نامعلومی مانند همین مورد اخیر در بر خواهد داشت.

ژنتیک قوم لر
با توجه به واریاسیون کروموزوم Y لرها، آنان از لحاظ بسامد نسبتاً بالای تک گروه R1bی کروموزوم Y ( مشخصاً سابکلاد R1b1a2a - L23 ) نسبت به دیگر گروه های ایرانی ممتازند. گروه R1، به همراه دیگر کلادهایش، مربوط به اوراسیای غربی/مرکزی در پارینه سنگی زبرین است که رایجترین تک گروه میان لرهاست. تک گروه J2a ( مشخصاً ساب کلادهای J2a3a - M47, J2a3b - M67, J2a3h - M530 ) دومین سلسله رایج بین لرهاست و با رسوخ کشاورزان از خاور نزدیک نوسنگی ۸۰۰۰–۴۰۰ قبل از میلاد مرتبط است. دیگر تک گروهی که بسامد آن به بالای ۱۰ درصد می رسد G2a است که سابکلاد G2a3b بیشتر آن را تشکیل می دهد. همچنین لرها بیشترین بسامد تک گروه E1b1b1a1b را در ایران نشان می دهند. دودمان های Q1b1 و Q1a3، ۶ درصد و T، ۴٪ حاضرند.
... [مشاهده متن کامل]
بر اساس مطالعت ژنتیکی صورت گرفته بر روی کروموزوم Y ( نسب پدری ) ، لرهای لرستان و کردها یکی از بیشترین فاصله های ژنتیکی در بین اقوام ایرانی تبار را با هم دارند و شباهت موجود بین آن ها فقط در حد همان ایرانی تبار بودن آن هاست. بر اساس این مطالعات لرها بیشترین شباهت را با گیلک ها دارند و کردها بیشترین شباهت ژنتیکی را با یزدی ها و بلوچ ها دارند.
منابع ها. https://www. ncbi. nlm. nih. gov/pmc/articles/PMC3399854/
https://www. pnas. org/doi/full/10. 1073/pnas. 171305098
بهمنی فر، اردشیر. �بررسی ساختار ژنتیک اجداد پدری در منطقهزاگرس ایران وتأثیر این رشتهکوهدر گردش ژنی و تداخل ژنتیکی جمعیت های منطقه مجله تخصصی اپیدمیولوژی ایران.
با توجه به واریاسیون کروموزوم Y لرها، آنان از لحاظ بسامد نسبتاً بالای تک گروه R1bی کروموزوم Y ( مشخصاً سابکلاد R1b1a2a - L23 ) نسبت به دیگر گروه های ایرانی ممتازند. گروه R1، به همراه دیگر کلادهایش، مربوط به اوراسیای غربی/مرکزی در پارینه سنگی زبرین است که رایجترین تک گروه میان لرهاست. تک گروه J2a ( مشخصاً ساب کلادهای J2a3a - M47, J2a3b - M67, J2a3h - M530 ) دومین سلسله رایج بین لرهاست و با رسوخ کشاورزان از خاور نزدیک نوسنگی ۸۰۰۰–۴۰۰ قبل از میلاد مرتبط است. دیگر تک گروهی که بسامد آن به بالای ۱۰ درصد می رسد G2a است که سابکلاد G2a3b بیشتر آن را تشکیل می دهد. همچنین لرها بیشترین بسامد تک گروه E1b1b1a1b را در ایران نشان می دهند. دودمان های Q1b1 و Q1a3، ۶ درصد و T، ۴٪ حاضرند.
... [مشاهده متن کامل]
بر اساس مطالعت ژنتیکی صورت گرفته بر روی کروموزوم Y ( نسب پدری ) ، لرهای لرستان و کردها یکی از بیشترین فاصله های ژنتیکی در بین اقوام ایرانی تبار را با هم دارند و شباهت موجود بین آن ها فقط در حد همان ایرانی تبار بودن آن هاست. بر اساس این مطالعات لرها بیشترین شباهت را با گیلک ها دارند و کردها بیشترین شباهت ژنتیکی را با یزدی ها و بلوچ ها دارند.
منابع ها. https://www. ncbi. nlm. nih. gov/pmc/articles/PMC3399854/
بهمنی فر، اردشیر. �بررسی ساختار ژنتیک اجداد پدری در منطقهزاگرس ایران وتأثیر این رشتهکوهدر گردش ژنی و تداخل ژنتیکی جمعیت های منطقه مجله تخصصی اپیدمیولوژی ایران.
خداییش این دعوا ها راه به جایی نمی بره
چرا این دعوا هایی که الان هست تا ۱۰۰سال پیش میان لر و قشقایی نبود؟
به هرحال اقوام از هم دیگه وام میگیرن دیگه!
چرا این دعوا هایی که الان هست تا ۱۰۰سال پیش میان لر و قشقایی نبود؟
به هرحال اقوام از هم دیگه وام میگیرن دیگه!
پانترک ها و پانلر ها
چه قدر زمان نیاز دارید که بتپنید بفهمید قبیله پرستی احمقانه است؟
چرا درکش سخته برای شما؟
چه قدر زمان نیاز دارید که بتپنید بفهمید قبیله پرستی احمقانه است؟
چرا درکش سخته برای شما؟
حتی اجزای لباس لری هم لغات لری هستند شما اول خواستید که البسه ی مردان لر رو بدید دیدین نمیشه به پوشاک زنانه لر ها حمله کردین بی هویت ها




سنگ قبر یک بانوی لر که در دست چپش دختر وی و در دست راست این بانو فرزند پسرش دیده میشود. از طایفه ی کیا نرسی بختیاری متوفی ۱۰۳۷قمری یعنی ۴۱۰سال پیش که بانو و دخترش با لباس زنانه لری و پسرش هم با لباس مردانه
... [مشاهده متن کامل]

... [مشاهده متن کامل]
لری رویت میشود. ما سنگ قبر نداریم؟؟این بخش کوچکی از فرهنگ لریست. پیشنهاد میکنم بردشِر ( شیر سنگی ) های لری را ببینید.

ای خدا
وقتی که میگم پانترکان به جای تکیه بر اسناد معتبر به چرندیات ذهنی و اوهام و تخیلات مستند میشوند نتیجه اش میشه سعید قاچقایی🤣
از دو کتابی نام برده که هر مورخ داخلی و خارجی بوده، حتی خود نویسنده هم به داستان های اسطوره ای این کتاب اشاره کرده و داستان های آن خرافه است. فقط ببینین چگونه ابن خلدون در کتابش تناقضات این روایات ضعیف و خرافه رو ذکر کرده و مطالبش رو با ادله ی منطقی منکوب کرده. تاریخ طبری؟؟
... [مشاهده متن کامل]
هر عاقلی ایرادات تاریخ طبری رو می دونه چرا منابع درست درمون انتخاب نمیکنین؟آذربایجان در زمان سلجوقیان ترک زبان شد طی یک روند ۱۷۰ساله که چنین موضوعی در منابع خارجی و معتبر مذکور است. کمی تحقیقات خودتون رو راجب به قومیتتون اگر بیشتر کنید می بینید که کلا شما ترکان از نژاد اصفر بوده و اصلا مال سیبری و چین و مغولستان و کلا ماوراءالنهر هستین و در ایران غریبه اید. شما رو چه به ایران پرستی؟؟
ایلامیان تورچ اند؟؟
یعنی این عند تخیلات و پانیسم یک ترکتباره!!
هیچ کسی به خوبی نتوانسته کتیبه های ایلامی رو بخونه و واژه از اون استخراج کنه حتی اون چیز هایی که هم راجب به خط ایلامی کشف شده همه احتماله و چیز صد در صدی نیست. اکثر کلماتی که نوشتی اصلا ایلامی نیستن بچه به ایلامی میشه مولی. این کلمه ها رو از کتیبه های نداشته سیبری اوردی؟
ایلامیان زبونشون خوزی بوده که همه ی مستشرقان و باستانشناسان بدین موضوع تاکید کردن و اون رو محتملا نیای زبون لری دانسته اند.
افسوس واسه خودتون که سرزمین مادری تون رو ول کردین و اومدین تو دیار غربت. فقط و فقط برید سفرنامه ابن فضلان میان ترکان رو بخونید که چه بلایی سر این بنده خدا اومد!!






وقتی که میگم پانترکان به جای تکیه بر اسناد معتبر به چرندیات ذهنی و اوهام و تخیلات مستند میشوند نتیجه اش میشه سعید قاچقایی🤣
از دو کتابی نام برده که هر مورخ داخلی و خارجی بوده، حتی خود نویسنده هم به داستان های اسطوره ای این کتاب اشاره کرده و داستان های آن خرافه است. فقط ببینین چگونه ابن خلدون در کتابش تناقضات این روایات ضعیف و خرافه رو ذکر کرده و مطالبش رو با ادله ی منطقی منکوب کرده. تاریخ طبری؟؟
... [مشاهده متن کامل]
هر عاقلی ایرادات تاریخ طبری رو می دونه چرا منابع درست درمون انتخاب نمیکنین؟آذربایجان در زمان سلجوقیان ترک زبان شد طی یک روند ۱۷۰ساله که چنین موضوعی در منابع خارجی و معتبر مذکور است. کمی تحقیقات خودتون رو راجب به قومیتتون اگر بیشتر کنید می بینید که کلا شما ترکان از نژاد اصفر بوده و اصلا مال سیبری و چین و مغولستان و کلا ماوراءالنهر هستین و در ایران غریبه اید. شما رو چه به ایران پرستی؟؟
ایلامیان تورچ اند؟؟
یعنی این عند تخیلات و پانیسم یک ترکتباره!!
هیچ کسی به خوبی نتوانسته کتیبه های ایلامی رو بخونه و واژه از اون استخراج کنه حتی اون چیز هایی که هم راجب به خط ایلامی کشف شده همه احتماله و چیز صد در صدی نیست. اکثر کلماتی که نوشتی اصلا ایلامی نیستن بچه به ایلامی میشه مولی. این کلمه ها رو از کتیبه های نداشته سیبری اوردی؟
ایلامیان زبونشون خوزی بوده که همه ی مستشرقان و باستانشناسان بدین موضوع تاکید کردن و اون رو محتملا نیای زبون لری دانسته اند.
افسوس واسه خودتون که سرزمین مادری تون رو ول کردین و اومدین تو دیار غربت. فقط و فقط برید سفرنامه ابن فضلان میان ترکان رو بخونید که چه بلایی سر این بنده خدا اومد!!






پاسخ به نَپیر اَسو
دوست عزیز همین حرف های تو و امثال تو هستند که باعث میشه "برخی" به فکر "تجزیه شدن" بیفتن درصورتی که از تورک ها ایران پرست تر وجود ندارد و نخواهد داشت، شما در زیر هر پستی که مربوط به تورک ها، آذربایجان، تاریخ تورک ها، قهرمانان تورک ها، اماکن تاریخی تورک ها، شهرهای تورک ها و اسامی اماکن و کوه و . . . تورک ها است به تورک ها توهین آمیز نظرات و تفسیرات نوشتی و من افسوس و صد افسوس میخورم به حال تو و امثال تو! با این نوع ادبیات و دیدگاهی که نسبت به قوم غیور تورک دارید مطمئناً اتفاقات ناگواری خواهد افتاد و بعدش ناجوانمردانه و مسخره است که بیایید و بگید تورک ها تجزیه طلب بودند! بلکه باید به خود بگویید ""ما قدرشان را ندانستیم و بی حرمتی کردیم"" که اینطور شد! البته من امیدوارم که این اتفاق هرگز نیوفته و اصلا هم دوست ندارم که این اتفاق بیوفتد! ولی با دیدن این نوع رفتار ها خودتان قضاوت کنید که چه اتفاق خواهد افتاد ( تابحال ندیدم یک تورک علیه قوم دیگری بیاد نظر بدهد که فلان اسم درسته فلان چیز درسته حالا چه برسه به اینکه اهانت کنه! وای بحالتان و صد افسوس بر شما و امثال شما باد. . .
... [مشاهده متن کامل]
دوست عزیز همین حرف های تو و امثال تو هستند که باعث میشه "برخی" به فکر "تجزیه شدن" بیفتن درصورتی که از تورک ها ایران پرست تر وجود ندارد و نخواهد داشت، شما در زیر هر پستی که مربوط به تورک ها، آذربایجان، تاریخ تورک ها، قهرمانان تورک ها، اماکن تاریخی تورک ها، شهرهای تورک ها و اسامی اماکن و کوه و . . . تورک ها است به تورک ها توهین آمیز نظرات و تفسیرات نوشتی و من افسوس و صد افسوس میخورم به حال تو و امثال تو! با این نوع ادبیات و دیدگاهی که نسبت به قوم غیور تورک دارید مطمئناً اتفاقات ناگواری خواهد افتاد و بعدش ناجوانمردانه و مسخره است که بیایید و بگید تورک ها تجزیه طلب بودند! بلکه باید به خود بگویید ""ما قدرشان را ندانستیم و بی حرمتی کردیم"" که اینطور شد! البته من امیدوارم که این اتفاق هرگز نیوفته و اصلا هم دوست ندارم که این اتفاق بیوفتد! ولی با دیدن این نوع رفتار ها خودتان قضاوت کنید که چه اتفاق خواهد افتاد ( تابحال ندیدم یک تورک علیه قوم دیگری بیاد نظر بدهد که فلان اسم درسته فلان چیز درسته حالا چه برسه به اینکه اهانت کنه! وای بحالتان و صد افسوس بر شما و امثال شما باد. . .
... [مشاهده متن کامل]
در پاسخ به تمامی کسانی که کامنت های بی اساس گذاشتن
اولا این تمثیل های احمقانه فوتبال و والیبال بزارین کنار
دوما اینقدر معنی چرت و پرت از خودتون درست نکنید یکی میگه جنگجو، یکی میگه باسواد، یکی میگه درفشدار و. . .
... [مشاهده متن کامل]
منبعت کو؟سند داری؟۱۲۰۰سال پیش آناتولی دست رومیان بود و اصلا ترک وجود نداشت. تمامی اسناد خاستگاه ترکان رو از سیبری و مغولستان میدونن که در اون زمان هون ها شهیر بودند. هون ها به آسیای مرکزی مهاجرت کردند و هجرت گسترده در قرن ۱۰ میلادی به ایران رسید. به گفته یونسبایف و همکارانش، شواهد ژنتیکی قومیت ترک از مناطقی نزدیک سیبری جنوبی و مغولستان به عنوان خاستگاه آنان حکایت دارد. به گفته Robbeets، اقوام ترک از مردمانی بودند که در منطقه ای زندگی می کردند که از سیبری جنوبی و مغولستان امروزی گرفته تا حوزه غرب رودخانه لیائو ( منچوری امروزی ) ادامه داشته است. به طور مشابه چندین زبان شناس، از جمله Juha Janhunen، Roger Blench و Matthew Spriggs پیشنهاد می کنند که مغولستان سرزمین اصلی زبان ترکی اولیه بوده است. جو - یوپ لی و شونتو کوانگ، پس از ده سال پژوهش ژنتیکی بر روی مردم ترک و تجزیه و تحلیل آن اظهار نمودند که ترکان نخستین و قرون وسطی، گروه قومی ناهمگنی بودند و ترکی شدن اوراسیا در نتیجه مهاجرت یک قوم و جمعیت یکسان نبوده، بلکه به سبب انتشار زبانی رخ داده است. زبان اغوز و طایفه غز ریشه در شرق دریاچه آرال دارند که ترکی قشقایی همریشه ی با این زبانه و چطوریه که ترکان قشقایی از آناتولی اومدن؟روزنامه چاپ تهران قانون در اینباره می نویسد: برخلاف تمرکز پان ترک ها بر نژاد ترک، قشقایی ها یک قوم خالص ترک نژاد نیستند. با اینکه گروه های تشکیل دهنده قشقایی ترک زبان هستند از گروه های قومی کوچک دیگری از ترک، کرد، لر، بختیاری، عرب و غیره در یک پروسه تاریخی به قشقایی پیوسته اند. در واقع تنها بخش کوچکی از تیره های تشکیل دهنده طوایف قشقایی نیای غیر ترک دارند. قشقایی ها پیش قراولان ارتش مغول بوده که ابتدا در منطقه اردبیل بودن و دشت مغان سکنی گزیدند و بعد به جنوب فرار کردند و چون این فرار با تعقیب بوده قاچقایی خوانده شدند که بعدها شد قشقایی.
هزاران منبع داریم که صحت این موضوع رو تایید می کنه اگر قشقایی ها ترکان باستانی اند پس چرا طایفه کُرُشی در این ایل به زبان بلوچی صحبت می کنه و جالبه که یا طایفه ای در سیستان با همین نام وجود داره!
پاسخ واضحه پانترکان با تکیه بر اسناد و مدارکی مثل باد معده و ترشحات غیر حقیقی ذهنی که دور از واقعیات و منطق و ادله ی تاریخی است صحبت میکنند.
کمی مطالعه بعد نیست لااقل تارخ نگاران همتبارتون رو دیگه قبول دارین برین ببینین ناصر خان قشقایی راجب به هویت قشقایی چی گفته😅
خدایا تو چرا گرگ آفریدی ز نسل حماران ترک آفریدی ( سنایی )



اولا این تمثیل های احمقانه فوتبال و والیبال بزارین کنار
دوما اینقدر معنی چرت و پرت از خودتون درست نکنید یکی میگه جنگجو، یکی میگه باسواد، یکی میگه درفشدار و. . .
... [مشاهده متن کامل]
منبعت کو؟سند داری؟۱۲۰۰سال پیش آناتولی دست رومیان بود و اصلا ترک وجود نداشت. تمامی اسناد خاستگاه ترکان رو از سیبری و مغولستان میدونن که در اون زمان هون ها شهیر بودند. هون ها به آسیای مرکزی مهاجرت کردند و هجرت گسترده در قرن ۱۰ میلادی به ایران رسید. به گفته یونسبایف و همکارانش، شواهد ژنتیکی قومیت ترک از مناطقی نزدیک سیبری جنوبی و مغولستان به عنوان خاستگاه آنان حکایت دارد. به گفته Robbeets، اقوام ترک از مردمانی بودند که در منطقه ای زندگی می کردند که از سیبری جنوبی و مغولستان امروزی گرفته تا حوزه غرب رودخانه لیائو ( منچوری امروزی ) ادامه داشته است. به طور مشابه چندین زبان شناس، از جمله Juha Janhunen، Roger Blench و Matthew Spriggs پیشنهاد می کنند که مغولستان سرزمین اصلی زبان ترکی اولیه بوده است. جو - یوپ لی و شونتو کوانگ، پس از ده سال پژوهش ژنتیکی بر روی مردم ترک و تجزیه و تحلیل آن اظهار نمودند که ترکان نخستین و قرون وسطی، گروه قومی ناهمگنی بودند و ترکی شدن اوراسیا در نتیجه مهاجرت یک قوم و جمعیت یکسان نبوده، بلکه به سبب انتشار زبانی رخ داده است. زبان اغوز و طایفه غز ریشه در شرق دریاچه آرال دارند که ترکی قشقایی همریشه ی با این زبانه و چطوریه که ترکان قشقایی از آناتولی اومدن؟روزنامه چاپ تهران قانون در اینباره می نویسد: برخلاف تمرکز پان ترک ها بر نژاد ترک، قشقایی ها یک قوم خالص ترک نژاد نیستند. با اینکه گروه های تشکیل دهنده قشقایی ترک زبان هستند از گروه های قومی کوچک دیگری از ترک، کرد، لر، بختیاری، عرب و غیره در یک پروسه تاریخی به قشقایی پیوسته اند. در واقع تنها بخش کوچکی از تیره های تشکیل دهنده طوایف قشقایی نیای غیر ترک دارند. قشقایی ها پیش قراولان ارتش مغول بوده که ابتدا در منطقه اردبیل بودن و دشت مغان سکنی گزیدند و بعد به جنوب فرار کردند و چون این فرار با تعقیب بوده قاچقایی خوانده شدند که بعدها شد قشقایی.
هزاران منبع داریم که صحت این موضوع رو تایید می کنه اگر قشقایی ها ترکان باستانی اند پس چرا طایفه کُرُشی در این ایل به زبان بلوچی صحبت می کنه و جالبه که یا طایفه ای در سیستان با همین نام وجود داره!
پاسخ واضحه پانترکان با تکیه بر اسناد و مدارکی مثل باد معده و ترشحات غیر حقیقی ذهنی که دور از واقعیات و منطق و ادله ی تاریخی است صحبت میکنند.
کمی مطالعه بعد نیست لااقل تارخ نگاران همتبارتون رو دیگه قبول دارین برین ببینین ناصر خان قشقایی راجب به هویت قشقایی چی گفته😅
خدایا تو چرا گرگ آفریدی ز نسل حماران ترک آفریدی ( سنایی )



قاشقایی ها یا نام باستانی آنها کاشکارها طبق منابع آشوری در آنا تولی ساکن بوده ودر جنگ با اشوریها و شکست انها وارد آزربایجان شده و به تدریج در خلجستان نیز گسترش یافتند و از 1200 سال پیش در فارس ساکن و حکومت
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
سبکری را تشکیل دادند در منابع سیاحان ارو پایی از 800 سال قبل بر وجود تورکمنها در پار س و بوشهر اشاره شده است
قاش کایا = قشقایی ( پرچمدار ) ، ( از تورکان باستانی و با قدمت تاریخی ) . طایفه ای تورک که به شجاعتشون معروف هستند. برای درک بهتر اگر تورک ها را یک تیم فوتبال در نظر بگیریم مهاجم اون تیم که نقش گل زننده
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
به تیم حریف رو داره میشه قشقایی!! "قشقایی" مخفف آقای گل تورک ها! یاشاسین قشقایی اوشاخلاری بیزیم دایاغیمیز❤️ یاشاسین بوتون تورک میلتی
پاسخ به کاربر کرمانج:
دوست عزیز نظر شما 2 عدد مغلطه و کجتابی داشت:
1 - تورک ها با مغول ها زمین تا هوا متفاوت هستند و هیچ وقت یک تورک مغول تبار نمیشه و بلعکس! چون زبانشون متفاوت است گرچه وامواژه های بسیاری از زبان تورکی به زبان مغولی مثل تمام زبونا که وام واژه های تورکی درش دخیل شده راه یافته مثل همین زبان "دری" که شما پیام دادین ولی به هرحال این را بدانید که همیشه تورک ها تمام تیره هاشون تورک تبار و از ساکاهای تورک هستند.
... [مشاهده متن کامل]
2 - تورک های قشقایی و تورک های خلجی عزیز درسته که از تبار تورکها ( ساکاها ) هستند و تورکهای باستانی بحساب میان ولی در گویش ها تفاوت و طایفشون متفاوت است تورک های خلجی بلحاظ گویش شباهت 95 درصدی با تورک های آذربایجانی و آناتولی دارند و تقریبا 5درصد فقط در تلفظ افعال اندکی تفاوت جزئی دارند. پس لطفا با کمی تامل نظرتون رو ثبت بفرمایید🌷
پی نوشت:
در اصل تورکهای "خلج" از قدیمی ترین تیره های تورکان" اوغوز" هستن که زمان استقرار تورکان "خلج" در استانهای جنوب غربی تهران، قم، مرکزی، شرق استان همدان و شمال استان فارس و غرب استان اصفهان به دوره های قبل از سلجوقیان باز میگردند. امیدوارم مفید بوده باشه!
دوست عزیز نظر شما 2 عدد مغلطه و کجتابی داشت:
1 - تورک ها با مغول ها زمین تا هوا متفاوت هستند و هیچ وقت یک تورک مغول تبار نمیشه و بلعکس! چون زبانشون متفاوت است گرچه وامواژه های بسیاری از زبان تورکی به زبان مغولی مثل تمام زبونا که وام واژه های تورکی درش دخیل شده راه یافته مثل همین زبان "دری" که شما پیام دادین ولی به هرحال این را بدانید که همیشه تورک ها تمام تیره هاشون تورک تبار و از ساکاهای تورک هستند.
... [مشاهده متن کامل]
2 - تورک های قشقایی و تورک های خلجی عزیز درسته که از تبار تورکها ( ساکاها ) هستند و تورکهای باستانی بحساب میان ولی در گویش ها تفاوت و طایفشون متفاوت است تورک های خلجی بلحاظ گویش شباهت 95 درصدی با تورک های آذربایجانی و آناتولی دارند و تقریبا 5درصد فقط در تلفظ افعال اندکی تفاوت جزئی دارند. پس لطفا با کمی تامل نظرتون رو ثبت بفرمایید🌷
پی نوشت:
در اصل تورکهای "خلج" از قدیمی ترین تیره های تورکان" اوغوز" هستن که زمان استقرار تورکان "خلج" در استانهای جنوب غربی تهران، قم، مرکزی، شرق استان همدان و شمال استان فارس و غرب استان اصفهان به دوره های قبل از سلجوقیان باز میگردند. امیدوارم مفید بوده باشه!
✍ بلوخا | مهاجرت و فرار ایل قشقایی از عثمانی ( مملکت روم ) به فارس
📒 میرزا حسن حسینی فسایی ( 1821–1898 میلادی ) �نویسنده ایرانی دوره قاجاریه می باشد. او کتاب فارسنامه ناصری را به دستور ناصرالدین شاه قاجار در حوزه تاریخ و جغرافیای استان فارس به رشته تحریر درآورده است.
... [مشاهده متن کامل]
📚 او در این کتاب درباره فرار و وجه تسمیه ایل قشقایی می نویسد:
ایل قشقایی چون ایل خلج از اراضی ممالک روم به خاک عراقم عجم آمدند و گروهی از آن ها فرار کرده و در مملکت فارس توقف نمودند و مردمان خلج این گروه را قاچ قائی گفتند یعنی گریخته و بعد از تغییرات لفظی قشقایی شد.
📌 صفحه ۳۱۲
همچنین درباره وطن اولیه ایلات قشقایی و بیات می نویسد:
طایفه بیات اصل آنها از دشت قبچاق ترکستان است که در زمان قدیم با ایل قشقایی که شرح حال آن در عنوان ایلات فارس بیاید به فارس آمده اند و دو قبیله گشته یکی با ایل قشقایی موافقت نموده صحرانشین شده است و دیگر در شهر شیراز موطن نموده اند. . .
📌 صفحه ۲۷
🖇 فارسنامه ناصری، میرزا حسن حسینی فسایی، دار الطباعة آقا سید مرتضی ( ۱۲۷۴ شمسی ) ، صفحات ۲۷ و ۳۱۲
دانلود و مطالعه منبع: فارسنامه ناصری
🆔 BTR | @Belukhatr
🆔 Sources | @Belukhasc




📒 میرزا حسن حسینی فسایی ( 1821–1898 میلادی ) �نویسنده ایرانی دوره قاجاریه می باشد. او کتاب فارسنامه ناصری را به دستور ناصرالدین شاه قاجار در حوزه تاریخ و جغرافیای استان فارس به رشته تحریر درآورده است.
... [مشاهده متن کامل]
📚 او در این کتاب درباره فرار و وجه تسمیه ایل قشقایی می نویسد:
ایل قشقایی چون ایل خلج از اراضی ممالک روم به خاک عراقم عجم آمدند و گروهی از آن ها فرار کرده و در مملکت فارس توقف نمودند و مردمان خلج این گروه را قاچ قائی گفتند یعنی گریخته و بعد از تغییرات لفظی قشقایی شد.
📌 صفحه ۳۱۲
همچنین درباره وطن اولیه ایلات قشقایی و بیات می نویسد:
طایفه بیات اصل آنها از دشت قبچاق ترکستان است که در زمان قدیم با ایل قشقایی که شرح حال آن در عنوان ایلات فارس بیاید به فارس آمده اند و دو قبیله گشته یکی با ایل قشقایی موافقت نموده صحرانشین شده است و دیگر در شهر شیراز موطن نموده اند. . .
📌 صفحه ۲۷
🖇 فارسنامه ناصری، میرزا حسن حسینی فسایی، دار الطباعة آقا سید مرتضی ( ۱۲۷۴ شمسی ) ، صفحات ۲۷ و ۳۱۲
دانلود و مطالعه منبع: فارسنامه ناصری




قشقایی از ایلات ترک مغول تبار که در جنوب ایران زندگی میکنند. قشقایی از اختلاط نژادی فراوان اقوام ایرانی مانند فارس، باصری، لر و کرمانج و غیر ایرانی مثل کورد، عرب و. . . تشکیل شده اما تبار ترکی مغولی این ایل بیشتره حاج میرزا حسن فسایی در کتاب فارسنامه ناصری مینویسد : قشقایی ها طایفه ای از ترکان خلج بوده اند که از عراق عجم و ساوه به فارس کوچیده اند . قسمتی از این مهاجران در بلوک قونقری ( شهرستان آباده ) ساکن و ده نشین شده اند که هنوز هم به ترکی سخن میگویند و بنام خلج نامیده میشوند . گروهی دیگر به زندگی کوچنشینی ادامه میدهند و به دو بخش خلج و قشقایی تقسیم میشوند . چون مهاجرت اینان به فارس حالت گریز و فرار داشته است ، به ( قاج قایی ) به معنی گریخته و فراری معروف شده اند . بعدها این واژه به قاش قا یی و قشقایی تبدیل میشود.
... [مشاهده متن کامل]
طوایف با اصالت کورمانجی
علمدارلو - محمدخانلو_کله لو - دوست محمدلو - هیبت لو - قره یارلو - بهلول لو - عرب چرپانلو
... [مشاهده متن کامل]
طوایف با اصالت کورمانجی
علمدارلو - محمدخانلو_کله لو - دوست محمدلو - هیبت لو - قره یارلو - بهلول لو - عرب چرپانلو
ایل قشقایی تاریخچه درخشانی دارد در منابع آشوری به قاشقارها اشاره شده که با آشوریها جنگیده و انها راشکست دادند بانیان امپراطوری عثمانی از ایل قایی با همان تامغای قشقایی هستند از 1200 سال پیش قبل ا ز امدن
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
سلجوقها تورکان در پارس و خوزستان حکومت تشکیل دادند در زمان قاجار عملا جنوب ایران را قشقایی ها اداره می کردند و نامشان لرزه بر اندام نیرومندترین ارتشهای دنیا می انداخت این ایل همرا ه مصدق و نهضت ملی بودند حالا یک عده که از کوههای دور به اینجا امده حتا لباس برای پوشیدن نداشتند برای قشقایی ها ایراد می گیرند انهایی که در کوهها پنهان شده و جرات جنگ با دشمنان این مرز و بوم را ندارند
😅 در پاسخ به سعید قشقایی
من هیچ نیازی نمی بینم که جواب پانترکان معروف رو بدم. دلایل تو ایناست؟
فقط برو نسب فیوج های قشقایی رو بخون ببین از نسل کی ان و از کجا اومدن.
دیگ به دیگ میگه روت سیاه!ما مغولیم؟ لااقل یکم از تاریخ نگاران ایل خودتون کمی مطالعه داشته باشین. برو ببین ناصر خان تون رییس قشقایی راجب به اصالت تون چی گفته.
... [مشاهده متن کامل]
عکس اون عرب بدبخت رو از کجا آوردی هرجا بگی دنبالش گشتم حتی رفتم تو سایت های عربی و انگلیسی چند تا کتابم راجب البسه مردم بیت لحم خواندم اصلا یک عکس از این مرد تو اینترنت بیشتر نیست که هیچ سندی هم نداده تو هیچ کتابی هم نیومده.
لرهای جنوبی همه از نسل سردار گیلویه از سرداران نامی ساسانی هستند که چندی بعد از حمله عرب حکومت محلی داشتند و نام آن ایالت بُیِرهَمَت بود. کتاب ایران ماقبل از اسلام رو بخونید نگاشته کریستوفر پلامر چنبرز خیلی جالبه و اصالت و شجره لرهای بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد را آورده.
یکم توی جماعت زندگی کنید. کمی واقع بین باشید و از اوهام و تخیلات بیاین بیرون آخه چرا تورکان اینقدر بر پانیسم پافشاری میکنند؟
فقط به این دو عکس نگاه کنید تفاوت زمین تا آسمونه!!
بختیاری ها هزاران سال در استان بختیاری بوده و هستند و حتی قبل از اسلام حکومت الیمایی و بعد از اسلام حکومت اتابکان را داشتند و هیچ ترکی اون زمان در مرکز و جنوب ایران نبود.


من هیچ نیازی نمی بینم که جواب پانترکان معروف رو بدم. دلایل تو ایناست؟
فقط برو نسب فیوج های قشقایی رو بخون ببین از نسل کی ان و از کجا اومدن.
دیگ به دیگ میگه روت سیاه!ما مغولیم؟ لااقل یکم از تاریخ نگاران ایل خودتون کمی مطالعه داشته باشین. برو ببین ناصر خان تون رییس قشقایی راجب به اصالت تون چی گفته.
... [مشاهده متن کامل]
عکس اون عرب بدبخت رو از کجا آوردی هرجا بگی دنبالش گشتم حتی رفتم تو سایت های عربی و انگلیسی چند تا کتابم راجب البسه مردم بیت لحم خواندم اصلا یک عکس از این مرد تو اینترنت بیشتر نیست که هیچ سندی هم نداده تو هیچ کتابی هم نیومده.
لرهای جنوبی همه از نسل سردار گیلویه از سرداران نامی ساسانی هستند که چندی بعد از حمله عرب حکومت محلی داشتند و نام آن ایالت بُیِرهَمَت بود. کتاب ایران ماقبل از اسلام رو بخونید نگاشته کریستوفر پلامر چنبرز خیلی جالبه و اصالت و شجره لرهای بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد را آورده.
یکم توی جماعت زندگی کنید. کمی واقع بین باشید و از اوهام و تخیلات بیاین بیرون آخه چرا تورکان اینقدر بر پانیسم پافشاری میکنند؟
فقط به این دو عکس نگاه کنید تفاوت زمین تا آسمونه!!
بختیاری ها هزاران سال در استان بختیاری بوده و هستند و حتی قبل از اسلام حکومت الیمایی و بعد از اسلام حکومت اتابکان را داشتند و هیچ ترکی اون زمان در مرکز و جنوب ایران نبود.


توی همین عکس نوشته ۳۵۰ سال
۱۲۳۰ از کجا میاد؟
۱۲۳۰ از کجا میاد؟
کدوم ۱۲۰۰سال پیش؟کدام سنگ قبر؟
هزارسال پیش جدتون منگو مشغول راهزنی بود تا قبل از حمله مغول قشقایی اصلا وجود خارجی نداشت. قشقایی پیش قراولان ارتش مغول بوده که ابتدا در منطقه اردبیل بودن و بعد به جنوب فرار کرده و در جوار لرهای بختیاری و جنوبی ساکن شدن. جنوب و جنوب غرب و غرب ایران مختص به قوم لر بوده و هست پس زور الکی نزنید کلاه باصریا رو بردین چوبازی مارو بردین لباس مردا و زنان لرا رو هم بردید حالا در تلاش ساختن یک تاریخ خیالی هستین جعل تاریخ کار سبک سران بی هویت است
... [مشاهده متن کامل]
هزارسال پیش جدتون منگو مشغول راهزنی بود تا قبل از حمله مغول قشقایی اصلا وجود خارجی نداشت. قشقایی پیش قراولان ارتش مغول بوده که ابتدا در منطقه اردبیل بودن و بعد به جنوب فرار کرده و در جوار لرهای بختیاری و جنوبی ساکن شدن. جنوب و جنوب غرب و غرب ایران مختص به قوم لر بوده و هست پس زور الکی نزنید کلاه باصریا رو بردین چوبازی مارو بردین لباس مردا و زنان لرا رو هم بردید حالا در تلاش ساختن یک تاریخ خیالی هستین جعل تاریخ کار سبک سران بی هویت است
... [مشاهده متن کامل]
در پاسخ به پیام بهرام
من هم نگفتم که حتما قاچقایی است گفتم احتمالا از این ریشه باشه و یک نظریه اما اینکه قشقایی ها از تبار چنگیزی برخورد دار باشند جای تردید و اختلاف نیست همه ی مورخان باهم اتفاق نظر دارند. در منابعی مانندعشایر مرکزی ایران، سفرنامه حاج ایاز خان قشقایی، فارس و جنگ بین الملل، آثار شعرای قشقایی, موسیقی قشقایی و. . . صراحتا اشاره شده موطن اصلی قشقایی ها مغولستان بوده که ابتدا در اردبیل در دشت مغان سکنی گزیدند. و طایفه ای بنام مغانلو نیز این موضوع را تایید می کند. و بعد این ایل به استان فارس آمده و طوایف لر و فارس و بلوچ به آنان افزوده شد. زبان این ایل هم ترکی اوغوز ه که کلا اصل این زبان در ترکستان و ماوراءالنهر بوده است. اگر که قشقایی ها هیچ الحاقی نداشتن چگونه طایفه ی کُرُشی با زبان ترکی حرف نمی زنن بلکه زبانی همانند بلوچ ها دارن و جالبه نام طایفه ای هم در بلوچستان کُرُشی است؟
... [مشاهده متن کامل]
قشقایی ایلی مغول تبار بوده و جمعیت بسیار کمی هم داشته که پس از استقرار در استان فارس جمعیت چشمگیری اعم از باصری، بلوچ، لر و بختیاری، عرب و کرد داشته است.
در کتابی مانند سیاه چادر ها نوشته منوچهر کیانی از ایل قشقایی و کتابی مانند مبارزات ایل قشقایی اشارتی در باره سابقه این ایل شده👇👇




من هم نگفتم که حتما قاچقایی است گفتم احتمالا از این ریشه باشه و یک نظریه اما اینکه قشقایی ها از تبار چنگیزی برخورد دار باشند جای تردید و اختلاف نیست همه ی مورخان باهم اتفاق نظر دارند. در منابعی مانندعشایر مرکزی ایران، سفرنامه حاج ایاز خان قشقایی، فارس و جنگ بین الملل، آثار شعرای قشقایی, موسیقی قشقایی و. . . صراحتا اشاره شده موطن اصلی قشقایی ها مغولستان بوده که ابتدا در اردبیل در دشت مغان سکنی گزیدند. و طایفه ای بنام مغانلو نیز این موضوع را تایید می کند. و بعد این ایل به استان فارس آمده و طوایف لر و فارس و بلوچ به آنان افزوده شد. زبان این ایل هم ترکی اوغوز ه که کلا اصل این زبان در ترکستان و ماوراءالنهر بوده است. اگر که قشقایی ها هیچ الحاقی نداشتن چگونه طایفه ی کُرُشی با زبان ترکی حرف نمی زنن بلکه زبانی همانند بلوچ ها دارن و جالبه نام طایفه ای هم در بلوچستان کُرُشی است؟
... [مشاهده متن کامل]
قشقایی ایلی مغول تبار بوده و جمعیت بسیار کمی هم داشته که پس از استقرار در استان فارس جمعیت چشمگیری اعم از باصری، بلوچ، لر و بختیاری، عرب و کرد داشته است.
در کتابی مانند سیاه چادر ها نوشته منوچهر کیانی از ایل قشقایی و کتابی مانند مبارزات ایل قشقایی اشارتی در باره سابقه این ایل شده👇👇




هزاران منبع نداریم ، این هم که گذاشتید مثل نظر مغولی فاقد اعتبار است، مثلا ایل خلج در مملکت روم ( ترکیه فعلی ) نبوده، هرگز در زبان ترکی نمی شود با قاچ و قای ترکیب ساخت، قاچ ماده فعلی است بدون پسوند نمی
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
شود با آن اسم ساخت، حاکم ولایت فارس شدن چون قاجار ترجیح داد بجای لشگر کشی های بیفایده باهاشون کنار بیاد، حالا شما دوست نداری این بخش تاریخ رو تحریفش نکن، خود پانترکیست ها هزارتا قصه و غزل بزای تاریخ قشقایی جعل کردن، نیاز به جعل معکوس نداره، قشقایی اتحادیه ای از ایلات ترکمان بودن ( عشایر ترک زبان ) به هر دلیلی توی فارس ساکن شدند
یکی از هزاران منابع قدیمی


هیچ ارتباط محکمی میان قشقایی های ایران با ترکان واقعی یا مغول ها وجود ندارد.
کشکایی ( قشقایی ) ها از کشکه رود خوارزم ( قشقه دریا ازبکستان ) که بخشی از ایران بود به نواحی جنوبی تر ایران کوچ کردند، یعنی از دست ازبکان که ترک واقعی هستند فرار کردند.
قبیله پرستی به هر شکل و شیوه ننگ است و بس
کشکایی ( قشقایی ) ها از کشکه رود خوارزم ( قشقه دریا ازبکستان ) که بخشی از ایران بود به نواحی جنوبی تر ایران کوچ کردند، یعنی از دست ازبکان که ترک واقعی هستند فرار کردند.
قبیله پرستی به هر شکل و شیوه ننگ است و بس
قشقایی ایلی ترک و مغول تبار که به ایران گریختند و در جنوب در جوار مردمان لر و باصری و عرب سکنی گزیدند. نام این ایل به معنای فراری بوده و در اصل هم قاچقایی بوده است. این مردمان ترکیبی از ایلات ترک مغول
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
تبار، لر، باصری و عرب اند و نژاد خالص در آنان یافت نمیشود. جدیدا آنان ادعای مالکیت بر البسه ی تاریخی مردم لر و باصری دارند و پیشینه ی ننگین و چنگیزی خود که همراه با قتل و غارت و دزدی و فرار و تعقیب بوده در کنار لرها فراموش کرده اند و هویت چنگیزی خود را از یاد برده و خود را ایرانی الاصل میدانند. این مردمان هیچ ربطی به ایران نداشته و ندارند و همگی خارجی اند. تمامی سخنان این بنده در کتب تاریخی مشهود است فقط کمی مطالعه کنید و تاریخ را جعل نکنید
قاش و قایی؟ قاچ قایی ؟ دست بردارید چه نیازی هست اتیمولوژیست باشیم؟ هر معنی ای که داشته باشد به قشقه ربط دارد. نام خاص است و روی رودخانه ها و شهرها در ایران و نواحی اطرافش بوده و بعضا هنوز باقی ست.
... [مشاهده متن کامل]
قشقایی ها از زندیه برابر قاجار حمایت می کردند و هرگز سیادت قاجار بر ایران را بطور رسمی نپذیرفتند،
لطفا جعل حقیقت نکنید ایلات خمسه باصری، نفر، عرب، اینانلو، بهارلو و . . را بوجود آوردند که دژکوب قاجاریان برابر قشقایی ها باشند ولی وصلت و پیمان عشایری بین سران آن را بی اثر کرد. همانطور که قشقاییها با بهمئی ها و بختیاری ها پیمان بسته بودند
والا حکومت فارس دست قشقایی ها بود، یا شاید جدیدا تواریخ جدید کشف شده؟
بواسطه برتری در سلاح و ادوات جنگی بجا مانده از قشون زند نزد قشقایی، آنها بر سایرین دست بالا را داشتند و حاکمیت فارس را اینطوری قبضه کردند، هیچوقت به ظلم و تعدی و غارت شهرت نیافتند وقتی دستشون باز بود
توی جنوب همه قومی و زبانی هست، قشقایی ها ترک هستند و اهل جنوب ایران مال هیچ کشور دیگه ای هم نیستند همه آنها بخشی از مردمان جنوب ایران هستند، مردمان خوب و اهل فرهنگ و مطالعه، حتی عشایرشون
... [مشاهده متن کامل]
قشقایی ها از زندیه برابر قاجار حمایت می کردند و هرگز سیادت قاجار بر ایران را بطور رسمی نپذیرفتند،
لطفا جعل حقیقت نکنید ایلات خمسه باصری، نفر، عرب، اینانلو، بهارلو و . . را بوجود آوردند که دژکوب قاجاریان برابر قشقایی ها باشند ولی وصلت و پیمان عشایری بین سران آن را بی اثر کرد. همانطور که قشقاییها با بهمئی ها و بختیاری ها پیمان بسته بودند
والا حکومت فارس دست قشقایی ها بود، یا شاید جدیدا تواریخ جدید کشف شده؟
بواسطه برتری در سلاح و ادوات جنگی بجا مانده از قشون زند نزد قشقایی، آنها بر سایرین دست بالا را داشتند و حاکمیت فارس را اینطوری قبضه کردند، هیچوقت به ظلم و تعدی و غارت شهرت نیافتند وقتی دستشون باز بود
توی جنوب همه قومی و زبانی هست، قشقایی ها ترک هستند و اهل جنوب ایران مال هیچ کشور دیگه ای هم نیستند همه آنها بخشی از مردمان جنوب ایران هستند، مردمان خوب و اهل فرهنگ و مطالعه، حتی عشایرشون
قشقایی در زمان قاجار وزیر وقت دسته ای از لر ها وعرب ها و ترک ها و. . . را جمع کرد وقومی به نام ترک قشقایی بازبان ترکی به وحود اورد برای اینکه بتوانند جلوی شورش فارس هاروبگیرند این کاروکردند
والله دارای چندان اصالت خاصی نیست
... [مشاهده متن کامل]
چند تا بنای تارخی ساختند؟؟؟؟؟؟
اصلا این قوم خط داشتند؟؟؟؟ خطشون اول عربی بود بعدش درجنگ جهانی انگلیسی شد
والله دارای چندان اصالت خاصی نیست
... [مشاهده متن کامل]
چند تا بنای تارخی ساختند؟؟؟؟؟؟
اصلا این قوم خط داشتند؟؟؟؟ خطشون اول عربی بود بعدش درجنگ جهانی انگلیسی شد
قشقایی کلمه ای تورکی است که از دو جزئ قاش و قایی گرفته شده است قاش در تورکی به معنی دویدن است و قایی هم از قبایل 24 گانه اغوز هست که در کل به معنی قایی چابک و چویک می باشد
قشقایی یا ایل قشقایی یکی از اتحادیه های ایلی ایران است که مانند بسیاری از اتحادیه های ایلی متأخر ایران مخلوطی از قبیله هایی با ریشه های قومی گوناگون ترک، لر، کرد و عرب است، اما بیشتر قشقایی ها ریشه ای ترک دارند و تقریباً تمامشان به گویشی از زبان های ترکی اغوز غربی صحبت می کنند که خود آن را ترکی می نامند. اکثریت قشقایی ها شیعه مذهب هستند. دانشنامه اتنولوگ در سال ۲۰۲۱ میلادی سخنوران زبان قشقایی را حدود ۱, ۰۲۰٬۰۰۰ نفر و جمعیت ایل قشقایی را ۲٬۰۰۰٬۰۰۰ نفر تخمین زده است.
... [مشاهده متن کامل]
مرکز اصلی این ایل استان فارس است. اما به دلیل وسعت اراضی و قلمرو در دیگر استان ها نیز ساکن هستند. از این جمله می توان به استان های کهگیلویه وبویراحمد ( گچساران ) ، چهارمحال و بختیاری ( بروجن، سامان، کیان، جونقان، بلداجی، طاقانک، بارده ) ، خوزستان ( هفتکل، ) ، اصفهان ( شهرضا ، قسمتهایی از سمیرم، دهاقان، فریدن و لنجان ) و بوشهر ( دشتستان و دشتی ) اشاره نمود. قشقایی ها در دوره های مختلف به تدریج به این سرزمین کوچیده و در آن ساکن شده اند.
تردیدها در ریشه شناسی نام قشقایی زیاداست. قابل قبول ترین نظر در این باره نظری است که نخستین بار توسط واسیلی بارتلد داده شده است. به نظر بارتلد، نام قشقایی از واژه ترکی قشقا به معنی «اسب پیشانی سفید» آمده است. نظر دیگری هم هست که نخستین بار توسط حسن فسایی در فارسنامه ناصری مطرح شده است. طبق نظر فسایی نام قشقایی از واژه ترکی قاچماق به معنی «فراری» آمده است.
قشقایی ها عموماً بر این باورند که اجدادشان به عنوان قراولان لشکر هلاکوخان و تیمور از ترکستان به ایران آمده اند. در حالی که ورودشان در زمان مهاجرت های بزرگ قبیله ای قرن یازدهم میلادی محتمل تر است. همه گمانه ها در این که ایشان پیش از ورودشان به فارس، مدتی در شمال غربی ایران حضور داشته اند متفق اند. تا همین اواخر قبیله ای با نام مغانلو در میان قشقایی ها حضور داشته، که مسلماً نام خود را از دشت مغان در شمال اردبیل گرفته بوده است. همچنین احتمال داده می شود که طوایف آق قویونلو، قراقویونلو، بیگدلی و موصلو گذشته شان به شمال غرب ایران مربوط باشد. غیر از این قشقایی ها غالباً اردبیل را به عنوان سرزمین گذشته شان معرفی می کنند. به نظر می رسد، در یک دوره ارتباط نزدیکی میان خلج ها و قشقایی ها وجود داشته است. برخی نویسنده ها از جمله حسن فسایی، تا آنجا رفته اند که قشقایی ها را شاخه ای از خلج ها دانسته اند. مینورسکی معتقد است که مهاجرت خلج ها به فارس و ترکیب شدنشان با قشقایی ها این فرضیه را ایجاد کرده است. بقایای خلج ها در میان قشقایی ها قابل تشخیص هستند. غیر از آن خلج های یکجانشینی در فلات دهبید موجود اند که گمان می رود زمانی که هنوز زندگی عشایری داشته اند جزوی از ایل قشقایی بوده اند. نام طوایف قشقایی نشان می دهد که غیر از خلج ها، گروهی از طوایف افشار، بیات، قاجار، قراگوزلو، شاملو و ایگدر نیز به این اتحادیه ایلی پیوسته اند.






... [مشاهده متن کامل]
مرکز اصلی این ایل استان فارس است. اما به دلیل وسعت اراضی و قلمرو در دیگر استان ها نیز ساکن هستند. از این جمله می توان به استان های کهگیلویه وبویراحمد ( گچساران ) ، چهارمحال و بختیاری ( بروجن، سامان، کیان، جونقان، بلداجی، طاقانک، بارده ) ، خوزستان ( هفتکل، ) ، اصفهان ( شهرضا ، قسمتهایی از سمیرم، دهاقان، فریدن و لنجان ) و بوشهر ( دشتستان و دشتی ) اشاره نمود. قشقایی ها در دوره های مختلف به تدریج به این سرزمین کوچیده و در آن ساکن شده اند.
تردیدها در ریشه شناسی نام قشقایی زیاداست. قابل قبول ترین نظر در این باره نظری است که نخستین بار توسط واسیلی بارتلد داده شده است. به نظر بارتلد، نام قشقایی از واژه ترکی قشقا به معنی «اسب پیشانی سفید» آمده است. نظر دیگری هم هست که نخستین بار توسط حسن فسایی در فارسنامه ناصری مطرح شده است. طبق نظر فسایی نام قشقایی از واژه ترکی قاچماق به معنی «فراری» آمده است.
قشقایی ها عموماً بر این باورند که اجدادشان به عنوان قراولان لشکر هلاکوخان و تیمور از ترکستان به ایران آمده اند. در حالی که ورودشان در زمان مهاجرت های بزرگ قبیله ای قرن یازدهم میلادی محتمل تر است. همه گمانه ها در این که ایشان پیش از ورودشان به فارس، مدتی در شمال غربی ایران حضور داشته اند متفق اند. تا همین اواخر قبیله ای با نام مغانلو در میان قشقایی ها حضور داشته، که مسلماً نام خود را از دشت مغان در شمال اردبیل گرفته بوده است. همچنین احتمال داده می شود که طوایف آق قویونلو، قراقویونلو، بیگدلی و موصلو گذشته شان به شمال غرب ایران مربوط باشد. غیر از این قشقایی ها غالباً اردبیل را به عنوان سرزمین گذشته شان معرفی می کنند. به نظر می رسد، در یک دوره ارتباط نزدیکی میان خلج ها و قشقایی ها وجود داشته است. برخی نویسنده ها از جمله حسن فسایی، تا آنجا رفته اند که قشقایی ها را شاخه ای از خلج ها دانسته اند. مینورسکی معتقد است که مهاجرت خلج ها به فارس و ترکیب شدنشان با قشقایی ها این فرضیه را ایجاد کرده است. بقایای خلج ها در میان قشقایی ها قابل تشخیص هستند. غیر از آن خلج های یکجانشینی در فلات دهبید موجود اند که گمان می رود زمانی که هنوز زندگی عشایری داشته اند جزوی از ایل قشقایی بوده اند. نام طوایف قشقایی نشان می دهد که غیر از خلج ها، گروهی از طوایف افشار، بیات، قاجار، قراگوزلو، شاملو و ایگدر نیز به این اتحادیه ایلی پیوسته اند.






قشقایی از کلمه ی قاش کایا می آید نه قاشماق ( فراری ) سه ائل ترکی وجود داشته به نام های سول کایا - ساغ کایا - قاش کایا که قاش کای از دشت مغان اردبیل به سمت شیراز کوچ کرده اند. قشقایی از ابتدا ترک زبان بودند
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
لر و کرد و عرب شاید بعدا بخاطر ازدواج با این قومیت ها وارد قشقایی شدن و مجموع آنها کمتر از یک درصد قشقایی ها هم نمیباشد. قشقایی ها خودشان ترک هستند چطور با هجوم ترک به شیراز مهاجرت کردن آقای متوهم ؟ چطور یک ائل از دست ترکا فرار میکند ولی زبانش بعدا ترکی میشود ؟ کم گل مصرف کنید عزیز اینجا ایران است بمبئی نیست که
هنوز خاستگاه دقیق قشقایی ها به طور قطعی مشخص نیست و مطمئن حرف زدن نوعی دروغگویی است.
ولی نزدیک ترین گمان این است که قشقایی ها بومیان کرانه کشکه رود در خوارزم ایران بوده اند و با هجوم ترکان ازبک مجبور شدند از آن جا به نواحی جنوبی تر ایران کوچ کنند، در ایران با چند طایفه از تیره های دیگر آمیخته شدند و یک تیره مستقل به وجود آوردند.
... [مشاهده متن کامل]
زبان قشقایی با دیگر زبان های ترکی متفاوت است.
کشکایی نام درست تر آن هاست
ولی نزدیک ترین گمان این است که قشقایی ها بومیان کرانه کشکه رود در خوارزم ایران بوده اند و با هجوم ترکان ازبک مجبور شدند از آن جا به نواحی جنوبی تر ایران کوچ کنند، در ایران با چند طایفه از تیره های دیگر آمیخته شدند و یک تیره مستقل به وجود آوردند.
... [مشاهده متن کامل]
زبان قشقایی با دیگر زبان های ترکی متفاوت است.
کشکایی نام درست تر آن هاست
قوم قشقایی یک اتحادیه بین ایل های لر ترک عرب و کورد بود
قشقایی ها نژاد خلصی نیستند انان ترکیبی از لر، عرب و ترک اند. اولین بار انان میش قراولان ارتش مغول بودند که به ایران امدند و به دشت مغان رفتن و بعد در مرکز ایران و با قوم های ترک و عرب و لر و کرد ترکیب شدند و قشقایی به وجود امد
قوم قشقایی یا ایل قشقایی یکی از اتحادیه های ایلی ایران است. بیشتر قشقایی ها ریشه ای ترک دارند و تقریباً تمامشان به گویشی از زبان های ترکی اغوز غربی صحبت می کنند که خود آن را ترکی می نامند. قشقایی ها شیعه مذهب هستند و در ادوار گوناگون تاریخی همانند نیاکان کوچرو و چادر نشین خود، به مناطق استان فارس مهاجرت کرده اند. خاستگاه این قوم همانند دیگر اقوام ترک آسیای میانه است .
... [مشاهده متن کامل]
حدود ۶ میلیون نفر، مجموع تقریبی جمعیت مناطق قشقایی نشین
مناطق با جمعیت چشمگیر
ایران: ساکن در استان های فارس، اصفهان، چهارمحال و بختیاری، بوشهر، کهگیلویه و بویراحمد و خوزستان
زبان ها
ترکی قشقایی و ترکی چهارمحالی
دین
اسلام؛ تشیع
مرکز اصلی این ایل استان فارس است. اما به دلیل وسعت اراضی و قلمرو در دیگر استان ها نیز ساکن هستند. از این جمله می توان به استان های کهگیلویه وبویراحمد ( گچساران ) ، چهارمحال و بختیاری ( بروجن، سامان، کیان، جونقان، بلداجی، طاقانک، بارده، هرچگان ) ، خوزستان ( هفتکل ) و ( زیدون ) ، اصفهان ( شهرضا، قسمتهایی از سمیرم، دهاقان، فریدن، چادگان و لنجان ) و بوشهر ( دشتستان و دشتی ) یزد ( ابرکوه ) اشاره نمود. قشقایی ها در دوره های مختلف به این سرزمین ها ییلاق قشلاق کرده اند.
قشقایی ها صاحب زیباترین اسب های عربی هستند که شاید در دنیا بی نظیر است. نام این نژاد از اسب، دره شوری است که از نام بزرگترین طایفهٔ ایل قشقایی برگرفته شده است. طی قرون متمادی قشقایی ها این نوع اسب را برای شکار پرورش داده اند. یک سوارکار قشقایی و اسبش ماهرترین ذوج یک عنصر شکار را تشکیل می دهند. هنگام شکار کافی است که سوار کار فقط اسب خود را به طرف شکار هدایت نماید، پس از آن اسب مثل تازی خودش شکار را دنبال می کنند.
ریشه نام قشقایی
به نظر واسیلی بارتلد نام قشقایی از ترکی قشقا به معنی �اسب پیشانی سفید� آمده است.
خاستگاه
با توجه به وجود نمادها و تمغا های ترکی طوایف بیست و چهارگانه اغوز که امروزه هنوز در ایل قشقایی مورد استفاده قرار میگیرد و وجود این نماد ها در سنگ نگاره های تیمره خمین ( مربوط به هزاره دوم و سوم قبل از میلاد ) [۸]؛ فلات ایران و آناتولی مسکن اصلی و مادری قشقایی ها در طول تاریخ بوده است . قشقایی ها در واقع ساکن نواحی شمال غربی فلات بزرگ ایران بودند که بنا به نیاز زمانه برای یافتن مراتع بهتر به جنوب ایران کوچ کرده اند. همه گمانه ها در این که ایشان پیش از ورودشان به فارس، مدتی در شمال غربی ایران حضور داشته اند متفق اند. تا همین اواخر قبیله ای با نام مغانلو در میان قشقایی ها حضور داشته، که مسلماً نام خود را از دشت مغان در شمال اردبیل گرفته بوده است. همچنین احتمال داده می شود که طوایف آق قویونلو، قراقویونلو، بیگدلی و موصلو گذشته شان به شمال غرب ایران مربوط باشد. غیر از این قشقایی ها غالباً اردبیل را به عنوان سرزمین گذشته شان معرفی می کنند. به نظر می رسد، در یک دوره ارتباط نزدیکی میان خلج ها و قشقایی ها وجود داشته است. برخی نویسنده ها از جمله حسن فسایی، تا آنجا رفته اند که قشقایی ها را شاخه ای از خلج ها دانسته اند. مینورسکی معتقد است که مهاجرت خلج ها به فارس و ترکیب شدنشان با قشقایی ها این فرضیه را ایجاد کرده است. بقایای خلج ها در میان قشقایی ها قابل تشخیص هستند. غیر از آن خلج های یکجانشینی در فلات دهبید موجود اند که گمان می رود زمانی که هنوز زندگی عشایری داشته اند جزوی از ایل قشقایی بوده اند. نام طوایف قشقایی نشان می دهد که غیر از خلج ها، گروهی از طوایف افشار، بیات، قاجار، قراگوزلو، شاملو و ایگدر نیز به این اتحادیه ایلی پیوسته اند. با اینکه گروه های تشکیل دهنده قشقایی ترک زبان هستند فقط گروه های قومی کوچک دیگری از ترک، کرد، لر، بختیاری، عرب و غیره در یک پروسه تاریخی به قشقایی پیوسته اند. در واقع تنها بخشی از تیره های تشکیل دهنده طوایف قشقایی نیای غیر ترک دارند.
تاریخچه
روسای قشقایی ها همواره به طایفه شاهیلو از طایفه عمله قشقایی تعلق داشته اند. نخستین رئیس شناخته شده ایل، امیر غازی شاهیلو ( فرزند سلطانعلی بیگ قراقویونلو ) ، در قرن شانزدهم می زیسته و مقبره اش در روستای درویش از توابع گندمان است. ظاهراً مرد مقدسی بوده به همین خاطر مردم به زیارت قبرش می روند. بنا به افسانه ها او شاه اسماعیل صفوی را در تثبیت مذهب تشیع در ایران یاری نموده. با این حال تنها در آغاز قرن هجدهم میلادی است که نقش قابل توجه قشقایی ها در تاریخ فارس آغاز می شود. در آن زمان ریاست قشقایی ها بر عهده شخصی به نام جان محمد آقا بوده که بیشتر با نام جانی آقا شناخته می شود. بنا به افسانه ها، فرزندان جانی آقا، اسماعیل خان ( رئیس بعدی ایل ) و حسن خان نقش مؤثری در فتح هندوستان توسط نادرشاه داشته اند. اما حقیقت این است که آن ها مورد خشم خان افشار قرار می گیرند و نادر اسماعیل خان را کور می کند و حسن خان را می کشد. در ادامه قشقایی ها مجبور به کوچ به دره گز، کلات نادری و سرخس در خراسان می شوند.
دوران زندیه
زمانی که کریم خان زند بر اصفهان حکم می راند، اسماعیل خان در نامه ای از او درخواست کرد که بگذارد که ایلش به فارس بازگردد. کریم خان به این درخواست پاسخ مثبت داد و قشقایی ها این امکان را یافتند که به فارس بازگردند. بعدها اسماعیل خان به یکی از معتمدین وی تبدیل شد. برخی بر این گمانند که شخص نابینا ایستاده در کنار کریم خان، در یکی از تابلوهای متعلق به آن دوران که در موزه بریتانیا نگهداری می شود اسماعیل خان است.
در دوران آشوبناک پس از مرگ کریم خان، اسماعیل خان به خاطر ارتباط نزدیکی که با زکی خان داشت ادعای فرمانداری فارس را کرد اما پس از کشته شدن زکی خان توسط جانشینش علیمراد خان زند اعدام شد. تنها فرزند اسماعیل خان جان محمد خان، که به جانی خان مشهور بود پس از او به ریاست رسید و از جعفرخان زند پشتیبانی کرد. در ۱۷۷۸ میلادی، آقامحمدخان قاجار علیه قشقایی به گندمان لشکرکشی کرد، اما قشقایی ها که از این امر آگاه شده بودند به کوه ها پناه بردند و نجات یافتند. پس از ترور جعفرخان، جانی خان از فرزند او لطفعلی خان پشتیبانی کرد.
زبان و ادبیات
قشقایی ها به زبانی از شاخه جنوب غربی ترکی ( ترکی اغوز ) صحبت می کنند، این زبان غیر از فارس در همدان نیز رواج دارد. کوالسکی این زبان را نزدیک ترین گویش به ترکی آذربایجانی دانسته است. این موضوع به شکل های مختلف توسط آنه ماری ون گابن و گرهارد دوئرفر نیز بیان شده است، اما کی. اچ. منگز این زبان را بیشتر به ترکی عثمانی شبیه می داند. در قشقایی مصوت های i, e, �, a, �, �, u, �, o, � و صامت های p, b, m, f, v, t, d, n, s, z, š, ž, č, ۳˘, k, g, q, γ, χ, ŋ, l, r, h موجوداند. در واژگان قشقایی تأثیر زبان فارسی و عربی مشخص است. واژگان حکومت داری، نظامی و پزشکی تحت تأثیر فارسی اند و قاموس دینی تحت تأثیر عربی است، که البته آن نیز از فارسی وارد این زبان شده است. در فیروزآباد ترکی میان قشقایی ها بسیار رایج است، اما در شیراز افراد زیر بیست سال خانواده های ترک زبان تمایل چندانی به استفاده از زبان مادری ندارند و ترکی شیراز شدیداً تحت تأثیر فارسی است. این زبان بین جوانان به تدریج در حال از دست دادن کاربری اش است. همچنین طایفه کُرُش یا دارغه ( ساربانان ) به گویش کرشی و تیره سارویی از طایفه عمله به گویشی خاص صحبت می کنند که برای دیگر قشقایی ها قابل فهم نیست.
موسیقی
موسیقی قشقایی برخلاف موسیقی سنتی ایران برپایه ردیف نیست. این موسیقی از طبیعت و سرنوشت قشقایی ها الهام می گیرد، گاهی محزون است، گاهی پرشور است و گاه حماسی. موسیقی قشقایی به گروه هایی از قبیل موسیقی عاشیق ها، موسیقی چنگی ها و موسیقی ساربان ها ( دارغاها ) تقسیم می شود. موسیقی چنگی ها: �چنگی� به نوازندگان کرنا، نقاره و ساز ( سرنا ) گفته می شود. اینان متعلق به طایفه خاصی نیستند و رد پای آن ها را می توان در همه طوایف قشقایی پیدا کرد. کرنا و نقاره معمولاً با هم نواخته می شود اما به جای کرنا گاهی از ساز ( سرنا ) استفاده می شود. چنگی ها حافظ موسیقی قومی ایل قشقایی هستند. [۱۴] چنگی ها اغلب در عروسی ها، ختنه سوران ها و دیگر جشن ها می نوازند. اینان با کرنا و سُرنا آهنگ های سحرآوازی، جنگ نامه، هَلِی ( رقص زن ها ) که اصیل ترینشان �آغورهلی�، �یورغه هلی� و �لکی� است را می نوازند.
موسیقی ساربان ها: ساربان ها که به نام کُرُش و دارغه نیز شناخته می شوند؛ آهنگ های قومی ایل قشقایی را با �نی� می نوازند. آنان را ذوق و علاقه شخصی به موسیقی کشانده است. از آهنگ های مخصوص ساربان ها �گدان دارغا� را می توان نام برد که در وصف شترهای در حال حرکت است. ساربان ها به زبان ترکی قشقایی صحبت نمی کنند و زبان آن ها زبان کوروشی ( گویش کرشی از زبان های قدیمی ایرانی و گویشی از زبان بلوچی ) است؛ ولی آواز و موسیقی آنان کاملاً قشقایی است و فرهنگ قشقایی بر آن ها چیره شده است. بهترین خوانندگان را می توان در میان ساربان ها جستجو کرد.
موسیقی عاشیق ها: عاشیق ها طایفه ای هستند در میان قشقایی ها که حرفه شان نواختن، خواندن و افسانه سرایی است. موسیقی عاشق ها یک موسیقی کهن و گسترده است. عاشق ها برای هر موسیقی چه غمناک و چه شادی آفرین نوایی دارند. حضور عاشیق ها را نه تنها در فارس بلکه در آذربایجان و برون از این سرزمین می توان دنبال کرد. عاشیق های قشقایی در اصل از مناطقی همانند قفقاز، شیروان و شکی به فارس مهاجرت کردند. وجوه اشتراک زیادی بین عاشیق های قشقایی و عاشیق های آذربایجان وجود دارد اما از نظر موسیقی تفاوت های اساسی وجود دارد و اکثر قطعات کاملاً با آهنگ های آذربایجانی متفاوت است. گروه نوازی در میان عاشیق ها بسیار معمول بوده است. ساز اولیه عاشیق ها قوپوز ( چگور ) بوده که البته بعدها کمانچه و سه تار نیز نواخته اند. از آهنگ های معروفشان می توان کوراوغلو، غریب و صنم، اصلی و کرم و کوچ عیوض را نام برد. برخی از انواع موسیقی قشقایی عبارتند از: لالایی ها، واسونک ها ( که در مجالس شادی خوانده می شوند ) ، جنگ نامه ( موسیقی حرکات موزون یا چوب بازی مردان قشقایی که حالت رزمی دارد و با کرنا و نقاره نواخته می شود ) و آهنگ های کار ( مثلاً آهنگ بافندگان فرش، برنج کوبی، راندن شترها و چرانیدن گوسفندان ) .
آداب و رسوم
قشقایی ها مردمانی سرخوش و دلشادند. به جشن و شادی علاقه مندند. در تمام سال تنها در ده روز آغاز محرم سوگواری می کنند. در جشن ها و عروسیها رقص گروهی زنان و مردان قشقایی و رقص با چوب ( چوب بازی ) بسیار زیبا و جالب است. در مراسم جشن و عروسی، زنان و مردان قشقایی رقص بسیار زیبا و جالبی دارند. در این جشن ها زنان و مردان هر یک دو دستمال در دست می گیرند و پیرامون یک دایره بزرگ می ایستند و با آهنگ کرنا و دهل دستمال ها را تکان می دهند و با حرکات موزون پیش می روند. در رقص �دَرْمَرو� یا چوب بازی نیز، مردان دوتا دو تا و به نوبت با چوبهای کوتاه و بلندی که در دست دارند به آهنگ ساز و دهل با یکدیگر می رقصند مبارزه می کنند. قشقایی ها به نوشیدن چای علاقه بسیاری دارند. قشقایی ها به کشیدن قلیان بسیار علاقه مند هستند. مردان طایفه دره شوری از چپق نیز استفاده می کنند.
قشقایی ها در مرگ خان یا کلانتر، مانند عزیزان و فرزندان خود متأثر می شوند. گورستان های قشقایی در سر راه کوچ ایل قرار گرفته تا هنگام کوچ بتوانند برای مردگان خود فاتحه ای بخوانند. به سبب علاقه ای که به خانهای خود دارند برای آن ها آرامگاه های باشکوه و استوار می سازند که سالیان متمادی پابرجا می ماند و هر سال هنگام کوچ قبر آن ها را زیارت می نمایند. آرامگاه عده ای از سران ایل قشقایی به ویژه خانهای طایفه کشکولی در دامنه با صفای شاهدای اردکان با سنگ و شیروانی به سبک مزار حافظ ساخته شده و نظر بیننده را به خود جلب می کند.
بیشتر قشقایی ها دارای چشمانی متوسط، موی تیره ( مشکی و قهوه ای ) و صورت گندم گون هستند. در میان طایفهٔ فارسیمدان ( ایمور ) و دره شوری گروهی سفیدپوست با موی زرد یا بور نیز دیده می شوند. زنان قشقایی هرگز آرایش نمی کنند. تنها فرق زنان با دختران �چتر زلف� زنهاست. هنگام عروسی برای آرایش عروس این چتر زلف را درست می کنند. مردان قشقایی معمولاً صورت خود را می تراشند و به بلند کردن سبیل علاقه خاصی دارند
کوچ
قشقایی ها همه ساله بین سرزمین های سردسیر ( ییلاق ) و سرزمین های گرمسیر ( قشلاق ) کوچ می کنند.
سردسیر ( ییلاق ) قشقایی ها دو منطقه را در بر می گیرد. یک منطقه، میان شیراز و دشت ارژن تا اطراف کازرون قرار گرفته است. منطقه دیگر، در شمال شرقی شیراز قرار دارد و از سپیدان ( اردکان فارس ) تا مرزهای کهگیلویه و از شمال آباده تا شهرضا ادامه می یابد و به سرحد بزرگ معروف است. در این منطقه که تا همسایگی بختیاری ها و دامنه کوه دنا را در بر می گیرد، طوایف مختلف قشقایی پراکنده می شوند.
گرمسیر ( قشلاق ) اولیه قشقایی ها در جنوب شرقی فارس بوده که از مناطق کم ارتفاع جلگه ای و پست لار، جهرم، فیروزآباد آغاز شده تا کرانه های خلیج فارس ادامه میابد، طوایف عمله، شش بلوکی، فارسی مدان، کشکولی کوچک و چند طایفه وابسته در گرمسیر اولیه قشلاق می نمایند. گرمسیر دره شوری ها، کشکولی بزرگ و شاخه های وابسته در مناطقی از کازرون تا نزدیکی های بهبهان و حدود بندر گناوه ادامه می یابد. قشقایی ها که به قشلاق اولیه و قدیمی می روند به نام �ابه های فارس� و آن ها که به مغرب و جنوب غربی کشور قشلاق می کنند به نام �ابه های بهبهان� معروفند.
چادر
عشایر قشقایی در چادر زندگی می کنند. بخش بالایی چادر ( سقف آن ) سیاه چادر نام دارد و از موی بز بافته می شود. بخش دیگر دیواره جانبی است که چیق ( یا چیت ) نام دارد و از ترکیب نی و موی بز ساخته می شود
چادرهای ایلی را از موی بز و به رنگ سیاه می بافند. این چادرها به شکل مستطیل است و از چند بخش گوناگون: سقف، لتف های اطراف چادر، تیرک ها، چند قطعه �کمَّج� یا �کمجِّه�، بندها، میخ های بلند چوبی، میخ های کوچک چوبی که به نام �شیش� خوانده می شود و لفاف یا �چیق� یا �نی چی� اطراف چادر تشکیل شده است. لتف ها از جنس سقف و به رنگ سیاه بافته می شوند. پهنای لتف یک متر و درازای آن نامعین است و گاهی تا ده متر می رسد. لتف ها با میخهای کوچک چوبی �شیش� به سقف متصل می گردند. تیرکها و کمج ها نگهدارنده سقف چادرند. سر تیرکها در زیر سقف، در سوراخ کمج ها قرار می گیرد. شکل چادر در تابستان و زمستان فرق می کند. در زمستان بیشتر تیرکها در میان و سراسر چادر قرار می گیرند و سقف را به شکل مخروط درمی آورند تا هنگام ریزش باران، آب از لبه سقف و به زمین بریزد. پیرامون چادر نیز جوی کوچکی حفر می کنند که آب باران در آن جاری می شود ولی در تابستان و بهار تیرکها را در اطراف چادر قرار می دهند تا سقف صاف و هموار باشد. در تابستان چادر تنها در بخشی که اسباب خانه و رختخواب ها قرار می گیرد دیوار دارد. در زمستان و پایان پائیز سه طرف چادرها با لتف پوشیده می شود و تنها راه ورود و خروج، یک ضلع پهنای چادر است. �نی چی� یا �چیق� حصیری است از نی که از درون، دورادور بخش پایین چادر گذاشته می شود تا درون چادر از دید خارج شود و از باران و سرما محفوظ بماند. باید دانست که بیشتر لوازم زندگی و خواربار و رختخواب و پوشاک و وسایل دیگر را در جوال ها و خورجین ها و خوابگاه ها یا چمدان ها می گذارند و آن ها را در امتداد درازای چادر، منظم و مرتب روی هم می چینند و گاهی یک جاجیم بزرگ منگوله دار و زیبا بر روی سراسر آن ها می کشند.
پوشش
قشقایی ها لباس خاص و زیبای خود را با استفاده از پارچه هایی که از بازار می خریدند و همچنین با استفاده از تولیدات صنعتگران روستایی و شهری که تهیه می کردند، می دوختند.
لباس مردان قشقایی در قرن نوزدهم، مردان عادی ایل شلوارهای دمپا گشاد ( تنبان ) ، پیرهن های بی یقه ( قیناق ) ، عبایی بلند ( ارخالق ) که با شال محکمش می کردند و قبای نمدی گرم ( کپنک ) می پوشیدند. ایشان کلاه نمدی سیاه گردی ( برک ) نیز بر سر می گذاشتند. تفنگ، چاقو، خنجر، شمشیر و چماق نیز از مهم ترین قسمت های آراستگی مردان به شمار می آمد. در حالی که در شهرها خاصان قشقایی به ویژه عالی مقامان شان لباسی شبیه به خاصان قاجاری می پوشیدند: پیرهن بی یقه، عبای بلند و کلاه پوستی بلند و دواری که گاه سرش تخت بود.
در آغاز قرن بیستم مردها پیراهن بی یقه سفید، شلوار گشاد سیاه که دم پایشان جمع شده بود، قبایی که جلویش با کمربند بسته می شد، و کلاه کوتاه و گرد نمدی می پوشیدند. بعضی مردها نیز ژاکت های پوستی و جلیقه های نمدی می پوشیدند. پاپوششان نیز مانند همه ایران گیوه ( ملکی ) بود. برای جشن ها، شکار و جنگ مردها عبای نازکی به نام چقه می پوشیدند. بستن قطار فشنگ نیز مایه مباهات بود. مردهای طوایف گوناگون قشقایی بر اساس کمربند و شیوه بستن قطار فشنگشان قابل تشخیص بودند.
از ۱۳۰۷ که رضاشاه پوشیدن لباس های محلی را ممنوع کرد تا ۱۳۲۰ که مجبور به استعفا شد، مردان قشقایی از پوشیدن قبا، کمربند و کلاهشان منع شدند. ایشان مانند تمامی مردم ایران ( به جز روحانیون ) مجبور به پوشیدن لباس های غربی شدند. پس از ۱۳۲۰ قشقایی ها به پوشیدن لباس های گذشته شان روی آورند با این تفاوت که آرخالق به لباس مهمانی تبدیل شد و چوقا ورافتاد. در همین زمان ناصرخان قشقایی که از زندان رضاشاه گریخته بود و در پی ایفای نقش مؤثری در مقام ایلخانی ایل قشقایی بود، کلاهی جدید ( کلاه دوگوشی ) به قشقایی ها عرضه کرد که در رنگ های نخودی، مازویی و خاکستری، از نمد ساخته می شد. این کلاه به سرعت توسط مردان قشقایی پذیرفته شد و به سمبلی از قدرت، خودمختاری و هویت قشقایی ها بدل شد. لباس زنان قشقایی
لباس زنان قشقایی با رنگارنگی و تنوع اش شناخته می شود. زن ها دامن چند لایه ( شلیته، تنبان ) ، تونیک ( قیناق ) با شکاف در دو سمتش و ژاکت کوتاه ( ارخالق ) می پوشند. بر روی کلاه های کوچکشان ( کلاقچه ) نیز تور روسری مانندی ( چارقد ) می پوشند. جواهرات ( گردنبند، سنجاق چارقد، گوشواره و النگو ) نیز وابستگی و ثروت خانوادگی را می نمایانند. زنان طوایف گوناگون قشقایی معمولاً با لباس، پیشانی بند و رنگ های لباسشان شناخته می شوند. زنان قشقایی هیچ گاه صورتشان را نمی پوشاندند. در قرن اخیر تا انقلاب ۱۳۵۷ معمولاً گاهی که به شهرها می رفتند همانند زنان شهرنشین ایران چادر بر سر می کردند. زنان قشقایی لباسشان را خود از پارچه هایی که از شهرها و فروشنده های دوره گرد می خریدند می دوختند. ایشان کفش های دست ساز معمول در ایران را به پا می کنند. زنان خاصان قشقایی نیز همان لباس زنان عادی قشقایی را می پوشند. آنهایی نیز که از ۱۹۰۵ به شهرها آمده اند لباس زنان طبقه بالای شهری را می پوشند. کودکان قشقایی معمولاً لباس هایی همانند بزرگترهایشان می پوشند. گاهی به پسرها تا سه سالگی لباس دختران را می پوشند تا آل را گمراه کنند و از چشم زخم دورشان دارند. لباس زنان و مردان ایل قشقایی در سال ۱۳۹۱ به شماره ۹۲۳با نام رسمیِ لباس فاخر زنان و مردان عشایر قشقایی در میراث فرهنگی کل کشور تهران به ثبت ملی رسیده است.
برخی از پیشه های مردم
پرورش دام
ایل قشقایی و جامعه عشایر سیار فارس، یک جامعه مولد می باشد که با کمترین توقع و امکانات بیشترین تولیدات و بازدهی را دارد. پرورش دام ( گوسفند بز ) از مهم ترین پیشه های ایل قشقایی به شمار می رود که به واسطه آن، سالانه هزاران تن گوشت قرمز، انواع فراورده های لبنی، پشم گوسفند و موی بز تولید می شود. عشایر استان فارس ۷/۵ میلیون هکتار ( ۶۷درصد عرصه های مرتعی استان ) را در اختیار دارند.
تولید محصولات کشاورزی و باغی مورد نیاز
قشقایی ها در سردسیر و گرمسیر به کشاورزی و باغداری می پردازند. محصولات آن ها گندم، جو، برنج، حبوبات، سبزی، مرکبات و خرما است. زنان در همه کارها با مردان همکاری می کنند. پس از برداشت محصول و پرداخت حق مالکانه، زنان بقیه محصول را در خورجین ها و جوال ها ذخیره می کنند یا به فروش می رسانند. امورات منزل و تولیدات لبنی
تمام کارهای خانه به عهده زن هاست. دختران و زنان ایل هر صبح از کوه و دشت، هیزم سوخت خود را گرد آوری می کنند و پس از آن از رودخانه یا چشمه، مشک های آب را پر می کنند و به پشت می گیرند و به چادر می آورند. سپس گندم و برنج را در هاون های چوبی به نام �دیوَک� می کوبند و پوست آن ها را می گیرند. هنگام کوبیدن، آهنگ ویژه ای را زیر لب زمزمه می کنند که آهنگ �برنج کوبی� نامیده می شود. پس از آن آرد را خمیر و چانه می کنند و از آن نان می پزند. نان را روی ساج های فلزی می پزند. نخست ساج را روی اجاق جلوی چادر گرم می کنند؛ و سپس چانه های خمیر را روی �نان بند� پهن می نمایند و روی ساج می اندازند تا پخته شود. تمام خوراک های گوناگون دیگر نیز روی همین اجاق های جلوی چادر تهیه می شود. زنان از شیر انواع لبنیات شامل کره، ماست، کشک، قره قروت، سرشیر و جز آن تهیه می کنند. ماست را در مشک هایی که به سه پایه چوبی متصل است می آویزند و آنقدر تکان می دهند تا کره و دوغ بدست آید.
صنایع پوستی
مردم ایل از پوست گوسفند به عنوان ظروف و کارهای دیگر استفاده می کنند. مواردی که در آن از پوست گوسفند استفاده می شود مثل مشک آب، خیگ روغن، خیگ ماستینه و کیسهٔ حبوبات و مشک دوغ زنی استفاده می کنند. برای تهیهٔ مشک آب پس از تمیز کردن پوست و دوختن قسمت های مورد نیاز آن سپس در جفت یا پوست بلوط خیسانده تا محکم شود و بوی آن گرفته شود. برای تهیه مشک دوغ زنی که سخت تر از مشک آب است پس از تمیزکردن موهای آن، سپس آن را در آب نمک و دوغ می خوابانند و سپس کم کم لایهٔ روی آن را می تراشند و آن را دود می دهند. تولید پوشاک و دست بافته های ضروری
کار دیگر زنان قشقایی، بافت پوشاک و همچنین دست بافته ها و مایحتاج مرتبط با آن ها است. زنان و دختران نخست پشم گوسفند را با دوک می ریسند و پس از آن که آن ها را رنگ کردند به صورت کلاف برای بافت آماده می سازند. دستباف ها، با دارهای زمینی و با شانه فلزی که �کرکیتْ� نامیده می شود بافته می شود. در هر دستگاهِ بافت چند تن از زنان و دختران، مدت یک یا دو ماه کار می کنند تا یک قطعه جاجیم یا گلیم زیبای قشقایی به وجود آوردند. نخست کلاف ها را سراسر دار می کشند و از یک سو شروع به بافتن و طرح انداختن می کنند. دوخت پوشاک خانواده نیز به عهده زن هاست و به همین جهت مادران وظیفه دارند که دوزندگی را مانند بافت جاجیم و گلیم و قالی به دختران خود بیاموزند. پشم ریسی: درانتخاب پشم برای رنگ آمیزی از خوش رنگ ترین رنگ ها ازجمله:سبز، سیاه، بور و سفید استفاده می شود و برای استحکام بیشتر قبل ازاینکه آن را بریسند پشم ها را می زنند تا مواد خارجی آن از بین برود که برای این کار بااستفاده از دست آن را رشته رشته می کنند و سپس آن را با چوبک های باریکی می زنند تا صاف و باز شود. سپس آن را به شکل لوله درآورده و کلاف می کنند و شروع به ریسیدن می کنند. برای ریسیدن آن از وسیله ای به نام پره استفاده می کنند. پره میله ای فلزی است که چهار تیره از جنس شاخ گوسفند می باشد که با چرخاندن این دستگاه ساده عمل ریسندگی صورت می گیرد. طناب بافی: این نوع دست بافته درایل مصرف زیادی دارد و برای بستن دام، محکم کردن وسایل بر پشت حیوانات و طناب های تزئینی از پشم و موی بز استفاده می شود. برای هرنوع کاری از طناب مخصوص به خود استفاده می شود. برای بستن دام از طناب معمولی و برای زین اسب از طناب پهن و برای گردن اسب از طناب چهارگوش و برای بستن دام و شتر از طناب هشت لای بیضی شکل استفاده می کنند. در عروسی ها طناب های ظریفی که از موی سیاه و سفید بز بافته می شود و به آن رشمه گفته می شود به عروس داده می شود. بافت و تولید برخی ملزومات روزمره نظیر کاه کش و آب کش نیز در شمار وظایف زنان قشقایی است. کاه کش جوال بزرگی است که ازموی بزبافته می شوند و در آن علوفه دام ها و اسب ها و بعضی مواقع برای نگهداری پشم گوسفندان ازآن استفاده می شود. آب کش، خورجین بزرگی است که از موی بز بافته می شود و برای حمل مشک آب کاربرد دارد. سایر پیشه ها
قشقایی ها بیشتر نیازمندی های روزانه خود را محدود و آسان می کنند و به وسیله خود ایل مرتفع می سازند؛ مثلاً آرایشگران بومی، گذشته از آرایشگری نوازندگی را نیز به عهده دارند و در جشن ها و عروسی ها ساز می زنند و می خوانند. ختنه کردن کودکان نیز کار آرایشگران است.
نامداران
از مشاهیر ایل قشقایی، اسماعیل خان قشقایی معروف به صولت الدوله سردار عشایر است ( متولد ۱۲۵۷شمسی/۱۲۹۵ قمری ) . سابقه مبارزات وی در دوران مشروطه و همچنین در جنگ با نظامیان انگلیسی در جنگ جهانی اول بسیار قابل توجه است. وی از ایلخان های صاحب نام قشقایی است که نقش مهمی در تاریخ ایل قشقایی و همچنین در وقایع سیاسی کشور داشته است. صولت الدوله در شانزدهم مهر ۱۳۱۱ در زندان قصر تهران درگذشت.
یکی دیگر از مشاهیر ایل قشقایی، جهانگیرخان قشقایی از طایفه دره شوری ( متولد ۱۲۰۶ خورشیدی/۱۲۴۳ قمری ) است که تا ۴۰ سالگی همراه ایل کوچ می کرده و از تحصیلات مکتبی ابتدایی برخوردار بوده است. او در سفر به اصفهان برای تعمیر سه تار خود با فردی برخورد می کند که به او توصیه می کند دنبال علم برود. از شاگردان برجسته وی می توان به محمدعلی شاه آبادی، سید حسین طباطبایی بروجردی، سید حسن مدرس، نخودکی اصفهانی و… اشاره کرد. وی در سال ۱۲۸۹ شمسی ( ۱۳۲۸ قمری ) درگذشت و در �تخت فولاد اصفهان� به خاک سپرده شد.
حاج ایازخان قشقایی نویسنده سفرنامه حج و عتبات عالیات در دوره احمدشاه قاجار ( نویسنده اولین سفرنامه قشقایی ) از دیگر مشاهیر قشقایی است. وی مشاور و معتمد اسماعیل خان صولت الدوله قشقایی و از مشاهیر قشقایی در دوران جنگ جهانی اول به شمار می رود. او متولد ۱۲۸۷ قمری ( ۱۲۴۸ خورشیدی ) بوده و در سال ۱۳۵۸ قمری ( ۱۳۱۸ خورشیدی ) درگذشته است.
محمدابراهیم متخلص به مأذون قشقایی، شاعر صاحب نام قشقایی از تیره قادرلو بوربور طایفهٔ عمله می باشد. او متولد سال ۱۲۴۶ قمری است و در سال ۱۳۱۳ قمری فوت نموده است. ماذون اشعار عارفانه و عاشقانه به زبان های فارسی و ترکی قشقایی دارد و شهباز شهبازی ( گردآورنده اشعار شعرای قشقایی ) او را بزرگ ترین شاعر قشقایی می داند.
طایفه ها
اتحادیه ایلی قشقایی از هشت طایفه بزرگ تشکیل شده بود.
طایفه عمله
این طایفه، طایفه فرمانده اتحادیه ایلی قشقایی است. ایشان در اصل کارگزاران و جنگاورانی بودند از طایفه های دیگر که جهت انجام کارهای ایلخانی جمع آوری شدند. در دوره رضاشاه که بسیاری از قشقایی مجبور به ترک زندگی عشایری شدند، افراد دیگر طایفه ها به طایفه قدرتمند عمله پیوستند و از این رو پس از کنار رفتن رضاشاه، جمعیت طایفه دوبرابر شد. پس از آن نیز محمدناصرخان، ایلخانی قشقایی، بسیاری از طایفه های را که در نتیجه سیاست های خشن رضاشاه، کلانترهای خود را از دست داده بودند، بخشی از طایفه عمله کرد.
طایفه فارسیمدان
فارسیمدان ها معتقدند که اصل آن ها از طایفه خلج می باشد و قبل از نقل مکان به جنوب ایران، در منطقه خلجستان اقامت داشته اند. نام اولیه این طایفه، ایمور بوده که از طوایف مستقل بوده و سپس در ایل قشقایی ادغام شدند. قشلاق آنها منطقه دادین کازرون و ییلاق شان منطقه پادنا سمیرم بوده است. بیشتر فارسیمدان ها اکنون در بخش جره و بالاده یکجانشین شده اند. یکی از مهم ترین تیره های فارسیمدان تیره عمله است که اکنون در شهرک مرادی از توابع بخش ارژن شهرستان شیراز اسکان شده اند. طایفه فارسیمدان از اواخر قرن شانزدهم میلادی، در فارس حضور داشته است.
طایفه دره شوری
نام این طایفه را برگرفته از سکونتگاه تابستانی شان یعنی دره شور می دانند، به ایشان همچنین دره شولی نیز می گویند که مینورسکی معتقد است که با قوم شول ارتباط دارد. ایشان را بازماندگان جنگاوران قزلباشی می دانند که در زمان شاه عباس بزرگ به منطقه آورده شده اند و در دوره کریم خان زند به اتحادیه ایلی قشقایی پیوسته اند. ایشان بزرگ ترین پرورش دهندگان و صاحبان اسب در میان قشقایی ها بودند، در نتیجه سیاست های رضاشاه دره شوری ها نزدیک به ۸۰ تا ۹۰ درصد اسب هایشان را از دست دادند.
طایفه شش بلوکی
این ایل از پرجمعیت ترین طوایف قشقایی است که در پرورش و نگهداری دام مهارت فراوان دارند. طایفه شش بلوکی اغلب دارای تیره های بسیار قدیمی و از همان ترکان عراقی یعنی مهاجران اولیه می باشد.
طایفه کشکولی بزرگ و طایفه کشکولی کوچک
طایفه �کشکولی� احتمالاً از اقوام ترک بوده و پس از سقوط سلسله زندیه در اواخر قرن هجدهم گروه هایی از کردها و لرها را به خود جذب کرده است. ریشه خانواده های حاکم بر این طایفه ( کلانتر ) این طایفه به زندیه بر می گردد. در سال های قبل از جنگ جهانی اول کلانتران و خوانین طایفه کشکولی از دولت انگلستان حمایت کردند و پس از جنگ جهانی اول، صولت الدوله کشکولی ها را تنبیه کرد. او کلانتران کشکولی را که به مخالفت با او برخاسته بودند عزل کرد و قدرت طایفه کشکولی را تنزل داد. از این پس دو گروه را از طایفه کشکولی جدا کرد و به آن ها هویت طایفه های مستقل داد. این دو گروه �قراچه ای� و طایفه کشکولی کوچک نام گرفتند. باقی مانده طایفه کشکولی، تحت نام طایفه کشکولی بزرگ خوانده می شوند.
طایفه رحیملو طایفه رحیملو یکی از طوایف اولیه و تشکیل دهنده ایل قشقایی به صورت یک واحد سیاسی و اجتماعی می باشد. همچنین قدمت و استقرار و سکونت این طایفه را به استناد سنگ قبرهای موجود درمنطقه ییلاقی جامعه ایلی ( محل امام زاده پیر داوود واشکاء ) قریب به هزار سال درخطه جنوبی ایران ( فارس، بوشهر و خوزستان ) می دانند. و همچنین این طایفه نقش بسزایی در تحولات سیاسی و اجتماعی قوم قشقایی در منطقه جنوب و سطح کشور در ادوار گذشته به خصوص قاجاریه و پهلوی داشته است. طایفه رحیملو به دلیل عدم پیگیری ها در دوره ی از تاریخ زیر مجموعه طایفه شش بلوکی بود و در تاریخ ۱۳۹۸ با ارائه مستندات و مدارک معتبر به سازمان آمار جمهوری اسلامی ایران و پیگیری های مستمر طایفه رحیملو توسط این سازمان دولتی به عنوان یکی از طوایف اصلی ایل بزرگ قشقایی ثبت شده است.
طایفه قراچه این طایفه ی کهن از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دو بار در تاریخ خوش درخشیده است، ابتدا در امپراطوری گوی ترکها و بار دوم در ۸۹۸ سال پیش در سال ۵۴۳ ه. ق با تاسیس سلسله ی اتابکان قراچه ای در فارس تمدن سازی و تاثیرات مثبت عظیم خود را به رخ جهانیان کشیده است. بر اساس تحقیقات مکرر به نظر می رسد ایل قراچه ای در پایان دوران صفویه، تبدیل به طایفه شده و در زیر مجموعه طوایف ایل بزرگ قشقایی قرار گرفته است، که با نگاهی تازه و با اتکا بر منابع معتبر و روشهای مقبول در پژوهش های تاریخی توسط نویسنده گردآوری شده است.
منابع ها. آبراهامیان، یرواند ( ۱۳۸۹ ) . ایران بین دو انقلاب. تهران: نشر نی. شابک ۹۶۴ - ۳۱۲ - ۳۶۳ - ۴.
صفی نژاد، جواد ( ۱۳۸۹ ) . عشایر مرکزی ایران. قم: انتشارات امیرکبیر. شابک ۹۶۴ - ۰۰ - ۰۲۳۱ - ۳.
شاکری، پرویز ( ۱۳۸۹ ) . سفرنامه حاج ایاز خان قشقایی. تهران: کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی. شابک ۹۷۸ - ۶۰۰ - ۵۵۹۴ - ۴۹ - ۲.
رکن زاده آدمیت، محمدحسین ( ۱۳۵۷ ) . فارس و جنگ بین الملل. تهران: انتشارات اقبال.
شهبازی، شهباز ( ۱۳۶۷ ) . قشقایی شعری یا آثار شعرای قشقایی. تهران: مولف.
بهمن بیگی، محمد ( ۱۳۸۱ ) . عرف و عادت در عشایر فارس. شیراز: نوید شیراز. شابک ۹۶۴ - ۳۵۸ - ۱۰۹ - ۸.
نصیری طیبی، منصور ( ۱۳۸۸ ) . نقش قشقایی ها در تاریخ و فرهنگ ایران. تهران: دفتر برنامه ریزی اجتماعی و مطالعات فرهنگی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری. شابک ۹۷۸ - ۶۰۰ - ۹۰۹۳۵ - ۳ - ۳.
گرگین پور، فرود ( ۱۳۷۴ ) . موسیقی قشقایی. تهران: انجمن موسیقی ایران.
نصیری طیبی، منصور ( ۱۳۸۲ ) . �نقش قشقایی ها در نهضت ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد�. فصلنامه تاریخ روابط خارجی ( مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه ) ( ۱۵ ) : ۵ تا ۳۰. بایگانی شده از اصلی در ۰۲ آوریل ۲۰۱۳.
نصیری طیبی، منصور ( ۱۳۸۳ ) . �معرفی سند: قشقایی ها و جنگ جهانی دوم:رقابت های انگلستان و آلمان در جنوب�. فصلنامه تاریخ روابط خارجی ( مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه ) ( ۱۸ ) : ۱۲۵ تا ۱۵۶. بایگانی شده از اصلی در ۰۲ آوریل ۲۰۱۳.
بهمنی، پروین ( ۱۳۸۲ ) . �نگاهی به موسیقی ایل قشقایی�. عروس هنر ( ۲۸ ) : ۴۱ تا ۴۳. بایگانی شده از اصلی در ۰۲ آوریل ۲۰۱۳.
حسین آبادی، سیاوش ( ۱۳۸۵ ) . �زوال تدریجی گویش ترکی قشقایی�. گویش شناسی ( ۱ و ۲ ) : ۵۳ تا ۶۰. بایگانی شده از اصلی در ۰۲ آوریل ۲۰۱۳
کسبیان، حسین ( ۱۳۴۱ ) . �زندگی قشقایی ها�. فرهنگ مردم. یک ( ۴ ) .
عرفانی، فاطمه ( ۱۳۸۶ ) . �پیشانی هنر ایرانیان� ( PDF ) . ماهنامه سفر. جدید ( ۱۳ ) : ۳۲ تا ۴۲.
ماهنامهٔ سفر، شمارهٔ۱۳، سال شانزدهم، دورهٔ جدید، دی ۱۳۸۶، �پیشانی هنر ایرانیان� نوشتهٔ فاطمه عرفانی.
سیاح، شمسی. �جهانگیرخان قشقایی�. [[دانشنامه جهان اسلام]]. دریافت شده در ۲۸ مارس ۲۰۱۳.
امان اللّهی بهاروند، سکندر. �تخته قاپو�. [[دانشنامه جهان اسلام]]. دریافت شده در ۴ آوریل ۲۰۱۳.
Fast، April ( ۲۰۱۰ ) . Iran: The Land. New York: Crabtree Publishing. شابک ۹۷۸ - ۰ - ۷۷۸۷ - ۹۶۴۶ - ۶.
Pierre Oberling ( July 20, 2003 ) . "QAŠQĀʾI TRIBAL CONFEDERACY i. HISTORY". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Archived from the original on 02 April 2013. Retrieved July 20, 2003.
Lois Beck ( December 15, 1992 ) . "CLOTHING xxiv. Clothing of the Qašqāʾī tribes". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Archived from the original on 02 April 2013. Retrieved October 25, 2011.
Michael Kn�ppel ( July 15, 2009 ) . "QAŠQĀʾI TRIBAL CONFEDERACY ii. LANGUAGE". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Archived from the original on 02 April 2013. Retrieved March 28, 2013.
Pierre Oberling ( December 15, 1999 ) . "FĀRSĪMADĀN". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Retrieved March 28, 2013.
Pierre Oberling ( May 1, 2012 ) . "KAŠKULI BOZORG". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Retrieved March 28, 2013.
Pierre Oberling ( December 15, 1994 ) . "DARRAŠŪRĪ". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Retrieved March 28, 2013.
Pierre Oberling ( December 15, 1989 ) . "ʿAMALA". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Retrieved March 28, 2013.






... [مشاهده متن کامل]
حدود ۶ میلیون نفر، مجموع تقریبی جمعیت مناطق قشقایی نشین
مناطق با جمعیت چشمگیر
ایران: ساکن در استان های فارس، اصفهان، چهارمحال و بختیاری، بوشهر، کهگیلویه و بویراحمد و خوزستان
زبان ها
ترکی قشقایی و ترکی چهارمحالی
دین
اسلام؛ تشیع
مرکز اصلی این ایل استان فارس است. اما به دلیل وسعت اراضی و قلمرو در دیگر استان ها نیز ساکن هستند. از این جمله می توان به استان های کهگیلویه وبویراحمد ( گچساران ) ، چهارمحال و بختیاری ( بروجن، سامان، کیان، جونقان، بلداجی، طاقانک، بارده، هرچگان ) ، خوزستان ( هفتکل ) و ( زیدون ) ، اصفهان ( شهرضا، قسمتهایی از سمیرم، دهاقان، فریدن، چادگان و لنجان ) و بوشهر ( دشتستان و دشتی ) یزد ( ابرکوه ) اشاره نمود. قشقایی ها در دوره های مختلف به این سرزمین ها ییلاق قشلاق کرده اند.
قشقایی ها صاحب زیباترین اسب های عربی هستند که شاید در دنیا بی نظیر است. نام این نژاد از اسب، دره شوری است که از نام بزرگترین طایفهٔ ایل قشقایی برگرفته شده است. طی قرون متمادی قشقایی ها این نوع اسب را برای شکار پرورش داده اند. یک سوارکار قشقایی و اسبش ماهرترین ذوج یک عنصر شکار را تشکیل می دهند. هنگام شکار کافی است که سوار کار فقط اسب خود را به طرف شکار هدایت نماید، پس از آن اسب مثل تازی خودش شکار را دنبال می کنند.
ریشه نام قشقایی
به نظر واسیلی بارتلد نام قشقایی از ترکی قشقا به معنی �اسب پیشانی سفید� آمده است.
خاستگاه
با توجه به وجود نمادها و تمغا های ترکی طوایف بیست و چهارگانه اغوز که امروزه هنوز در ایل قشقایی مورد استفاده قرار میگیرد و وجود این نماد ها در سنگ نگاره های تیمره خمین ( مربوط به هزاره دوم و سوم قبل از میلاد ) [۸]؛ فلات ایران و آناتولی مسکن اصلی و مادری قشقایی ها در طول تاریخ بوده است . قشقایی ها در واقع ساکن نواحی شمال غربی فلات بزرگ ایران بودند که بنا به نیاز زمانه برای یافتن مراتع بهتر به جنوب ایران کوچ کرده اند. همه گمانه ها در این که ایشان پیش از ورودشان به فارس، مدتی در شمال غربی ایران حضور داشته اند متفق اند. تا همین اواخر قبیله ای با نام مغانلو در میان قشقایی ها حضور داشته، که مسلماً نام خود را از دشت مغان در شمال اردبیل گرفته بوده است. همچنین احتمال داده می شود که طوایف آق قویونلو، قراقویونلو، بیگدلی و موصلو گذشته شان به شمال غرب ایران مربوط باشد. غیر از این قشقایی ها غالباً اردبیل را به عنوان سرزمین گذشته شان معرفی می کنند. به نظر می رسد، در یک دوره ارتباط نزدیکی میان خلج ها و قشقایی ها وجود داشته است. برخی نویسنده ها از جمله حسن فسایی، تا آنجا رفته اند که قشقایی ها را شاخه ای از خلج ها دانسته اند. مینورسکی معتقد است که مهاجرت خلج ها به فارس و ترکیب شدنشان با قشقایی ها این فرضیه را ایجاد کرده است. بقایای خلج ها در میان قشقایی ها قابل تشخیص هستند. غیر از آن خلج های یکجانشینی در فلات دهبید موجود اند که گمان می رود زمانی که هنوز زندگی عشایری داشته اند جزوی از ایل قشقایی بوده اند. نام طوایف قشقایی نشان می دهد که غیر از خلج ها، گروهی از طوایف افشار، بیات، قاجار، قراگوزلو، شاملو و ایگدر نیز به این اتحادیه ایلی پیوسته اند. با اینکه گروه های تشکیل دهنده قشقایی ترک زبان هستند فقط گروه های قومی کوچک دیگری از ترک، کرد، لر، بختیاری، عرب و غیره در یک پروسه تاریخی به قشقایی پیوسته اند. در واقع تنها بخشی از تیره های تشکیل دهنده طوایف قشقایی نیای غیر ترک دارند.
تاریخچه
روسای قشقایی ها همواره به طایفه شاهیلو از طایفه عمله قشقایی تعلق داشته اند. نخستین رئیس شناخته شده ایل، امیر غازی شاهیلو ( فرزند سلطانعلی بیگ قراقویونلو ) ، در قرن شانزدهم می زیسته و مقبره اش در روستای درویش از توابع گندمان است. ظاهراً مرد مقدسی بوده به همین خاطر مردم به زیارت قبرش می روند. بنا به افسانه ها او شاه اسماعیل صفوی را در تثبیت مذهب تشیع در ایران یاری نموده. با این حال تنها در آغاز قرن هجدهم میلادی است که نقش قابل توجه قشقایی ها در تاریخ فارس آغاز می شود. در آن زمان ریاست قشقایی ها بر عهده شخصی به نام جان محمد آقا بوده که بیشتر با نام جانی آقا شناخته می شود. بنا به افسانه ها، فرزندان جانی آقا، اسماعیل خان ( رئیس بعدی ایل ) و حسن خان نقش مؤثری در فتح هندوستان توسط نادرشاه داشته اند. اما حقیقت این است که آن ها مورد خشم خان افشار قرار می گیرند و نادر اسماعیل خان را کور می کند و حسن خان را می کشد. در ادامه قشقایی ها مجبور به کوچ به دره گز، کلات نادری و سرخس در خراسان می شوند.
دوران زندیه
زمانی که کریم خان زند بر اصفهان حکم می راند، اسماعیل خان در نامه ای از او درخواست کرد که بگذارد که ایلش به فارس بازگردد. کریم خان به این درخواست پاسخ مثبت داد و قشقایی ها این امکان را یافتند که به فارس بازگردند. بعدها اسماعیل خان به یکی از معتمدین وی تبدیل شد. برخی بر این گمانند که شخص نابینا ایستاده در کنار کریم خان، در یکی از تابلوهای متعلق به آن دوران که در موزه بریتانیا نگهداری می شود اسماعیل خان است.
در دوران آشوبناک پس از مرگ کریم خان، اسماعیل خان به خاطر ارتباط نزدیکی که با زکی خان داشت ادعای فرمانداری فارس را کرد اما پس از کشته شدن زکی خان توسط جانشینش علیمراد خان زند اعدام شد. تنها فرزند اسماعیل خان جان محمد خان، که به جانی خان مشهور بود پس از او به ریاست رسید و از جعفرخان زند پشتیبانی کرد. در ۱۷۷۸ میلادی، آقامحمدخان قاجار علیه قشقایی به گندمان لشکرکشی کرد، اما قشقایی ها که از این امر آگاه شده بودند به کوه ها پناه بردند و نجات یافتند. پس از ترور جعفرخان، جانی خان از فرزند او لطفعلی خان پشتیبانی کرد.
زبان و ادبیات
قشقایی ها به زبانی از شاخه جنوب غربی ترکی ( ترکی اغوز ) صحبت می کنند، این زبان غیر از فارس در همدان نیز رواج دارد. کوالسکی این زبان را نزدیک ترین گویش به ترکی آذربایجانی دانسته است. این موضوع به شکل های مختلف توسط آنه ماری ون گابن و گرهارد دوئرفر نیز بیان شده است، اما کی. اچ. منگز این زبان را بیشتر به ترکی عثمانی شبیه می داند. در قشقایی مصوت های i, e, �, a, �, �, u, �, o, � و صامت های p, b, m, f, v, t, d, n, s, z, š, ž, č, ۳˘, k, g, q, γ, χ, ŋ, l, r, h موجوداند. در واژگان قشقایی تأثیر زبان فارسی و عربی مشخص است. واژگان حکومت داری، نظامی و پزشکی تحت تأثیر فارسی اند و قاموس دینی تحت تأثیر عربی است، که البته آن نیز از فارسی وارد این زبان شده است. در فیروزآباد ترکی میان قشقایی ها بسیار رایج است، اما در شیراز افراد زیر بیست سال خانواده های ترک زبان تمایل چندانی به استفاده از زبان مادری ندارند و ترکی شیراز شدیداً تحت تأثیر فارسی است. این زبان بین جوانان به تدریج در حال از دست دادن کاربری اش است. همچنین طایفه کُرُش یا دارغه ( ساربانان ) به گویش کرشی و تیره سارویی از طایفه عمله به گویشی خاص صحبت می کنند که برای دیگر قشقایی ها قابل فهم نیست.
موسیقی
موسیقی قشقایی برخلاف موسیقی سنتی ایران برپایه ردیف نیست. این موسیقی از طبیعت و سرنوشت قشقایی ها الهام می گیرد، گاهی محزون است، گاهی پرشور است و گاه حماسی. موسیقی قشقایی به گروه هایی از قبیل موسیقی عاشیق ها، موسیقی چنگی ها و موسیقی ساربان ها ( دارغاها ) تقسیم می شود. موسیقی چنگی ها: �چنگی� به نوازندگان کرنا، نقاره و ساز ( سرنا ) گفته می شود. اینان متعلق به طایفه خاصی نیستند و رد پای آن ها را می توان در همه طوایف قشقایی پیدا کرد. کرنا و نقاره معمولاً با هم نواخته می شود اما به جای کرنا گاهی از ساز ( سرنا ) استفاده می شود. چنگی ها حافظ موسیقی قومی ایل قشقایی هستند. [۱۴] چنگی ها اغلب در عروسی ها، ختنه سوران ها و دیگر جشن ها می نوازند. اینان با کرنا و سُرنا آهنگ های سحرآوازی، جنگ نامه، هَلِی ( رقص زن ها ) که اصیل ترینشان �آغورهلی�، �یورغه هلی� و �لکی� است را می نوازند.
موسیقی ساربان ها: ساربان ها که به نام کُرُش و دارغه نیز شناخته می شوند؛ آهنگ های قومی ایل قشقایی را با �نی� می نوازند. آنان را ذوق و علاقه شخصی به موسیقی کشانده است. از آهنگ های مخصوص ساربان ها �گدان دارغا� را می توان نام برد که در وصف شترهای در حال حرکت است. ساربان ها به زبان ترکی قشقایی صحبت نمی کنند و زبان آن ها زبان کوروشی ( گویش کرشی از زبان های قدیمی ایرانی و گویشی از زبان بلوچی ) است؛ ولی آواز و موسیقی آنان کاملاً قشقایی است و فرهنگ قشقایی بر آن ها چیره شده است. بهترین خوانندگان را می توان در میان ساربان ها جستجو کرد.
موسیقی عاشیق ها: عاشیق ها طایفه ای هستند در میان قشقایی ها که حرفه شان نواختن، خواندن و افسانه سرایی است. موسیقی عاشق ها یک موسیقی کهن و گسترده است. عاشق ها برای هر موسیقی چه غمناک و چه شادی آفرین نوایی دارند. حضور عاشیق ها را نه تنها در فارس بلکه در آذربایجان و برون از این سرزمین می توان دنبال کرد. عاشیق های قشقایی در اصل از مناطقی همانند قفقاز، شیروان و شکی به فارس مهاجرت کردند. وجوه اشتراک زیادی بین عاشیق های قشقایی و عاشیق های آذربایجان وجود دارد اما از نظر موسیقی تفاوت های اساسی وجود دارد و اکثر قطعات کاملاً با آهنگ های آذربایجانی متفاوت است. گروه نوازی در میان عاشیق ها بسیار معمول بوده است. ساز اولیه عاشیق ها قوپوز ( چگور ) بوده که البته بعدها کمانچه و سه تار نیز نواخته اند. از آهنگ های معروفشان می توان کوراوغلو، غریب و صنم، اصلی و کرم و کوچ عیوض را نام برد. برخی از انواع موسیقی قشقایی عبارتند از: لالایی ها، واسونک ها ( که در مجالس شادی خوانده می شوند ) ، جنگ نامه ( موسیقی حرکات موزون یا چوب بازی مردان قشقایی که حالت رزمی دارد و با کرنا و نقاره نواخته می شود ) و آهنگ های کار ( مثلاً آهنگ بافندگان فرش، برنج کوبی، راندن شترها و چرانیدن گوسفندان ) .
آداب و رسوم
قشقایی ها مردمانی سرخوش و دلشادند. به جشن و شادی علاقه مندند. در تمام سال تنها در ده روز آغاز محرم سوگواری می کنند. در جشن ها و عروسیها رقص گروهی زنان و مردان قشقایی و رقص با چوب ( چوب بازی ) بسیار زیبا و جالب است. در مراسم جشن و عروسی، زنان و مردان قشقایی رقص بسیار زیبا و جالبی دارند. در این جشن ها زنان و مردان هر یک دو دستمال در دست می گیرند و پیرامون یک دایره بزرگ می ایستند و با آهنگ کرنا و دهل دستمال ها را تکان می دهند و با حرکات موزون پیش می روند. در رقص �دَرْمَرو� یا چوب بازی نیز، مردان دوتا دو تا و به نوبت با چوبهای کوتاه و بلندی که در دست دارند به آهنگ ساز و دهل با یکدیگر می رقصند مبارزه می کنند. قشقایی ها به نوشیدن چای علاقه بسیاری دارند. قشقایی ها به کشیدن قلیان بسیار علاقه مند هستند. مردان طایفه دره شوری از چپق نیز استفاده می کنند.
قشقایی ها در مرگ خان یا کلانتر، مانند عزیزان و فرزندان خود متأثر می شوند. گورستان های قشقایی در سر راه کوچ ایل قرار گرفته تا هنگام کوچ بتوانند برای مردگان خود فاتحه ای بخوانند. به سبب علاقه ای که به خانهای خود دارند برای آن ها آرامگاه های باشکوه و استوار می سازند که سالیان متمادی پابرجا می ماند و هر سال هنگام کوچ قبر آن ها را زیارت می نمایند. آرامگاه عده ای از سران ایل قشقایی به ویژه خانهای طایفه کشکولی در دامنه با صفای شاهدای اردکان با سنگ و شیروانی به سبک مزار حافظ ساخته شده و نظر بیننده را به خود جلب می کند.
بیشتر قشقایی ها دارای چشمانی متوسط، موی تیره ( مشکی و قهوه ای ) و صورت گندم گون هستند. در میان طایفهٔ فارسیمدان ( ایمور ) و دره شوری گروهی سفیدپوست با موی زرد یا بور نیز دیده می شوند. زنان قشقایی هرگز آرایش نمی کنند. تنها فرق زنان با دختران �چتر زلف� زنهاست. هنگام عروسی برای آرایش عروس این چتر زلف را درست می کنند. مردان قشقایی معمولاً صورت خود را می تراشند و به بلند کردن سبیل علاقه خاصی دارند
کوچ
قشقایی ها همه ساله بین سرزمین های سردسیر ( ییلاق ) و سرزمین های گرمسیر ( قشلاق ) کوچ می کنند.
سردسیر ( ییلاق ) قشقایی ها دو منطقه را در بر می گیرد. یک منطقه، میان شیراز و دشت ارژن تا اطراف کازرون قرار گرفته است. منطقه دیگر، در شمال شرقی شیراز قرار دارد و از سپیدان ( اردکان فارس ) تا مرزهای کهگیلویه و از شمال آباده تا شهرضا ادامه می یابد و به سرحد بزرگ معروف است. در این منطقه که تا همسایگی بختیاری ها و دامنه کوه دنا را در بر می گیرد، طوایف مختلف قشقایی پراکنده می شوند.
گرمسیر ( قشلاق ) اولیه قشقایی ها در جنوب شرقی فارس بوده که از مناطق کم ارتفاع جلگه ای و پست لار، جهرم، فیروزآباد آغاز شده تا کرانه های خلیج فارس ادامه میابد، طوایف عمله، شش بلوکی، فارسی مدان، کشکولی کوچک و چند طایفه وابسته در گرمسیر اولیه قشلاق می نمایند. گرمسیر دره شوری ها، کشکولی بزرگ و شاخه های وابسته در مناطقی از کازرون تا نزدیکی های بهبهان و حدود بندر گناوه ادامه می یابد. قشقایی ها که به قشلاق اولیه و قدیمی می روند به نام �ابه های فارس� و آن ها که به مغرب و جنوب غربی کشور قشلاق می کنند به نام �ابه های بهبهان� معروفند.
چادر
عشایر قشقایی در چادر زندگی می کنند. بخش بالایی چادر ( سقف آن ) سیاه چادر نام دارد و از موی بز بافته می شود. بخش دیگر دیواره جانبی است که چیق ( یا چیت ) نام دارد و از ترکیب نی و موی بز ساخته می شود
چادرهای ایلی را از موی بز و به رنگ سیاه می بافند. این چادرها به شکل مستطیل است و از چند بخش گوناگون: سقف، لتف های اطراف چادر، تیرک ها، چند قطعه �کمَّج� یا �کمجِّه�، بندها، میخ های بلند چوبی، میخ های کوچک چوبی که به نام �شیش� خوانده می شود و لفاف یا �چیق� یا �نی چی� اطراف چادر تشکیل شده است. لتف ها از جنس سقف و به رنگ سیاه بافته می شوند. پهنای لتف یک متر و درازای آن نامعین است و گاهی تا ده متر می رسد. لتف ها با میخهای کوچک چوبی �شیش� به سقف متصل می گردند. تیرکها و کمج ها نگهدارنده سقف چادرند. سر تیرکها در زیر سقف، در سوراخ کمج ها قرار می گیرد. شکل چادر در تابستان و زمستان فرق می کند. در زمستان بیشتر تیرکها در میان و سراسر چادر قرار می گیرند و سقف را به شکل مخروط درمی آورند تا هنگام ریزش باران، آب از لبه سقف و به زمین بریزد. پیرامون چادر نیز جوی کوچکی حفر می کنند که آب باران در آن جاری می شود ولی در تابستان و بهار تیرکها را در اطراف چادر قرار می دهند تا سقف صاف و هموار باشد. در تابستان چادر تنها در بخشی که اسباب خانه و رختخواب ها قرار می گیرد دیوار دارد. در زمستان و پایان پائیز سه طرف چادرها با لتف پوشیده می شود و تنها راه ورود و خروج، یک ضلع پهنای چادر است. �نی چی� یا �چیق� حصیری است از نی که از درون، دورادور بخش پایین چادر گذاشته می شود تا درون چادر از دید خارج شود و از باران و سرما محفوظ بماند. باید دانست که بیشتر لوازم زندگی و خواربار و رختخواب و پوشاک و وسایل دیگر را در جوال ها و خورجین ها و خوابگاه ها یا چمدان ها می گذارند و آن ها را در امتداد درازای چادر، منظم و مرتب روی هم می چینند و گاهی یک جاجیم بزرگ منگوله دار و زیبا بر روی سراسر آن ها می کشند.
پوشش
قشقایی ها لباس خاص و زیبای خود را با استفاده از پارچه هایی که از بازار می خریدند و همچنین با استفاده از تولیدات صنعتگران روستایی و شهری که تهیه می کردند، می دوختند.
لباس مردان قشقایی در قرن نوزدهم، مردان عادی ایل شلوارهای دمپا گشاد ( تنبان ) ، پیرهن های بی یقه ( قیناق ) ، عبایی بلند ( ارخالق ) که با شال محکمش می کردند و قبای نمدی گرم ( کپنک ) می پوشیدند. ایشان کلاه نمدی سیاه گردی ( برک ) نیز بر سر می گذاشتند. تفنگ، چاقو، خنجر، شمشیر و چماق نیز از مهم ترین قسمت های آراستگی مردان به شمار می آمد. در حالی که در شهرها خاصان قشقایی به ویژه عالی مقامان شان لباسی شبیه به خاصان قاجاری می پوشیدند: پیرهن بی یقه، عبای بلند و کلاه پوستی بلند و دواری که گاه سرش تخت بود.
در آغاز قرن بیستم مردها پیراهن بی یقه سفید، شلوار گشاد سیاه که دم پایشان جمع شده بود، قبایی که جلویش با کمربند بسته می شد، و کلاه کوتاه و گرد نمدی می پوشیدند. بعضی مردها نیز ژاکت های پوستی و جلیقه های نمدی می پوشیدند. پاپوششان نیز مانند همه ایران گیوه ( ملکی ) بود. برای جشن ها، شکار و جنگ مردها عبای نازکی به نام چقه می پوشیدند. بستن قطار فشنگ نیز مایه مباهات بود. مردهای طوایف گوناگون قشقایی بر اساس کمربند و شیوه بستن قطار فشنگشان قابل تشخیص بودند.
از ۱۳۰۷ که رضاشاه پوشیدن لباس های محلی را ممنوع کرد تا ۱۳۲۰ که مجبور به استعفا شد، مردان قشقایی از پوشیدن قبا، کمربند و کلاهشان منع شدند. ایشان مانند تمامی مردم ایران ( به جز روحانیون ) مجبور به پوشیدن لباس های غربی شدند. پس از ۱۳۲۰ قشقایی ها به پوشیدن لباس های گذشته شان روی آورند با این تفاوت که آرخالق به لباس مهمانی تبدیل شد و چوقا ورافتاد. در همین زمان ناصرخان قشقایی که از زندان رضاشاه گریخته بود و در پی ایفای نقش مؤثری در مقام ایلخانی ایل قشقایی بود، کلاهی جدید ( کلاه دوگوشی ) به قشقایی ها عرضه کرد که در رنگ های نخودی، مازویی و خاکستری، از نمد ساخته می شد. این کلاه به سرعت توسط مردان قشقایی پذیرفته شد و به سمبلی از قدرت، خودمختاری و هویت قشقایی ها بدل شد. لباس زنان قشقایی
لباس زنان قشقایی با رنگارنگی و تنوع اش شناخته می شود. زن ها دامن چند لایه ( شلیته، تنبان ) ، تونیک ( قیناق ) با شکاف در دو سمتش و ژاکت کوتاه ( ارخالق ) می پوشند. بر روی کلاه های کوچکشان ( کلاقچه ) نیز تور روسری مانندی ( چارقد ) می پوشند. جواهرات ( گردنبند، سنجاق چارقد، گوشواره و النگو ) نیز وابستگی و ثروت خانوادگی را می نمایانند. زنان طوایف گوناگون قشقایی معمولاً با لباس، پیشانی بند و رنگ های لباسشان شناخته می شوند. زنان قشقایی هیچ گاه صورتشان را نمی پوشاندند. در قرن اخیر تا انقلاب ۱۳۵۷ معمولاً گاهی که به شهرها می رفتند همانند زنان شهرنشین ایران چادر بر سر می کردند. زنان قشقایی لباسشان را خود از پارچه هایی که از شهرها و فروشنده های دوره گرد می خریدند می دوختند. ایشان کفش های دست ساز معمول در ایران را به پا می کنند. زنان خاصان قشقایی نیز همان لباس زنان عادی قشقایی را می پوشند. آنهایی نیز که از ۱۹۰۵ به شهرها آمده اند لباس زنان طبقه بالای شهری را می پوشند. کودکان قشقایی معمولاً لباس هایی همانند بزرگترهایشان می پوشند. گاهی به پسرها تا سه سالگی لباس دختران را می پوشند تا آل را گمراه کنند و از چشم زخم دورشان دارند. لباس زنان و مردان ایل قشقایی در سال ۱۳۹۱ به شماره ۹۲۳با نام رسمیِ لباس فاخر زنان و مردان عشایر قشقایی در میراث فرهنگی کل کشور تهران به ثبت ملی رسیده است.
برخی از پیشه های مردم
پرورش دام
ایل قشقایی و جامعه عشایر سیار فارس، یک جامعه مولد می باشد که با کمترین توقع و امکانات بیشترین تولیدات و بازدهی را دارد. پرورش دام ( گوسفند بز ) از مهم ترین پیشه های ایل قشقایی به شمار می رود که به واسطه آن، سالانه هزاران تن گوشت قرمز، انواع فراورده های لبنی، پشم گوسفند و موی بز تولید می شود. عشایر استان فارس ۷/۵ میلیون هکتار ( ۶۷درصد عرصه های مرتعی استان ) را در اختیار دارند.
تولید محصولات کشاورزی و باغی مورد نیاز
قشقایی ها در سردسیر و گرمسیر به کشاورزی و باغداری می پردازند. محصولات آن ها گندم، جو، برنج، حبوبات، سبزی، مرکبات و خرما است. زنان در همه کارها با مردان همکاری می کنند. پس از برداشت محصول و پرداخت حق مالکانه، زنان بقیه محصول را در خورجین ها و جوال ها ذخیره می کنند یا به فروش می رسانند. امورات منزل و تولیدات لبنی
تمام کارهای خانه به عهده زن هاست. دختران و زنان ایل هر صبح از کوه و دشت، هیزم سوخت خود را گرد آوری می کنند و پس از آن از رودخانه یا چشمه، مشک های آب را پر می کنند و به پشت می گیرند و به چادر می آورند. سپس گندم و برنج را در هاون های چوبی به نام �دیوَک� می کوبند و پوست آن ها را می گیرند. هنگام کوبیدن، آهنگ ویژه ای را زیر لب زمزمه می کنند که آهنگ �برنج کوبی� نامیده می شود. پس از آن آرد را خمیر و چانه می کنند و از آن نان می پزند. نان را روی ساج های فلزی می پزند. نخست ساج را روی اجاق جلوی چادر گرم می کنند؛ و سپس چانه های خمیر را روی �نان بند� پهن می نمایند و روی ساج می اندازند تا پخته شود. تمام خوراک های گوناگون دیگر نیز روی همین اجاق های جلوی چادر تهیه می شود. زنان از شیر انواع لبنیات شامل کره، ماست، کشک، قره قروت، سرشیر و جز آن تهیه می کنند. ماست را در مشک هایی که به سه پایه چوبی متصل است می آویزند و آنقدر تکان می دهند تا کره و دوغ بدست آید.
صنایع پوستی
مردم ایل از پوست گوسفند به عنوان ظروف و کارهای دیگر استفاده می کنند. مواردی که در آن از پوست گوسفند استفاده می شود مثل مشک آب، خیگ روغن، خیگ ماستینه و کیسهٔ حبوبات و مشک دوغ زنی استفاده می کنند. برای تهیهٔ مشک آب پس از تمیز کردن پوست و دوختن قسمت های مورد نیاز آن سپس در جفت یا پوست بلوط خیسانده تا محکم شود و بوی آن گرفته شود. برای تهیه مشک دوغ زنی که سخت تر از مشک آب است پس از تمیزکردن موهای آن، سپس آن را در آب نمک و دوغ می خوابانند و سپس کم کم لایهٔ روی آن را می تراشند و آن را دود می دهند. تولید پوشاک و دست بافته های ضروری
کار دیگر زنان قشقایی، بافت پوشاک و همچنین دست بافته ها و مایحتاج مرتبط با آن ها است. زنان و دختران نخست پشم گوسفند را با دوک می ریسند و پس از آن که آن ها را رنگ کردند به صورت کلاف برای بافت آماده می سازند. دستباف ها، با دارهای زمینی و با شانه فلزی که �کرکیتْ� نامیده می شود بافته می شود. در هر دستگاهِ بافت چند تن از زنان و دختران، مدت یک یا دو ماه کار می کنند تا یک قطعه جاجیم یا گلیم زیبای قشقایی به وجود آوردند. نخست کلاف ها را سراسر دار می کشند و از یک سو شروع به بافتن و طرح انداختن می کنند. دوخت پوشاک خانواده نیز به عهده زن هاست و به همین جهت مادران وظیفه دارند که دوزندگی را مانند بافت جاجیم و گلیم و قالی به دختران خود بیاموزند. پشم ریسی: درانتخاب پشم برای رنگ آمیزی از خوش رنگ ترین رنگ ها ازجمله:سبز، سیاه، بور و سفید استفاده می شود و برای استحکام بیشتر قبل ازاینکه آن را بریسند پشم ها را می زنند تا مواد خارجی آن از بین برود که برای این کار بااستفاده از دست آن را رشته رشته می کنند و سپس آن را با چوبک های باریکی می زنند تا صاف و باز شود. سپس آن را به شکل لوله درآورده و کلاف می کنند و شروع به ریسیدن می کنند. برای ریسیدن آن از وسیله ای به نام پره استفاده می کنند. پره میله ای فلزی است که چهار تیره از جنس شاخ گوسفند می باشد که با چرخاندن این دستگاه ساده عمل ریسندگی صورت می گیرد. طناب بافی: این نوع دست بافته درایل مصرف زیادی دارد و برای بستن دام، محکم کردن وسایل بر پشت حیوانات و طناب های تزئینی از پشم و موی بز استفاده می شود. برای هرنوع کاری از طناب مخصوص به خود استفاده می شود. برای بستن دام از طناب معمولی و برای زین اسب از طناب پهن و برای گردن اسب از طناب چهارگوش و برای بستن دام و شتر از طناب هشت لای بیضی شکل استفاده می کنند. در عروسی ها طناب های ظریفی که از موی سیاه و سفید بز بافته می شود و به آن رشمه گفته می شود به عروس داده می شود. بافت و تولید برخی ملزومات روزمره نظیر کاه کش و آب کش نیز در شمار وظایف زنان قشقایی است. کاه کش جوال بزرگی است که ازموی بزبافته می شوند و در آن علوفه دام ها و اسب ها و بعضی مواقع برای نگهداری پشم گوسفندان ازآن استفاده می شود. آب کش، خورجین بزرگی است که از موی بز بافته می شود و برای حمل مشک آب کاربرد دارد. سایر پیشه ها
قشقایی ها بیشتر نیازمندی های روزانه خود را محدود و آسان می کنند و به وسیله خود ایل مرتفع می سازند؛ مثلاً آرایشگران بومی، گذشته از آرایشگری نوازندگی را نیز به عهده دارند و در جشن ها و عروسی ها ساز می زنند و می خوانند. ختنه کردن کودکان نیز کار آرایشگران است.
نامداران
از مشاهیر ایل قشقایی، اسماعیل خان قشقایی معروف به صولت الدوله سردار عشایر است ( متولد ۱۲۵۷شمسی/۱۲۹۵ قمری ) . سابقه مبارزات وی در دوران مشروطه و همچنین در جنگ با نظامیان انگلیسی در جنگ جهانی اول بسیار قابل توجه است. وی از ایلخان های صاحب نام قشقایی است که نقش مهمی در تاریخ ایل قشقایی و همچنین در وقایع سیاسی کشور داشته است. صولت الدوله در شانزدهم مهر ۱۳۱۱ در زندان قصر تهران درگذشت.
یکی دیگر از مشاهیر ایل قشقایی، جهانگیرخان قشقایی از طایفه دره شوری ( متولد ۱۲۰۶ خورشیدی/۱۲۴۳ قمری ) است که تا ۴۰ سالگی همراه ایل کوچ می کرده و از تحصیلات مکتبی ابتدایی برخوردار بوده است. او در سفر به اصفهان برای تعمیر سه تار خود با فردی برخورد می کند که به او توصیه می کند دنبال علم برود. از شاگردان برجسته وی می توان به محمدعلی شاه آبادی، سید حسین طباطبایی بروجردی، سید حسن مدرس، نخودکی اصفهانی و… اشاره کرد. وی در سال ۱۲۸۹ شمسی ( ۱۳۲۸ قمری ) درگذشت و در �تخت فولاد اصفهان� به خاک سپرده شد.
حاج ایازخان قشقایی نویسنده سفرنامه حج و عتبات عالیات در دوره احمدشاه قاجار ( نویسنده اولین سفرنامه قشقایی ) از دیگر مشاهیر قشقایی است. وی مشاور و معتمد اسماعیل خان صولت الدوله قشقایی و از مشاهیر قشقایی در دوران جنگ جهانی اول به شمار می رود. او متولد ۱۲۸۷ قمری ( ۱۲۴۸ خورشیدی ) بوده و در سال ۱۳۵۸ قمری ( ۱۳۱۸ خورشیدی ) درگذشته است.
محمدابراهیم متخلص به مأذون قشقایی، شاعر صاحب نام قشقایی از تیره قادرلو بوربور طایفهٔ عمله می باشد. او متولد سال ۱۲۴۶ قمری است و در سال ۱۳۱۳ قمری فوت نموده است. ماذون اشعار عارفانه و عاشقانه به زبان های فارسی و ترکی قشقایی دارد و شهباز شهبازی ( گردآورنده اشعار شعرای قشقایی ) او را بزرگ ترین شاعر قشقایی می داند.
طایفه ها
اتحادیه ایلی قشقایی از هشت طایفه بزرگ تشکیل شده بود.
طایفه عمله
این طایفه، طایفه فرمانده اتحادیه ایلی قشقایی است. ایشان در اصل کارگزاران و جنگاورانی بودند از طایفه های دیگر که جهت انجام کارهای ایلخانی جمع آوری شدند. در دوره رضاشاه که بسیاری از قشقایی مجبور به ترک زندگی عشایری شدند، افراد دیگر طایفه ها به طایفه قدرتمند عمله پیوستند و از این رو پس از کنار رفتن رضاشاه، جمعیت طایفه دوبرابر شد. پس از آن نیز محمدناصرخان، ایلخانی قشقایی، بسیاری از طایفه های را که در نتیجه سیاست های خشن رضاشاه، کلانترهای خود را از دست داده بودند، بخشی از طایفه عمله کرد.
طایفه فارسیمدان
فارسیمدان ها معتقدند که اصل آن ها از طایفه خلج می باشد و قبل از نقل مکان به جنوب ایران، در منطقه خلجستان اقامت داشته اند. نام اولیه این طایفه، ایمور بوده که از طوایف مستقل بوده و سپس در ایل قشقایی ادغام شدند. قشلاق آنها منطقه دادین کازرون و ییلاق شان منطقه پادنا سمیرم بوده است. بیشتر فارسیمدان ها اکنون در بخش جره و بالاده یکجانشین شده اند. یکی از مهم ترین تیره های فارسیمدان تیره عمله است که اکنون در شهرک مرادی از توابع بخش ارژن شهرستان شیراز اسکان شده اند. طایفه فارسیمدان از اواخر قرن شانزدهم میلادی، در فارس حضور داشته است.
طایفه دره شوری
نام این طایفه را برگرفته از سکونتگاه تابستانی شان یعنی دره شور می دانند، به ایشان همچنین دره شولی نیز می گویند که مینورسکی معتقد است که با قوم شول ارتباط دارد. ایشان را بازماندگان جنگاوران قزلباشی می دانند که در زمان شاه عباس بزرگ به منطقه آورده شده اند و در دوره کریم خان زند به اتحادیه ایلی قشقایی پیوسته اند. ایشان بزرگ ترین پرورش دهندگان و صاحبان اسب در میان قشقایی ها بودند، در نتیجه سیاست های رضاشاه دره شوری ها نزدیک به ۸۰ تا ۹۰ درصد اسب هایشان را از دست دادند.
طایفه شش بلوکی
این ایل از پرجمعیت ترین طوایف قشقایی است که در پرورش و نگهداری دام مهارت فراوان دارند. طایفه شش بلوکی اغلب دارای تیره های بسیار قدیمی و از همان ترکان عراقی یعنی مهاجران اولیه می باشد.
طایفه کشکولی بزرگ و طایفه کشکولی کوچک
طایفه �کشکولی� احتمالاً از اقوام ترک بوده و پس از سقوط سلسله زندیه در اواخر قرن هجدهم گروه هایی از کردها و لرها را به خود جذب کرده است. ریشه خانواده های حاکم بر این طایفه ( کلانتر ) این طایفه به زندیه بر می گردد. در سال های قبل از جنگ جهانی اول کلانتران و خوانین طایفه کشکولی از دولت انگلستان حمایت کردند و پس از جنگ جهانی اول، صولت الدوله کشکولی ها را تنبیه کرد. او کلانتران کشکولی را که به مخالفت با او برخاسته بودند عزل کرد و قدرت طایفه کشکولی را تنزل داد. از این پس دو گروه را از طایفه کشکولی جدا کرد و به آن ها هویت طایفه های مستقل داد. این دو گروه �قراچه ای� و طایفه کشکولی کوچک نام گرفتند. باقی مانده طایفه کشکولی، تحت نام طایفه کشکولی بزرگ خوانده می شوند.
طایفه رحیملو طایفه رحیملو یکی از طوایف اولیه و تشکیل دهنده ایل قشقایی به صورت یک واحد سیاسی و اجتماعی می باشد. همچنین قدمت و استقرار و سکونت این طایفه را به استناد سنگ قبرهای موجود درمنطقه ییلاقی جامعه ایلی ( محل امام زاده پیر داوود واشکاء ) قریب به هزار سال درخطه جنوبی ایران ( فارس، بوشهر و خوزستان ) می دانند. و همچنین این طایفه نقش بسزایی در تحولات سیاسی و اجتماعی قوم قشقایی در منطقه جنوب و سطح کشور در ادوار گذشته به خصوص قاجاریه و پهلوی داشته است. طایفه رحیملو به دلیل عدم پیگیری ها در دوره ی از تاریخ زیر مجموعه طایفه شش بلوکی بود و در تاریخ ۱۳۹۸ با ارائه مستندات و مدارک معتبر به سازمان آمار جمهوری اسلامی ایران و پیگیری های مستمر طایفه رحیملو توسط این سازمان دولتی به عنوان یکی از طوایف اصلی ایل بزرگ قشقایی ثبت شده است.
طایفه قراچه این طایفه ی کهن از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دو بار در تاریخ خوش درخشیده است، ابتدا در امپراطوری گوی ترکها و بار دوم در ۸۹۸ سال پیش در سال ۵۴۳ ه. ق با تاسیس سلسله ی اتابکان قراچه ای در فارس تمدن سازی و تاثیرات مثبت عظیم خود را به رخ جهانیان کشیده است. بر اساس تحقیقات مکرر به نظر می رسد ایل قراچه ای در پایان دوران صفویه، تبدیل به طایفه شده و در زیر مجموعه طوایف ایل بزرگ قشقایی قرار گرفته است، که با نگاهی تازه و با اتکا بر منابع معتبر و روشهای مقبول در پژوهش های تاریخی توسط نویسنده گردآوری شده است.
منابع ها. آبراهامیان، یرواند ( ۱۳۸۹ ) . ایران بین دو انقلاب. تهران: نشر نی. شابک ۹۶۴ - ۳۱۲ - ۳۶۳ - ۴.
صفی نژاد، جواد ( ۱۳۸۹ ) . عشایر مرکزی ایران. قم: انتشارات امیرکبیر. شابک ۹۶۴ - ۰۰ - ۰۲۳۱ - ۳.
شاکری، پرویز ( ۱۳۸۹ ) . سفرنامه حاج ایاز خان قشقایی. تهران: کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی. شابک ۹۷۸ - ۶۰۰ - ۵۵۹۴ - ۴۹ - ۲.
رکن زاده آدمیت، محمدحسین ( ۱۳۵۷ ) . فارس و جنگ بین الملل. تهران: انتشارات اقبال.
شهبازی، شهباز ( ۱۳۶۷ ) . قشقایی شعری یا آثار شعرای قشقایی. تهران: مولف.
بهمن بیگی، محمد ( ۱۳۸۱ ) . عرف و عادت در عشایر فارس. شیراز: نوید شیراز. شابک ۹۶۴ - ۳۵۸ - ۱۰۹ - ۸.
نصیری طیبی، منصور ( ۱۳۸۸ ) . نقش قشقایی ها در تاریخ و فرهنگ ایران. تهران: دفتر برنامه ریزی اجتماعی و مطالعات فرهنگی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری. شابک ۹۷۸ - ۶۰۰ - ۹۰۹۳۵ - ۳ - ۳.
گرگین پور، فرود ( ۱۳۷۴ ) . موسیقی قشقایی. تهران: انجمن موسیقی ایران.
نصیری طیبی، منصور ( ۱۳۸۲ ) . �نقش قشقایی ها در نهضت ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد�. فصلنامه تاریخ روابط خارجی ( مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه ) ( ۱۵ ) : ۵ تا ۳۰. بایگانی شده از اصلی در ۰۲ آوریل ۲۰۱۳.
نصیری طیبی، منصور ( ۱۳۸۳ ) . �معرفی سند: قشقایی ها و جنگ جهانی دوم:رقابت های انگلستان و آلمان در جنوب�. فصلنامه تاریخ روابط خارجی ( مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه ) ( ۱۸ ) : ۱۲۵ تا ۱۵۶. بایگانی شده از اصلی در ۰۲ آوریل ۲۰۱۳.
بهمنی، پروین ( ۱۳۸۲ ) . �نگاهی به موسیقی ایل قشقایی�. عروس هنر ( ۲۸ ) : ۴۱ تا ۴۳. بایگانی شده از اصلی در ۰۲ آوریل ۲۰۱۳.
حسین آبادی، سیاوش ( ۱۳۸۵ ) . �زوال تدریجی گویش ترکی قشقایی�. گویش شناسی ( ۱ و ۲ ) : ۵۳ تا ۶۰. بایگانی شده از اصلی در ۰۲ آوریل ۲۰۱۳
کسبیان، حسین ( ۱۳۴۱ ) . �زندگی قشقایی ها�. فرهنگ مردم. یک ( ۴ ) .
عرفانی، فاطمه ( ۱۳۸۶ ) . �پیشانی هنر ایرانیان� ( PDF ) . ماهنامه سفر. جدید ( ۱۳ ) : ۳۲ تا ۴۲.
ماهنامهٔ سفر، شمارهٔ۱۳، سال شانزدهم، دورهٔ جدید، دی ۱۳۸۶، �پیشانی هنر ایرانیان� نوشتهٔ فاطمه عرفانی.
سیاح، شمسی. �جهانگیرخان قشقایی�. [[دانشنامه جهان اسلام]]. دریافت شده در ۲۸ مارس ۲۰۱۳.
امان اللّهی بهاروند، سکندر. �تخته قاپو�. [[دانشنامه جهان اسلام]]. دریافت شده در ۴ آوریل ۲۰۱۳.
Fast، April ( ۲۰۱۰ ) . Iran: The Land. New York: Crabtree Publishing. شابک ۹۷۸ - ۰ - ۷۷۸۷ - ۹۶۴۶ - ۶.
Pierre Oberling ( July 20, 2003 ) . "QAŠQĀʾI TRIBAL CONFEDERACY i. HISTORY". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Archived from the original on 02 April 2013. Retrieved July 20, 2003.
Lois Beck ( December 15, 1992 ) . "CLOTHING xxiv. Clothing of the Qašqāʾī tribes". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Archived from the original on 02 April 2013. Retrieved October 25, 2011.
Michael Kn�ppel ( July 15, 2009 ) . "QAŠQĀʾI TRIBAL CONFEDERACY ii. LANGUAGE". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Archived from the original on 02 April 2013. Retrieved March 28, 2013.
Pierre Oberling ( December 15, 1999 ) . "FĀRSĪMADĀN". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Retrieved March 28, 2013.
Pierre Oberling ( May 1, 2012 ) . "KAŠKULI BOZORG". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Retrieved March 28, 2013.
Pierre Oberling ( December 15, 1994 ) . "DARRAŠŪRĪ". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Retrieved March 28, 2013.
Pierre Oberling ( December 15, 1989 ) . "ʿAMALA". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclop�dia Iranica]] ( به انگلیسی ) . Vol. ۱. Bibliotheca Persica Press. Retrieved March 28, 2013.






به سنتروک
چطور نام ترکستان جعلی هست که همه اثار ادبی ایران به ترکستان اشاره میکند. نکته تاریخی: قبل از اینکه اینهمه کشور ترک داشته باشیم اسیای میانه به دو بخش ترکستان شرقی و غربی تقشیم میشد. ترکستان شرقی اویغور ها هستند بعد از جنگ جهانی اول به علت دشمنی عجیب و غریب استالین به شدت بر استفاده از واژه اسیای میانه روی اوردند و کشورهای جدید نامهای مجزا گرفتند ولی ترکها بیشتر از کلمه توران استفاده میکنند. لازم به ذکر عست که نام توران و ایران بشدت در میان ترکها رایج هست و نام دختران می باشد.
... [مشاهده متن کامل]
چطور نام ترکستان جعلی هست که همه اثار ادبی ایران به ترکستان اشاره میکند. نکته تاریخی: قبل از اینکه اینهمه کشور ترک داشته باشیم اسیای میانه به دو بخش ترکستان شرقی و غربی تقشیم میشد. ترکستان شرقی اویغور ها هستند بعد از جنگ جهانی اول به علت دشمنی عجیب و غریب استالین به شدت بر استفاده از واژه اسیای میانه روی اوردند و کشورهای جدید نامهای مجزا گرفتند ولی ترکها بیشتر از کلمه توران استفاده میکنند. لازم به ذکر عست که نام توران و ایران بشدت در میان ترکها رایج هست و نام دختران می باشد.
... [مشاهده متن کامل]
قاش بمعنی ابرو یا جلو و قایی یکی ازطوایف بیست و چهارگانه تورک می باشد نام صحیح قاشقایی می باشد و بدین صورت در بین قشقایی ها و سایر تورکها تلفظ می گردد معنی قایی ها پیشرو هست
قشقایی یعنی پیشرو ، به اسب پیشونی سفید هم میگن ، ناصر خان قشقایی ایلخان قشقایی در مصاحبه تاریخ شفاهی وبا حبیب الله لاجوردی کاملا توضیح میده ، در تاریخ ترک ها 24قبیله میشدن ، سه تاش یکی میشه سول قایی ،
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
یعنی چپ گرد یکی میشد ساق قایی ، یعنی راست گرد ، وقش قایی یعنی پیش رو سول قایی ها بعدها حکومت سلجوقیان رو درست میکنن ، ساق قایی بعدها سکایی رو درست میکنن و قشقایی ها هم عشایر بودن که درفتح هند به کمک نادر بوودن در صفویه به کمک شاه عباس خلج فارس رو از پرتغالی ها میگیرن بعدها صولت دوله هم تو جنگ جهانی اول با اینگلیس رو شکست میده وهمیشه به خاطر خصومت حکومت ها مخصوصا پهلوی ها حتی یه روستا به اسم قوم قشقایی نمیکنهچون قشقایی ها جنگ برا خودمختار بودن میکردن از اونجایی که کاملا قدرت به هم ریختن نظم کشور رو داشتن کم کم کاری کردن که قشقایی ها نابود بشن تا اینکه کشور افتاد به دست اخوند اخوند هم سیاست پهلوی رو ادامه داد ن والان به برکت تکنولوژی قوم ها نه فقط قشقایی داره کم کم به اتحاد لازم و شناختن اصالت خودشون میرسن
قشقایی ها آذری نیستند، در مستند اقوام ایران هم گفته شده که قشقایی ها ازبک هستند.
و همچنین طایفه مشترکقشقایی و آذری مغانلو که بدون شک برگرفته از دشت مغان اردبیله
پسوند فامیلی هم همینطور
فارسی:قاسمی
قرقیزی، ازبکی، ترکمنی، قزاقی:قاسم اف، قاسملی
ترکی آذری و قشقایی:قاسملو
فارسی:قاسمی
قرقیزی، ازبکی، ترکمنی، قزاقی:قاسم اف، قاسملی
ترکی آذری و قشقایی:قاسملو
قشقه دریا منطقه ای پارسی زبان در خراسان بزرگ هست و ترکستان نامی جعلی است نام آن منطقه فرارود و خراسان بوده است
قشقایی�ها از کجا آمده �اند؟
کشور ایران به علت موقعیت جغرافیایی خاص خود، همیشه پل ارتباطی بین شرق و غرب بوده و نقش مهمی را در تاریخ خاورمیانه و سرزمینهای دیگر داشته است؛ به گونه �ای که با پذیرش یا عدم پذیرش اقوام گوناگون در این منطقه و تاثیرگزاری در روابط اجتماعی آنان، باعث تغییر و دگرگونی� های اساسی در تاریخ و جغرافیای ایران بزرگ و آسیا شده است. حدود ایران بزرگ در قدیم از شرق به رود سند در هندوستان از غرب به بین� اللنهرین از شمال به آمودریا ( جیحون ) ، ترکمنستان، دریای خزر و ماورای قفقاز و از جنوب به خلیج فارس و دریای عمان منتهی می شده و مساحت آن قریب به 000/600/2 کیلومتر مربع بوده است.
... [مشاهده متن کامل]
به این سرزمین پهناور، اقوام مختلفی وارد شده و گروهی از آن گذر کرده� اند. گروهی از اقوامی که وارد شده و مانده� اند قوم قشقایی بوده �اند که طی دوره� های گوناگون تاریخی از سرزمینهای حاشیه�ای ترکستان وابسته به ایران بزرگ به فلات ایران کوچ کرده، قرنها پیش در جنوب ایران ساکن شده� اند.
اگر همه مفروضات جغرافیایی، تاریخی، زبانی و لغوی را که حاصل تلاش محققین است مطالعه کنیم، به این نتیجه می�رسیم که سرزمینی به نام قشقا و طایفه �ای به اسم قشقه و رودخانه� ای به نام قاشقا ( کاشکا ) و زبانی ترکی با گویش قشقه �ای در ترکستان قدیم و ازبکستان کنونی وجود دارد. واقیعت این است که قشقایی�ها در دوره �های مختلف به ایران وارد شده و ساکن شده اند و همیشه در قدرت سیاسی تعیین کننده و پذیرای سایر اقوام و حل کننده آنها در خود بوده است.
زبان قوم قشقایی ترکی بوده و از گذشته �های دور، قدرت اول در استان فارس و جنوب ایران بوده �اند. انگلیسی� ها و پرتقالی� ها از نام قشقایی وحشت داشته �اند. در کتاب � فارسنامه ناصری� تالیف میرزا حسن فسایی چنین آمده است: � واژه ترکی قاچ قایی به معنی گریخته بوده است. چون ایل خلج از اراضی ممالک به خاک عراق عجم آمدند، گروهی از آنها فرار کرده در ممالک فارس توقف کرده� اند که مردمان خلج این گروه را قاچ قایی گفته� اند که بعد از تغییرات لفظی قشقایی شد. در � دایرۀ المعارف اسلامی� به قلم واسیلی ولادیمروویچ چنین آمده است: �مکان اصلی قشقایی�ها نامعلوم است. در زبان ترکی غربی، قاشقا به معنی خال سفید در پیشانی حیوانی مانند اسب، گوسفند، و گاو و امثال آن است. همچنین این لغت به معنی پهلوان پردل و جرئت و نترس نیز می� باشد. �
در � تاریخ مسعودی� به قلم ظل السطان چنین آمده است: �. . . اتابک فارس، سعد زنگی با هزار سوار به دیدن خلیفه بغداد می�رفت. در عرض راه به قشون سلطان محمد برخورد، جنگ عظیم نمود. سلطان از شجاعت او خوشش آمد. تعدادی جنگجوی کاشغری همراه او به فارس فرستاد که بعدها با تغییر کاف و قاف قشقری گفتند که از کثرت استعمال قشقایی شدند. . . �
در � حقایق الاخبار� ناصری به قلم خورموجی چنین آمده است: � قشقایی از ترکمنان دشت قبچاق بوده و با اتابکان سلغری به این مرز و بوم به اتفاق آمده �اند. . . � در � حبیب السیر� آمده که سرزمینی به نام قشقا در ترکستان وجود داشته است که محل آن نزدیک سمرقند و بخارا، جایی در اطراف شهر کیتاب که امروزه دوشنبه نامیده می�شود، قرار داشته که مردمان آن ترک بوده� اند.
نظرات متفاوت و متعددی در مورد ایل قشقایی وجود دارد که محققان غیر قشقایی بر این عقیده و نظر هستند که با زبان و خط و مفاهیم کلمات و نوشته� هایی بر روی سنگهایی که در دشت اورخون کشف شده آشنایی نداشته� اند. اما آنچه که در مورد قشقایی با قاشقایی حقیقت دارد، این است که همان گونه که در کتب معتبری چون � دیوان الغات ترک� محمود کاشغری و کتیبه� های دشت اورخون آمده، قایی نام یکی از قبایل بیست و چهارگانه ترکان اوغوز می� باشد که به خاطر جنگاوری و سلحشوری، حفظ حراست امپراطوری بزرگ �گوی ترک� را بر عهده داشته� اند و احتمالاً به دلیل � قه یه� ( سنگر، قله و قلعه ) �نشینی به این نام مشهور شده �اند. همان گونه که بهترین پرورش دهندگان اسب را �به یآت� ( بیات ) یا � بای آت� ( بایات ) نامیده �اند یا معروفترین پرورش دهندگان گوسفند یا گله � سوری� به �بای سوری� خوانده �اند.
قایی یکی از نوادگان اخوغوز یا اغوزخان از نوادگان حضرت نوح است که به مراتب قوی�تر، باهوش�تر و جسورتر از دیگر برادران و دیگر اقوام خود بوده به همین خاطر به شغل سپاهی� گری مشغول و برای خود قشون و سربازانی گردآوری کرده و به لشکرکشی و کشورگشایی می�پرداخته� است و همچون سپاهیان قدیم، نیروهای خود را به جناح راست ( ساق قایی ) ، جناح چپ ( سول قایی ) و جناح پیش قراول ( قاشقایی ) تقسیم کرده بود که در اینجا قاش، به معنی � نگین� و یا �پیشانی� است.
در کتاب � ناسخ التواریخ� آمده است: � شریف�ترین قبایل ترکان � قبیله قایی� است و بیشتر یابغوها و فرمانروایان ترک از این قبیله برخاسته اند. �
نویسنده � قابوسنامه� نیز قبیله قایی را در چنگاوری سرآمد قبایل ترک نام برده است. بر اساس مستندات تاریخی، ساق قایی یا جناح راست با تغییر ق به ک، ساک کایی و بعدها سکایی نامیده شد و در شرق ایران زمین مستقر شده �اندکه محل سکونتشان، سکستان یا سگستان، ساکنین آن سکازی یا سگزی نامیده می�شود. همان گونه که اسفندیار در نبرد با رستم چنین طعنه می�زند:
فراموش کردی تو سگزی مگر کمان و بر مرد پرخاشخر
و بعد از ورود اعراب به ایران، با تبدیل حرف گ به ج، سجستان و بعدها سیستان خوانده شد. سول قایی�ها به مرور سول غوری ( سلغری ) ، سول جوقی ( سلجوقی ) نامیده شدند که قبل از خوارزمشاهیان مدتی در ایران تشکیل حکومت داده� اند و پس از مهاجرت به آناتولی، امپراطوری عثمانی را به وجود آوردند.
اما قسمت مرکزی قایی و فرماندهان آن یعنی قاشقایی در نقاط مختلف آسیا و اروپا پراکنده شدند و گاهی به قره قایی لی ( قره قویونلو ) آق قایی لی ( آق قویونلوها ) ده ده قایی�لی، علی قایی�لی، شایی�لی و شایی و لفظ قاشقایی به صورت کاشکایی، کشانی، کاشانی، کشکایی�لی ( کشکولی امروز ) در نقاط و ادوار مختلف ظاهر شده �اند.
سعید نفیسی در کتاب � تاریخ معاصر ایران� می�نویسد: � گروهی از قزلباش� ها در زمان شاه اسماعیل صفوی، برای حفظ و حراست مرزهای جنوب به فارس آمدند و با متحد کردن ایلات فارس، ایل قشقایی را به وجود آوردند. �
پیر ابرلینک فرانسوی در کتاب � کوچ� نشینان قشقایی فارس� این نکته را تایید و می� نویسد: در زمان شاه اسماعیل صفوی گروهی به فرماندهی فردی به نام امیر قاضی شاهیلو ( شایلی ) قشقایی برای گسترش مذهب تشیع به جنوب ایران و فارس آمدند و با متحد کردن دیگر قبایل چادرنشین فارس، ایل قشقایی را به وجود آوردند. لازم به ذکر است عنوان کنیم که قبایل ترک در گذشته� های دور بیست و چهار گروه بوده که به ترکان اوغوز معروفند که همان گونه که اشاره کردیم از میان آنان قایی سرآمد بوده� است که فردی به نام گوی ترک آنان را گردآورده و بر آنان حکومت می� کرده است. مرکز حکومت او شهری به نام � اوتوکن� یا ( اوت کندی ) بوده که در دامنه� های آلتایی ( آل تووا ) ی مغولستان فعلی قرار داشته است. این شهر از اولین نقاطی بوده که مورد حمله خونخواران مغول بوده است.
کشور ایران به علت موقعیت جغرافیایی خاص خود، همیشه پل ارتباطی بین شرق و غرب بوده و نقش مهمی را در تاریخ خاورمیانه و سرزمینهای دیگر داشته است؛ به گونه �ای که با پذیرش یا عدم پذیرش اقوام گوناگون در این منطقه و تاثیرگزاری در روابط اجتماعی آنان، باعث تغییر و دگرگونی� های اساسی در تاریخ و جغرافیای ایران بزرگ و آسیا شده است. حدود ایران بزرگ در قدیم از شرق به رود سند در هندوستان از غرب به بین� اللنهرین از شمال به آمودریا ( جیحون ) ، ترکمنستان، دریای خزر و ماورای قفقاز و از جنوب به خلیج فارس و دریای عمان منتهی می شده و مساحت آن قریب به 000/600/2 کیلومتر مربع بوده است.
... [مشاهده متن کامل]
به این سرزمین پهناور، اقوام مختلفی وارد شده و گروهی از آن گذر کرده� اند. گروهی از اقوامی که وارد شده و مانده� اند قوم قشقایی بوده �اند که طی دوره� های گوناگون تاریخی از سرزمینهای حاشیه�ای ترکستان وابسته به ایران بزرگ به فلات ایران کوچ کرده، قرنها پیش در جنوب ایران ساکن شده� اند.
اگر همه مفروضات جغرافیایی، تاریخی، زبانی و لغوی را که حاصل تلاش محققین است مطالعه کنیم، به این نتیجه می�رسیم که سرزمینی به نام قشقا و طایفه �ای به اسم قشقه و رودخانه� ای به نام قاشقا ( کاشکا ) و زبانی ترکی با گویش قشقه �ای در ترکستان قدیم و ازبکستان کنونی وجود دارد. واقیعت این است که قشقایی�ها در دوره �های مختلف به ایران وارد شده و ساکن شده اند و همیشه در قدرت سیاسی تعیین کننده و پذیرای سایر اقوام و حل کننده آنها در خود بوده است.
زبان قوم قشقایی ترکی بوده و از گذشته �های دور، قدرت اول در استان فارس و جنوب ایران بوده �اند. انگلیسی� ها و پرتقالی� ها از نام قشقایی وحشت داشته �اند. در کتاب � فارسنامه ناصری� تالیف میرزا حسن فسایی چنین آمده است: � واژه ترکی قاچ قایی به معنی گریخته بوده است. چون ایل خلج از اراضی ممالک به خاک عراق عجم آمدند، گروهی از آنها فرار کرده در ممالک فارس توقف کرده� اند که مردمان خلج این گروه را قاچ قایی گفته� اند که بعد از تغییرات لفظی قشقایی شد. در � دایرۀ المعارف اسلامی� به قلم واسیلی ولادیمروویچ چنین آمده است: �مکان اصلی قشقایی�ها نامعلوم است. در زبان ترکی غربی، قاشقا به معنی خال سفید در پیشانی حیوانی مانند اسب، گوسفند، و گاو و امثال آن است. همچنین این لغت به معنی پهلوان پردل و جرئت و نترس نیز می� باشد. �
در � تاریخ مسعودی� به قلم ظل السطان چنین آمده است: �. . . اتابک فارس، سعد زنگی با هزار سوار به دیدن خلیفه بغداد می�رفت. در عرض راه به قشون سلطان محمد برخورد، جنگ عظیم نمود. سلطان از شجاعت او خوشش آمد. تعدادی جنگجوی کاشغری همراه او به فارس فرستاد که بعدها با تغییر کاف و قاف قشقری گفتند که از کثرت استعمال قشقایی شدند. . . �
در � حقایق الاخبار� ناصری به قلم خورموجی چنین آمده است: � قشقایی از ترکمنان دشت قبچاق بوده و با اتابکان سلغری به این مرز و بوم به اتفاق آمده �اند. . . � در � حبیب السیر� آمده که سرزمینی به نام قشقا در ترکستان وجود داشته است که محل آن نزدیک سمرقند و بخارا، جایی در اطراف شهر کیتاب که امروزه دوشنبه نامیده می�شود، قرار داشته که مردمان آن ترک بوده� اند.
نظرات متفاوت و متعددی در مورد ایل قشقایی وجود دارد که محققان غیر قشقایی بر این عقیده و نظر هستند که با زبان و خط و مفاهیم کلمات و نوشته� هایی بر روی سنگهایی که در دشت اورخون کشف شده آشنایی نداشته� اند. اما آنچه که در مورد قشقایی با قاشقایی حقیقت دارد، این است که همان گونه که در کتب معتبری چون � دیوان الغات ترک� محمود کاشغری و کتیبه� های دشت اورخون آمده، قایی نام یکی از قبایل بیست و چهارگانه ترکان اوغوز می� باشد که به خاطر جنگاوری و سلحشوری، حفظ حراست امپراطوری بزرگ �گوی ترک� را بر عهده داشته� اند و احتمالاً به دلیل � قه یه� ( سنگر، قله و قلعه ) �نشینی به این نام مشهور شده �اند. همان گونه که بهترین پرورش دهندگان اسب را �به یآت� ( بیات ) یا � بای آت� ( بایات ) نامیده �اند یا معروفترین پرورش دهندگان گوسفند یا گله � سوری� به �بای سوری� خوانده �اند.
قایی یکی از نوادگان اخوغوز یا اغوزخان از نوادگان حضرت نوح است که به مراتب قوی�تر، باهوش�تر و جسورتر از دیگر برادران و دیگر اقوام خود بوده به همین خاطر به شغل سپاهی� گری مشغول و برای خود قشون و سربازانی گردآوری کرده و به لشکرکشی و کشورگشایی می�پرداخته� است و همچون سپاهیان قدیم، نیروهای خود را به جناح راست ( ساق قایی ) ، جناح چپ ( سول قایی ) و جناح پیش قراول ( قاشقایی ) تقسیم کرده بود که در اینجا قاش، به معنی � نگین� و یا �پیشانی� است.
در کتاب � ناسخ التواریخ� آمده است: � شریف�ترین قبایل ترکان � قبیله قایی� است و بیشتر یابغوها و فرمانروایان ترک از این قبیله برخاسته اند. �
نویسنده � قابوسنامه� نیز قبیله قایی را در چنگاوری سرآمد قبایل ترک نام برده است. بر اساس مستندات تاریخی، ساق قایی یا جناح راست با تغییر ق به ک، ساک کایی و بعدها سکایی نامیده شد و در شرق ایران زمین مستقر شده �اندکه محل سکونتشان، سکستان یا سگستان، ساکنین آن سکازی یا سگزی نامیده می�شود. همان گونه که اسفندیار در نبرد با رستم چنین طعنه می�زند:
فراموش کردی تو سگزی مگر کمان و بر مرد پرخاشخر
و بعد از ورود اعراب به ایران، با تبدیل حرف گ به ج، سجستان و بعدها سیستان خوانده شد. سول قایی�ها به مرور سول غوری ( سلغری ) ، سول جوقی ( سلجوقی ) نامیده شدند که قبل از خوارزمشاهیان مدتی در ایران تشکیل حکومت داده� اند و پس از مهاجرت به آناتولی، امپراطوری عثمانی را به وجود آوردند.
اما قسمت مرکزی قایی و فرماندهان آن یعنی قاشقایی در نقاط مختلف آسیا و اروپا پراکنده شدند و گاهی به قره قایی لی ( قره قویونلو ) آق قایی لی ( آق قویونلوها ) ده ده قایی�لی، علی قایی�لی، شایی�لی و شایی و لفظ قاشقایی به صورت کاشکایی، کشانی، کاشانی، کشکایی�لی ( کشکولی امروز ) در نقاط و ادوار مختلف ظاهر شده �اند.
سعید نفیسی در کتاب � تاریخ معاصر ایران� می�نویسد: � گروهی از قزلباش� ها در زمان شاه اسماعیل صفوی، برای حفظ و حراست مرزهای جنوب به فارس آمدند و با متحد کردن ایلات فارس، ایل قشقایی را به وجود آوردند. �
پیر ابرلینک فرانسوی در کتاب � کوچ� نشینان قشقایی فارس� این نکته را تایید و می� نویسد: در زمان شاه اسماعیل صفوی گروهی به فرماندهی فردی به نام امیر قاضی شاهیلو ( شایلی ) قشقایی برای گسترش مذهب تشیع به جنوب ایران و فارس آمدند و با متحد کردن دیگر قبایل چادرنشین فارس، ایل قشقایی را به وجود آوردند. لازم به ذکر است عنوان کنیم که قبایل ترک در گذشته� های دور بیست و چهار گروه بوده که به ترکان اوغوز معروفند که همان گونه که اشاره کردیم از میان آنان قایی سرآمد بوده� است که فردی به نام گوی ترک آنان را گردآورده و بر آنان حکومت می� کرده است. مرکز حکومت او شهری به نام � اوتوکن� یا ( اوت کندی ) بوده که در دامنه� های آلتایی ( آل تووا ) ی مغولستان فعلی قرار داشته است. این شهر از اولین نقاطی بوده که مورد حمله خونخواران مغول بوده است.
نام ایلی بزرگ و ترک زبان در بخش های جنوب و مرکز تا جنوب غرب و غرب ایران
راز دلین د گرم نه دور
نام چادر ایل ترک قشقایی
یورت بود که امروزه در بین جوانان قشقایی رواج پیدا کرده
********
و سیاه چادر که مخصوص اقوام آریایی است را کنار گذاشتند
یورت بود که امروزه در بین جوانان قشقایی رواج پیدا کرده
********
و سیاه چادر که مخصوص اقوام آریایی است را کنار گذاشتند
کلمه قشقایی از دو جزء " قاش Qash و قایی "تشکیل یافته است . جزء نخست همان شهر قش یا کش یا همان شهر سبز کنونی دریالت قشقادریا در نزدیکی رودخانه قشقادریا . ییلاق های کهکیلویه و بویر احمد ، اصفهان ، فارس و
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
خوزستان کوچانده شدند . زبان امروزی قشقایی ، در واقع ادامه گویشِ آهنگین از زبان توانمند و فراگیر ترکی آذری ایرانی به حساب می آید
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٦)